eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
786 عکس
497 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
من هی زحمت بکشم پارت بزارم و تایپ کنم و شما هی لفت بدید🤦‍♀😢 بقیه رو هم به کانال دعوت نکنید😭😭 کمک کنید به ۳۰۰تا برسیم لااقل عزیزان🌹❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه تو زندگی به خودت انرژی بده*•.¸♡ ♡¸.•* به خودت هدیه بده، برا خودت احترام قائل باش∞༺♥༻✧ زندگیت یک دست نباشه✿.。.:* ☆:**:. حرف‌های دیگران باید تو رو بسازه، نه خراب کنهღೋ به روش خودت زندگی کن، نه طبق میل دیگران✧˚ · . ✍ف.پورعباس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_3 #مُهَنّا کیفم رو با خیال راحت کول کردم، یک لقمه نان و پنیر هم برداشتم، هنوز کفشم رو نپوشید
به امتحانای خرداد ماهم که نرسیدم، شروع کردم به درس خوندن برای شهریور، حالا بعد پدرم همه شیر شدن، انگار همه حسودا منتظر همچین لحظه‌ای بودن. روز امتحان که رسید برادر بزرگم اومد جلوم رو گرفت و گفت: قلم پات رو می‌شکونم اگر بری بیرون. مهنا: مگه دارم میرم جنایت کنم؟ میخوام برم امتحان بدم، برو کنار ، تو چیکاره منی؟ برو کنار عبدالله. عبدالله: معنی نداره دختر بعد پدرش درس ادامه بده، مدرسه به چه کارت میاد؟ مهنا: به تو ربطی نداره، منم میخوام برم امتحان بدم. عبدالله: بخدا قسم میکشمت. مهنا: هاااا، بیا بیا بکش، ببینم جرأت داری همچین غلطی بکنی؟ صدای دعوای ما بلند شد، خواهر بزرگم اومد گفت: بابام غلط کرد اجازه داد درس بخونی، تو هم غلط میکنی بری امتحان بدی، گمشو برو بشین. مهنا: شما مگه چه کاره من هستید؟ من خودم میخوام برا زندگیم تصمیم بگیرم، حالا که بابام مرده شیر شدید؟ سمیرا: بابا نگذاشت من درس بخونم مهنا: دروغ نگو، بابا گفت بخونید، شما درد شوهر داشتید، کسی جلوتون رو نگرفته بود اینقدر صدای دعوا بالا رفت که مادرم ا‌ومد وسط، مادرم وساطت کرد که برم امتحان بدم ولی برادرم هی مقاومت میکرد، اومدم که از در برم بیرون، یه آجر بزرگ رو پرت کرد سمتم. گرمای خون بود که روی صورتم نشسته بود، مادرم با دو دستش تو سرش میزد، دخترم رو کشتی، دخترم رو کشتی. زن داداشم خاکستر به دست اومد که زخم سرم رو درمان کن، من دور حیاط میچرخیدم و داد میزدم میخوام بمیرم از شر شما راحت بشم، ولم کنید. اون روز هم نتونستم امتحان بدم، ومن حالا با همین سطح معلومات باید تو خونه میموندم. تو دلم مدام مدیری که سال اول دبستان منو به ناحق رد کرد رو نفرین کردم، اگر اون یک سال رو از من نگرفته بودن الان من دیپلم میگرفتم، پدرم موفقیت منو می‌دید، کسی جرأت پیدا نمی‌کرد برام خط و نشون بکشه. تا عمر دارم این مدیر و‌معلمی که در حقم ظلم کردن رو نمی‌بخشم. سال۷۶ بدترین سال عمرم بود. مرگ پدرم هرچند ظاهرا ساده بودو بی دلیل ولی برامون سوال بود، پول‌هایی که پدرم تو دشداشه داشت و حرزی که همراهش بود و چندتا از وسیله‌ها کجا رفتن؟ مفقود شدن این وسایل برام سوال بود، احتمال میدادم پدرم رو کشته باشن، یا تو درگیری و خفت گیری بلایی سرش آورده باشن، ولی کاری از دستمون بر‌نمی‌اومد، مدرکی نداشتیم تا این قضیه رو ثابت کنیم. هنوزچهل روز از مرگ پدرم نگذشته بود که برام خواستگار اومد، خیلی اعصابم خُرد بود، اینقدر آدم بی درک و فهم. با لباس سیاه رفتم پیششون نشستم و گفتم: من عزادارم، حداقل حرمت نگه میداشتید مادرخواستگار: ما که جرم نکردیم، امر خیر رو نباید عقب انداخت. مهنا: امر خیر زمان داره، حداقل میگذاشتید چهل روز بگذره، پدرم همش ۲۵روزه فوت کرده. خواستگار: من نمیخوام تو رو از دست بدم، زیبایی تو چشمم رو گرفته، تا بعد چهلم صبر میکنم، دوباره بعد چهلم میام. اون لحظه اگر مادرم و برادرم نبودن تا جا داشت پسره و مادرش رو میخواستم بزنم. خون، خونم رو میخورد، خیلی خودم رو نگه داشتم که کار بی ادبانه‌ای نکنم. نهایتا گفتم: مهنا: من قصد ازدواج ندارم، میخوام تا آخر عمر کنار مادرم بمونم. مادرم بیچاره خیلی زن ساده‌ای بود، اینقدر از غم از دست دادن پدرم غصه دار بود که فکر کنم نفهمید تو مجلس خواستگاری چی شد. زندگیمون سخت شده بود، درآمدثابتی نداشتیم، میخواستیم از فروش شیر بز و گاو امرار معاش کنیم که یه شب بی خبر دزد خونمون رو زد و بز رو بی صدا دزدیدن. هر‌چند ما فهمیدیم دزد کی بود، ولی اونا بز رو به ما پس ندادن، ما هم ترسیدیم دعوا بشه کوتاه اومدیم. بعد از پدرم سختی‌ها آروم آروم پا تو خونمون گذاشتن. برادرم عبدالله راه پدرم رو ادامه دادو با داد وستد با کویت امرار معاش کرد، اما یه روز که داشتن بارهای تجاریشون رو با لنج می‌آوردن بارها غرق میشن، برادرم هم که حالا ورشکست شد و کلی چک پاس نشده داشت، به زندان افتاد. خبر به مادرم رسید، پدرم ارث آنچنانی نداشت، مادرم طلاهاش رو فروخت، خونه رو هم همین طور بعد هم از همه ما خواست سهم ارثمون رو ببخشیم، همه سهم ارثمون رو بخشیدیم تا برادرمون تو زندان نیفته. از دار دنیا همین یه خونه رو داشتیم که با کاری که داداشم کرد همونو هم از دست دادیم ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
این تصویر کپشن نمیخواد🥺 شب بخیر🌙🌙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Opportunities are like sunrises.❦ If you wait too long, you miss them.♡ فرصت ها مثل طلوع خورشیدند؛❀ اگر زیاد معطل کنی، از دست شان خواهی داد☀ صبحتون بخیر🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌بخشید که امروز پارت نداشتیم😔😔 سر درد شدید داشتم معذرت میخوام🌹🙏 ان شاالله فردا جبران می‌کنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا