🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_65 #مُهَنّا مهنا: مقاله رو دادی بسلامتی؟ فاطمه: آره به کمک بهار درستش کردیم و دادمش. مهنا: ک
#پارت_66
#مُهَنّا
استاد: بفرمایید داخل خانم عباسی.
فاطمه: ممنونم استاد.
استاد: حتما تو هم مثل من حسابی خستهای من برم تو اتاق جا خوابت رو آماده کنم.
فاطمه: زحمت نکشید، بگید کجاست من میرم آماده میکنم خودم.
استاد: نه دخترم از کی تا حالا مهمون ارج و قربش کم شده؟
فاطمه: اختیار دارید استاد.
استاد سمت اتاق رفت، اصلا فکر نمیکردم همچین خونه شیکی داشته باشه، آخه بعد از اینکه فهمیدم چقدرآدم خاصیه تصورات دیگهای داشتم نسبت بهش.
خونه تقریبا ۴۰۰متری با چهار اتاق ، دوتا اتاق مستر، دوتای دیگه هم ظاهرا برای مهمون و اینجور چیزاست.
به عکسهای روی دیوار نگاه میکردم، عکس شهیدی نظر منو به خودش جلب کرد، از شهدای مدافع حرم بود، اسمش رو نمیدونستم ولی عکسش رو دیده بودم میون شهدای مدافع.
کنار اون عکس یه عکس دیگه، استادمون کنار همین شهید ایستاده بود عکس گرفته بود.
استاد: فرشها آمادهاست، اگر گرسنه نیستی میتونی بری بخوابی و استراحت کنی.
فاطمه: خیلی ممنون، استاد. ببخشید یه سوال دارم.
استاد: جانم؟
فاطمه: این شهیدی که باهاش عکس گرفتید از شهدای مدافع حرمه درسته؟
استاد: بله، ده سالی میشه شهید شده.
همیشه جای خالیش رو حس میکنم.
تازه متوجه شدم استاد همسر شهید هستن.
فاطمه: فکر نمیکردم شما همسر شهید باشید.
استاد: بهم نمیخورد نه؟
فاطمه: نه، آخه ....
استاد: میدونم تو فکرت چیه؟ من اگر اینجام بخاطر مجید.
فاطمه: خدا بیامرزتشون، پس شما احتمالا بچه هم دارید.
استاد: مجید فردا صبح روز عروسی اعزام شد سوریه، دو هفته بعدش خبر شهادتش اومد، هنوز هم برنگشته.
فاطمه: پس شهید جاوید الاثر.
استاد: بله.
فاطمه:نمیدونم بگم چقدر تلخ یا چقدر شیرین، اصلا درکی ندارم، اینکه فقط سهمتون چندساعت زندگی مشترک بوده خیلی سخته.
استاد: سخته ولی شیرین، خونش تو رگهام جریان پیدا کرد، تصمیم گرفتم بیام آمریکا علمشون رو یاد بگیرم تا بتونم انتقام مجیدم رو اینطوری از آمریکا بگریم، هیچ وقت اجازه نمیدم اونا به مقاصد کثیفشون دست پیدا کنن.
اصلا دیگه در پوست خودم نمیگنجیدم وقتی دیدم استاد اینقدر شدید از آمریکا تنفر داره، کنار چه آدم بزرگی من درس میخوندم و خبر نداشتم.
استاد: ناراحتت کردم، برو استراحت کن.
فاطمه: نه اصلا، خیلی خوشحالم که محضر بزرگی چون شما هستم
استاد: شما لطف داری گلم.
فاطمه: با اجازه من برم استاد.
استاد: برو عزیزم.
تمام شب رو تو فکر و خیال بودم، همسرشهید، استاددانشگاه، آمریکا، اصلا آدم صبح روز عروسی میره جبهه!؟
با همین فکر و خیال خواب رفتم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر تصمیم بگیری که تمام شب بیدار بمانی، چیزی به دست نمیآوری فقط برنامهات برای فردا را خراب میکنی.🌺
شب بخیر✨🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحمان را آغاز میکنیم
با نام یاد کسی که خالق ما بود
از مشتی خاک ما را خلق نمود
بزرگمان کرد و بزرگمان نمود.
