eitaa logo
🇵🇸بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
652 عکس
384 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
قطعا مثل زمانی که برای اولین بار میخواستم مقابل خواستگار بشینم، امروز نمیتونستم همون طور رفتار کنم که اون زمان رفتار می‌کردم. مادرم مدام زیر لب ذکر میگفت؛ میدونم اونم مثل من نگران بود، من خُرد شده بودم، اگر در این ازدواج هم شکست بخورم دیگه مرگ من حتمی خواهد بود. آقای شکیبافر همراه مادرشون و پدرشون روز جمعه از تهران اومدن نجف آباد. هر دو طرف یه ازدواج ناموفق داشتیم، برای این ازدواج قطعا دیدمان تغییر کرده بود. شکیبافر: همون طور که احتمالا اطلاع دارید، من یه پسر ۹ساله دارم، همسرم قصد مهاجرت داشت، من واقعا دوسش داشتم ولی نتونستم با این مورد کنار بیام و سر همین قضیه از هم جدا شدیم. از خانم سعادتی شنیدم که بچه‌تون رو همسر سابقتون سرپرستی میکنه، و اطلاع دارم که شما در صدد پس گرفتنش هستید، خواستم بگم که در این زمینه تا‌هرجا که نیاز باشه من کنارتون خواهم موند. _ تقریبا همه چی رو بیان کردید، همون طور که شما هم گفتید من بچه‌ام از همه چیز برام مهم‌تره. من باید به شما بگم که بخاطر بچه‌ام آرامش خاطر ندارم، مدام در رفت آمد بین تهران و نجف‌آباد هستم، شما با این مسئله مشکلی‌ندارید؟ شکیبافر: همون طور که گفتم من تا هرجا نیاز باشه کنارتون میمونم. از این مسئله که خیالم راحت شد، رفتیم در مورد فرعیات صحبت کردیم، سر همه موارد توافق داشتیم، باز هم با این حال یک هفته وقت خواستم بیشتر فکر کنم. نمیدونستم پسرم اگه بفهمه من ازدواج کردم چه فکری در مورد من میکنه؟ من رو باز هم قبول میکنه؟ سعادتی: سلام ستاره خانم. _ سلام، صبح بخیر. سعادتی: صبح شما هم بخیر خانم، چه خبر؟ _ سلامتی، خبری نیست. سعادتی: ستاره به خودت فکر کن، نزار شکست قبلی رو آینده‌ات اثر بزاره. این حرف خانم سعادتی مثل دارکوب تو سرم کوبیده می‌شد، شکست،شکست... مسئله این بود که من به مردها اعتماد نداشتم، نمیتونستم باور کنم که اونا احساس دارن. بعد از یک هفته فکر و خیال به مادرم زنگ زدم و نظرم رو گفتم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
ضمن خیر مقدم به اعضای جدید😍😍😍 رمان من عاشق نمیشوم در دو فصل سنجاق شده😍😍😍 از شما دعوت میکنم تو گروه رواق عاشقان عضو بشید و نظرتون رو بفرمایید https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
تا حالا چند نفر رو عضو کردید؟؟🤔🤔 این دوره دیگه خیلی سخت تکرار میشه☺️ بعدا نگی نگفتم‌هااا😉
و خداوند شب را خلق نمود 🌜🌜🌟🌟 تا خردمندان را به فکر وادارد☺️☺️ شبتان خوش رمان‌خوان‌های عزیز🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از دار دنیا یه بزغاله رو داشتم، تمام درآمدم هم از این راه بود، شیرش رو میفروختم و با پولش غذایی برای اون روز تهیه می‌کردم. مجالس مسجد امام‌حسن محله هر شب پنج شنبه جلسه که میگیرن، یه شامی هم میدن، رزقم رو هم پنج‌شنبه‌ها به این طریق از امام حسن میگرفتم. پدر مادرم، تو یه تصادف، زمانی که من ده ساله بودم، جونشون رو از دست دادن. فک و فامیل‌ها رو هم که اصلا نمیدونم دارم یا‌نه؛ حتی زمانی که پدر، مادرم فوت کردند، همسایه‌ها تمام کارها رو انجام دادن. منم از همون زمان تصمیم گرفتم خودم کار کنم و تحت سرپرستی کسی نباشم. چندین بار پیشنهاد دادن به من که برو ازدواج کن، ولی خب ازدواج مقدماتی میخواد، من فقط یه بز داشتم و یه خونه نقلی خیلی کوچیک که سقف اتاق‌هاش طاق خورده بود. یه شب رفتم شیر بزغاله رو بدوشم، وارد طویله که شدم، دیدم بزغاله بیچاره داره نفس نفس میزنه. نفهمیدم چی شده، بغلش کردم و بردم دامپزشکی محل، اما اونجا هم بسته بود. بزغاله بیچاره روی دستای من جون داد. اون لحظه حس کردم، دیگه زندگی من تموم شده، نگاهی بغض آلود به آسمان کردم، و بزغاله‌ام رو همون اطراف دفن کردم و برگشتم خونه. ⭕️این داستان ادامه دارد ✍ف.پورعباس ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
