eitaa logo
🇵🇸بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
652 عکس
383 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
بریک: شرایط خانم عباسی برای موندن اینا هست، نه دستیار میخواد، نه خونه، با تیپ خاص خودش هم میخواد بیاد، همزمان با تحصیل میخواد کار هم بکنه. لوکاس: من مقاله این خانم رو خوندم، ایشون اگر بتونه ادعایی که کرده رو به نتیجه برسونه من حاضرم شرایطش رو قبول کنم فقط یه نسخه از این سلول رو به ما بده، تبدیل سلول معیوب جنین سندروم دوان. میدونید این یعنی چی؟ اینطوری بخش بزرگی از مشکلات نه فقط جامعه ما بلکه دیگر جوامع حل میشه، تازه آمریکا دیگه کسی حریفش نمیشه تو زمینه‌های پزشکی. الکس: اونوقت شما توجه دارید که ایشون قید کردن دستیار قبول نمی‌کنن؟ یعنی ما فقط اون سلول رو خواهیم داشت، و هیچ وقت خودمون نمی‌تونیم تولیدش کنیم، و باید وابسته به یک ایرانی باشیم. لوکاس: از همه جهت تامینش می‌کنیم و نگهش میداریم اینجا، اگر از آزمون‌هامون سربلند بیرون اومد اونو می‌فرستیم به کمپ مخصوص پزشکان تو اسرائیل تا هیچ کس بهش دسترسی پیدا نکنه. بریک: من فکر نمی‌کنم قبول کنه، اون خیلی دختر جدی هست، من حتی بهش گفتم دوسال پشتیبان مالی تو خواهیم بود، اصلا اهمیت نداد. لوکاس: همه شرایطش رو قبول کن، اگر توی این دوسال تونست به نتیجه برسه که چه عالی اگر نه مجبوره دوسال دیگه بمونه و به ما خدمت کنه. بریک: اگر موفق شد چی؟ اون موقع چطوری میخوایید نگهش دارید؟ الکس: دوسال وقت داریم بشناسیمش، اون موقع تصمیم می‌گیریم چطور نگهش داریم. بریک: خیلی خب، پس یه راننده شخصی هم در اختیارش بزارم و بگم شرایطش رو قبول می‌کنیم. الکس: تمامی قدرت‌ها میشه برا آمریکا اگر بتونیم به این سلول‌ها دست پیدا کنیم، حتی می‌تونیم در جهت ساخت ویروسی برای از بین بردن دولت‌ها هم ازش استفاده کنیم. لوکاس: چقدر بلند پرواز! اون داره جنین شناسی و بافت سلولی میخونه. الکس: هیچ کس از پیشرفت بدش نمیاد، میتونیم ازش بخوایم ویروس شناسی هم بخونم، حاضرم همه چی رو رایگان در اختیارش بزارم فقط این دختز نخبه اینجا بمونه. لوکاس: ایرانی‌ها خیلی وطن دوستن، فراموش نکن ما دشمن اونا هستیم، اونا سر قضیه سلیمانی به خون ما تشنه هستن. الکس: همه اینا رو به من بسپار. مشغول گشت توی محوطه دانشگاه بودم، یاد حرف حاج قاسم افتادم که میگفتن: ما کاخ سفید رو به حسینیه تبدیل می‌کنیم. خیلی دلم میخواست من می‌تونستم در جهت تحقق این حرف حاجی کاری کرده باشم. تو همین فکر و خیال بودم که گوشیم زنگ خورد. فاطمه: بله بفرمایید بریک: من بریک هستم لطفا تشریف بیارید دفتر. فاطمه: بله چشم. بریک: معذرت میخوام که شما رو منتظر نگه داشتم. فاطمه: خواهش می‌کنم. بریک: گروه.... چهل درصدی دلم میخواست بگه که قبول نکردن. بریک: گروه تمام شرایط شما رو قبول کردن، فقط به شرط اینکه تو دوسال بتونید ادعاتون رو ثابت کنید و یه نسخه از سلول رو به ما بدید، در غیر این صورت شما موظف هستید دوسال دیگه هم بمونید تا یه نسخه به ما از اون سلول بدید. فاطمه: بسیار عالی، مشکلی نیست. بریک: می‌تونید از همین امروز شروع کنید، برنامه کلاسیتون رو می‌تونید دریافت کنید و برید و کلاس ها رو شرکت کنید. فاطمه: ممنونم. بریک: آرزوی موفقیت براتون دارم. فاطمه: همچنین. به عنوان یک ایرانی حس سربلندی می‌کردم، اینکه کاری کنم که آمریکا به ما در مهم‌ترین چیزاست وابسته بشه رویای دیرین من بود، اینجوری انتقام خون همه شهدامون رو می‌گیرم از این خونخوار‌ها. نگاه‌های بچه‌های کلاس اصلا خوب نبود، اما من به هیچ کدومشون اهمیت نمیدادم و کار خودم رو می‌کردم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
