و اما نکتهها:
🔺نکتهی اول:
خوبه تو لحظات چالشی قبل از هر اقدامی یه مکث کنیم و به جملات توی سرمون یه نگاهی بندازیم. اگه من مکث میکردم و جملهی بایددارِ «نباید با همچین مسألهای اینقدر به هم بریزن» رو توی ذهنم میدیدم، احتمالاً متوجه میشدم که چسبیدن به این جمله، منجر به انکار و سرکوبِ تجربههای واقعی همسر و دخترم میشه.
اون وقت شاید به خودم میگفتم که چه خوشم بیاد، چه نیاد، به هم ریختگی و کلافگی چیزیه که اونها الان دارن تجربهش میکنن و به همین دلیل معتبره. و احتمالاً به جای زیر سؤال بردنِ احساسشون و از بین بردنِ واقعیتی که در لحظه جریان داشت، سعی میکردم واقعیت رو بپذیرم و به احساسشون اعتبار بدم و باهاشون همدلی کنم.
@tarbiatenaamahsoos
#مکث
#همدلی
#راهبری_خود
#تاب_آوری
🔺نکتهی دوم:
هیچ وقت به آدمی که برافروخته و به هم ریختهست، نگین حالا چرا اینقدر به هم ریختی؟ طوری نشده که...
این جملهها در راستای انکار و سرکوبِ احساسه و به طرف مقابل احساس درک نشدن میده.
متأسفانه جملهای که من به همسرم گفتم هم از همین جنس بود:
«اگه تو به هم بریزی که نمیتونی هستی رو آروم کنی»😏🤦
(و این تلویحاً یعنی تو نباید به هم بریزی)
شاید بهتر بود به جای این جمله میگفتم:
«این که احساس کنی یه جِغِلهی دهه نودی به پدر مهندسش اعتماد نداره، واقعاً آدم رو به هم میریزه»
یا حتی اگه میگفتم: «اوخ، اوخ میفهمم چی میگی... امان از این دهه نودیها😉» ازم بیشتر احساس درک شدن و پذیرفته شدن احساسش رو میگرفت.
حتی اگه هستی اونجا حضور داشت و نمیتونستم اینمدلی با پدرش همدلی کنم، میشد با این جمله به احساسات هردوشون اعتبار بدم:
«خوب مسألهی مهم و پیچیدهایه. عجیب نیست که هردوتون اینقدر به هم ریختین»
@tarbiatenaamahsoos
#همدلی
🔺 نکتهی سوم
(توجه: این نکته اونققققدر مهمه که واقعاً میارزه تا میتونین دست به دستش کنین تا به دست همهی والدین برسه)
👈 گاهی اوقات تصور میکنیم که برای بالا بردن قدرت تابآوری فرزندمون باید بهش کمک کنیم که بفهمه قضیه اونقدرها که فکر میکنه مهم نیست. هدفمون هم اینه که با این کار احساس اضطرابش از بین بره تا با آرامش بتونه مسألهش رو حل کنه.
دقیقاً مثل کاری که من کردم🤦: سعی کردم با دلیل آوردن براش که حالا حتی اگه غیبت هم کنی اتفاق مهمی نمیافته، بهش نشون بدم که احساس اضطرابش اصلاً محلی از اِعراب نداره!
👈 حالا اشکال این کار کجاست؟
این که با این کار داریم یه پیام پنهان به فرزندمون میدیم. داریم بهش میگیم این بخش از وجود تو که با یه اتفاق پیش پا افتاده (البته از نظر منِ والد) به هم میریزه و مضطرب میشه، مورد پذیرش من نیست! من تو رو همین جوری که هستی، تمام و کمال نمیخوام! اگه دست من باشه، میخوام این بخشهای اضافه و مزاحمت رو بچینم و بریزم دور😢
(آخه چقدره ما کنترلگریم😩)
❌❌ بسیار مهم:
تابآوری به معنی کمک به فرزند برای فرار از اضطراب و حذف اون نیست! تابآوری یعنی کمک به فرزندمون برای اینکه بتونه اضطراب رو در وجودش ببینه و به خودش بگه: خوب من الان اضطراب دارم و این مشکلی برام ایجاد نمیکنه. من میتونم با وجودِ اضطراب، از این چالش عبور کنم💪
👈 شاید بگین حالا واقعاً اینکه بچه یه جلسه از کلاس آنلاینش رو از دست بده و بعداً آفلاین ببیندش، مشکلی ایجاد نمیکنه و خوبه که بچه به خاطرش مضطرب نشه.
بله، حق با شماست. نوع نگاه فرزندمون به ماجرا میتونه احساسش رو تغییر بده. و این خیلی خوبه که نگاه فرزندمون طوری باشه که اضطراب کمتری درش ایجاد بشه و راحتتر بتونه مسألهش رو حل کنه. اما این نوع نگاه، تزریق کردنی و القا کردنی نیست! اینها در جریان زندگی با الگوگیری از ما و با تجربههای خودش ایجاد میشه.
وظیفهی ما نیست که با فشار و عجله (امان از این عجله 😩) نگاه فرزندمون به ماجرا رو تغییر بدیم! وظیفهی ما اینه که اونقدر نسبت بهش، همینطوری که هست، باور و پذیرش داشته باشیم که بعدها بتونه به خودش و تجربههایی که به دست میاره، اعتماد کنه!
👈 و در آخر میخوام بگم بچهها به اندازهای که به آماده شدن برای داشتنِ احساسات سخت نیاز دارن، به محافظت شدن در مقابل این احساسات نیاز ندارن! ( به نظرم جای این جمله رو یخچاله تا روزی چند بار بخونیم و بهش فکر کنیم)
@tarbiatenaamahsoos
#تاب_آوری
#پذیرش
#همدلی
#پرسش_و_پاسخ
اول میخوام یه سؤال ازتون بپرسم.
وقتی دخترتون در مورد رفتن به سالن ورزشی هیجان داشت و مدام ازتون سؤال میپرسید، چه احساسی داشتین؟ وقتی برای رسیدن روز موعود لحظهشماری میکرد، اون رو چه جوری میدیدین؟ آیا احساس شور و اشتیاق و بیقراری و هیجان و کنجکاویش شما رو اذیت میکرد؟ یا اینکه اونها رو به عنوان بخشی از وجود دخترتون پذیرفته بودین و از این همه شور و اشتیاقش قند تو دلتون آب میشد؟😉
👈 میدونین چی میخوام بگم؟ میخوام بگم دخترتون نیاز داره همونقدر که احساس شور و شوق و هیجان و کنجکاویش رو به رسمیت میشناسین و بهش اعتبار میدین، به احساس ترس و تردید و اضطراب و خجالتش در لحظهی ورود به باشگاه هم اعتبار بدین!
👈 اما چرا ما والدین معمولاً این کار رو نمیکنیم؟
غالباً دلیلش اینه که تردید و کمرویی بچه، منِ والد رو بیشتر از خودش مضطرب میکنه:
چرا داره اینطوری رفتار میکنه؟🤔
اون اشتیاقش رو باور کنم یا این خجالتش رو؟🧐
مشکلش چیه؟😧
نکنه اعتماد به نفسش کمه؟😨
نکنه همینطوری بمونه؟😱
و گیر کردن تو این افکار اضطراب آور، باعث میشه به جای دادنِ اون چیزی که فرزندمون بهش نیاز داره، برای کم کردن اضطراب خودمون دست و پا بزنیم:
❌ وااا ! 😳 هیچ معلومه چت شده؟ تو که اینهمه برای این کلاس ذوق داشتی؟! تو قبلاً پیشدبستانی رفتی... اولین بارت که نیست! خجالت میکشم یعنی چه؟! اصلاً سر در نمیارم🤨 اگه نری، دیگه نمیارمتهاااا!
👈 و این واکنش ما باعث میشه فرزندمون توی احساساتی که داره تجربه میکنه، احساس تنهایی کنه و فکر کنه واقعاً یه عیب و ایرادی داره که داره این احساسات متناقض رو تجربه میکنه! و بیشتر تو احساساتش فرو میره و مقاومت میکنه و ما مضطربتر میشیم!
و این چرخهی افزایش اضطراب والد و فرزند با شدت بیشتری ادامه پیدا میکنه.
پس چیکار کنیم؟
1️⃣ اولین کاری که لازمه انجام بدین، دیدن احساس اضطراب خودتونه:
✅ من الان مضطرب شدم و دلم میخواد فرزندم رو هل بدم تو دل موقعیت و این میل و احساس، بخشی از وجود منه و به این معنی نیست که من والدِ بدیام!😌
🔺من خوبم و هیچ ایرادی ندارم!
🔺فرزندم هم خوبه و ایرادی نداره!
همهی احساسات، مجاز و معتبرن و آگاه بودن من از میل و احساسم، باعث میشه که بتونم اونها رو از تجربهی فرزندم جدا کنم.
2️⃣ در مرحلهی بعد سعی کنین تفسیر واقعبینانهتری از کمرویی یا تردید فرزندتون رو امتحان کنین:
✅ این که دخترم مایل نیست وارد یه جمعی بشه، احتمالاً رفتاریه که بعدها ممکنه براش ارزش قائل بشم! فرزند من میدونه چه کسیه و با چی راحته و با چی راحت نیست! فرزند من میتونه حتی وقتی همهی جمع طور دیگهای رفتار میکنن، مکث کنه و با تردید از خودش بپرسه: آیا واقعاً این همون کاریه که من میخوام انجامش بدم؟!
چه جسور! چه فوقالعاده! چه با اعتماد به نفس!
3️⃣ بپذیرین که دو تا واقعیتِ به ظاهر متناقض میتونن همزمان وجود داشته باشن. دختر شما میتونه هم برای کلاس احساس ذوق و شوق داشته باشه و هم برای ورود به جمع و داشتن یه تجربهی جدید، احساس خجالت و اضطراب داشته باشه. بدونین وجودِ همزمانِ این دو احساس، اصلاً عجیب نیست!
