و کأن عبوسك سیغیر شیئاً
إبتسم أرجوك، تکفینا حروب هذا العالم
اَخمهایت چیزی را تغییر نمیدهد
لطفا بخند، جنگهای این دنیا ما را کافیست!
#عربی_نوشت
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_39 #وصال الکس: کاری که گفتم رو انجام دادی؟ جیمان: بله، هنوز جوابی نداده. الکس: چه خبر از هول
#پارت_40
#وصال
میلان: چی دستور میفرمایید جناب؟
الکس: اینو بگیر.
میلان: این! برای چیه قربان؟
الکس: حالا که اون پسر مرده، ببر یه جایی خارج از نیویورک یه منطقه دور افتاده؛ اونجا دقایقی بمون وقتی کاملا از مرگش مطمئن شدی برگرد، خودت متوجه میشی که با اون باید چیکار کنی.
میلان: چشم، متوجه شدم قربان، من برای پیشمرگ شدن آمادهام.
الکس: من دیگه از اینجا میخوام خارج بشم، هر ردی از من هست رو پاک کن.
میلان: به روی چشم.
الکس: جیمان آمادهای؟
جیمان: بله، میتونیم بریم.
...............
محمد: به بچهها بگید دست نگه دارن، نقشه تغییر کرده.
علیرضا: دلیلش رو میتونم بپرسم.
محمد: خبر دادن که ایلیا ....
حسین: ایلیا چی!؟
محمد: ایلیا مرده، الکس هم داره خارج میشه.
حسین: نباید جلوی الکس رو بگیریم؟
محمد: الان الکس مهم نیست، باید بفهمیم بعد از مرگ چه بلایی سر ایلیا آورده.
علیرضا: اینو از کجا بفهمیم؟
محمد: همه نقشه ما بهم ریخت، الکس واقعا یک فرد غیر قابل پیش بینی.
چطور به جیمان اعتماد نکرد برا راحت شدن از شر بدن ایلیا، میلان یه فردی هست که شخصیتش تو سایهاست، اما مطمئنم الکس کاملا اثر جرم خودش رو پاک میکنه، پس احتمال داره که....
حسین: احتمال داره که بدن ایلیا رو نابود کنه.
محمد: نه، یه چیزی قبل از اون.
حسین: چی!؟
محمد: اون باید کاملا از مرگ ایلیا مطمئن بشه.
علیرضا: احتمال یک درصد زنده بودن اون رو هم بده، اول سعی میکنه اطرافش رو سفید کنه.
فاطمه: چرا گفتید همه چی رو متوقف کنیم؟ اتفاقی افتاده؟
سلیمانی: آقایون چرا ساکتید، نقشه تغییر کرده؟
محمد: بله، نقشه تغییر کرده، فعلا تا اطلاع ثانوی کاری نکنید، تا از شرایط دقیق الکس و ایلیا مطمئن بشیم.
فاطمه: شرایط دقیق؟ اتفاقی برا ایلیا افتاده؟
محمد: نه، ما فقط نمیخوایم بی گدار به آب بزنیم.
رفتارهاشون مشکوک بود، ولی چارهای نداشتم که اعتماد کنم.
دلشوره و دلهرههام بیشتر از قبل شده بود، مخصوصا نگاههای ترحم آمیز علیرضا و آقا حسین.
تو اون شرایط فقط میتونستم دست به دعا بشم و توسل کنم، هر پیامبر و امامی رو که میشناختم واسطه قرار دادم، نذر جوشن کردم، قربانی برا سلامتی ایلیا.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع.
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
تـو زبان کوردی " باوانـە کم "
معنی خیلی قشنگـی میده یعنۍ
" یہ جـوری تو وجودم ریشہ کردی ك انگار
تیکهای از وجودمـی "
#زبانعشق ♥️
پیامبر اکرم (ص):
هرکه با زنی به خاطر مالش ازدواج کند
خداوند او را به مال وی واگذار میکند و هرکه با او به خاطر جمال و زیباییاش ازدواج نماید در او چیزی را که خوشایند او نیست خواهد دید و هرکه با وی به خاطر دینش ازدواج کند خداوند تمامی این مزایا را برای او جمع میکند .
