🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_16 #ستاره_پر_درد آخرای هر ماه من از تهران مسیری رو طی میکردم به سمت نجف به شوق دیدن امیرعل
#پارت_17
#ستاره_پر_درد
از خیابون طبرسی که به سمت حرم میری، از دور گنبد و گلدستهها سوسو کنان به استقبالت میآیند.
ابرهای چشمانم بارانی شد، مثل فرزندی که پس از سالها گم شدن پدر و مادرش را یافته باشد، از تاکسی پیاده شدم و دوان دوان به سمت ضریح رفتم.
تمام درد و غصههایم به مولا گفتم، از درد فراق و دوری فرزندم به او شکایت کردم.
از زندگی ناآرامی که داشتم، که با درد ختم شد.
دستانم را گره در ضریح آقا کردم و گفتم:
از اینجا به بعدش دست شما، نمیدونم چطوری، ولی خودت همه چی رو برام قشنگ رقم بزن، بچهام رو بهم برگردون.
چند روزی رو مشهد بودم، تمام دلتنگیهای پنج سالهام رو به مولا گفتم، به نیت پسرم دو رکعتی نماز خوندم، چادرم رو جلو کشیدم و حسابی گریه کردم، توی این پنج سال آرزو داشتم یه بار همراه پسرم بیام زیارت، الان هم تنها اومدم.
زیارت وداع خوندن برام سخت بود، بغضم رو نگه داشتم و زیارت وداع رو خوندم، به آقا گفتم:
دفعه بعد با امیرعلی میام، نمیخوام تنها بیام اینجا؛خودت جورش کن.
سخت بود دل کندن ولی هر سفری، بازگشتی هم داره، باید برمیگشتم.
.......🌹
با توکل بر خدا صبحی دیگر را شروع میکنیم.
صدای من را از رادیو آموزش میشنوید.
با شور اشتیاق و عزم جدی به کارم ادامه دادم، در کنارش نمرات عالی دانشگاه هم به من امید میداد.
گذشته را فراموش نکرده بودم، اما اجازه ندادم گذشته خراب آینده مرا هم از من بگیرد.
صبح تا غروب من توی صدا و سیما مشغول کار بودم، بخشی که کار میکردم، بچههای کوچیک خیلی رفت و آمد داشتن، هربار با دیدنشون دلم برای پسرکم تنگ میشد.
خودم رو قویو قویتر میکردم تا بتونم برم پسرم رو از این مرد پس بگیرم.
چند ماهی از مشهد رفتن من گذشته بود، طبق معمول صبح را راهی صدا وسیما شدم، وارد سالن که شدم یک نفر منو از پشت سر صدا زد.
_خانم ساداتی
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
شوق داشته باش برای همیـن لحظه،
برای امــروز ، و مـا هــرگز
دوباره این لحظه و این روز را
ملاقات نخواهیم کرد...
#ماهور
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_17 #ستاره_پر_درد از خیابون طبرسی که به سمت حرم میری، از دور گنبد و گلدستهها سوسو کنان به اس
#پارت_18
#ستاره_پر_درد
روم رو برگردوندم، صدا برام خیلی آشنا نبود.
ستاره: سلام، بفرمایید
_ خانم ساداتی، من شکیبافر هستم، مجری شبکه دو
ستاره: خوشبختم.
_میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
ساعتم رو نگاه انداختم، نیم ساعت تا شروع برنامه وقت داشتم که خودم رو برسونم.
ستاره: نیم ساعتی وقت دارم
_ ممنون
یه گوشه ایستادیم، منتظر موندم تا حرفشون رو بزنن.
_ من نمیدونم چطور برم سر اصل مطلب؛ خانم سعادتی شما رو معرفی کردن.
ستاره: تقریبا متوجه شدم میخواد در موردچی حرف بزنه، خواستم بلند بشم برم، ولی حس درونم گفت حالا بمون میتونی بعد بگی نه.
_ من یه ازدواج ناموفق داشتم، یه پسر به اسم علی هم دارم، ۹سالشه.
ستاره: متاسفم
_ میخوام نظر شما رو بدونم، شما قصد ازدواج ندارید؟
ستاره: من، من، حقیقتش من ازدواج کردم؛ پسر هفت ساله هم دارم.
_اا معذرت میخوام، خانم سعادتی به من نگفته بودن.
ستاره: البته منم یه یک سالی هست دیگه با همسرم زندگی نمیکنم.
_ خب، پس با اجازه من برم وقتتون رو نگیرم.
من واقعا قصد ازدواج نداشتم، اصلا بعد از طلاقم از همه مردها متنفر شدم.