4️⃣ اعتباربخشی به احساسات دخترتون رو با گفتگویی شبیه به این امتحان کنین:
✅ داشتم فکر میکردم که وقتی خبر شروع کلاست رو شنیدی، خیلی براش شوق و هیجان داشتی. با این وجود الان که وارد باشگاه شدیم، انگار احساس متفاوتی داری. به نظر میاد داشتن دو تا احساس متفاوت گیجت کرده. اما میخوام بدونی این اصلاً عجیب نیست! تو اولین باره که یه همچین فضایی رو میبینی و ممکنه برات غریب باشه. ممکنه واسه رفتن به جمع بچهها به زمان بیشتری نیاز داشته باشی. تو تنها کسی هستی که میتونی بفهمی کِی برای حضور تو جمع بچهها احساس راحتی میکنی. (این جمله و باوری که پشتش هست، میتونه اثر فوقالعادهای روی اعتماد به نفس فرزندتون بذاره)
دخترم اصلاً نیازی به عجله نیست. من کنارتم و تا زمانیکه تو احساس آمادگی کنی، میتونیم اینجا بشینیم و بازی بچهها رو تماشا کنیم. دوست داری دربارهی احساسات جورواجورت بیشتر برام بگی؟
5️⃣ صبورانه کنار فرزندتون بشینین و ورزش بچهها رو تماشا کنین. هر وقت وسوسه شدین که با گفتن یه جمله فرزندتون رو ترغیب به پیوستن به جمع بچهها کنین، چند نفس عمیق بکشید و به سکوت صبورانهتون ادامه بدین! شک نکنین اگه فرزندتون خودش رو تحت فشار نبینه، به مرور اون اتفاقی که منتظرش هستین، میافته.
#اضطراب_کودکان
#احساس_نیاز
#همدلی
#خجالت
@tarbiatenaamahsoos
#مادرانه_های_من
👈 دیشب با اینکه به موقع رفته بود تو رختخواب، اما تا دیر وقت خوابش نمیبرد. واسه همین حدس میزدم صبح با آلارم گوشی بیدار نشه. از طرفی خودم هم صبح با سردرد 🤕 شدید از خواب بیدار شدم. اولش با خودم فکر کردم که وااای حالا با این سردرد، همین رو کم دارم که واسه بیدار کردن هستی هم باهاش کلکل کنم😩
.
👈 با خودم فکر کردم الان میرم صداش میکنم و بهش میگم ببین من سرم درد میکنه، حوصلهی سر و کله زدن با تو رو ندارم😤اگه همین الان پا نشی دوباره صدات نمیکنم! اما یه لحظه مکث کردم و از خودم پرسیدم این حرفها رو چرا میخوای بزنی؟ میخوای اون رو از حال و احوال خودت خبردار کنی و اعلام کنی که ازش انتظار حمایت و همراهی داری؟ باشه، اما قبل از اینکه از دخترت توقع مراقبت داشته باشی، اول ببین خودت برای مراقبت از خودت چه کاری میتونی انجام بدی؟
.
👈 و دیدم مهمترین کاری که میتونم انجام بدم، پیشگیری از ایجاد بحث و تنشه. و اتفاقاً این مدل گفتگوی قاطعانه و شفاف، با دختری که خودش به خاطر کمخوابی دیشب، نیاز به همدلی داره، احتمالاً کارساز نیست و ممکنه منجر به تنش بشه.
👈 واسه همین رفتم کنارش و شروع کردم به ماساژ دادن. از کتف بگیر تا نوک انگشتهای دستها و پاها. وقتی صدای آخ و اوخش دراومد، گفتم: دیدم دیشب دیر خوابت برد، فکر کردم یه ماساژ جانانه میتونه کمک کنه راحتتر از خواب بیدار شی. حالا خودت میتونی پاشی یا هنوز هم نیاز به کمک داری؟ همینطور که بدنش رو کش میداد، دستش رو به طرفم دراز کرد. من هم دستش رو گرفتم و با یه یاعلی بلندش کردم و پروژه با موفقیت انجام شد😉
👈 موقع خوردن صبحونه، در حالیکه تو جعبهی قرصها دنبال مسکن میگشتم، گفتم نمیدونم چرا اینقدر سرم درد میکنه🤕. گفت: میخوای پیشونیت رو برات ماساژ بدم؟
و من بدون اینکه درخواست درک و همدلی کنم، اون رو با همهی وجودم دریافت کردم😍🤗
👈 میدونین جریان چیه؟ اینکه ما تصور میکنیم وقتی حالمون بده، دیگران باید مراقب ما باشن و ازمون حمایت کنن، و همین باعث میشه تو «بستر» توقع باهاشون مرتبط بشیم. و انگار اسپری توقعی که ما تو فضا پراکنده کردیم، همه ازش تنفس میکنن و درگیرش میشن!😤 و حالا ممکنه طرف مقابل بگه: خوب من هم دیشب دیر خوابیدم و الان «توقع» دارم درکم کنی!
اما وقتی تو فضا و «بستر» «مهر و همدلی» 🤗 با خودمون و دیگران مرتبط میشیم، اول میتونیم با خودمون همدلی کنیم و بعد با دیگران. و حالا تو این فضای همدلانه اگه از نیاز خودمون هم بگیم، احتمال بیشتری داره که دیگران هم درکمون کنن و باهامون همدلی کنن!
و یه بار دیگه به حرف استادم رسیدم:
«بستر» ارتباطی واقعاً تعیینکنندهست!
#تربیت یه فرآیند نامحسوسه، ممنونم که تربیت نامحسوس رو دنبال و به دوستانتون معرفی میکنین 👇👇👇
ایتا:
eitaa.com/tarbiatenaamahsoos
تلگرام:
t.me/tarbiatenaamahsoos
اینستاگرام:
insta.com/tarbiat.e.naamahsoos
#همدلی
#شفقت_با_خود
#خودمراقبتی
#توقع
#چالشهای_مدرسه
#مادرانه_های_من
👈 واسه موتورسواریِ بچهها، با ماشین رفته بودیم به یه قسمت دیگه از ساحل که از محل اسکانمون دورتر بود. موقع برگشت، قرار شد باباها با ماشین🚘 برگردن و بقیهمون راستهی ساحل رو بگیریم و پیاده🚶 بریم خونه.
👈 همون اولِ راه، بچهها با ذوق کفشهاشون رو درآوردن و پاهاشون رو گذاشتن توی آب و رو ماسههای ساحل شروع به راه رفتن کردن. اما چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که هستی شروع کرد به شکایت از حشرههای توی آب و خارش پاهاش😫.
👈 حدود ده دقیقهای باهاش همدلی کردم. اما انگار تحمل خیسی پاچههای شلوارش از یه طرف و خارش پاهاش از طرف دیگه واقعاً براش سخت بود و همینها باعث شده بود که مدااام با آه و ناله حرفاش رو تکرار میکرد. اونقدر که احساس کردم عمه و دخترعمههاش که همراهمون بودن، دارن اذیت میشن.
👈 واسه همین دستس رو گرفتم و کمی از بقیه فاصله گرفتم و گفتم: ببین دخترم! من با همهی وجودم میفهمم که تو وضعیت سختی هستی و تحمل این شرایط واقعاً برات آسون نیست. میفهمم که خودت هم دلت نمیخواد با حرفات بقیه رو اذیت کنی و همهی کجخلقیهات واسه اینه که واقعاً داری اوقات سختی رو میگذرونی. واقعاً دلم میخواست میتونستم کاری کنم که احساس بهتری داشته باشی. اما هیچی به ذهنم نمیرسه جز دو راه:
🔹یکی اینکه همینطوری همهی توجهت رو بذاری روی پاهات و احساس بدی که تو پاهات داری و همینطور به شکایت کردن ادامه بدی. که در اینصورت واسه اینکه آرامش بقیه به هم نخوره، کمی آرومتر راه میریم و ازشون فاصله میگیریم.
🔹یه راه دیگه هم اینه که ببینیم تو محیط اطرافمون دیگه چه چیزهایی هست که میشه بهش توجه کرد؟ شاید اینطوری تحمل این شرایط هم کمی برات آسونتر بشه.
گفت: آخه این پشههای لعنتی نمیذارن به چیز دیگهای توجه کنم.
گفتم: میفهمم مامان جان، با این وجود فکر نکنم امتحانش ضرری داشته باشه. مثلاً این اولین باره که داریم دریا رو تو تاریکی شب میبینیم. نگاش کن!
👈 خلاصه تا خونه موجهای سفیدِ وسط دریای سیاه رو تماشا کردیم و راجع به رنگ دریا حرف زدیم. قلعهها و سازههای شنی بچهها و آدمبزرگها رو کنار ساحل تماشا کردیم. خانوادههایی رو که داشتن شامشون رو کنار ساحل میخوردن، دیدیم. به صداهای تو محیط گوش کردیم. خودمون آواز خوندیم و صداهای جدید به محیط اضافه کردیم😁. به بوهای تو محیط توجه کردیم، به تفاوت بوی عطر آدمهایی که از کنارمون رد میشدن، توجه کردیم و .... بالاخرههههه رسیدیم خونه😵
👈 این ماجرا رو تعریف کردم که توجهتون رو به سه تا نکته جلب کنم. اگه همراه باشین، همینطور که با حضور نصفه و نیمه نشستم وسط جمع قوم همسر😉، دارم نکتهها رو براتون مینویسم.
✍️ ادامهداره...