وسائل الشيعه، ج ۱۴، ص۳۱
#عشق_آسمانی ☁️
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_40 #وصال میلان: چی دستور میفرمایید جناب؟ الکس: اینو بگیر. میلان: این! برای چیه قربان؟ الکس:
#پارت_41
#وصال
علیرضا: همه راههای ارتباطیمون با اون طرف قطع شده.
محمد: بله متاسفانه.
حسین: آقا محمد همین الان خبر دادن الکس در جبل عامل دیده شده.
محمد: از ایلیا چی خبری نیست؟
حسین: فقط الکس هستن و جیمان، داره سعی میکنه با اسرائیل ارتباط بگیره و وارد اونجا بشه، ظاهرا اسرائیل اونو دیگه قبول نداره، الکس داره سعی میکنه برگرده.
علیرضا: اگر ایلیا مرده قطعا جسدش اینجاست، بنظرم باید بریم لونهای که الکس توش پنهان بوده رو بگردیم.
محمد: بی فایدهاست، قطعا اون رو اونجا نگذاشته.
............
ماکان: آقا یه خبر، الکس از نیویورک خارج شده.
بریک: مگه اسرائیل قبولش کرد؟
ماکان: نمیدونم، مهم اینه که همراه یک نفر رفته، ممکنه ایلیا اینجا باشه.
بریک: خودت نه، چند نفر رو بفرست برن اون خونه الکس که توش ساکن بوده رو بگردن، حتما یه ردی از ایلیا پیدا میکنند.
ماکان: چشم.
...........
سلیمانی: خبر رسیده که بریک چند نفر رو فرستاده خونه الکس رو بگردن.
محمد: فکر میکردم بریک رها کرده قضیه رو.
علیرضا: فاطمه کجاست؟
سلیمانی: تو اتاق، حالش خوب نبود یه قرص خورد خوابید.
محمد: حواستون باشه ایشون فعلا از این مطالب چیزی متوجه نشن، چون اطلاعات ما صددرصد نیست، تا زمانی که ایلیا پیدا بشه.
سلیمانی: بله حتما.
قطع ارتباط با الکس و اطرافش خیلی کار رو برا پیدا کردن ایلیا سخت کرده بود.
حتی دلیل کار جیمان و فراری دادن ایلیا هم برا گروه گنگ بود و نامفهوم.
.........
میلان: حالا ببینم باز هم به شیعه بودنت افتخار میکنی، ببین چطور داری خفت میکشی، بلایی سرت اومده که حتی مرده تو هم دیگه احترام نداره.
هرچند میدونم مردی، ولی این رو بخاطر اطمینان خاطر انجام میدم؛ درد نداره نگران نباش، یه آمپول میزنم به رگت و تو رو برا همیشه از این درد و زخم و رنجها راحت میکنم.
میلان با بدن بیجون ایلیا صحبت میکرد و آمپول پر شده با هوا رو تو دستش میچرخوند.
حسین: رد میلان و ایلیا رو زدیم.
علیرضا: کجا؟
حسین: بیرون از نیویورک، پشت ساختمانهای نیمه ساخته، اونجا یه چاه هست، احتمال میدم بخواد از شر بدن ایلیا راحت بشه.
فاطمه: الان چی شنیدم؟ ایلیا چی شده؟ چه بلایی سرش اومده؟
سلیمانی: آروم باش عزیزم، چیزی نشده، ایلیا رو فکر میکنیم پیدا کردیم.
محمد: فورا راه بیافتید، سریع.
فاطمه: منم میام، من باید ببینمش.
محمد: خواهش میکنم صبر کنید، یکم دیگه تحمل کنید، هنوز کاملا برامون روشن نشده همه چی.
سلیمانی: ما همین جا منتظر میمونیم.شما سریعتر راه بیافتید.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~