ما را جانشینش قرار داد
حق تصرف داد
سلام خدای مهربونم😍
ممنونم دوباره اجازه دادی چشم باز کنم و دوباره آغاز کنم
ممنونم بابت این صبح قشنگ💝
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_66 #مُهَنّا استاد: بفرمایید داخل خانم عباسی. فاطمه: ممنونم استاد. استاد: حتما تو هم مثل من ح
#پارت_67
#مُهَنّا
استاد: صبح بخیر عزیزم.
فاطمه: صبح شما هم بخیر استاد.
استاد: خوب خوابیدی ان شاالله؟
فاطمه: بله استاد، ممنونم.
استاد: بیا صبحونه هم آمادهاست.
فاطمه: چشم، دستتون درد نکنه.
استاد: از جهتی که اولین روز درسی و کاری تو هست باید چندتا نکته بهت بگم، یک: با چادر رفت و آمد کردن اینجا جرم حساب میشه، فکر هم نمیکنم بتونی قانعشون کنی.
اما پوشیدن لباس بلند و روسری اشکالی نداره.
دوم: اولین حرفی که بهت میزنن اینه که تو باید دوسال درس بخونی بعد دوسال کار کنی، این مورد رو بسپار به من هیچ جوابی مقابلش نده، من برنامهای چیدم برات که هم بتونی درس بخونی هم کار کنی، مطمئنم رد نمیکنن.
سوم: هرچیزی رو نگو، هر سوالی رو جواب نده.
چهارم: دانشگاه اینجا دختر و پسر باهم هستن، سعی کن با این قضیه کنار بیای.
پنجم: شاید از بعضیا هم در مورد ایران توهین بشنوی اصلا مقابله نکن، بیخیال رد شو.
فعلا اینا مهمترین چیزایی بود که به ذهنم میرسید.
فاطمه: ولی استاد اینجوری یعنی مطیع محض اینا بودن، من نمیتونم چادرم رو کنار بزارم، مخصوصا که دانشگاه مختلطه.
بقیه موارد رو هم به اندازه و حسب نیاز چشم گوش میدم و همون طوری رفتار میکنم.
و اینکه اگر اجازه بدید میخوام خودم اونا رو قانع کنم که اجازه بدن هم کار کنم هم درس بخونم.
استاد: من بیشتر نگران خودتم، میترسم نتونی قانعشون کنی، اینا خیلی بد جلوی مسلمونا گارد میگیرن.
فاطمه: استاد بهتون قول میدم کاری کنم که قبول کنن از همین امروز شروع کنم به کار کردن.
استاد مقداری چای خورد و نگاهی مشکک به من انداخت و گفت:
استاد: باشه قبوله، امیدوارم از پسش بربیای.
فاطمه: شک نکنید استاد.
استاد: بهت گفته باشم، تاکسی و اینا اصلا خبری نیست، اینجا به هیچ وجه همچین کاری نمیکنن برا خانمهای چادری.
فاطمه: منو دست کم گرفتید، ازشون راننده شخصی میگیرم.
استاد: امیدوارم دردسرنشه.
فاطمه: نگران نباشید.
با توکل بر خدا و بسمالله چادرم رو سر کردم، استاد یه مانتوی بلند و روسری بلند تا زانو سر کرد و همراه هم خارج شدیم از خونه.
ایشون راننده شخصی داشتن.
استاد: نمیخوام روز اول دیر به دانشگاه برسی، سوار شو.
فاطمه: دیرتون نشه.
استاد: نگران نباش من دیرم نمیشه.
همراه استاد سوار ماشین شدم و راه افتادیم.
ورودی دانشگاه حسابی شلوغ بود.
استاد: میدونی که اول کجا باید بری؟
فاطمه: بله، پیش آقای بریک دِنس.
استاد: خوبه، برو بسلامت.
چادرم رو محکم گرفتم و از میان نگاههای متعجب دانشجوها از پلهها بالا رفتم و به سمت اتاق آقای بریک رفتم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_67 #مُهَنّا استاد: صبح بخیر عزیزم. فاطمه: صبح شما هم بخیر استاد. استاد: خوب خوابیدی ان شاالل
#پارت_68
#مُهَنّا
اتاقآقای بریک شلوغ بود، چنددقیقه صبر کردم تا نسبتا خلوت شد، بعد وارد شدم.