@tarbiatenaamahsoos
#همدلی
#حدومرز
#راهبری_خود
بالاخره نوشتم💪😍
🔺 نکتهی اول:
تکنیک گسترش توجه یکی از تکنیکهاییه که به عبورِ خودمون و بچههامون از شرایط سخت و طاقتفرسا کمک میکنه. چه خوبه که توی خوبحالی دربارهی این تکنیک و کاربردش تو شرایط سخت، با بچهها گفتگو کنیم و اونها رو باهاش آشنا کنیم. این گسترش توجه رو میشه به کمک حواس پنجگانه انجام داد:
🔹اسم بردن از سه تا چیزی که در اطرافمون میبینیم.
🔹شنیدن سه صدای موجود در فضای اطراف
🔹استشمام و تشخیص سه بوی مختلف در محیط
🔹لمس کردن سه شیء مختلف
🔹مزه کردن سه تا خوردنی متفاوت
🔺 نکتهی دوم
ما پدر و مادرها هم انسانیم و طبیعیه که یه وقتایی از غر زدنهای بچههامون کلافه بشیم و احساس استیصال و درموندگی کنیم و این میل شدید در ما ایجاد بشه که جواب کجخلقیهاشون رو با کجخلقی بیشتر، داد زدن یا هر رفتار پرخاشگرانهی دیگهای بدیم.
با این وجود این توانایی رو هم داریم که به یادمون بیاریم که ما احساسات و امیالمون نیستیم! و اینها فقط بخشی از وجود ما هستن. ما میتونیم انتخاب کنیم که تو این لحظات اختیارمون رو بدیم دست احساسات و امیالمون یا اینکه اجازه بدیم ارزشهایی مثل درک و همدلی، صبوری و احترام ما رو راهبری کنن. قبول دارم سخته، اما هیچ کار سختی نیست که با تمرین آسونتر نشه!
🔺 نکتهی سوم:
بعضی از والدین تو شرایطی که برای بهتر شدن حال فرزندشون کاری از دستشون برنمیاد، ترجیح میدن سکوت کنن و از بچه فاصله بگیرن. اما ممکنه بچه پیام بیتوجهی و بیتفاوتی دریافت کنه و بیشتر به پرو پای والدینش بپیچه و اوضاع خرابتر از قبل بشه. پیشنهاد من اینه که وقتی میبینین دیگه ظرفیت همدلی با بچه رو ندارین و ممکنه هر لحظه از شدت خشم و کلافگی منفجر بشین، برای پیشگیری از سوء تفاهم خیلی واضح و شفاف بهش بگین:
ببین دخترم، خیلی دلم میخواد بتونم بهت کمک کنم که حس بهتری داشته باشی، اما اونقدر خسته و کلافهم که توان همدلی ندارم و اگه الان کنارت بمونم، ممکنه از شدت کلافگی نتونم خودم رو کنترل کنم و خدانکرده باهات رفتاری کنم که باعث رنجشت بشه. واسه همین برای مراقبت از هردومون میخوام یه کم ازت فاصله بگیرم. اینطوری احتمال سوء برداشت توسط فرزندمون کمتر میشه.
🔺 نکتهی چهارم:
خیلی از والدین فکر میکنن که تعیین حدومرز واسه بچهها به معنی اعلام انتظاریه که ازشون داریم. مثلاً بگیم: همین الان آه و ناله و شکایتهات رو تموم کن!
اما در واقع تعیین حدومرز به معنی اعلام کاریه که «خودمون» انجام میدیم! مثلاً بگیم: اگه انتخابت اینه که به آه و ناله ادامه بدی، من آرومتر راه میام که مزاحمتی واسه بقیه ایجاد نشه.
@tarbiatenaamahsoos
#همدلی
#تاب_آوری
#مادرانه_های_من
#حدومرز
#راهبری_خود
#ازجلسات_مشاوره
👈 میگفت: پسر چهار سالهم وقتی جواب نه میشنوه و ناکام میشه، قهر میکنه. البته ما هم از اون والدینی نیستیم که بیدلیل بخوایم بهش نه بگیم، اما گاهی اوقات موافقت کردن با درخواستش واقعاً برامون مقدور نیست. نگرانم قهر کردن عادتش بشه. همسرم هم میگه محلش نذار لوس میشه.
👈 میدونین جریان چیه؟ اینکه رفتارهای بچهها نمود بیرونی نیازها و احساساتِ درونی اونهاست و اگه ما تو رفتار بچه گیر کنیم و نگران عادت کردنش باشیم، ممکنه تصمیم بگیریم بهش بیتوجهی کنیم که یاد بگیره با قهر کردن چیزی گیرش نمیاد.
غافل از اینکه چیزی که بچه تو این شرایط یاد میگیره، اینه که مهمترین آدمهای زندگیش به اون، خواستهش و احساساتش اهمیت نمیدن!
👈 اما چه جوری میشه به این ترس و نگرانی از عادت کردن فرزندمون به قهر، غلبه کنیم؟ و بدون این نگرانی باهاش مرتبط بشیم؟
چیزی که تو این لحظات میتونه بهمون کمک کنه، اینه که به خودمون یادآوری کنیم که: تعیین حد و مرز برای فرزندمون و اجرای اون، هییییچ منافاتی با دیدن نیاز و به رسمیت شناختن احساسش نداره!
👈 یعنی میشه ما پای حرفمون بایستیم و فرزندمون رو به خواستهای که فکر میکنیم به صلاحش نیست، نرسونیم و در عین حال به احساس ناکامی و ناامیدی و میل شدیدش برای رسیدن به خواستهش و حتی خشم و عصبانیتش نسبت به خودمون اعتبار بدیم و اون رو مجاز بدونیم!
در این صورت ممکنه بتونیم بدون ترس و نگرانی بریم کنار فرزندمون که «داره وظیفهی خودش رو انجام میده» و با روشی که بلده، احساس ناکامی و خشمش رو ابراز میکنه، بشینیم و ما هم وظیفهی خودمون رو انجام بدیم. وظیفهی ما چیه؟ : «اجرای حدومرز، اعتباربخشی به احساسش، و همدلی»
پس میتونیم بگیم: از اینکه نمیتونی یه بستنی دیگه بخوری، ناامید شدی؟ میتونم بفهمم اینکه آدم هوس چیزی کنه و نتونه اون رو داشته باشه، واقعاً ناامیدکنندهست...
ممکنه بچه داد بزنه: برووو... نمیخوام پیشم بشینی... تو بدترین مامان دنیایی... مامان علی روزی سه تا بستنی هم بخوره، هیچی بهش نمیگهههه😭.
👈 و ما همچنان میتونیم احساسش رو بهش بازتاب بدیم:
✅ تو واقعاً دلت میخواست میتونستی بیشتر بستنی بخوری. پس طبیعیه که اینقدر بابت قانون خونهمون، عصبانی باشی. هیچ اشکالی نداره اگه این احساس رو داشته باشی. حتی اگه عصبانی باشی، بازم پسر خوبی هستی. من اینجام و اگه بخوای کنارت میمونم...
👈 میدونین چرا لازمه وقتی بچه احساسات ناخوشایندی داره، کنارش بمونیم و ازش فاصله نگیریم؟
واسه اینکه اگه هر بار که بچه احساسات ناخوشایندی مثل دلخوری، ناراحتی و خشم رو تجربه میکنه، ما ازش فاصله بگیریم و بهش بیتوجهی کنیم، یاد میگیره که احساسات ناخوشایند، چیز خوبی نیست و باعث میشه عزیزانش ازش فاصله بگیرن و طردش کنن! بنابراین به مرور یاد میگیره که برای حفظ ارتباطش با دیگران احساساتش رو سرکوب کنه یا نادیده بگیره.
👈 و شاید دیگه لازم نباشه بگم آدمی که ارتباطش رو با احساساتش از دست میده، توی بزرگسالی هم تو تشخیص خواستهها و آرزوهای عمیق قلبیش دچار مشکل میشه (چون این احساسات ما هستن که به ما میگن که از صمیم قلبمون چی میخوایم).
و کسی که نمیدونه دقیقاً چی میخواد، دنبال خواستههایی میره که عرف و انتظاراتِ دیگران و جامعه بهش تحمیل میکنن و طبیعیه که موتور ارادهش واسه رسیدن به اونها روشن نمیشه. (چون آرزوها و خواستههای عمیق قلبی، سوختِ موتور اراده هستن!) و نهایتاً توانایی رشد و بهبود زندگی و شرایطش رو از دست میده.
اگه این مبحث براتون سنگینه، هشتگ #چرخهی_بهبود رو حتماً ببینین تا متوجه بشین که دربارهی چی دارم حرف میزنم. میتونین روی لینک زیر ضربه بزنین و چند پستی که دربارهی چرخهی بهبود نوشتم رو بخونین👇
https://eitaa.com/tarbiatenaamahsoos/989
@tarbiatenaamahsoos
#همدلی
#احساس_نیاز
#قهر_کردن
#چرخهی_بهبود
هدایت شده از تربیت نا محسوس|مرضیه رضائیان
هدایت شده از تربیت نا محسوس|مرضیه رضائیان
#پرسش_و_پاسخ
فکر کنم به اندازهی کافی در این مورد نوشتم که تو این مواقع، تنها واکنش ضروری ما به حرفهای بچه، خوب شنیدن 👂، همدلی و انعکاس افکار و احساساتش و طبیعی جلوه دادن اونهاست. مثل:
🔸می فهمم، تو دوست داشتی معلم تو رو تشویق کنه.
🔸پس فکر میکنی معلم بچههایی رو که تشویق میکنه، بیشتر دوست داره.
🔸فکر کنم دلت میخواد قشنگترین خط دنیا رو داشته باشی... به نظرت براش چیکار میتونیم بکنیم؟
🔸اوهوم، من هم بعضی وقتها که با مسألهی سختی مواجه میشم، فکر میکنم به اندازهی کافی باهوش نیستم...
🔸وقتی آدم تازه داره یه مطلبی رو یاد میگیره، گاهی اونقدر سخت به نظر میاد که آدم به هوش خودش شک میکنه...
