eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
982 دنبال‌کننده
819 عکس
518 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام امام زمانم✋🌸 هر روز سردتر می‌شوند لحظه‌ها ... دقیقه‌ها ... روزها ... برگرد که جهان محتاج گرمی دستان توست ... امام‌عصر (عج) بی‌تو این عالم فانی به عدالت نرسد! 🌤اللهم عجل لولیک الفرج🌤 صبحتون امام زمانی
13.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوری من شرمندم ازت که.... درد و دل در تنهایی با خالق مهربان🥺 چند دقیقه خلوت💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_42 #پشت_لنزهای_حقیقت درهای زندان شکاف داشت، از لابه‌لای شکاف‌ها بهمون شلیک می‌شد، من چیزی ح
گالانت: حتما این روزا من رو زیاد دیدی و میشناسی، چون حیطه کاریت ایجاب می‌کنه که افراد سیاسی رو بشناسی. سارا: متاسفانه قیافه نحست رو خوب می‌شناسم، آدم خوار کودک‌کش. گالانت: نشد دیگه، ما قرار باهم همکاری کنیم، گفتم بهترین دکتر رو بیارن درمانت کنن، بهت هویت یهود اصل میدم، تو دخترباهوشی هستی، بهترین چیزا رو در اختیارت می‌گذارم، فقط کاری که می‌خواییم رو باید انجام بدی. سارا: چه کاری؟ گالانت: تو حیطه کاری خودت، سخت نیست. عکس گرفتن از چندتا چیز، البته بهمون سبکی که تو ایران هم کار میکردی. باید عکس‌ها این مفهوم رو برسونن که اسرائیل صلح طلب و بقیه جنگ طلب، چهره نتانیاهو رو باید چهره‌ی فردی مهربون و دوست‌دار صلح نشون بدی. به چی می‌خندی؟ سارا: مثل این می‌مونه از به دکتر بگی از سگ یه آهو بساز. گالانت: این همه حاضر جوابی خیلی هم خوب نیست. سرباز: قربان، دکتر آماده‌است. گالانت: ببرش پیش دکتر، به دکتر تاکید کن مثل روز اول باید خوب و سرحال بشه، خیلی باهاش کار داریم. سرباز: حتما قربان. بیمارستان مجهز و پزشکان آمریکایی، تو بیمارستان بود که فهمیدم اسرائیل چقدر تلفات داده و زخمی داشته طی این مدته ۴ ماهه جنگ. تحت عمل جراحی قرار گرفتم، اتاق مخصوص با بهترین امکانات. پرستارها زود به زود می‌اومدن حال و روزم رو چک می‌کردن. پرستار: خوشحالم حالت بهتر شده، خیلی شانس آوردی زخمت عفونت نکرده بود، اینجا اسرا اگر بر اثر شکنجه نمیرن، بر اثر عفونت زخم‌های ناشی از شکنجه می‌میرن. خیلی خوش‌شانس بودی که بهت اینجوری رسیدگی کردن. خیلی برام سخت بود توسط این بی‌وجود‌ها درمان بشم، حالا که کار به اینجا رسیده بود باید کاری انجام میدادم. گالانت: خوشحالم حالت خوب شده. سارا: اما من خوشحال نیستم. گالانت: به حرفام فکر کردی؟ سارا: بله، یه شرط دارم برا قبول کردنش. گالانت: شرط!؟ اینجا همه‌چی بایدی هست. سارا: این دیگه مشکل خودته، می‌خوای باهات همکاری کنم باید بدون چون و چرا شرطم رو قبول کنی. گالانت: خب... سارا: باید خیلی رسمی با مهر و امضا خودت و نتانیاهو شرط من رو قبول کنی و تایید کنی. گالانت: شرطت چیه؟ سارا: آزاد کردن و برگردوندن سه تا خبرنگار همراه من، جنازه‌هاشون رو هم باخودشون ببرن. گالانت: امکان پذیر نیست. سارا: خیلی خب، پس منم برمی‌گردم زندون و همکاری منتفی. سه روز تو یه اتاق کاملا تحت مراقبت بودم، بهترین آب و غذا رو برام می‌آوردن. حالا که تا نزدیکی خیمه معاویه رسیدم نباید عقب می‌کشیدم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
20.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح دلیلی است برای سلام دادن و درد و دل کردن با تو🥺 السلام علیک یا اباعبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛🧡❤️یه صبح‌ پاییزی می‌تونه پر از رنگ‌های گرمی باشه که وجودت رو مملوء از نور کنه. 💫اگه با همین حال‌‌وهوا، فکر و قلبت رو هم توی آغوش عشق، گرم کنی که روزت رو ساختی. 🌻برای داشتن یه روز زیبا، رنگ نگاهت رو گرم کن!🤗