بعد اون مرد بی احساس دیگه نمیتونستم یه موجود بی احساس دیگه رو کنار خودم تحمل کنم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
اصلا مگه میشه این پیامها رو دید و شارژ نشد😍😍 مبارکتون باشه عزیزم خوشحالم که راضی بودید😍
راستی موجودی داره تموم میشه هاااا
کسی دیگه نبود برای سفارش کتاب؟؟🤔🤔
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
اصلا مگه میشه این پیامها رو دید و شارژ نشد😍😍 مبارکتون باشه عزیزم خوشحالم که راضی بودید😍
کتاب جولیا تا زهرا
قیمت 150
اصلا معلوم نیست بار بعدی همین قیمت باشه
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_18 #ستاره_پر_درد روم رو برگردوندم، صدا برام خیلی آشنا نبود. ستاره: سلام، بفرمایید _ خانم س
#پارت_19
#ستاره_پر_درد
سعادتی: سلام ستاره خوبی؟
ستاره: ممنونم خانم سعادتی جان، شما خوبید؟
سعادتی: الحمدلله، میگم ستاره اقای شکیبافر باهات صحبت کرد؟
ستاره: بله
سعادتی: خب، نظرت چیه؟
ستاره: نظرم؟ نمیدونم، من نظری ندارم، اصلا من به ازدواج فکر نمیکنم، به ایشون هم گفتم من مطلقه هستم و بچه دارم.
سعادتی: ستاره درسته که یه بار شکست خوردی، به هر دلیلی، اصلا به دلیلش کار ندارم، ولی تو فرصت دوباره زندگی کردن رو از خودت نگیر، اقای شکیبافر به خاطر مهاجرت همسرش به آمریکا مجبور شد جدا بشه از خانمش، با یه پسر ۹ساله.
تنهایی سخته ستاره، افسردگی میاره، هزارتا فکر و خیال میاره که انتهاش و عواقبش نامعلومه.
ستاره: خانم سعادتی جان، من پسرم برام از همه چیز مهمتره، کسی که با من ازدواج میکنه باید بتونه پسرم رو بهم برگردونه، مهر و محبت داشته باش، به من اهمیت بده، من رو با این روحیاتم قبول کنه، حالا بنظرت با همچین شرایطی من بدرد شکیبافر میخورم؟
سعادتی: آره، اصلا شما دوتا واسه هم ساخته شدید.
مرتضوی: ببخشید من ناخواسته حرفهاتون رو شنیدم، خانم سعادتی جان ستاره ۲۵سالشه، اقای شکیبافر ۳۹سالشه، ۱۴سال اختلاف سنی، اینا به یه جایی برسن انگار که پدر و دختری دارن کنار هم قدم میزنن.
سعادتی: خانم مرتضوی جان، سن یه عدده، واقعا اقای شکیبافر بهش نمیخوره ۳۹باشه، دوما مگه ایشون اولین نفر هستند که با همسرشون اختلاف سنی دارند؟، زندگی سلبریتیها و بازیگرا رو ببین بعضا ۲۰سال با همسرشون اختلاف سنی دارن. به هر حال ستاره جان به حرفهام فکر کن، من واسطه میشم بین شما دوتا.
ستاره: خیلی ممنون خانم سعادتی جانم، هر وقت قصد ازدواج کردم خبرتون میکنم.
شب رو با فکر و خیال گذروندم، شکست قبلی مقصرش کسی نبود، اما از ازدواج مجدد حقیقتا میترسیدم، دیدم نسبت به مردها رو نمیتونستم تغییر بدم.
قضیه رو با مادرم در میون گذاشتم، اونم تقریبا حرفهای خانم سعادتی رو تکرار میکرد.
اصلا به فرض هم میخواستم ازدواج کنم مجدد، اختلاف سنیش رو چیکار کنم؟
خانم مرتضوی بنده خدا بد هم نمیگفت.
نمیدونستم چیکار کنم؟
من که زندگیم رو داده بودم به امام رضا، با همین خیال چشمام رو بستم و خواب رفتم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
تصمیم بگیر
با دلخوشیهایِ ساده
معادله پیچیدهٔ زندگی را دور بزنی...
در خنده اسراف کن
و به غم پشت پا بزن...
با باران همآواز شو
و بگذار خورشید تنت را لمس کند...
به دورهمیِ دوستانت نه نگو
و برایِ بودن در شادیها بهانه نیاور...
گذشته را به دفترِ خاطراتت بچسبان
و از دلخوشیهایِ بندانگشتی ساده نگذر...
خودت را دوست بدار
و مثلِ صبحِ بعد از باران خنک باش
و دلپذیر...
صبح زیباتون بخیر❤️
أنت تقول من السماء وأنا أقول من كربلاء :)
تو از بهشت می گویی، من از کربلا :)
#دلنوشته | #فاطمهعلیزاده🪴