و بعدش هم اگه بچه برای حل مسائلش ازتون کمک خواست، میتونین پیشنهادهایی بهش بدین و با حمایت و همراهی، کمک کنین تو زمینههای مورد نظرش پیشرفت کنه. اما امروز...
امروز روی صحبتم با شما معلمهای عزیزه🤗.
متأسفانه روزی نیست که یه پیام با مضمونی مشابه این پیام دریافت نکنم!😔 قبلاً هم گفتم شغل شما فوقالعاده حساسه! شما میتونین با یه جمله کلی انگیزهبخش و اثرگذار باشین، و با یه جمله (یا کلمه یا حتی نگاه) بذر ناامیدی و دلسردی رو تو قلب بچهها بکارین.
تردیدی نیست که هدف و نیت شما از تشویق بچهها، انگیزهبخشی و تقویت تلاش و پشتکار اونهاست. اما میخوام به چند نکتهی مهم، توجه ویژه داشته باشین:
1️⃣ بچههای درسخون و زرنگ، غالباً توسط انگیزههای درونی قویای هدایت میشن. اونها از اینکه یه مسألهی سخت رو حل کنن، یا تکلیفشون رو به اتمام برسونن، غرق لذت و سرخوشی میشن و احساس کفایت و توانمندی میکنن💪. بنابراین شوق تجربهی دوبارهی این احساسات خوشایند، به تنهایی نیروی محرکهی قویای برای اونهاست که با تلاش و پشتکار زیاد، این مسیر رو ادامه بدن.
👈 اما بچههایی که بنا به هر دلیلی نتونستن تکلیف کامل و مورد قبولی ارائه کنن یا از پس حل یه مسأله بر بیان، ممکنه درگیر احساسات ناخوشایند بیکفایتی و ناتوانی بشن و انگیزهشون برای تلاش، کمتر و کمتر بشه. چون تصور میکنن که نمیتونن اونقدر عملکرد خوب و قابل قبولی داشته باشن که مورد تأیید معلمشون باشه!
👈 حالا اگه شما مدام بچههای قوی رو تشویق کنین، اون دانشآموزی که عملکرد متوسط یا ضعیف داره، بعید نیست که با خودش فکر کنه: «من که نمیتونم هیچ وقت به اندازهی فلانی خوب باشم و مثل اون بنویسم، پس چرا بیخودی خودم رو خسته کنم؟ من که هر کار کنم نمیتونم رضایت و توجه معلمم رو جلب کنم!»
👈 به نظر میاد ما غالباً بچههایی رو بیشتر تشویق میکنیم که کمتر بهش نیاز دارن! و با این کار، روز به روز دانشآموز قوی رو قویتر و دانشآموز ضعیف رو ضعیفتر و بیانگیزهتر میکنیم. پس چیکار کنیم؟ آیا کلاً بیخیال تشویق بشیم؟ قطعاً نه! چون همهی بچهها نیاز به گرفتن بازخوردهای مناسب دارن تا بتونن خودشون پیشرفتهای خودشون رو ببینن و ارزیابی کنن.
2️⃣ شما میتونین در هر دانشآموز، متناسب با کاری که انجام داده، یه نکتهی مثبت پیدا کنین و بازخورد دلگرم کنندهای بدین که باعث پیشرفتش بشه:
🔸من از دیدن دفترت لذت میبرم. به نظر میاد موقع نوشتن این تکلیف، خودت هم حسسابی کیف کردیها!😉
🔸این صفحه رو نگاه کن، نسبت به تکالیف هفتهی قبلت، چقدر پیشرفت کرده، تو واقعاً داری تلاش میکنی و این خیلی ارزشمنده!
🔸از ده تا سؤال، ۶ تاش رو کاملاً درست حل کردی😍، به نظر میاد جمعهای چندرقمی رو خیلی خوب یاد گرفتی👌. برو پای تابلو این جمع رو انجام بده که همهمون با هم کیف کنیم. حالا بهم بگو چند تا تمرین تفریق واسه فردا میخوای انجام بدی که اون رو هم به همین خوبی یاد بگیری؟ (یا: نظرت چیه یه تفریق هم انجام بدی که باهم بیشتر یاد بگیریم 🤓 یا اینکه ترجیح میدی امروز تو خونه بیشتر تمرین کنی و فردا بیای پای تابلو؟)
🔸من عاشق «میم» نوشتنت شدم😍 به نظر میاد اگه روی نوشتن «ح» هم همینقدر تمرکز کنی، به الگو شبیهتر میشه. همینجا یه «ح» بنویس که باهم بررسیش کنیم. به نظرت کجاش با الگو فرق داره؟
3️⃣ نکتهی مهم: هیچوقت برای انگیزهبخشی به بچهها، یکی از بچهها رو تو جمع تشویق نکنین و دفتر یه نفر رو بالا نبرین و به عنوان یه دفتر تمیز و مرتب و مورد تأیید، به بقیه نشون ندین! باور کنین این کار نه تنها هیییچ کمکی به افزایش انگیزهی بچهها نمیکنه، بلکه احساس حسادتشون رو تحریک و رابطهشون رو باهم خراب میکنه.
✍️ ادامه داره...
#پرسش_و_پاسخ
#چالشهای_مدرسه
#اعتماد_به_نفس
#رقابت_ممنوع
#همدلی
#برای_معلمها
#تشویق
هدایت شده از تربیت نا محسوس|مرضیه رضائیان
ادامهی مطلب:
یادتون باشه وقتی یکی از دانشآموزها رو میارین سر صف و جلوی چشم بقیه تشویقش میکنین، دارین به زبون بیزبونی فریاد میزنین که از نظر ما دانشآموز خوب یعنی این! و فقط وقتی همهتون شبیه به این دانشآموز شاخص و الگو باشین، مورد پذیرش هستین! و این کار، یعنی نفی موجودیت بقیهی دانشآموزها! در حالیکه هر کدوم اونها یه موجود منحصر به فردن و نمیشه از همهشون انتظار یکسانی داشت!
لطفاً، لطفاً 🙏 یه لحظه خودتون رو جای بچهای بذارین که بیشفعاله، اختلال یادگیری داره، هوش ریاضی و کلامی بالایی نداره یا یه دانشآموز متوسط که هیچ چیزی که به چشمِ معلمها بیاد و مورد توجه اونها قرار بگیره، برای ارائه دادن نداره. آیا این مدل تشویقها به جز القای بیارزشی به این بچهها نتیجهی دیگهای هم داره؟ و اگه نتیجهی مثبتی هم داشته باشه، آیا به کاشتن بذر ناامیدی و حسرت تو دل بچههای دیگه، میارزه؟
#تربیت یه فرآیند نامحسوسه، ممنونم که تربیت نامحسوس رو دنبال و به دوستانتون معرفی میکنین 👇👇👇
ایتا:
eitaa.com/tarbiatenaamahsoos
تلگرام:
t.me/tarbiatenaamahsoos
اینستاگرام:
insta.com/tarbiat.e.naamahsoos
#پرسش_و_پاسخ
#چالشهای_مدرسه
#اعتماد_به_نفس
#رقابت_ممنوع
#همدلی
#برای_معلمها
#تشویق
تربیت نا محسوس|مرضیه رضائیان
#پرسش_و_پاسخ در جواب این سؤال میخوام توجهتون رو به یه نکتهی مهم جلب کنم: همون طوری که در صبح_نوش
در تکمیل این پست👆👆 میخوام دیدگاه خانم خانم بکی کندی نویسندهی کتاب نیکسرشت رو براتون بنویسم.
👈 ایشون تعبیر جالبی دربارهی جیغ و داد و گریهی بچهها داره. میگه هر کدوم از ما تو خانواده وظیفهای داریم:
🔺والدین وظیفه دارن با تعیین حد و مرز، اعتباربخشی به احساسات بچهها و همدلی با اونها، امنیت رو تو خونه برقرار کنن.
🔺بچهها هم وظیفه دارن از طریق تجربه کردن و ابراز عواطف و احساساتشون، کشف کنن و یاد بگیرن.
👈 وقتی صحبت از وظایف میشه، همگی باید تو ریل خودمون بمونیم: نه باید اجازه بدیم بچهها حد و مرزها رو به ما دیکته کنن، و نه ما اجازه داریم احساساتشون رو بهشون دیکته کنیم. ما حد و مرز رو اعمال میکنیم، اونها هم میتونن ناراحت بشن (و طبیعتاً احساس ناراحتی و ناکامیشون رو با جیغ و داد بیان کنن). انجام وظیفهی اونها نباید مانع انجام وظیفهی ما بشه!
👈 یادمون باشه هیچ چیزی برای بچه ترسناکتر از این نیست که بفهمه والدینش از پس وظیفهی خودشون برنمیان. مخصوصاً اگه این ناتوانی و ضعف، به خاطر ترس از واکنش فرزندشون باشه!
@tarbiatenaamahsoos
#همدلی
#گریه_کودک
#قاطعیت
#مادرانه_های_من
👈 تو همدان دورهی مقدماتی شنا رو رفته بود، اما بعد از پنج جلسه به قطعی آب همدان برخوردیم و استخرها تعطیل شد. وقتی اومدیم تهران، یه خورده هم از دختر عمههاش یاد گرفت و به نظر خودش شنای کرال و قورباغه رو بلد شد.
وقتی قرار شد برای دورهی پیشرفته ثبتنامشون کنیم، مربی از هر سهتاشون تست گرفت و شنای کرال رو از دخترعمههاش پذیرفت و قرار شد اونها از شنای قورباغه شروع کنن، اما به هستی گفت لازمه چند جلسه اشکالات شنای کرال رو اصلاح کنه.