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_43 #پشت_لنزهای_حقیقت گالانت: حتما این روزا من رو زیاد دیدی و میشناسی، چون حیطه کاریت ایجاب می
علی‌اکبر: من نگران سارا خانم هستم. حسام: چرا اون حرف زد!؟ میدونه الان چه عواقبی داره حرفش؟ علی‌اکبر: مطمئنم سارا خانم حساب شده این حرف رو زد. حسین: اون یه زن، حتما شرایط سختی جلو پاش می‌گذارن. ........... گالانت: قبوله، کاری که خواستی رو انجام می‌دیم. سارا: خوبه، اما من یه شرط دیگه هم دارم. گالانت: قرار ما این نبود. سارا: اگر روز اول قبول می‌کردید بهتر بود. گالانت: اون چیه؟ سارا: تا مرز باید خودم همراهشون برم و مطمئنم بشم که سالم همراه با جنازه‌هاشون رد میشن، جنازه‌ها رو هم خودم در‌ می‌آورم باید ببرم. گالانت: که خودت هم از مرز همراهشون رد بشی؟ سارا: من مثل شما نیستم. گالانت: دور را دور برات محافظ می‌گذارم، فقط بدون دست از پا خطا کنی خونت پای خودت. سارا: من هنوز از جونم سیر نشدم. گالانت: همین الان می‌تونی بری برا آزادیشون. سارا: بهت اخطار میدم اگر دست از پا خطا کنی گالانت و اونا یک زخم بردارن بد می‌بینی. گالانت: شما ایرانی‌ها ترس رو می‌دونید چیه؟ سارا: ترس برا ما تعریف نشده. ......... علی‌اکبر: سارا خانم!؟ سارا: سلام، حالتون خوبه. حسام: اذیتتون که نکردن؟ سارا: نه. اومدم تا مرز همراهیتون کنم. حسین: در قبال آزادی ما چی ازتون خواستن؟ سارا: کار سختی نیست، به آزادی شما و برگردوندنتون به لبنان می‌ارزید. علی‌اکبر: یعنی چی؟ نکنه... سارا: من نمی‌تونم همراهتون برگردم، اما شما آزادید،منم تا مرز میام تا مطمئن بشم به سلامت برمی‌گردید. جنازه ریحان و علیرضا رو هم می‌تونید ببرید شرایطش رو مهیا کردم. حسین: متوجه‌ام. علی‌اکبر: متوجه چی حسین؟ خانم علوی رو می‌خوان نگه دارن. حسین: خانم علوی ما برمی‌گردیم، دستتون درد نکنه. علی‌اکبر: من بدون خانم علوی برنمی‌گردم. حسین: همه‌مون برمی‌گردیم علی آقا. بدن کوچیک علیرضا رو دست گرفتم و حسین آقا هم ریحان رو روی دست گرفت. تا مرز همراهیشون کردم، نیروهای حزب‌الله منتظرشون بودن. قلبم همراهی نمی‌کرد، می‌دونستم رد بشم حتما کشته می‌شم و بقیه هم آسیب می‌بینن. علی‌اکبر: خانم علوی... سارا: چیزی نگید، فقط به خانواده‌ام بگید حالم خوبه و منو ببخشن. حسام: خانم علوی تا اینجا اومدید، بیاید برگردیم. حسین: شما برگردید خانم علوی. علی‌اکبر: حسین...؟ با دل خون برگشتم، چند قدم جلو می‌رفتم و چند قدم به عقب برمی‌گشتم. حتی حاضر بودم از جونم بگذرم، و فقط برگردم اما دلش رو هم نداشتم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
25.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رئیس جمهور تویی😁 بقیه اداتو در میارن😅 عالی بود
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_44 #پشت_لنزهای_حقیقت علی‌اکبر: من نگران سارا خانم هستم. حسام: چرا اون حرف زد!؟ میدونه الان چ