سلام کردم، نگاه متعجب آقایون به من بود، انگار که یه آدم فضایی دیده باشند نگاه میکردن و غرق سکوت بودن.
فاطمه: با آقای بریک کار داشتم.
بریک: خودم هستم، بفرمایید.
فاطمه: من فاطمه عباسی هستم، اهل ایرانم، رشته زنان و زایمان خوندم، اخیرا مقالهای در مورد جنین شناسی و بافت سلولیها خدمتتون ارسال کرده بودیم.
بریک: بله بله، شناختم، خانم دکتر سلیمانی شما رو معرفی کردن.
فاطمه: بله، درسته.
بریک: بفرمایید بشینید، بگم یه نوشیدنی برامون بیارن.
فاطمه: نه ممنون، ترجیح میدم فورا در مورد مسائل اصلی صحبت کنیم تا من بدونم چیکار بکنم.
بریک: بسیار عالی. خب حتما اطلاع دارید که شما اینجا بعد از دوسال که تحصیلتون تموم شد باید به مدت دوسال هم برامون کار کنید، در واقع دستاوردتون رو که تو مقاله که در موردش برامون توضیح دادید به ما نشون بدید.
ما خونه هم در اختیارتون قرار میدیم، سعی میکنیم نزدیک مکان باشه که برا رفت و آمد مشکلی نداشته باشید.
در دوسال تحصیل هم از لحاظ مالی تامین هستید، در واقع ما میشیم پشتیبان مالیتون.
و اینکه شما حتما باید تو پوششتون تغییر ایجاد کنید، هیچ کدوم از رانندههامون قبول نمیکنند که خانمی با همچین تیپی رو سوار کنن، حتی سرکلاسها ممکنه به مشکل بخورید.
فکر میکنم همه نکات رو گفتم خدمتتون، حالا اگر مطلب دیگهای هست بفرمایید در خدمتم.
فاطمه: من وقت ندارم که چهارسال اینجا بمونم، من همزمان با تحصیل کار میکنم و پروژه رو تحویلتون میدم، تازه من دستیار نمیخوام کنارم چون من کارم و روشش رو به کسی آموزش نمیدم به راحتی.
بریک: آخه ما تاحالا همچین چیزی نداشتیم، این جز قوانین هست.
فاطمه: مشکلی نیست آقای بریک، اگر نمیتونید قبول کنید من همین الان از مسیری که اومدم برمیگردم.
بریک: اینجوری حتی برا شما سخته، شما مگه چقدر وقت دارید که هم درس بخونید هم کار کنید، رفت و آمد براتون سخت میشه.
فاطمه: من برنامه خودم رو هم در زمینه تحصیل و کار همزمان بستم، نگرانش نباشید.
بریک: مطمئنم گروه قبول نمیکنه، یا حداقل به راحتی با این قضیه کنار نمیان.
فاطمه: مطلب دوم؛ من پوششم تغییر نمیکنه، حداقل اینجا که دم از آزادی میزنه نباید به پوششم گیر بده.
وقتی این حرف رو زدم بریک آب دهنش رو فرو برد و سکوت کرد.ادامه دادم:
فاطمه: حتما هم راننده شخصی میخوام، رفت و آمدم از خونه تا دانشگاه و بعد هم محل کار رو انجام بده.
مورد بعدی اینکه من خونه نمیخوام، همراه یکی از دوستان زندگی میکنم.
از دانشگاه هم خیلی دور نیست، اگر این شرایط منو قبول میکنید من اینجا میمونم.
تاکید میکنم، من این پروژه رو که خدمتتون فرستادم تنها درست میکنم و هیچ کس رو کنار خودم قبول نمیکنم.
من یه نمونه رو از سلول رو براتون میسازم اما روش کارم رو به کسی نمیدم.
بریک: خب اینطوری اگر ما به مشکلی خوردیم باید از شما استفاده کنیم، و دسترسی به شما برامون سخت میشه چون بعد از اتمام برمیگردید ایران.