اون روز وقتی اومدیم خونه، شروع کرد به شکایت:
_ من خیلی کم شانسم😢 اون از ژیمناستیک که کرونا خرابش کرد، این هم از شنا که خورد به قطعی آب و نصفه نیمه یاد گرفتم و حالا از کیمیا و نیکا عقب افتادم و باید تنهایی برم یه گوشه و واسه خودم کرال تمرین کنم😬
با شنیدن جملههای «من کم شانسم» و «عقب افتادم» دکمهم رده شد و جریان فکرم به راه افتاد:
یعنی چی که کم شانسم؟ عقب افتادم دیگه چیه؟ مگه مسابقهست؟
داری میری کلاس که یاد بگیری دیگه.
بالاخره هم همه چی رو یاد میگیری. دیر و زود داره، سوخت و سوز نداره.
آخه چرا تو این قدر رقابتی هستی؟
چرا اینقدر خودت رو با بقیه مقایسه میکنی؟
حالا خوبه پدر و مادری نداری که همش با بقیه مقایسهت کنن!
آخه به کی رفتی؟
هر چی من بدم میاد از رقابت...😤
و یهو خودم رو در حال گفتن این جمله به هستی دیدم:
_ آخه چه اهمیتی داره؟ دارین آموزش میبینین، مسابقه که نمیدین. بالاخره همهش رو یاد میگیری. من و عمه جونت هم که باهم رفتیم آموزش، تقریباً تو تمام جلسات عمه جون یه مقدار از من جلوتر بود، ولی تا جلسهی آخر، هردومون هر چی رو که باید، یاد گرفتیم.
گفت: ببین مامان، من شما نیستم! ممکنه واسه شما اهمیت نداشته باشه، ولی واسه من مهمه که همسطح با همکلاسیهام پیش برم. بهتون گفتم که دوست ندارم تنهایی یه گوشه واسه خودم تمرین کنم.
👈 با این جملاتش تازه متوجه شدم که با شنیدن جملهی «عقب افتادم» یاد رقابت افتادم و دکمهی حساسیتم زده شد و اصلاً نتونستم به معنی این جمله برای هستی وصل بشم. انگار واسه هستی عقب افتادن به معنی جدا افتادگی و تنهایی بود و برای من به معنی رقابت!
گفتم: حالا متوجه شدم. انگار دلت میخواست حالا که باهم دارین میرین کلاس، همهتون باهم تمرین کنین. یعنی رقابت اونقدرها برات مهم نیست😌
گفت: چرا، اتفاقاً رقابت هم برام مهمه. دلم نمیخواد من اون کسی باشم که عقبتره.
👈 میخواستم بگم ولی اگه خودت رو مدام تو رقابت با بقیه ببینی، با هر بار عقب افتادن، حتی اگه نسبت به گذشتهی خودت در حال پیشرفت باشی، شکست رو تجربه میکنی. ممکنه از عقب افتادن دوستات خوشحال بشی و انگیزهت برای کمک به رشد اونها کم بشه و بعدش نسبت به خودت احساس بدی پیدا کنی...
✍️ ادامه داره...
@tarbiatenaamahsoos
#شنوایی_مؤثر
#همدلی
#راهبری_خود
#گفتگوهای_درونی
#مکث
ادامهی #مادرانه_های_من
👈 خلاصه خیلی دلم میخواست در مذمت رقابت یه منبر براش برم، امااا یه لحظه مکث کردم و به خودم گفتم: دست بردار مرضیه، سخنرانی نکن! ببین با این حرفها چه پیامی داری بهش میدی؟ تو با مذمت رقابت، داری بخشی از وجود دخترت رو که به رقابت اهمیت میده، سرزنش میکنی! داری میگی اون جوری که هست، اون رو قبول نداری. داری میگی دلت دختری رو میخواد که اینقدر رقابت براش مهم نباشه. مگه نشنیدی چی گفت؟
«مامان، من شما نیستم !»
👈 دیگه چه جوری بگه که اون هویت مستقل خودش رو داره و ارزشها و اهمیتهاش با تو متفاوته؟! دست بردار از اینکه اهمیتها و ارزشهای خودت رو بهش القا کنی! مگه یادت رفته؟ خودت هم وقتی تو سن اون بودی، رقابت برات مهم بود. بعضی از ارزشهای تو، در طول سالهای سال و در مواجهه با تجربههای مختلف، به مرور تغییر کردن. پس لطفاً دخترت رو جوری که هست بپذیر و بهش فرصت بده ارزشهایی که تو بهش رسیدی رو خودش کشف و انتخاب کنه.
این مکث و گفتگوی درونی باعث شد در جواب هستی، به جملهی زیر اکتفا کنم:
_ اوهوم... فهمیدم... عقب افتادن از بقیه برات خوشایند نیست... انگار واست سخته که بهش فکر نکنی.
سرش رو به نشونهی تأیید تکون داد و گفت: آره.
از اینکه زود متوجه اشتباهم شدم و مسیر گفتگو رو با وصل شدن به احساسش اصلاح کردم، خوشحال شدم😃 و ادامه دادم:
_ حالا از من میخوای که چیکار کنم؟ میخوای بفرستمت کلاس خصوصی؟ اینطوری دیگه کسی دور و برت نیست که باهاش رقابت کنی.
پوکر فیس😐 نگام کرد و گفت: ماماااااان😩
👈 فهمیدم که بازم خراب کردم🤦🥴 اون طفلی ازم راهکار نمیخواست... اون فقط داشت از احساسش میگفت و من ناشیانه داشتم دست و پا میزدم که در مقابل احساسات ناخوشایندش ازش محافظت کنم!
به خودم دلداری دادم و گفتم: مرضیه، اشتباه مال آدمیزاده. ناامید نشو ... تو میتونی بازم اشتباهت رو اصلاح کنی💪😅. بعدش خودم و جمع و جور کردم و گفتم:
_ ببخشید مثل اینکه منظورت رو اشتباه متوجه شدم. انگار تو میخواستی بهم بگی از اینکه مربی، شنای کرالت رو نپذیرفته، تو ذوقت خورده! از اینکه از دخترعمههات عقب افتادی، دلخوری و احساس جدا افتادگی و تنهایی میکنی! انگار میخواستی بدونم چه احساسی داری، اما ازم نخواستی که راهی جلوی پات بذارم که این احساسها رو تجربه نکنی. درست متوجه شدم؟
نفس عمیقی کشید و با ناراحتی گفت: آره، خودم یه فکری براش میکنم😟
👈 و نتیجه این شد که همین عقب افتادن و جدا افتادگی چنان انگیزهای براش ایجاد کرد که ظرف چهار جلسه با جدیت و سختکوشی خودش رو به دخترعمههاش رسوند و تو جلسهی پنجم مربیش بهم گفت که به شدت قابلیت تبدیل شدن به یه شناگر حرفهای رو داره و اگه بخواد میتونه به صورت حرفهای این ورزش رو ادامه بده.
✍️ ادامه داره...
@tarbiatenaamahsoos
#شنوایی_مؤثر
#همدلی
#راهبری_خود
#گفتگوهای_درونی
#مکث
#اشتباه_مال_آدمیزاده
#استقلال_بچه_ها
ادامهی #مادرانه_های_من
چند روز پیش ازم میپرسید مامان، چه قدر باید شنا یاد بگیریم تا بتونیم نجات غریق بشیم؟
میدونین؟ این سؤالش باعث شد به این فکر کنم که شاید هنوز زیادی باید و نباید دارم. شاید هنوز زیادی کنترلگرم. اونقدر که میخوام انگیزهی فرزندم رو واسه رشد، کنترل کنم!
شاید گاهی یادم میره که ما آدمها سطوح مختلفی از انگیزه رو تو سنین مختلف تجربه میکنیم:
🔺یه وقتایی جلب رضایت والدینمون
🔺یه وقتایی دیده شدن
🔺یه وقتایی جلو زدن از بقیه و اول شدن
🔺یه وقتایی تبدیل شدن به بهترینِ خودمون
🔺یه وقتایی نیاز به مفید و مؤثر بودن
🔺یه وقتایی کمک به دیگران و نجات اونها
و ... و
🔺یه وقتایی رضایت خدا
👈 خلاصه که این ماجرا درسهای جدید و تکراری زیادی برام داشت:
🔺یکی از مهمترینهاش اینه که صرفنظر از اینکه چقدر کتاب خونده باشیم و دوره شرکت کرده باشیم و آموزش دیده باشیم، اگه در لحظه نتونیم ذهنآگاه باشیم و خودمون رو از فکرها و باورها و باید و نبایدهامون جدا کنیم و اونها رو تماشا کنیم، تو یه چشم به هم زدن، کنترل ما رو تو دستشون میگیرن و ما رو به ناکجاآباد راهبری میکنن.
🔺 یه درس مهم دیگه هم اینه که ما با هر تجربه لزوماً از مسیر اشتباه به مسیر درست نمیریم، بلکه از مسیر اشتباه به مسیر کمی کمتر اشتباه😅 میریم و اگه از اشتباهاتمون درس بگیریم و ادامه بدیم، میتونیم امیدوار باشیم که حول و حوش مسیری که ما رو به هدفمون نزدیکتر میکنه، به راهمون ادامه بدیم!
به بیان دیگه رشد و تربیت خودمون هم یه دفعهای اتفاق نمیافته، بلکه:
#تربیت یه فرآیند نامحسوسه، ممنونم که «تربیت نامحسوس» رو دنبال و به دوستانتون معرفی میکنین 👇👇👇
ایتا:
eitaa.com/tarbiatenaamahsoos
تلگرام:
t.me/tarbiatenaamahsoos
اینستاگرام:
insta.com/tarbiat.e.naamahsoos
#شنوایی_مؤثر
#همدلی
#راهبری_خود
#گفتگوهای_درونی
#مکث
#اشتباه_مال_آدمیزاده
#استقلال_بچه_ها
هدایت شده از تربیت نا محسوس|مرضیه رضائیان
#مادرانه_های_من
امروز صبح سر میز صبحونه با کلافگی 😖 گفت: وااای چقدر خوابم میاد. چرا این آقای... (رانندهی سرویسشون) اینقدر زود میاد دنبالمون.