ضمن عرض خیر مقدم خدمت اعضای جدید😍😍 پارت اول رمان من عاشق نمیشوم خدمت شما🌹😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جشنواره قشنگمون رو که فراموش نکردید؟؟😍😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصالت یعنی دلت نمیاد خیانت کنی دلت نمیاد دل بشکونی دلت نمیاد دورو باشی دلت نمیاد آدم ها رو بازی بدی این بی عرضگی نیست اسمش " اصالته " 🌙
تبادل جهت بهتر دیده شدن لازم است🙏🙏🌹 ممنون از صبوریتون🙏🌹
Just like each snowflake is unique and special, so is each morning. Start your day by realizing that you can make it a unique and special day همان طور که هر دانه برفی منحصر به فرد و خاص است هر صبح نیز همین طور است روز خود را با این درک آغاز کن که می توانی آن را به یک روز بی نظیر و خاص تبدیل کنی. سلام و صبح بخیر از این زاویه جذاب😍😍😍❣ ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
ولا تقنطوا من رحمه‌الله، ان الله یغفر الذنوب جمیعا میدونی چرا جمیعا رو پر رنگ نوشتم؟🤔🤔 تاکید دارم خدا همه گناهان رو می‌بخشه، وقتی میگم همه یعنی تو دیگه حق نداری بگی نه گناه من خیلی بده. گناه تو هر چقدر هم بد باشه، باز هم خدا میبخشه. فقط خدا یک گناه رو نمیبخشه میدونی چیه؟؟🤭 نا امیدی آره خدا ناامیدی رو نمی‌بخشه، اصلا یکی از دلایلی که خدا شیطان رو میبره جهنم اینه که، شیطان گفت من دیگه کارم تمومه خدا منو نمی بخشه و ناامید شد. پس حواست باشه، هرجا هستی، هرکاری کردی، هر گندی زدی، اصلا مهم نیست. نزدیک‌ترین دور برگردون رو پیدا کن و برگرد. ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
از این زاویه ظهرتون بخیر😍😍 نبینم انرژی‌ها بیفته‌هاااا تا علی داریم، غم نداریم بلند بگو یا‌علی😍😍
ستاره:سلام مادر، خوبی _سلام دورت بگردم، ممنون عزیز دلم، من خوبم، اوضاع تو چطوره؟ ستاره: الحمدلله، میگذره _جانم مادر کاری داشتی؟ ستاره: مادر، زنگ زدم که نظرمو در مورد آقای شکیبافر بگم. _ان شاالله خیره ستاره: من میخوام آقای شکیبافر رو قبول کنم، فقط قبلش میخوام یه جلسه دیگه باهاشون صحبت کنم، میخوام مطمئن بشم من رو به آرزوهام میرسونه. _ ان شاالله هرچی صلاحه اتفاق بیفته مادر، پس من به مادرش اطلاع میدم که نظرمون مثبته. ستاره: ممنون مادر، ببخش که باعث زحمتت شدم. _ این چه حرفیه ستاره جان، تو نور چشم‌مایی. تماس تموم شد، یه نفس عمیق کشیدم، میخواستم یه بار دیگه به مردها و به خودم فرصت بدم، من هنوز۲۵سالم بود، حق داشتم از زندگی لذت ببرم. بنا به درخواستم یه جلسه دیگه این بار تو تهران برقرار شد، من تاکید کردم که من پسرم رو باید از اون مرد پس بگیرم، و قصد دارم رشته گرافیک بخونم و کلاس پیانو هم میخوام ثبت‌نام کنم، و اینکه آرزوهایی دارم که نیاز دارم که یه نفر کنارم باشه تا بتونم بهشون برسم. آقای شکیبافر هم با اطمینان گفت: شما هرچی بخواید من حتما انجامش میدم، منم برای رسیدن به قله‌های موفقیتم نیاز دارم یکی کنارم باشه، امیدوارم، پشتیبان‌های خوبی برای هم باشیم. حالا که سر همه موارد به توافق رسیده بودیم، به پیشنهاد پدر مادرامون نزدیک‌ترین تاریخ رو برای روز عقد مشخص کردیم. وقتی عاقد خطبه رو میخوند قلبم به شدت تو فشار بود، هنوز ترس داشتم، ترس از اینکه یه روزی شهرام بیاد بحث مهریه رو پیش بکشه و من رو باز بشکنه. دستم رو تو دستش گذاشتم، با سلام و صلوات و ساده‌ترین تشریفات سر خونه زندگیمون رفتیم. با یه چمدون و دوتا دست لباس ،از خوابگاهی که مدتی رو به سختی گذروندم، بیرون رفتم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