فاطمه: شما وقتی چیزی تولید میکنید به راحتی در اختیار دیگران قرار میدید؟ منافع کشورتون رو در نظر نمیگیرید؟ با شرط و شروط تولیدتون رو با قیمت بالا به دیگران میدید، چطور انتظار دارید من به راحتی همچین چیز مهمی رو در اختیار شما قرار بدم؟
بریک: خانم عباسی، شما ظاهرا ما رو به چشم دشمنتون میبینید، شما برا تحصیل اومدید، ما هیچ عداوتی نداریم با کسی.
فاطمه: منم عداوت ندارم، بهم حق بدید اینجوری منافع دو کشور در نظر میگیریم.
بریک: اجازه بدید من با گروه مشورت کنم، نتیجه رو بهتون اعلام کنم.
فاطمه: مشکلی نداره.
بریک: تا شما از فضای دانشگاه دیدن کنید من برم کارها رو انجام بدم.
فاطمه: مشکلی نیست ممنون.
راستش خدا خدا میکردم قبول نکنن و من برگردم ایران، درسته برا ساخت سلول جنینی که من در نظر دارم تو ایران امکانات کمه ولی حاضرم با همون امکانات کم بسازم ولی نسخهاش رو به کشور دشمن ندم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هرشکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨✨✨
✨
✨
✨
هنگامی که دراز میکشی تا بخوابی، ممکن است خواب مشکلاتت را ببینی! برایت خواب شبانگاهی خوب و شیرینی را آرزو میکنم
شب خوش🌙✨
🌙
🌙
🌙
🌙🌙🌙🌙
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_68 #مُهَنّا اتاقآقای بریک شلوغ بود، چنددقیقه صبر کردم تا نسبتا خلوت شد، بعد وارد شدم. سلام
#پارت_69
#مُهَنّا
بریک: شرایط خانم عباسی برای موندن اینا هست، نه دستیار میخواد، نه خونه، با تیپ خاص خودش هم میخواد بیاد، همزمان با تحصیل میخواد کار هم بکنه.
لوکاس: من مقاله این خانم رو خوندم، ایشون اگر بتونه ادعایی که کرده رو به نتیجه برسونه من حاضرم شرایطش رو قبول کنم فقط یه نسخه از این سلول رو به ما بده، تبدیل سلول معیوب جنین سندروم دوان.
میدونید این یعنی چی؟ اینطوری بخش بزرگی از مشکلات نه فقط جامعه ما بلکه دیگر جوامع حل میشه، تازه آمریکا دیگه کسی حریفش نمیشه تو زمینههای پزشکی.
الکس: اونوقت شما توجه دارید که ایشون قید کردن دستیار قبول نمیکنن؟ یعنی ما فقط اون سلول رو خواهیم داشت، و هیچ وقت خودمون نمیتونیم تولیدش کنیم، و باید وابسته به یک ایرانی باشیم.
لوکاس: از همه جهت تامینش میکنیم و نگهش میداریم اینجا، اگر از آزمونهامون سربلند بیرون اومد اونو میفرستیم به کمپ مخصوص پزشکان تو اسرائیل تا هیچ کس بهش دسترسی پیدا نکنه.
بریک: من فکر نمیکنم قبول کنه، اون خیلی دختر جدی هست، من حتی بهش گفتم دوسال پشتیبان مالی تو خواهیم بود، اصلا اهمیت نداد.
لوکاس: همه شرایطش رو قبول کن، اگر توی این دوسال تونست به نتیجه برسه که چه عالی اگر نه مجبوره دوسال دیگه بمونه و به ما خدمت کنه.
بریک: اگر موفق شد چی؟ اون موقع چطوری میخوایید نگهش دارید؟
الکس: دوسال وقت داریم بشناسیمش، اون موقع تصمیم میگیریم چطور نگهش داریم.
بریک: خیلی خب، پس یه راننده شخصی هم در اختیارش بزارم و بگم شرایطش رو قبول میکنیم.
الکس: تمامی قدرتها میشه برا آمریکا اگر بتونیم به این سلولها دست پیدا کنیم، حتی میتونیم در جهت ساخت ویروسی برای از بین بردن دولتها هم ازش استفاده کنیم.
لوکاس: چقدر بلند پرواز! اون داره جنین شناسی و بافت سلولی میخونه.
الکس: هیچ کس از پیشرفت بدش نمیاد، میتونیم ازش بخوایم ویروس شناسی هم بخونم، حاضرم همه چی رو رایگان در اختیارش بزارم فقط این دختز نخبه اینجا بمونه.
