eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
به سبک تانک🌹 🍃 ذکر دِرِن،دِرِن،دِرِن دِرِن دِرِنننن.. شب عملیات بود، حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری ،که انگار اولین عملیاتی بود که شرکت میکرد وچهراه اش نشان می داد که کمی اضطراب دارد، گفت:درچنین لحظاتی باید قوی بود.حالا برو ببین اون تیر بارچی چه ذکری میگه که اینطوری استوار جلوی تیر وترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده.تو هم همون رو بگو! نزدیک تیربار چی شد ودید داره با خودش زمزمه میکنه:دِرِن،دِرِن،دِرِن،دِرِن دِرِننن(آهنگ پلنگ صورتی!) معلوم بود آدم قبلا ذکرش رو گفته که در مقابل دشمن این گونه، شادمانه مرگ رو به بازی گرفته .
به سبک تانک🌹 🍃 ذکر دِرِن،دِرِن،دِرِن دِرِن دِرِنننن.. شب عملیات بود، حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری ،که انگار اولین عملیاتی بود که شرکت میکرد وچهراه اش نشان می داد که کمی اضطراب دارد، گفت:درچنین لحظاتی باید قوی بود.حالا برو ببین اون تیر بارچی چه ذکری میگه که اینطوری استوار جلوی تیر وترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده.تو هم همون رو بگو! نزدیک تیربار چی شد ودید داره با خودش زمزمه میکنه:دِرِن،دِرِن،دِرِن،دِرِن دِرِننن(آهنگ پلنگ صورتی!) معلوم بود آدم قبلا ذکرش رو گفته که در مقابل دشمن این گونه، شادمانه مرگ رو به بازی گرفته .
به سبک شهدا🌹 🍃سوال و جواب خبرنگار امده بود ویقه یکی از نیروه ها را چسبیده بود که مصاحبه کند. از او پرسید:((برای چه به جبهه امدی)) در حالی که معلوم بود قصد دارد خبرنگار را سر کار بگذارد، گفت:((از سر بدبختی کرمَ (فرزندم )... چه می دانستم چه خبر است.)) خبرنگار پرسید:(الان که از نزدیک جنگ را دیدید،چه؟) گفت:احساس مورشت(لرزیدن)دارم.
به سبک شهدا🌹 🍃راه يزد هم بسته شد در جبهه كه بوديم، گاهي خسته مي‌شديم و به پايان مأموريت اميد داشتيم، اين‌كه مدتي نفس تازه كنيم و مجدداً عازم جبهه‌ها شويم. اما بعضي اوقات، پايان دوره‌ي خدمت، مصادف مي‌شد با شروع عمليات. آن موقع آماده‌باش مي‌دادند و همه‌ي مرخصي‌ها لغو مي‌شد و در چنين شرايطي، بعضي از همشهري‌هاي ما مي‌گفتند : «ديديد چه شد؟ آمديم كربلا را بگيريم، قدس را آزاد كنيم، راه يزد خودمان هم بسته شد!»
به سبک شهدا # 🌹به سلامتی فرمانده🕵🌹 دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند😓! یک شب داشتم می‌آمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد نگه داشتم😉 كه شد ، 🙂 گاز دادم و راه افتادم من با می‌راندم و با هم حرف می‌زديم ! 😍 گفت: می‌گن لشکرتون دستور داده تند نرید ! 🙄😒 راست می‌گن؟!🤔 گفتم: گفته😊 ! زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی باحالمان !!!😄 مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند !!😟 پرسيدم : کی هستی تو مگه ؟!🤔 گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار ...😶😰😨😱😂
🌹 به سبک شهدا: 😂اینطوری لو رفت...!😂 ⭕️دو تا از بچه‌های گردان، غولی را همراه خودشان آورده بودند و‌های های می‌خندیدند. گفتم: «این کیه؟»😳 گفتند: «عراقی»😁 گفتم: «چطوری اسیرش کردید؟»😎 می‌خندیدند😂 . گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بود. تشنگی فشار آورده با لباس بسیجی‌ها آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود.😎😂 پول داده بود!» اینطوری لو رفته بود.😁😎😁 بچه‌ها هنوز می‌خندیدند.⭕😭😂 @taShadat
به سبک شهدا جزو اسرای عراقی یک منافق داشتیم، این را از تسلط او به زبان فارسی دانستیم. وقتی آنها را می آوردیم پشت خط خودش را انداخت داخل رودخانه سر راه که فرار کند. حسن تا وسط رودخانه او را زیر نظر داشت. از آنجایی که شنا بلد نبود کم کم زیر آب می رفت. در لحظات آخر که برای کمک خواستن دست تکان داد، حسن دستی برایش تکان داد و گفت: ادامه بده، موفق باشی! @taShadat
°•|🌸🍃 🔹اونایے کہ تو وسط کارڪـــم میارن، ( برا اینہ کہ واسہ رفاقت نکردن!) 🔹و گرنہ تو این وادے هـر چے مبتلا باشے، مقـــرب‌تر میشے! 🌸 ↞🌹↠🕊↞🌹↠ @taShadat