سیدحسن‌نصرالله: خوش اومدید، شهدا رو تا روضه الشهدا الحورا همراهی می‌کنم. حسین: ممنون سید، زحمت کشیدید. حسام: از حسین ناراحتی علی جون؟ علی‌اکبر: معلومه، اون می‌تونست سارا خانم رو پوشش بده برگردونه. حسام: ولی سارا خانم خودش هم دلش با اومدن نبود. علی‌اکبر: ندیدی هی چند قدم می‌رفت چند قدم برمی‌گشت؟ این حرکت چه معنی داره بنظرت؟ منتظر اقدامی از طرف ما بود، ولی ما چیکار کردیم؟ هیچی. حسام: چی بگم والا. سید حسن: تو فکری حسین. حسین: یکی از همکارامون باعث آزادی ما شد، ولی اون نتونست بیاد. سیدحسن: در قبال چه کاری؟ حسین: نمی‌دونم، اما یه پیامی رو به من رسوند. سید‌حسن: چطوری؟ مگه نگفتی تحت نظر بود؟ حسین: وقتی بدن علیرضا رو ازش گرفتم کف دستش نوشته بود منتظر کمکمون می‌مونه. اینم عکس این دختره‌است. سید‌حسن: دوماه قبل دیده بودمش، تو روضه الحورا همراه مرحومه شهیده ریحان. حسین: چیکار کنیم سید؟ سید‌حسن: نفهمیدن که تو مقامات رده بالای حزب‌الله هستی؟ حسین: نه، کسی نمی‌دونه، همه فکر می‌کنن یه سرباز دون پایه‌است. سیدحسن: خوبه، فعلا باید چند روز صبر کنی. گالانت: همون طور که حدس می‌زدم دختر باهوشی هستی سارا: دوربین و موبایلم رو می‌خوام. گالانت: همه‌اش در اختیارت قرار می‌گیره، اما خط موبایلت تحت نظر. سارا: هه، جالب، البته انتظار دیگه‌ای از شما نمی‌تونستم داشته باشم. گالانت: از امروز می‌تونی کارت رو شروع کنی، این پیج هم در اختیارت قرار می‌گیره، محتوا هم کامل در اختیارت می‌گذاریم، عینا همونا باید توییت بشه. با اکراه قبول کردم، گالری گوشیم رو باز کردم عکس‌هایی که با ریحان گرفتم و علیرضا رو نگاه می‌کردم، تصاویر از هر زمان دیگه‌ای زنده‌تر بود. ........... حانیه: یعنی چی فقط آقایون رو آزاد کردن؟ دخترم رو چرا برنمی‌گردونید؟ هادی: خانم آروم باش، مگه نشنیدی آقا چی گفتن، سارا خودش باعث آزادی آقایون شده و خودش مونده اونجا، پیغام داده که حالش خوبه. حانیه: می‌خوان بگن دخترم با اسرائیل همکاری می‌کنه، اونا نتونستن برش گردونن این حرفا رو میزنن. هادی: همین که پیغام داده حالش خوبه خودش جای شکر داره. حانیه: من فردا میرم لبنان، باید دخترم رو بهم برگردونن. خودم میرم پسش می‌گیرم. هادی: حانیه جان، مگه مسخره بازیه، ایران و حزب الله همه تلاششون رو دارن می‌کنن که سارا رو برگردونن. دلم حسابی برا پدر و مادرم تنگ شده بود، نمی‌دونستم الان با شنیدن خبر آزادی همکارام چه حالی بهشون دست میده. به اجبار کارم رو شروع کردم، اولش دستام میلرزید، محتوا‌ها همه ضد جمهوری اسلامی و رهبری بود. می‌دونستم این پیغام‌ها رو مستقیما ایران و حزب‌الله رصد می‌کنه، البته با اسم ساختگی سیران. کاش می‌تونستم کاری کنم یجوری به اونوری‌ها پیغام میدادم، اما همه جوره تحت نظر بودم. حال روحی خیلی بدی داشتم، بعضی وقت‌ها حس می‌کردم از درون خالی شده‌ام، دست‌هام بی‌حس می‌شد، بی‌اختیار گریه می‌کردم. خیلی سخت خودم رو جمع و جور می‌کردم، باز شروع به کار می‌کردم، باز حس پوچی و تهی بودن. چندین و چند بار این حالت‌ها برام تکرار می‌شد. گالانت: یه پزشک متخصص رو بذار مراقب این دختر باشه، صبح به صبح حال و روزش رو چک می‌کنه و بهمون اطلاع میده. سرباز: چشم. یه روز از شدت فشار و استرس از حال رفتم، هوشیاری کاملی نداشتم، اما حرف‌هاشون رو می‌شنیدم. دکتر: حال این دختر خوب نیست، نباید اینجا بمونه. گالانت: همین‌جا باید درمان بشه. دکتر: مثل اینکه متوجه نیستید، مشکل تنفسی هم پیدا کرده. گالانت: این دختر مسئله امنیتی داره، نمیشه از اینجا خارج بشه. دکتر: منم مرگش رو گردن نمی‌گیرم ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_45 #پشت_لنزهای_حقیقت سیدحسن‌نصرالله: خوش اومدید، شهدا رو تا روضه الشهدا الحورا همراهی می‌کنم