لوکاس: ایرانیها خیلی وطن دوستن، فراموش نکن ما دشمن اونا هستیم، اونا سر قضیه سلیمانی به خون ما تشنه هستن.
الکس: همه اینا رو به من بسپار.
مشغول گشت توی محوطه دانشگاه بودم، یاد حرف حاج قاسم افتادم که میگفتن: ما کاخ سفید رو به حسینیه تبدیل میکنیم.
خیلی دلم میخواست من میتونستم در جهت تحقق این حرف حاجی کاری کرده باشم.
تو همین فکر و خیال بودم که گوشیم زنگ خورد.
فاطمه: بله بفرمایید
بریک: من بریک هستم لطفا تشریف بیارید دفتر.
فاطمه: بله چشم.
بریک: معذرت میخوام که شما رو منتظر نگه داشتم.
فاطمه: خواهش میکنم.
بریک: گروه....
چهل درصدی دلم میخواست بگه که قبول نکردن.
بریک: گروه تمام شرایط شما رو قبول کردن، فقط به شرط اینکه تو دوسال بتونید ادعاتون رو ثابت کنید و یه نسخه از سلول رو به ما بدید، در غیر این صورت شما موظف هستید دوسال دیگه هم بمونید تا یه نسخه به ما از اون سلول بدید.
فاطمه: بسیار عالی، مشکلی نیست.
بریک: میتونید از همین امروز شروع کنید، برنامه کلاسیتون رو میتونید دریافت کنید و برید و کلاس ها رو شرکت کنید.
فاطمه: ممنونم.
بریک: آرزوی موفقیت براتون دارم.
فاطمه: همچنین.
به عنوان یک ایرانی حس سربلندی میکردم، اینکه کاری کنم که آمریکا به ما در مهمترین چیزاست وابسته بشه رویای دیرین من بود، اینجوری انتقام خون همه شهدامون رو میگیرم از این خونخوارها.
نگاههای بچههای کلاس اصلا خوب نبود، اما من به هیچ کدومشون اهمیت نمیدادم و کار خودم رو میکردم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
وَتَجْعَلَنِىبِقَِسْمِكَ
رَاضِياًقانِعاً ...
میشودآمدنت
قسمتِزندگانیِماباشد؟!
العجل یا مهدی🌱!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫💫💫💫
💫
💫
💫
قُل بعد قُل هو الله احد
قل علیٌ الاحد
والاحد به معنا لاثانی لک یا امیرالمومنین💝
بگو بعد از قل هوالله احد
تنها علی یکتاست
و یکتا به معنای اینکه دومی نداری علی جانم❣
اشهدأن علیا ولی الله✨
عجلوا لصلاة📿
✍ف.پورعباس
📿
📿
📿
📿📿📿📿📿
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_69 #مُهَنّا بریک: شرایط خانم عباسی برای موندن اینا هست، نه دستیار میخواد، نه خونه، با تیپ خا
#پارت_70
#مُهَنّا
استاد:خب، تعریف کن ببینم چیکار کردی امروز؟
فاطمه: همون طوری که دلم خواست پیش رفت، هم تحصیل هم کار بعلاوه راننده شخصی و تامین مالی، با همین پوششم هم رفت و آمد میکنم کسی هم حق نداره بهم گیر بده.
استاد: یعنی الان تو با راننده شخصی برگشتی؟
فاطمه: امروز که نه، قرار شد از فردا باشه، از خونه تا دانشگاه و از دانشگاه تا محل کار آزمایشگاه.
من از فردا دیر وقت برمیگردم.
استاد: میدونی اگه تو دوسال تحویل ندی پروژه رو چی میشه؟
فاطمه: بله، نگران نباشید بخاطر برگشتم به ایران حاضرم هر کاری کنم.
استاد: شرایط سختی که تو گذاشتی یجورایی معامله با جونت بوده، نباید این ریسک خطرناک رو میکردی.
فاطمه: اصلا دلم نمیخواد مقابل اینا کوتاه بیام، حداقل به عنوان یه ایرانی.
استاد: بهت اعتماد دارم، ولی نگرانتم، خیلی باید مراقب خودت باشی.
