eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
817 عکس
518 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_121 #مُهَنّا جشن عروسی بهار و مرتضی خیلی باشکوه و عالی برگزار شد؛ درسته از جشن عقد خواهرم جا
مأمور‌اطلاعات: خانم سلیمانی ما کسی رو جز شما نداریم برا اثبات این قضیه که الکس یهودی دست به ترور خانم عباسی زده. استاد: ولی من یکی دیگه رو می‌شناسم، نزدیک‌ترین فرد به الکس، می‌تونه شاهد خوبی باشه برا دادگاه بین‌الملل. مأموراطلاعات: کیه؟ استاد: ایلیا، راننده خانم عباسی، اون چندبار شاهد بوده که به طور غیر مستقیم قصد تهدیدش کردن. مأمور اطلاعات: بنظرتون میاد تو دادگاه؟ استاد: طبق شناختی که ازش دارم، با الکس مخالفه، درواقع در خدمت بریک هستش بیشتر، ولی خب احتمال این که بترسه و شهادت نده هم هست، الکس خیلی راحت آدم می‌کشه. مأموراطلاعات: شما متوجه خطری که متوجه‌شما هست، هستید؟ ما اگر این بحث رو بخوایم باز کنیم پای شما هم وسط کشیده میشه، ممکنه الکس برای حذف شما و ایلیا اقدام کنه. به هر حال شما خانم سلیمانی هستید که متهم به خیانت و همکاری با الکس هستید. استاد: بعد از شهادت همسرم تمام آرزوی منم شده شهادت، من از مرگ نمی‌ترسم، منتها دوست دارم ثمره خونم نابودی اسرائیل باشه. مأموراطلاعات: ان‌شاالله اونم به موقع خانم سلیمانی، شما باید بمونید و شاگردانی درجه یک و معتقد مثل خانم عباسی تحویل جامعه بدید، دانشگاه‌های ما باید از وجود همچین اساتیدی بیشتر بهره ببرن. استاد: نظر لطفتونه قربان. مأمور اطلاعات: پس برا یه سفر به نیویورک آماده بشید، فقط شما می‌تونید به ایلیا برسید و قانعش کنید بیاد شهادت بده. استاد: امیدوارم حرف‌های منو قبول کنه، امیدوارم باور نکرده باشه که من دست نشونده الکس هستم. مأمور اطلاعات: مهم نیست اون چی باور کرده، شما هم حواستون باشه چیزی از هویت واقعیتون متوجه نشه. ................... آمونوئیل: الکس ایران درخواست داده تو دادگاه بین الملل، تو باید حاضر بشی اونجا. الکس: اونا هیچ مدرکی برا اثبات ادعاشون ندارن. آمونوئیل: اما اون ضارب گفته که به دستور تو و لوکاس و بریک این کار رو کرده. الکس: مگه شما قرار نشد اونو سر به نیست کنید؟ آمونوئیل: مزدور ما لحظه‌ای که میخواسته اونو بکشه گیر می‌افته. الکس: مقصر شمایید، تو انتخاب زیر دست‌هاتون دقت ندارید. اینجوری خطر متوجه همه‌است، ایران همه نمی‌تونه سه نفر رو اعدام کنه اونم از مستشاران آمریکایی. آمونوئیل: ایران هرکاری می‌تونه بکنه، مگر اینکه خلاف اعتراف اون ضارب ثابت بشه. این قضیه شاهد دیگه‌ای هم داره؟ الکس: نه آمونوئیل: اون راننده، ایلیا چی؟ مگه تو از اون نخواسته بودی که کار دختره رو تموم کنه و قبول نکرده، پس اون می‌تونه شهادت بده. الکس: چطور می‌خواد ثابت کنه که از من همچین حرفی شنیده؟ آمونوئیل: الکس، تو با این کار همه کارهامون رو خراب کردی، ایران هم غرامت گرفت هم مهم‌ترین پایگاه ما رو زد. کوچک‌ترین اشتباهی نابودی دولت رو رقم می‌زنه. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_121 #آبرو + نازنین‌زهرا معالی آماده شو، بریم بازجویی. # پس اسمت نازنین‌زهرا، نازنین جان حقیق
سروان: سریع پزشک بهداری رو خبر کنید. + قربان نبضش نمی‌زنه سروان: سریعا پزشک و آمبولانس آماده کنید. پزشک: ایست قلبی کرده، دستگاه اکسیژن رو بیارید، باید عملیات احیا رو انجام بدیم. پزشکان بالا سر نازنین نشستن، یک نفر دستگاه اکسیژن رو وصل کرد و دومی قسمت سینه نازنین رو فشار میداد. بعد از یک ساعت تلاش فقط انگشت کوچیکه دست نازنین تکون ریزی خورد، به دستور پزشک فورا منتقلش کردن بیمارستان. تشخیص ضربه مغزی دادن و ایست قلبی. ....... افسر: آقای موسوی گزارش اتفاق رو کامل می‌خوام. موسوی: چشم قربان. افسر: تا اطلاع ثانوی هم تعلیقی آقای موسوی. موسوی: قربان، ما فقط روند بازجویی طی کردیم. افسر: این دختر قبل از ورود به زندان تست سلامت داده، از لحاظ جسمی تو سلامت کامل بوده، تحت بازجویی دچار ایست قلبی و بر اثر خوردن به زمین ضربه مغزی میشه، درست بعد از صدا بلند کردن شما و ضربه محکم به میز زدن، اینا همه بر علیه شماست. موسوی: یه ذره عصبانیت جز روند بازجویی قربان. افسر: مرحله آخر عصبانیت و فشار روانی اونم نه با شدت زیاد. اگر دختره زنده نمونه همه ما باید جواب پس بدیم. .............. محمد‌حسین: ملکا جان ببخشید، خبر دادن که نازنین حالش بد شده باید برم. ملکا: منم میام. محمدحسین: با این حال و روز؟ ملکا: مگه چمه؟ هیچیم نیست. محمد‌حسین: آخه می‌ترسم... ملکا: هیچی نمیشه. زهره: کجا محمد‌حسین جان. محمد‌حسین: نازنین حالش بد شده دارم برمی‌گردم تهران. زهره: حالش بد شده؟ محمد‌حسین: نمیاید بریم؟ نازنین شما رو ببینه خوشحال میشه، یکم تحویلش بگیرید بد نیست. محمدعلی: به اندازه کافی آبرومون تو در و همسایه و فک و فامیل رفته، انگشت‌نمای خاص و عام شدیم. محمد‌حسین: واقعا براتون متاسفم، امیدوارم این بهونه‌ها تو آخرت برا خدا مورد قبول باشه. محمد‌حسین بخاطر اوضاع ملکا بلیط هواپیما جور کرد و سمت تهران به پرواز در اومدن. ........ پزشک: بیمار اصلا اوضاع خوبی نداره، فورا برا عمل آماده‌اش کنید لخته خونی که رو مغزش اومده رو باید برداریم. پرستار: بله، چشم. پزشک: فورا بیمار رو برای عمل آماده کنید، منم میرم آماده میشم. نازنین بی‌هوش و نیمه جون رو مهیای عمل می‌کردن، انگار تو تقدیر این دختر روز خوش دیدن نوشته نشده بود. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_121 #پشت_لنزهای_حقیقت از بالای انبار پایین اومدم و برگشتم به محل اسکان. تمام فکر و ذکرم شده
یسرائیل و گالانت در حال بررسی انبار منفجر شده بودند. گالانت: تو که ادعا داشتی می‌تونی جلوی حمله به انبارها رو بگیری، پس چی شد؟ همه نقشه‌هات نقش برآب شد. یسرائیل: تو نقشه بهتر داشتی؟ گالانت: اگر اون دختر رو واقعا کشته بودیم و داده بودیم به حسین الان ما حسین رو کشته بودیم و جلوی حمله یمنی‌ها رو هم می‌گرفتیم. الان دو هفته از فرستادن جنازه برا حسین می‌گذره اما نه انتقامی گرفتن و نه حمله‌ای کردن، پیش بینی کرده بودی حسین میاد برا کشتن ما ولی بعد دو هفته هنوز خبری نیست. یسرائیل: تو حتی از پس یه دختر زخمی هم برنیومدی، فرار کرد از دستت و خبری ازش نیست، اگر می‌تونستی نگهش می‌داشتی و جنازه واقعیش می‌فرستادی. گالانت: این انبار جز انبارهای مخفی بود، چطور از وجودش با خبر شدن؟ این کار یمنی‌ها نبوده من مطمئنم کار بچه‌های نصرالله. یسرائیل: من خبر موثق دارم دیان تو ایران، این یعنی اون دختره خودش رسونده ایران، این انفجار هم کار اونا نیست. تازه فهمیدم اونا هم خبر ندارن سارا بیخ گوششون، اما سارا تو اون انبار چیکار می‌کرد؟ چطور حین رفت و آمد اونو نمی‌بینن!؟ این امر هم وحشتناک بود هم یه موقعیت خوب برای نجات سارا. طوری که جلب توجه نکنم از منطقه دور شدم، کشتن گالانت و یسرائیل رو موکول کردم به بعد. فورا به محل اسکان برگشتم، رو ایمیل مخفی من یه پیام از بچه‌ها اومده بود. حمدان: سلام، پیامی دریافت کردیم از یمن مبنی بر اینکه یک انبار مهمات مواد منفجره رو شناسایی کردن، امشب قرار اونجا رو بزنن، لطفا از اون منطقه دوری کنید فرمانده. چیزی که ترسش رو داشتم اتفاق افتاد، حالا چطور جلوی اونا رو بگیرم!؟ اونا چطور از اون انبار مخفی و دور افتاده مطلع شدن؟ سرباز: خانم شما باید از اینجا خارج بشید، اطلاعاتی که خواستید رو منتقل کردم. سارا: ممنون، شما هم بیاید فرار کنیم. سرباز: من یه اسرائیلی‌ام فراموش کردید؟ سارا: اونا اگر بفهمن شما جاسوس هستید و اینجا رو لو دادید و علاوه بر اون من رو از مرگ نجات دادید و اینجا پناهم دادی قطعا به بدترین نحو می‌کشنت. سرباز: نگران نباشید، شما برگردید و از لبنان و این منطقه دور بشید، این هم اطلاعات نهایی که خواستید، اینا رو ببرید و برا نابودی اسرائیل استفاده کنید. ساعت عملیات نامعلوم بود، نمی‌دونستم زمان مناسب برای نجات سارا کی هست. سرباز: اشموئیل، تو برو غذا بیار امروز، من مراقب اینجا هستم. اشموئیل: باشه. سرباز: سارا خانم الان می‌تونید بیاید بیرون. عجله کنید. سارا: بریم، من آماده‌ام. چیکار می‌کنید!؟ سرباز: باید اینو می‌کشتم، اگر اشموئیل برگرده فکر می‌کنه من کشته شدم، قبل از اینکه یمن بزنه اینجا منفجر می‌شه. خیلی وقت نداریم عجله کنید. فقط سه دقیقه وقت داریم از اینجا فاصله بگیریم. طاقت نیاوردم و به سمت انبار راه افتادم، به هر قیمتی شده باید سارا رو نجات میدادم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~