تا نوک زبونم اومد که بگم تو که میدونی سرویست زود میاد، خوب یه کم زودتر بخواب. اما خوشبختانه با یه مکث کوچولو یادم اومد که کسی که داره از احساسش میگه، آخرین چیزی که بهش نیاز داره، نصیحت و راهکاره!
گفتم: آره، خیلی سخته صبح به این زودی بیدار شدن. واقعاً نمیدونم🙁 .... شاید رانندهتون یه سرویس دیگه هم داره، یعنی بعد از شما، یه گروه دیگه از بچهها رو میرسونه مدرسه.
طلبکارانه گفت: خوب نرسونه!🤨 نباید دو تا سرویس داشته باشه😤
گفتم: اوهوم، اگه اینطور بود، لازم بود اول سال بهمون بگه که بتونیم تصمیم بهتری بگیریم.
گفت: آره، خیلی کارش اشتباهه. نمیخوام اینقدر زود بیاد😫 (شما با لحن توأم با کلافگی و غرغر بخونید)
گفتم: بذار ببینم... مگه از یه سرویس به اندازهی کافی پول در نمیاد؟🤔 بیا حساب کنیم... شما تو سرویس چند نفرین؟...
بعد با کمک خودش حساب کردیم و درآمد یه سرویس شد ۶ میلیون تومن. گفتم: چطوره؟ به نظرت کافیه؟ خانوادهشون چند نفرن؟
گفت: فکر کنم رانندهمون دو تا بچه داره.
خلاصه یه خورده دیگه حساب، کتاب کردیم و دیدیم واقعاً با درآمد یه سرویس، زندگی نمیچرخه.
گفتم: حالا معلوم شد چرا رانندهتون دو تا سرویس میبره. وگرنه فکر کنم خودش هم بدش نیاد صبح یه خورده بیشتر بخوابه. 🙁 کاش پول در آوردن یه خورده آسونتر بود که هم رانندهها اینقدر تو سختی نمیفتادن، هم بچههای مدرسهای میتونستن یه کم بیشتر بخوابن😌 (آرزوی احتمالی هستی رو به زبون آوردم)
بعد از این گفتگو یهو هستی تبدیل به خوشحالترین😀 و راضیترین دختر دنیا نشد. غرغر و ادا و اطوارش هم اگر چه کم شد، اما تموم نشد😉. اما احتمالاً هر وقت یاد زود اومدن سرویسش بیفته، میتونه از جایگاه رانندهشون هم به این موضوع نگاه کنه! به نظرم کم دستاوردی نیستاااااا! اون هم اگه بدون نصیحت، بدون انکار احساسات و افکارش، و بدون انتقال پیام من میدونم و تو نمیدونی، به دست اومده باشه!😇
#تربیت یه فرآیند نامحسوسه، ممنونم که «تربیت نامحسوس» رو دنبال و به دوستانتون معرفی میکنین 👇👇👇
ایتا:
eitaa.com/tarbiatenaamahsoos
تلگرام:
t.me/tarbiatenaamahsoos
اینستاگرام:
insta.com/tarbiat.e.naamahsoos
#گفتگوی_مؤثر
#پرسشگری
#همدلی
#مکث
#پرسش_و_پاسخ
👈 مهمترین کار شما اینه که بپذیرین که کنترلی روی خواستهها و امیال فرزندتون ندارین و نمیتونین کاری کنین که چیزهایی که به نظر شما ضروری نیست رو نخواد! اما روی اینکه شما میخواین بر چه اساسی و طبق چه روال و قانونی براش خرید کنین، کنترل دارین. پس کاری که میتونین انجام بدین اینه:
1️⃣ تعیین روال و سقف خرید منصفانه با توجه به شرایط زندگی خودتون و در میون گذاشتن اون با فرزندتون. مثلاً:
✅ پسرم ما از این به بعد پنجم هر ماه برای شما تا سقف ۵۰۰ هزار تومن خرید میکنیم. شما میتونی تو این چارچوب چیزهایی رو که میخوای بخری.
2️⃣ دادن حق انتخاب به فرزندتون در محدودهی چارچوب تعیین شده. مثلاً وقتی فرزندتون یه ساعت داره، اما میخواد تو موعد خریدش، پیشرفتهترش رو بخره، شما مانعش نشین. اون میتونه انتخاب کنه که به قیمت از دست دادنِ فرصتِ خریدِ یه وسیلهی جدید، مدلِ جدیدِ یه وسیلهی تکراری رو بخره. تجربهی همین انتخابهاست که کمک میکنه به مرووور یاد بگیره انتخابهایی کنه که پشیمونی کمتری به بار بیاره.
3️⃣ مواجههی همدلانه با احساسات و هیجانات فرزندتون:
✅ انگار از خریدنِ این ساعت پشیمون شدی... ترجیح میدادی مدل شارژیش رو داشته باشی... میفهمم پسرم. واسه من هم پیش اومده که با دیدن مدلهای بهتر و قشنگترِ چیزی که خریدم، از خرید خودم پشیمون بشم. کاش یه دکمهای بود که میتونستیم باهاش انتخابهای قبلیمون رو عوض کنیم.
✅ به نظر میاد بین اینکه دوباره ساعت بخری یا تفنگی که مدتها منتظرش بودی، دچار تردید شدی. شاید داری فکر میکنی همون ساعت قبلی هم اگرچه شارژی نیست، میتونه کارت رو راه بندازه... شاید هم فکر میکنی میتونی یه ماه دیگه بدون تفنگ با دوستات بازی کنی... واقعاً انتخاب سختیه. اگه پنج دقیقهی دیگه تو فروشگاه بمونیم، برات کافیه؟ یا میخوای بریم یه کم قدم بزنیم تا تصمیم بگیری؟
4️⃣ تحمل صبورانهی احساسات ناخوشایند فرزندتون. طبیعیه که فرزندتون بعد از مقایسهی وسایلش با مدلهای بهتر، احساساتی مثل پشیمونی، ناراحتی، ناکامی، بیقراری یا حتی خشم رو تجربه کنه. از نحوهی ابراز احساساتش نترسین و به هم نریزین! باهاش همدلی کنین و فرصت بدین که احساساتش رو تجربه و به مرووور از اونها عبور کنه.
5️⃣ تعیین حدومرز و پیامد برای رفتارهای غیرقابل قبول تو شرایط خوبحالی:
✅ پسرم تو میتونی و حق داری گاهی از خریدت پشیمون و ناراحت بشی یا تا موعد خرید بعدی احساس بیتابی و بیقراری داشته باشی، با این وجود اجازه نداری به وسایلی که خریدی آسیب بزنی یا از کسی بخوای چیز دیگهای برات بخره. (مثلاً پیامدِ این رفتارها میتونه از دست دادنِ فرصت خرید بعدی باشه)
(ضمناً قاطعانه از اقوام نزدیکتون بخواین که بدون هماهنگی با شما برای فرزندتون چیزی نخرن)
6️⃣ اجرای قاطعانه و همدلانهی پیامدها:
✅ میفهمم پسرم، تحمل اینکه این ماه خریدی نداشته باشی، برات سخته. ناراحتیت برام قابل درکه. با این وجود باور دارم که میتونی تا فرصت خرید بعدی، صبر کنی.
7️⃣ با کمک خودش راهکاری برای زودتر رسیدن به خواستههاش پیدا کنین. مثلاً با شستن ماشین، بتونه به اندازهی مبلغ صرفهجویی شده برای کارواش، خریدِ خارج از چارچوب داشته باشه.
@tarbiatenaamahsoos
#پرسش_و_پاسخ
#خریدبرای_بچه_ها
#تربیت_اقتصادی
#قاطعیت
#همدلی
هدایت شده از تربیت نا محسوس|مرضیه رضائیان
پاسخ تربیت نامحسوس به پرسش شما:
گفتین که میخواین نذارین دخترتون بره پیش مادربزرگش که مادربزرگ متوجه اشتباهش بشه؟
👈 خوب بیاین ببینیم این تصمیم از کجا و از چه طرز فکر و باوری داره میاد؟ احتمالاً از این باور که آدمی که اشتباه میکنه، یه مجرمه و بایییید تنبیه بشه و به سزای عملش برسه😬. از این باور که تا به آدمها یه دردی وارد نکنیم و بابت رفتار اشتباهشون اونها رو تنبیه نکنیم، از اشتباهشون درس نمیگیرن! یعنی دقیقاً همون باور و طرز فکری که باعث شد مادربزرگ، دختر شما رو مجازات کنه که متوجه اشتباهش بشه!!
👈 دارین میبینین؟ شما میخواین با مادربزرگ همون کاری رو بکنین که با دخترتون کرد! 🤨 فکر میکنین بعدش چه اتفاقی میفته؟ احتمالاً مادربزرگ از اینکه اون رو از دیدن نوهش محروم کردین، ناراحت و عصبانی میشه و با جواب سلام ندادن و تحویل نگرفتن شما، مجازاتتون میکنه. (فکر کردین فقط شما بادین تنبیه کنین؟😅) و خدا میدونه این چرخهی مجازات و انتقام تا کجا پیش میره و به کجا میکشه😩...
👈 اما آیا میشه این چرخه رو متوقف کرد؟ یعنی راهی وجود داره که هم مادربزرگ متوجه اشتباهش بشه و هم تو چرخهی انتقام و تنبیه نیفتیم؟
البته، اگه بخواین و کمی با خواستههای و آرزوهای عمیق قلبیتون (یه دنیای پر از مِهر، صلح، درک، احترام، شفافیت، ابراز و...) مرتبط بشین، حتماً راهش رو پیدا میکنین.