حسین: نمی‌دونم چی بگم و از کجا شروع کنم، تقریبا از زندگی من خبر دارید؛ اگر سوالی دارید بفرمایید. فاطمه: فکر می‌کردم این حس رو فقط من دارم، منم سردرگمم، اصلا نمی‌دونم چی باید بپرسم، قسم خورده بودم دیگه پا تو زندگی کسی نگذارم، ولی تقدیر داره چیز دیگه رقم میزنه. جالب بود که هیچ کدوم حرفی برا گفتن نداشتیم، اما یه چیز بین ما دوتا مشترک بود؛ اون هنوز دلش پیش لیلای مفقود الاثرش بود و منم پیش ایلیای جوانم. هردوی ما از این احساسی که از گذشته به همراه داشتیم می‌ترسیدیم، با این حس‌ها چطور می‌تونستیم وارد یه زندگی جدید بشیم؟ پدر و مادرم هم با آقا بسام و ام حسن سرگرم صحبت‌شدن و برا سر گرفتن این وصلت دعا می‌کردن. حسین: من خونه‌ای ندارم، می‌دونید که نیروی حزب الله هستم، نمی‌دونم چی باید مهر شما قرار بدم، شنیدم ایلیا یه خونه به نامتون زده و چند سکه. فاطمه: من برای مهریه این بار نه خونه می‌خوام نه ماشین و پول و سکه، ایلیا غیر از اینا یه چیز دیگه هم مهرم کرد که جایی ننوشتن ولی شرط ازدواج من با اون بود. حسین: چی؟ فاطمه: کربلا، من حداقل سالی یک بار باید برم کربلا، ایلیا فرصت نشد این کار رو بکنه. همه فکر می‌کنن قوام زن فقط به پول و ماشین و طلاست، نه، قوام من کربلاست، و شرط بعدی امیرمهدی هست؛ شما فکر می‌کنید می‌تونید براش پدری کنید؟ حسین: خدا عمری بده مهرتون رو ادا می‌کنم؛ اما در مورد پسرتون باید بگم هیچ کس جای پدرش رو نمی‌گیره، ولی سعی می‌کنم بابای خوبی براش بشم. صحبت‌‌های ما به همین جا ختم و شد برگشتیم به جمع. بعد از صرف نهار آقا بسام و ام حسن و آقا حسین رفتن خونه آبجی بهار. مهنا: چی شد مامان؟ به چه نتیجه‌ای رسیدی؟ فاطمه: مشکلی نداشتیم، هر دوتامون سردرگمیم. احمدرضا: بالاخره که باید تصمیم نهایی رو بگیرید. فاطمه: هر دوتامون به زمان نیاز داریم، این زندگی جدید برای هردوتامون سخته، من با یه بچه و اون .... پدر و مادرم بنده‌خداها دیگه حرفی نزدن و منتظر تصمیم نهایی من بودن، متقابلا آقا بسام و ام حسن هم منتظر جواب آقا حسین بودن. واقعا فشار زیادی روی من بود، حس می‌کردم قلبم داره از جا کنده میشه و نفسم بالا نمیاد. امیرمهدی: مامان، عمو حسین می‌خواد بابای من بشه؟ فاطمه: دوست داری عمو حسین بابات بشه؟ امیرمهدی: اهم، عمو حسین مثل بابا ایلیا مهربونه. بچه‌ام خیلی دوست داشت بابا دار بشه و من می‌ترسیدم روزی برسه این حس امیرمهدی نسبت به آقا حسین از بین بره. اون شب من خواب به چشمم نیومد، تمام شب بیدار بودم به کاری که می‌خواستم بکنم فکر می‌کردم. هرچند با اطمینان گفتم بیان خواستگاری، ولی نمی‌دونم چرا الان شک و تردید به جونم افتاده. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