ظاهرا گالانت یقه دکتر رو گرفته بود و بهش تاکید می‌کرد که من باید زنده بمونم. دکتر رو تهدید می‌کرد. دکتر: من از آلمان اومدم بخاطر اینکه به دینم خدمت کنم، بقای اسرائیل فقط بخاطر دینم برام مهمه ولا غیر، من رو هم از مرگ نترسون، من پزشکم تو وزیر جنگ، اگر دختر رو زنده می‌خوای تشخیص من اینه که باید به بیمارستان منتقل بشه. گالانت چند قدمی عقب رفت، عصبانی به دکتر نگاه می‌کرد؛ نمی‌تونست اجازه بده من از جلو چشماش دور بشم. بعد از کلی جر و بحث بالاخره حرف دکتر به کرسی نشست و من رو به بیمارستان منتقل کردند. دستگاه اکسیژن رو بهم وصل کردند، نفس کشیدن برام راحت‌تر شده بود. اما مشکل من جسمی نبود، روحم بود که این همه من رو بی‌حال و بدحال کرده بود. دکتر: همه حواستون به این خانم باشه، هر نیم ساعت یک گزارش کامل از اوضاع و احوالش به من می‌دید. پرستار: بله چشم. حسین: خبر موثق دارم که خانم علوی تو بیمارستان هستن و حال مساعدی ندارن. علی‌اکبر: بیمارستان!؟ حتما بلایی سرش آوردن. حسام: حالا این خبر به چه کار ما میاد؟ قطعا اونجا هم که هستن تحت نظر هستن و پر از نیروهای نظامی. علی‌اکبر: باید یه نفوذی قوی بفرستیم ایشون نجات بدن از اونجا. حسین: نه، این کار جونشون رو به خطر می‌اندازه. حسام: منم همین نظر رو دارم. علی‌اکبر: مثل اینکه متوجه نیستید ناموس ما اونجا گروگان گرفته شده، خانم علوی خودش رو فدای ما کرده. حسین: باید سنجیده عمل کنیم. گالانت: بنظر میرسه حالت خوب شده، بنظرم می‌تونی برگردی سرکارت. دکتر: وزیر جنگ از کی تا حالا تو کارهای پزشکی دخالت می‌کرده؟ گالانت: دکتر انگار از جونت خسته شدی؟ دکتر: کشتن من فقط شما رو بیشتر بی‌آبرو میکنه. ایشون بنظر من هنوز بیمار و نمی‌تونه مرخصی بشه. گالانت: کارهای ما زمین مونده، یک پرستار همراهش می‌برم اونجا مراقبش باشه. دکتر: من خودم هر نیم ساعت میام احوالش چک می‌کنم، هنوز شرایطش استیبل نشده. گالانت: فقط یک روز دیگه اینجا می‌مونه. دکتر: در صورت اینکه حالشون بهتر بشه. گالانت نیم نگاهی عصبانی طور به من و دکتر انداخت و از اتاق خارج شد. ترجیح می‌دادم برا همیشه اینجا زیر سرم و دستگاه اکسیژن می‌موندم تا اینکه به اون جهنم برگردم. طبق معمول شب دکتر برای چک کردن حالم وارد اتاق شد. دکتر: تو ایرانی هستی؟ سارا: بله. دکتر: می‌دونی اینجا نگهت داشتن به عنوان گروگان و برا جلوگیری از حمله ایران به اسرائیل؟ سارا: تا حدودی متوجه این قضیه شدم. دکتر: منم یهودی هستم، دینم رو خیلی دوست دارم، اما انسانیتم هنوز نمرده، می‌دونم شما ایرانی‌ها از یهودی‌ها متنفر هستید، تاریخچه این نفرتتون رو هم می‌دونم به کجا برمی‌گرده. سارا: خب، اینا رو چرا به من می‌گید؟ دکتر: تو باید فرار کنی، اونا تو رو می‌کشن. سارا: انتظار نداری که حرفت رو باور کنم؟ یهود دلسوز یک شیعه و ایرانی بشه! دکتر: بهتون حق میدم، ولی همه یهودی‌ها صهیونیست نیستن، حتما شما هم این ایام متوجه این قضیه شدید، من بخاطر اینکه فکر کردم در حق اسرائیلی‌ها ظلم شده بر حسب وظیفه دینی‌ام اومدم کمک، اما الان فهمیدم اسرائیل که داره مردم می‌کشه، تو حمله‌‌هایی که به اینجا شده هیچ زن و بچه‌ای صدمه ندید، ولی تو غزه خودم دیدم از جنین و نوزاد گرفته تا پیر رو سلاخی می‌کنن. سارا: جالبه، من ترجیح میدم زنده بمونم. دکتر: مشکل اینه که به محض برگشت کشته میشی. چند لحظه‌ای تو فکر فرو رفتم، اگر فرار کنم از این عذاب نجات پیدا می‌کنم، اگر هم بمونم خودم هم خوب می‌دونستم نهایتا کشته می‌شم. تصمیم گرفتن برام سخت بود، برای فرار فقط ۶ ساعت وقت داشتم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~