مثلاً میتونین یه روز یه کیک 🍰 درست کنین و یه مقدارش رو ببرین واسه مادربزرگ و بشینین کنارش و محترمانه و همدلانه باهاش حرف بزنین:
«مادر جون، میدونم که شما نوههاتون رو دوست دارین و همهشون براتون عزیزن و دوست ندارین که به هم صدمه بزنن. با این وجود وقتی به طرفداری از بچهای که آسیب دیده، اون یکی رو دعوا میکنین یا میزنین، بین شما و اونها فاصله میفته. چون فکر میکنن اون یکی رو بیشتر دوست دارین. بچهن دیگه... ظاهربین هستن... نیت خیر آدمها رو که نمیبینن... واسه همین خواهشم ازتون اینه که از این به بعد اگه از دخترم رفتار اشتباهی سر زد، به خودم بگین که رسیدگی کنم. آخه برام مهمه که هم احترام دخترم حفظ بشه و هم ذهنیتش نسبت به شما خراب نشه و از شما فاصله نگیره. آخه من شما رو به عنوان یکی از آدمهای امن و مورد اعتماد بهش معرفی کردم. میخوام احساس امنیتی که کنار شما داره، خدشهدار نشه.»
👈 میدونم این مدل گفتگوی شفاف و باصراحت واسه نسل ما خیلی سخته 😬 چون عادت کردیم به جای حرف زدن، با رفتار منفعلانه (اخم و قهر و سرسنگین شدن و رو برگردونن و تحویل نگرفتن و ظرفها رو به هم کوبیدن😅 و...) احساساتمون رو بروز بدیم و کاری کنیم که طرف مقابل خودش متوجه بشه که جریان چیه. اما ازتون دعوت میکنم یه مدت گفتگوی صریح و شفاف و ابراز احساسات و نیازهاتون رو امتحان کنین و نتیجهش رو ببینین. شاید معجزه نشه، اما امتحانش که ضرر نداره😇
#تربیت یه فرآیند نامحسوسه، ممنونم که «تربیت نامحسوس» رو دنبال و به دوستانتون معرفی میکنین 👇👇👇
ایتا:
eitaa.com/tarbiatenaamahsoos
تلگرام:
t.me/tarbiatenaamahsoos
اینستاگرام:
insta.com/tarbiat.e.naamahsoos
#خودابرازگری
#قاطعیت
#همدلی
#دخالت_اطرافیان_درتربیت
#پرسش_و_پاسخ
#نه_تنبیه_نه_تشویق
#نه_به_تنبیه_وپاداش
#ازجلسات_مشاوره
میگفت تربیت دینی بچهم خیلی برام مهمه. ولی گاهی مسائلی پیش میاد که نمیدونم چه واکنشی داشته باشم؟ مثلاً یه بار تو سفر تو یه سرویس بهداشتی بین راهی، دخترم مشغول وضو گرفتن بوده که دوتا دختر با ظاهر غیرمذهبی مسخرهش کردن و با گریه اومده بود سراغ من که بیرون از سرویس منتظرش بودم. و من واقعاً نمیدونستم تو اون لحظه چیکار باید میکردم.
گفتم: اولین وظیفهتون که تقریباً واضحه. دخترتون در حال تجربهی یه احساس ناخوشاینده، پس نیازش همدلی و درک احساسه. پس با چهره و زبان بدن همدلانه، میشد بغلش کنین و بگین: واقعاً همچین حرفی بهت زدن؟ ناراحتیت رو میفهمم. طبیعیه که بهت برخورده.
👈 قدم بعدی اینه که چون توی شرایطی این اتفاق افتاده که شما به اون موقعیت نزدیک هستین و دخترتون هم با رفتارش نشون داده که هنوز مهارت کافی برای ابراز احساس و نظرش رو نداره، خودتون با ورود به ماجرا براش الگوسازی کنین. یعنی برین سراغ اون دخترها و با مهر اونها رو خطاب کنین:
✅ دخترهای گلم میشه چند دقیقه باهم گفتگو کنیم؟
راستش الان دخترم با ناراحتی از سرویس اومده بیرون و میگه شما موقع وضو گرفتن مسخرهش کردین و بهش خندیدین. فکر کردم الان داریم تو زمونهای زندگی میکنیم که آدمها به اعتقادات هم احترام میذارن و بعیده کسی رو به خاطر اعتقاداتش مسخره کنن. گفتم شاید سوء تفاهم باشه، واسه همین اومدم ماجرا رو از دهن خودتون بشنوم. ممکنه بگین چه اتفاقی بینتون افتاد؟
👈 صرفنظر از اینکه بقیهی گفتگو چهجوری شکل میگیره، حتی با فرض اینکه اونها واقعاً قصدشون تمسخر بوده باشه، اما منکر رفتارشون بشن، تا همینجا هم شما با رفتارتون کلی اثر مثبت گذاشتین:
1️⃣ بدون تذکر و نصیحت و سرزنش و ایجاد دافعه نسبت به یه آدم دیندار، اهمیت احترام به عقاید دیگران رو به اون بچهها گوشزد کردین.
2️⃣ باعث شدین متوجه بشن که در مقابل رفتارشون مسؤلن و باید پاسخگو باشن و احتمال داره از این به بعد بیشتر مراقب رفتارشون باشن.
3️⃣ با رفتارتون مبلغ دینتون شدین و باعث شدین ذهنیت مثبتی نسبت به دینِ شما (به عنوان یه آدم دیندارِ اخلاق مدار) پیدا کنن یا لااقل ذهنیتشون تعدیل بشه.
4️⃣ الگوی خوبی از گفتوگوی مسالمتآمیز و خودابرازگری محترمانه رو در اختیار دخترتون گذاشتین.
5️⃣ به عنوان یه مادر، در نقش حمایتگر وارد عمل شدین و دخترتون رو دلگرم کردین که هر جا که حضور داشته باشین، از حقش دفاع میکنین، نه اینکه فقط زور بزنین که احساس ناخوشایندش رو از بین ببرین. مثلاً بگین: «ولشون کن، تو که با حرف هر بیشعوری نباید خجالت بکشی... اونها باید خجالت بکشن با اون حجابشون😤»
یادمون باشه اگه دینداری برامون یه ارزشه و آرزو داریم بچههامون هم بهش پایبند باشن، خیلی مهمه که به عنوان یه دیندار طوری زندگی کنیم که بچهها عاشق شخصیتمون باشن!
#تربیت یه «فرآیند» نامحسوسه، ممنونم که «تربیت نامحسوس» رو دنبال و به دوستانتون معرفی میکنین 👇👇👇
ایتا:
eitaa.com/tarbiatenaamahsoos
تلگرام:
t.me/tarbiatenaamahsoos
اینستاگرام:
insta.com/tarbiat.e.naamahsoos
#تربیت_دینی
#زندگی_برمدارارزش
#همدلی
#حمایت
#الگوسازی
#پرسش_و_پاسخ
1️⃣ نیت خودتون رو از گفتگو با فرزندتون مشخص کنین. اگه میخواین فرزندتون بیادبی و بیاحترامی نکنه، پس لازمه تو رابطهی خودتون و از جمله تو این گفتگوی خاص با نیتِ حاضر بودنِ ادب و احترام حضور داشته باشین.
2️⃣ گفتوگویی رو که میخواین با فرزندتون داشته باشین، از قبل طراحی کنین و بدون آمادگی وارد گفتگو نشین.
3️⃣ به هیچ عنوان در بدو ورود به خونه شروع به انتقاد نکنین:
❌ چه سلامی؟ امروز اومدم مدرسهتون با یه کوه خجالت برگشتم. این حرفها چی بود به همکلاسیت زدی؟
4️⃣ برای گفتگو یه زمان مناسب پیدا کنین که بچه خسته و گرسنه و خوابآلود یا مشغول بازی یا تماشای تلویزیون نباشه.
5️⃣ حتیالامکان قبل از گفتگو، یه وقت کیفی مشترک با فرزندتون بگذرونین. مثلاً یه مقدار باهم بازی کنین یا یه فعالیت مشترک انجام بدین یا قدم بزنین و آخرش از احساس خوبتون بگین:
✅ وای چقدر این بازی بهم چسبید، چقدر خندیدیم. چقدر کنار تو بهم خوش گذشت😍 از وقتی مدرسهها باز شده، اینطوری باهم بازی نکرده بودیم. راستی گفتم مدرسه، یادم اومد که راجع به یه موضوعی میخوام باهات صحبت کنم. حدود ده دقیقه وقت میبره. الان میتونیم حرف بزنیم؟
(اگه گفت نه، بگین این گفتگو لازم و مهمه و ازش بخواین یه وقتی رو برای گفتگو مشخص کنه)
✍️ ادامه داره...
@tarbiatenaamahsoos
#پرسش_و_پاسخ
#گفتگوی_مؤثر
#شنوایی_مؤثر
#همدلی
ادامهی #پرسش_و_پاسخ
6️⃣ در شروع گفتگو یه نکتهی مثبت در مورد فرزندتون بگین و بعد به مشکل اشاره کنین:
✅ امروز که اومدم مدرسهتون، معلمتون از دَرسِت خیلی راضی بود. میگفت املای امروزت رو بیغلط نوشتی😍. البته یه چیز دیگه هم گفت که من تعجب کردم. گفت گاهی که عصبانی میشی، حرفهای مناسبی به بچهها نمیزنی. بهشون گفتم خیلی عجیبه! بعیده پسر من همچین حرفهایی زده باشه. من باید با خودش صحبت کنم ببینم جریان چی بوده؟ حالام اومدم ماجرا رو از زبون خودت بشنوم.