قطعا اونا قوانین سختی برات درنظر گرفتن که قبول کردن شرایط تو رو.
فاطمه: متوجهام استاد، قول میدم هم شما و هم کشورم رو سربلند کنم.
تلاش شبانه روزی من از روز دوم اقامتم شروع شد، کتابهای مختلفی رو میخوندم، سخت بود ولی بخاطر حاجقاسم و شهدا تحمل کردم این سختی رو.
خانم سلیمانی خیلی کمک حالم بود، مخصوصا تو درسها.
یک ماه از اومدنم به آمریکا میگذشت، یه روز از فرط خستگی تو همون آزمایشگاه خوابم برد، دلم تنگ خانوادهام بود.
به سختی باهاشون تماس میگرفتم.
حدودا سه هفته از آخرین تماسم با خانواده میگذشت، ۱۲شب آمریکا یعنی صبح تو ایران.
بعد از کلی سختی و کار نیم ساعت وقتم رو خالی کردم و باهاشون تماس گرفتم.
مهنا: سلام قربونت برم، فدای اون روی ماهت مادر، خوبی؟
فاطمه: ممنون خوبم، شما خوبید، بابا، دخترا.
مهنا: همه خوبن دورت بگردم، چرا نخوابیدی؟ مگه اونجا شب نیست؟
فاطمه: چرا شبه؛ ولی من کار دارم، باید خوب کارم رو انجام بدم تا بتونم سر دوسال تموم کنم و برگردم ایران.
مهنا: ان شاالله عزیزم، خدا کنه این دوسال زود بگذره، خیلی سخته بدون تو مادر.
فاطمه: برا منم بدون شما سخته.
مهنا: راستی فاطمه برا بهار خواستگار اومده، همکارشه.
فاطمه: جدی!؟ بسلامتی، کی؟
مهنا: یه هفته پیش اومدن، البته ما جواب ندادیم هنوز.
فاطمه: چرا جواب ندادید؟
مهنا: خب تو خواهر بزرگه هستی عزیزم، بهار جهشی داده به تو رسیده وگرنه هنوز کوچیکه.
فاطمه: اگر بخاطر من جواب ندادید این کار رو نکنید، من تا دوسال اینجام، نمیشه که بهار اسیر من باشه، بعد از دوسال هم به فرض برگشتم معلوم نیست کی میخوام ازدواج کنم، اون که نباید معطل من بشه.
مهنا: خدا کریمه مادر، این بزرگواری تو رو میرسونه دورت بگردم، اما ممکنه ازدواج بهار زندگی تو رو عوض کنه، حرف مردم رو که نمیشه بی اثر دونست.
فاطمه: مردم که همیشه حرف میزنن مامان، شما نظر بهار رو بپرسید اگر دلش میخواد ازدواج کنه تعلل نکنید، اصلا هم به فکر من نباشید.
مهنا: به فرض هم قبول کنیم بیان، تو نباید به عنوان خواهر بزرگ عروس اینجا باشی تو بله برو و عقد و عروسی؟
فاطمه: خب عقد کنن دوسال صبر کنن من برگردم بعد عروسی بگیرن این که میشه.
مهنا: میدونی که ما رسم نداریم دختر و پسر زیاد عقد بمونن، این کار نشدنیه.
فاطمه: به هر حال من نظرمو گفتم، برید به فکر بهار باشید، اون نباید زندگیش بخاطر من خراب بشه.
مهنا: ان شاالله خیره، تا ببینیم چطور میشه.
فاطمه: ان شاالله، مامان اگر کاری ندارید من با اجازه برم.
مهنا: برو قربونت برم، برو به کارات برس.
فاطمه: پس فعلا، سلام برسونید، خداحافظ.
مهنا: خداحافظ دورت بگردم.
بعد از تماس برگشتم سر کارم، فردا اولین امتحانم رو هم باید میدادم، یک ساعت کار میکردم و دوساعت میخوندم.