جشن عروسی محمدحسین و ملکا در اوج شکوه و با حفظ شئون اسلامی برگزار شد. هرچند که این جشن به کام نازنین خوش نیومد ولی به عنوان خواهر داماد هم کم نگذاشت. نازنین‌زهرا: ختم رفته بودیم بیشتر حال می‌کردم تا این عروسی. محمد‌علی: این که آلات طرب رو نیاوردیم بد است؟ نازنین‌زهرا: آلت طرب!؟ مگه همه آهنگ‌ها طرب‌اند؟ والا بالله آهنگ غیر مجاز تعریف داره، رفتید دوتا مداح آوردید همون که تو روضه می‌خوندن یه عده گریه می‌کردن رو خوند بقیه هم دست زدن، اینا تکلیفشون با خودشون مشخص نیست. زهره: اینا که می‌گی بهشون تکلیفشون مشخص نیست، تو دستگاه اباعبدالله حرمت و آبرو دارند. نازنین‌زهرا: خیلی خب بابا؛ همون آبرو داران دستگاه شاه کربلا. نازنین خسته و‌کوفته وارد اتاقش شد، تنش را روی تخت پهن کرد و هندزفری‌هایش را وصل کرد. از این به بعد را تنهایی در اتاق سر می‌کند، خبری از محمد‌حسین و خنده‌هایش نیست، پایه فیلم‌ دیدن‌هایش را به طبقه بالای خانه فرستاده و خودش تنهایی به فیلم دیدن‌ها ادامه می‌دهد. محمد‌حسین: ببخش تو را به جای تنگ و محدود آورده‌ام. ملکا: این چه حرفیه!؟ تو که کنارم باشی کافیه، اتفاقا من عاشق یه خانواده شلوغ هستم، همه باهم کنار هم، دور هم، سر یک سفره می‌نشینیم. محمد‌حسین: اینو از ته دل می‌گی؟ ملکا: ته ته دل عزیزم. این حرف ملکا به محمدحسین دل‌گرمی دو چندان داد. نازنین‌زهرا هم مشغول تنظیم کارها و دفترهایش بود، آنها را بو می‌کشید و از ته دلش لبخند می‌زد. زهره: نمی‌خوای سر راه بیای دختر؟ نازنین‌زهرا: من سر راهم، شما... زهره: ما چی!؟ نازنین‌زهرا: من می‌خوام احترام شما رو نگه دارم، هرچند شما اصلا اینو باور نمی‌کنید و احترام منو نگه نمی‌دارید. زهره: چه کارباید می‌کردیم که نکردیم؟ نازنین‌زهرا: وقتی کارنامه منو دیدید یه ذره ابراز خوشحالی نکردید؛ بقیه پدر ‌و مادرها همچین مواقعی انعام می‌دهند و شادی می‌کنند، به خواسته و نظر من که حتی سر سوزنی ترتیب اثر نمی‌دهید، بشمارم یا کافی است؟ محمد‌علی: فایده نداره، تو درست بشو نیستی، بخدا قسم نازنین بخواهی از حوزه بیرون بیای و آبروی چندین و چندساله ما رو ببری آقت می‌کنم. نازنین‌زهرا: ضیافت را اینطور کامل می‌کنید. زهره و محمد‌علی از حاضر جوابی‌های نازنین عصبانی شده بودند، ناراحت باهم در مورد تربیت نادرست نازنین صحبت می‌کردند. محمد‌حسین: سلام، وقت بخیر. ملکا: سلام مادر جان وقت بخیر. محمد‌علی: سلام، وقت شما هم بخیر، اینجا راحتی دخترم؟ ملکا: هرجا که همسرم و خانواده همسرم راحت و سالم‌اند من هم خوشم. زهره: چی می‌شد خدا یه دختر به ادب و عاقلی تو به من میداد. محمد‌حسین: مامان... لطفا. ملکا: نازنین‌زهرا دختری فهمیده و نخبه‌است من تو هوش و ذکاوت به او نمی‌رسم. زهره: کاش همین طور بود. ملکا: مامان اجازه دهد نهار امروز با من. زهره: تو نوعروسی حق اینه من کار کنم. ملکا: نه، می‌خوام امروز به مناسبت روز عید مباهله شیرینی بدم، به شکرانه همسر صالح و سالمی که خدا به من عطا کرده و همچنین پدر و مادر همسر مهربان و دلسوز. محمد‌علی: به نظرم رو حرف دخترمون نه نیاریم، امروز رو او نهار بپزد. ملکا: ممنون پدر جان. ملکا با حرف ها و رفتارهایش دل از محمد‌علی و زهره می‌برد و باعث می‌شد سرکوفت‌هایش را نازنین بشنود. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~