و بعد سراپا گوش میشین برای شنیدن احساسات و افکاری که فرزندتون رو به سمت بدررفتاری سوق داده. نهایتاً حرفهای خودش رو با یه بیان دیگه تکرار کنین تا هم شما مطمئن بشین و هم اون احساس کنه که درست و کامل دریافتش کردین:
✅ ببین درست متوجه شدم؟ گفتی پسری که پشت سرت نشسته بود، با مدادش گردنت رو قلقلک میداد، تو یکی دوبار ازش خواستی که این کار رو نکنه، اما وقتی بازم تکرار کرد، عصبانی شدی و اون حرف رو بهش زدی. انگار فکر میکردی هیچ جور دیگهای نمیشه جلوش رو بگیری. درسته؟
حالا وقتشه که ضمن پذیرش احساسش و همدلی باهاش، در مورد حد و مرزها و رفتاری که پذیرفته شده نیست، باهاش گفتگو کنین:
✅ متوجهم پسرم. میتونم بفهمم کار همکلاسیت خیلی رو مخت بود، مخصوصاً که بعد از اعتراضت هم چند بار تکرارش کرد. شاید حق داشتی که عصبانی بشی. با این وجود واکنشی که نشون دادی، مناسب شأن و شخصیت تو و خانوادهمون نبود. بعید میدونم دلت بخواد دیگران تو رو به عنوان کسی که حرفهای ناجور میزنه، بشناسن. بیا ببینیم به جاش چه واکنشی میشد نشون بدی که مانع ادامهی رفتار اون پسر بشی؟
و حالا میتونین با مشورت خودش فهرستی از واکنشهای مناسبتتر رو پیدا کنین.
در آخر هم در آغوشش بگیرین و گفتگو رو با قدردانی و احساس خوب خاتمه بدین:
✅ ممنون که برام توضیح دادی و ماجرا رو شفاف کردی. قبل از گفتگو باهات یه کم احساس پریشونی داشتم، اما احساس الآنم امیدواریه😉
ووی چرا دلم ضعف رفت؟ موافقی بریم تو آشپزخونه یه شیر و کیک بخوریم؟
@tarbiatenaamahsoos
#پرسش_و_پاسخ
#گفتگوی_مؤثر
#شنوایی_مؤثر
#همدلی
هدایت شده از تربیت نا محسوس|مرضیه رضائیان
#مادرانه_های من
👈 امروز هستی میگفت: «بابا بزرگ دوستم فوت کرده بود و خیلی ناراحت بود. من و دو تا از دوستام رفتیم بغلش کردیم و بهش تسلیت گفتیم. بهش گفتم اگه خواستی در موردش حرف بزنی، من هستم🥺 بعدش هم رفتم به معاون و معلممون گفتم که هواش رو داشته باشن»
👈 راستش هر چی فکر میکنم، من اینها رو بهش یاد ندادم🤷. اما هر وقت کوچکترین نشونهای از توجه به دیگران و همدلی رو تو رفتارش دیدم، بهش توجه کردم و نتیجه و اثر رفتارش رو روی دیگران، براش گفتم.
از طرفی پدرش هم استاد توجه نشون دادن به دیگرانه😁. اونقدر که برخلاف مدیرهای دیگه، بیشتر کارمندهای ادارهشون رو با اسم کوچیک میشناسه و تا حدودی نسبت به مسائل و مشکلات زندگیشون آگاهی داره و اونها رو پیگیری میکنه.
👈 هر روز بیشتر از قبل مطمئن میشم که بچهها با آموزش مستقیم و تذکر و فشار چیزی یاد نمیگیرن. کافیه:
اولاً: خودمون الگو باشیم.
ثانیاً: گاهی از اتفاقهای روزمرهی زندگی استفاده کنیم و با بچهها گفتگو کنیم. طرح مسأله کنیم و در مورد رفتارهای مناسب تو شرایط پیش اومده، ازشون سؤال بپرسیم و ذهنشون رو به چالش بکشیم.
ثالثاً: رفتارهای مثبت کوچولوشون رو تو زمینهی مورد نظرمون ببینیم و به صورت توصیفی تشویق کنیم و در مورد اونها بهشون بازخورد بدیم.
راستی تو تشویق توصیفی چقدر مهارت دارین؟ میخواین در موردش بیشتر بنویسم؟
پ.ن: یکی از درسهای کتاب اجتماعی امسالشون راجع به همدلیه. فکر میکنم اون هم بیتأثیر نبوده. جای بسی خوشحالیه که آموزش مهارتهای زندگی کمکم داره به کتابهای ابتدایی راه پیدا میکنه.
#تربیت یه فرآیند نامحسوسه، ممنونم که «تربیت نامحسوس» رو دنبال و به دوستانتون معرفی میکنین 👇👇👇
ایتا:
eitaa.com/tarbiatenaamahsoos
تلگرام:
t.me/tarbiatenaamahsoos
اینستاگرام:
insta.com/tarbiat.e.naamahsoos
#مادرانه_های_من
#همدلی
#الگوسازی
#مهارتهای_اجتماعی
#یک_تجربه
👈 چند وقت پیش تو جلسهی آموزش خانواده تو مدرسهی هستی شرکت کرده بودم. آخر جلسه یه سؤال و جواب بین یکی از مادرها و سخنران که دکترای روانشناسی داشت، رد و بدل شد که میخوام اون رو باهاتون در میون بذارم و نکاتی رو که به نظرم میرسه، بهتون بگم:
مادر: دخترم خیلی درسش خوبه و تو همهی کلاسهای غیردرسیش هم عملکرد خوبی داره و در ازای اینها از من انتظار داره که براش حیوون خونگی بخرم.
خانم دکتر: شمای مادر خودت میخوای و صلاح میدونی که یه حیوون رو بیاری تو خونهت؟
مادر گفت: نه، خیلی خوشم نمیاد.
خانم دکتر: ببین خانوم... دختر شما حیوون خونگی میخواد، چون وقتش خالیه، دختر شما تو مقطع هفتمه و برای موفق شدن، لازمه روزی چهار ساعت درس بخونه. روزی فلان تعداد تست بزنه. ترغیبش کن که به جای حیوون خونگی، وقتش رو با تست زدن و درس خوندن پر کنه.
مادر: آخه به من میگه شما به خواستههای من اهمیت نمیدین؟
خانم دکتر: شما میتونین به جای حیوون خونگی، فلان کفش برند رو که دوست داره براش بخرین که نشون بدین به خواستههاش اهمیت میدین...
👈 میدونین چی توی این گفتگو برام جالب بود؟
اول اینکه به نظر میومد اساساً از نظر خانم دکتر، ملاک برای رد یا قبول درخواست فرزند، صلاحدید مادره و انگار این مسأله هیچ جای بحثی نداره! مگه اونچه که مادر صلاح میدونه، همیشه درستترین و بهترینه؟ مگه این احتمال وجود نداره که تشخیص مادر خیلی مؤثر و کارآمد نباشه؟
👈 و نکتهی دیگه اینکه انگار خونه فقط متعلق به والدینه و فقط اونها حق دارن مطابق سلیقه و صلاحدید خودشون تعیین کنن که چی توی خونه بیاد و چی نیاد!
👈 ببینین... من قبول دارم که تصمیم نهایی رو در این موارد والدین میگیرن، اما آیا صِرفِ اینکه مادر خیلی از حیوون خونگی خوشش نمیاد، دلیل بر این میشه که جای هیچ بحث و گفتگویی در این مورد نباشه؟ آیا درخواست بچه نیاز به رسیدگی نداره؟
چه بسا پشت این درخواست، فقط نیاز به تفریح و سرگرمی و پر کردن وقت نباشه. چه بسا مسأله نیاز به یه همدم باشه که به خاطر تکفرزند بودن، بچه ازش محرومه! (نیاز به عشق و تعلق) یا شاید نیاز به یه تجربهی جدید، یا حتی نیاز به شنیده شدن و درک شدن باشه که با کمی گفتگو در مورد آرزوی فرزند و همراهی هیجانی و همدلی و بررسیِ امکان برآورده کردنش و یا جایگزین کردنش، نیازش به مهم بودن و شنیده شدن تأمین بشه و از فکرش بیرون بیاد.
👈 نکتهی دیگهای که تو جواب خانم دکتر برام جالب بود، پیشنهاد جایگزینِ ایشون به مادر بود: تست زدن و درس خوندن به جای حیوون خونگی!
مگه همهی زندگی فقط درس خوندنه؟ مثل این میمونه که به کسی که به اندازهی کافی گوشت خورده و حالا طلب آب میکنه، بگیم بازم گوشت بخوره که از نظر ما مفیدتر و بهتره!
👈 البته همهی این حرفهای من اصلاً به معنیِ قبول بیچون و چرای درخواست فرزندمون نیست. نشون به اون نشون که خودم چند ساله که با پیشنهاد چندینبارهی دخترم در مورد خرید گربه موافقت نکردم. اما هربار که یه کلیپ گربهای نشونم میده😁، نه تنها اظهار تنفر نمیکنم، بلکه با هیجانش همراه میشم و با ذوقش ذوق میکنم. وقتی تو خیابون گربه میبینه و میخواد یه کم باهاش وقت بگذرونه، غالباً برای رد شدن ازش عجله نمیکنم و باهاش همراهی میکنم. حتی در نبودش از صحنههایی که میدونم اون رو به وجد میاره (مثل شیر خوردن بچه گربهها) فیلم میگیرم و بهش نشون میدم.
و همهی اینها باعث شده متوجه بشه اگرچه کنار اومدن با گربه توی خونه (بنا به دلایلی که براش توضیح دادم)، فعلاً برام مقدور نیست، اما خواست و علاقهی اون رو به رسمیت میشناسم و بهش اهمیت میدم.
یادمون باشه که اگه نیازهای اساسی بچهها تو ارتباط با والدین تأمین بشه، کمتر اتفاق میافته که سوزن بچهها رو خواستههاشون گیر کنه😉
@tarbiatenaamahsoos
#خواسته_های_بچه_ها
#همدلی
#همراهی_هیجانی
#نیازهای_اساسی
#عشق_و_تعلق
#تفریح_و_لذت