تمام تلاشم میکردم که هر دوکار رو پیش ببرم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردم به آن شب میگویند
اما من بهش میگم زمان آرامش
شبتون آروم🌙✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین❣حسین❣حسین❣
حسین❣
حسین❣
حسین❣
دنیای من
آقای من
اللهم اجعل محیای
محیای من
من برای تو گریه میکنم
تو برای من
آقای من🦋
صبح اول هفتهتون حسینی💝
حرم🌹
حرم🌹
حرم🌹
حرم🌹حرم🌹حرم🌹حرم🌹
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_70 #مُهَنّا استاد:خب، تعریف کن ببینم چیکار کردی امروز؟ فاطمه: همون طوری که دلم خواست پیش رفت
#پارت_71
#مُهَنّا
ایلیا: صبحبخیر خانم.
فاطمه: صبح شما هم بخیر.
ایلیا: من ایلیا هستم، از امروز به عنوان راننده در خدمت شما هستم.
فاطمه: ممنونم.
دَر رو با احترام باز کرد تا من سوار بشم.
ایلیا: بفرمایید خانم.
فاطمه: متشکرم.
یه ماشین مجهز رو برام فرستاده بودن، ماشین نبود، رسما یه کافه رستوران حساب میشد؛ از جون آدمی تا شیر مرغ توش پیدا میشد.
اما من به هیچ کدوم لب که هیچی، دست نمیزدم.
ایلیا: بفرمایید خانم رسیدیم، من ساعت ۱۲همین جا هستم، طبق برنامهای که به من دادن شما رو باید ببرم آزمایشگاه.
فاطمه: میتونم یه سوال بپرسم؟
ایلیا: بفرمایید خانم.
فاطمه: به چه دینی هستی؟
ایلیا: مسیحیام خانم.
فاطمه: قرار بود روز دوم راننده برام بفرستن، چرا اینقدر طول کشید؟
ایلیا: خانم ظاهرا کسی قبول نمیکرد، شرمنده به من دیر اطلاع دادن.
فاطمه: درست، خیلی ممنون، میتونی بری، من دوازده اینجا هستم.
ایلیا: چشم خانم.
قضیه بو دار بود، نمیدونم چرا ولی حس خوبی نسبت به این رفتارشون نداشتم، این همه ریخت و پاش و دیر فرستادن راننده اونم با یه ماشین کافه رستورانی.
اونا قطعا دنبال چیزی بودن، اما چی؟ نمیدونم.
استاد: خانم عباسی جواب بدید، وقتی جنین دچار خفگی با بند ناف میشه چهکاری باید انجام بدیم؟
فاطمه:اگر در هنگام زایمان در وضعیتی که بند ناف دور گردن جنین پیچیده باشد،افت ضربان جنینی پیش بیاید، ظرف مدت 10 تا 15 دقیقه بیمار باید برای سزارین آماده شود. اما اگر بند ناف دور گردن جنین پیچیده باشد اما ضربان قلب افت شدید پیدا نکند، به محض اینکه سر جنین از رحم مادر خارج شد، بند ناف را آزاد میکنند تا روی مجاری تنفسی جنین فشار وارد نشود.
استاد: احسنت، کاملا درسته.
بعد از تموم شدن کلاس رفتم سر قرار منتظر ایلیا موندم.
بریک: خسته نباشید آقای دکتر.
استاد: ممنون
بریک: چه خبر؟
استاد: اون دختری که .... آها فامیلش عباسی هست، خیلی زرنگ و حاضر جوابه.
از همه چی هم میدونه، کم نمیاره، مثل بقیه دانشجوها نیست.
بریک: نخبهاست، مقالهای که ارائه داده رو خوندید؟
استاد: نه، چیه موضوعش؟
بریک: تبدیل و ازبین بردن سلول معیوب جنین مبتلا به سندروم داون و جایگزین کردن سلول سالم.
استاد: عجب ادعایی، چطوری میخواد این کار رو بکنه؟
بریک: دوسال وقت داره ادعایی کرده رو اثبات کنه.
استاد: یعنی همزمان با تحصیل داره کار رو هم پیش میبره؟ ولی طبق قانون نیست؟
بریک: به شرط بورسیه و تحصیل در اینجا رو قبول کرد، ما هم شور کردیم گروه تصمیم گرفت که شرایطش رو قبول کنه، اگر موفق نشه تو این دوسال باید دوسال دیگه هم بمونه.
استاد: عجب ادعایی! امیدوارم از پسش بربیاد.
بریک: ما هم امیدواریم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~