ویزای 💠دوست شهید حسین معز غلامی : 🍃🌸صبح یکشنبه بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ 9 صبح بود هنوز گذرنامه نداشتم ویزاکه هیچی جلوی در اداره گذرنامه بودم ،حسین زنگ زد،سلام داداش خوبی _نوکرم توخوبی؟ +گرفتی گذرنامه رو ازصبح استرس تو رو دارم _داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس +باشه داداش گرفتی بهم بگو ان شاءالله ردیف میشه، _باشه چشم. قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود پرسیدم گفتن کلا صادر نشده باید بشینی شانسِت بزنه امشب بِدن والّا فردا... بابغض زنگ زدم به حسین گفتم نمیشه من بیام قسمت نشد شمابرید. 🍃🌸حسین گفت: این چه حرفیه ماقرارگذاشتیم باهم بریم توکل داشته باش درست میشه اگه نشد فردا صبح میریم. گفتم نه برنامه هاتون خراب میشه گفت نه نهایتش بچه ها روراهی میکنیم من وتو با اتوبوس میریم دلمو گرم کرد داخل جا نبود بشینم ایستاده بودم ساعت شد ۶ عصر حسین پیام داد چه خبر ؟گفتم داداش هنوز ندادن هربیست دقیقه اسم ۱۰ نفرمیخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تااینجا اومدی بقیَشَم ارباب ردیف میکنه گفتم دارم ازاسترس میمیرم!! گفت ی ذکر بهت میگم هربار گیرکردی بگو من خیلی قبول دارم گره کارمنم همین باز کرد(آخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت) گفتم باشه داداش بگو گفت تسبیح داری؟ گفتم اره گفت بگو الهی به (سلام الله علیها) حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم قطع کردم چشممو بستم شروع کردم الهی به رقیه س الهی به رقیه سلام الله علیها... 10 تانگفتم که یهو گفت این 5 نفر اخرین لیسته بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو اسممو خوندن بغضم ترکید باگریه گرفتم رفتم سمت خونه حاضر بشم؛وقتی حسین رو دیدم گفتم درست شد اشک توچشمش حلقه زد گفت الهی به رقیه (سلام الله علیها) خوبه با (ع) باشه 🏴 @taShadat 🏴
🔸روزها در کار می کرد و عصرها با موتور? 🔹با پولی که می گرفت گره بسیاری از دوستان و آشنایان به خصوص را باز می کرد? 🌷 🍃شهید ذوالفقاری یکی از مریدان و عاشقان پهلوان شهیدابراهیم هادی بود 🌷ارادت خاص محمد هادی به ابراهیم موجب شباهت اخلاقی و رفتاری ایشون به این شهید بزرگوار شده بود... 🍃 و درنهایت عاقبت بخیری با ... 🌷رفاقت باشهدا فقط به گذاشتن عکسشون رو پروفایل هامون ، خوندن و ردشدن از خاطراتشون نیست... 🍃رفاقت باشهدا یعنی:نگاه دوست شهیدت رو هرگز فراموش نکنی و به احترام نگاهش حتی سمت گناه نری❤️ 🍃رفاقت باشهدایعنی : شباهت مخلصانه و دلی باشهدا یعنی گمنام شدن و برای خدا کار کردن نه برای ظاهرسازی و دیده شدن... 🌷باخودت خلوت کن ببین رفاقتت بوی شهادت میده یانه !؟ 🍃اگه دلت و اعمالت شهدایی شد ، مطمئن باش توهم یک روز شهید میشی😉 🌷 @taShadat 🌷
🌹 🌷🍃 ▫️ابراهیم همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت😇. ▫️بارها به من می گفت: ▫️"طوری و کن که احترامت را داشته باشند.❤️ ▫️می گفت: ▫️"این و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره.❣ ▫️بابا دوروزه این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای کاری کنه ارزش داره."💗 •♡ټاشَہـادَټ♡•
یادمه صبح از خواب بیدار شدم خیلی ناراحت بودم که نمیتونستم برم تشییع شهید... درسته از قبل اصلا نمیشناختمش ولی خیلی دوست داشتم حتما تو مراسماتش شرکت کنم ولی چه کنم مشغله های کاری سر منو اونقدر شلوغ کرده بود که حتی تشییعشم نمیتونستم برم...خیلی حالم بد بود.😔 رفتم پی کارهام که اصلا نمیدونم چی شد ولی سر از حوالی امامزاده حسن(ع) در آوردم و درست زمانی رسیدم که از جایگاهش روی ماشین داشت به روی دستای مردم منتقل میشد که بازم اصلا نفهمیدم چه اتفاقی افتاد که خودم رو زیر پیکر مطهر و دیدم و تابوت روی شونه هام بود...💚 دیگه حالم دست خودم نبود و فقط داشتم اشک میریختم انگار که رفیق چندین ساله من بوده و خیلی خاطره ها با هم داشتیم و اصلا سیل جمعیت هم حواسمو پرت نمیکرد و متوجهش نبودم ، حس میکردم تنها منم و داداش بهروزم...😭 همینطور شهید رو گذاشتن روی جایگاه و مداح شروع به مدیحه سرایی کرد و سردار سخنرانی ولی باز من متوجه چیزی نبودم و بعدا از فیلم ها متوجه همه این اتفاقات شدم ؛ من فقط در این مدت چهره نورانی جلو چشمم بود داشتیم با هم صحبت میکردیم و یه عالمه حرفای گرم و شیرین از بهم میزد و منم همینطور گریه میکردم...💚🖤 از من دلیل گریه هامو پرسید و من توضیح دادم که من از خودم ناامیدم و فکر نمیکنم روزی عاقبت شما نصیب من هم بشه ... با اینکه اصلا من تا حالا شهید رو ندیده بودم به اسم منو صدا کرد و گفت انشاالله اون روز میرسه نگران نباش...🤲🖤 من هم از اون روز حس برادری و دارم با شهید و هرروز به نیتش چندتا میفرستم... ❤️💚 شادی روح شهید صلوات...🌹 @tashahadat313
🔹 همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت بارها به من می گفت: طوری و کن که احترامت را داشته باشند. می گفت: این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره. ...🌷🕊 @tashahadat313