این پارت از دیشب ساعت۸ شب تو راه بود🙁🙁😐😐😐 ایتا نصف شبی از کما بیرون اومد🤭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸مهربانا ! 🍁به هر آنکه دوست میداری 💓بیاموز که مهربانی 🍁از زندگی کردن برتر است 💓و بهر آنکه دوست تر میداری 🍁بچشان که هیچ چیز 🌸برتر از محبت نیست 🍁سلام: صبحتون بخیر 💓لحظه‌هاتون  مملوازشادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهرام: حالتون خوبه؟ ستاره: خوبم شهرام: اما چشم‌هاتون اینو نمیگه همین یه جمله شهرام نور امیدی تو قلبم ایجاد کرد، این که من براش مهم بودم، حال خراب درونم را متوجه شده بود. ستاره: چیزی نیست، یعنی... شهرام: نمیخواد چیزی بگی، من میتونم حدس بزنم از چی میترسی. اومد جلو و دست‌هام رو تو دستاش گرفت و گفت: شهرام:من بهت قول دادم که همه جوره برای رسوندن تو به آرزوهات کمکت میکنم، حتی اگر نیاز باشه جونم رو بدم. ستاره جونم، من امیرعلی رو بهت برمیگردونم، اینقدر بخندونمت که غم‌های گذشته یادت بره. حرف‌هاش بوی امید داشت، نگاهش دروغ‌نمی‌گفت، شهرام واقعا حاضر بود بخاطر دل من از جونش هم بگذره. دیگه مثل روز‌های قبل تنها نمیرفتم صدا وسیما، حالا دیگه متفاوت شده بود حضورم اونجا. من و شهرام تو یه بخش کار می‌کردیم، جدایی آن‌چنانی بینمون نبود، شهرام از همون روز اول رفت دادگاه و درخواست کرد حضانت امیر‌علی رو به ما دوتا بدن. طبق قرار ماهانه من یک روز در ماه بچه‌ام رو میدیدم. هربار حالش بدتر از قبل بود، همه اینا رو سند می‌کردم و برای قاضی می‌بردم. امیر‌علی: مامان تو دیگه منو نمیخوای؟؟ ستاره: کی این حرف رو بهت زده؟ مگه میشه من تو رو نخوام امیرم. امیر‌علی: بابا میگه شما حالا که ازدواج کردی، دیگه منو فراموش کردی، دلت هم نمیخواد منو ببینی. ستاره: اون بیخود کرده این حرف رو زده، اون ... بخیال مادر، بابات برا خودش حرف زده. بهت قول میدم تو رو ازش پس بگیرم، من نمیزارم تو پیش اون بمونی. امیر‌علی: کی منو پیش خودت میاری؟ ستاره: یکم تحمل کن، من و شهرام دنبال این هستیم که تو رو پس بگیریم، طول میکشه، امیرم بدون من بیشتر از تو مشتاقم که تو کنار من باشی، دوری از تو برام خیلی سخته، یکم منتظر بمون قول میدم خیلی زودتر از اونچه که تو فکر کنی بیارمت کنار خودم. شهرام بخاطر دل من پسرش علی رو میفرستاد پیش مادرش، هرچند من قلبا من راضی نبودم، میتونستم احساس قلبیش رو بفهمم اونم بچه‌اش رو دوست داره، اما شهرام می‌گفت تا وقتی که امیر‌علی رو پس نگرفتم علی رو پیش خودمون نمیارم، اون دوتا باهم باید تو این خونه بیان. ستاره: ولی ممکنه حس کنه تو اون رو بخاطر من کنار گذاشتی شهرام: نمیزارم این اتفاق بیفته، تو نگران نباش. رضا حاضر نبود امیر‌علی رو پس بده، میگفت من بچه‌ام پیش خودم نگه میدارم. امیر‌علی هم سن قانونی نرسیده بود که ما بتونیم نظرش رو بپرسیم، بخاطر همین روند حضانت امیر‌علی سخت پیش میرفت. یک روز تو دادگاه اینقدر امیر‌علی گریه کرد که من دیگه طاقت نیاوردم، بچه‌ام رو بغل کردم همراهش گریه کردم، اینقدر گریه کردم که از حال رفتم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
کجایید ؟؟ 🤔🤔 خبری ازتون نیست!!🙁🙁 چقدر از داستان رو خوندید؟ حستون چیه نسبت به این داستان؟؟ اینقدر داستان کسل کننده شده که شما تو رواق نمیاید؟؟ اگر لینک رواق رو گم کردید اینم خدمتتون منتظرم نظراتتون رو بشنوم بیاید یکم گپ بزنیم https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
پارت بعدی به شرط فعالیت در رواق😉 ببینم چیکار می‌کنید☺️😘