karimi-shab-veladat-emam-mojtaba-94-02.mp3
10.71M
❤️ مدح بسیار زیبا
❤️ ماه من از تو ندیدم قمری زیباتر
🎤🎤 حاج محمود کریمی
🌺 میلاد #امام_حسن علیه السلام
🌺 #ماه_رمضان #صلوات
🌷 @taShadat 🌷
﷽✨
💠امروز یک شنبه
🌤۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌛۱۶ رمضان ۱۴۴۱ قمری
📿 ذکرروز: ۱۰۰ مرتبه یاذالجلال والاکرام
🍽طبخ غذابه نیت:حضرت زینب(س)
🌷 @taShadat 🌷
﷽
#نهج_البلاغه
#حکمت34
══🍃🌷🍃════
💠وَ قَالَ [علیه السلام] أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى .
🔷 بهترین بى نیازى ، ترك آرزوهاست.
🌷 @taShadat 🌷
#شهید_محمود_هاشمی❤️
دلبرا چون میروی
دل میرود
جان میرود
گر نیایی بی گُمان
از عشق ایمان میرود ...!
#سلام✋🏻
#صبحتون💐
#شـهـدایـی😇🌷
🌷 @taShadat 🌷
🔖 #خاطرات_شهید
🍃 حسن سرش درد می کرد برای کارهای خیر. اگر دوستانش در کاری فرو می ماندند، به حسن مراجعه می کردند.
یک ماشین پی کی داشت. یک باره نمی دانم چه بلایی سرش آمد. بعد از شهادتش فهمیدیم آن را فروخته هزینه زایمان همسر یکی از دوستانش کرده بود ..
✍ به روایت برادر شـهید
🌹 #شهید_حسن_قاسمیدانا
🌷 @taShadat 🌷
ــــــــــــــــــــ🔶💐🔶ــــــــــــــــــــــ
ـــــ⚜بسم رب الشهــــــــدا⚜ـــــ
#گزیدهایاززندگینامه
#شهیدگمنامجهانگیرایزدی
#تاریخشهادت ۱۳۶/۲/۲۱
#محلشهادت کردستان رودخانه تسود پاوه
🔶#شهيدمفقودالاثر گروهبان يكم #جهانگيرايزدي در خانواده اي #مذهبي و #مسلمان به دنيا آمد، او فرزند ششم خانواده بود كه پا به عرصه اين دنياي خاكي گذاشت.
🔶 بعد از سپری کردن ايام كودكي، راهي مدرسه شد و تا سال سوم راهنمايي درس خواند و سپس ترك تحصيل كرد.
🔶 بعد از مدتي در سن ۱۶ سالگي وارد #ارتش شد و در #شيراز به خدمت مشغول شد.
🔶با شروع جنگ تحميلي، ايشان نيز همانند ديگر #سربازان اين مملكت #اسلامي، طي دو مرحله به #جبهه اعزام شد.
🔶 او در آخرين اعزامش در تاريخ ۱۳۶۰/۱۲/۱۶ به طرف كردستان- شهرستان پاوه- اعزام گرديد كه پس از دو ماه از تاريخ اعزامش در تاريخ ۱۳۶۱/۲/۲۲در رودخانه اي در نوسود پاوه به #شهادت رسيد و #جاويدالاثر شد كه پس از مدتي جهت فاتحه خواني مقداري از لباسهاي ايشان را به خاك سپردند تا زيارتگاه عاشقان #شهدا باشد.
🔶#شهيدجهانگيرايزدي، اخلاق خيلي #خوبي داشت؛ هميشه با چهره اي #شاد با خانواده برخورد مي كرد.
🔶فردي #درستكار و #مهربان بود و به تمام اهل خانه احترام مي گذاشت.
🔶 او !مومن و #راستكرداری بود كه هيچ گاه $نمازش ترك نمي شد.
🔶 در ماه محرم #خادم #مجالس و #هيئتهاي #حسيني بود و از قبل از #انقلاب، فعاليتهاي #مذهبي داشت
🔶 به خانواده خود سفارش مي كرد كه #نماز را ترك نكنيد و آن را در #اولوقت اقامه كنيد.
🔶در مجالس و محافل #مذهبي شركت كنيد و #ايمان خود را تقويت نماييد.
🔶 به #امام علاقه خاصي داشت و از طريق برادر #شهيد خود- #شيخنصرالله- #پوسترهاي #امام و #پيامها و #اطلاعيه هاي ايشان را پخش مي كرد.
🔶برادران #ارتشي خود را آگاه مي كرد.
🔶#شهادت را آرزوي خود مي دانست و مي گفت:« اي خداي مهربان! تو را شكر مي گويم كه چندين مرتبه #جنگيدن در راهت را به من عطا كردي.
🔶 اي خدا! تو نيك مي داني كه تنها براي تو و ياري #دين تو قدم در اين راه گذاشتم؛ پس اي مهربانترين مهربانان! تو را به مقربان درگاهت و دماء #شهدا، فوز عظيم #شهادت را نصيب من بگردان كه هميشه از مردن در بستر لحاف، هراس داشتم.»
#روحش #شاد و #یادش #گرامی باد.
─┅═ঊঈ🕊🕊🕊ঊঈ═┅─
#بــرایشــادیروحــش
"#صلوات"
اللَّهمَّ صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
میگفت :
تو سوريه وقت خواب ندارم . وقتى هم مى خواهم بخوابم از شدت خستگى نمى توانم بخوابم، انگار يک لشكر مورچه دارند از پاهايم بالا مى آيند!🍃
پ.ن:حواسمون هست؟
شهدااینجور برای ظهور کارکردن...
ماکجاییم؟؟؟😔💔
#شھیدمحمودرضابیضایی🧡
#همت
#تلنگر
میگفت :
اگه گوشاتون نامربوط شنیدن
چیزایی رو که نباید ، شنیدن !
زیاد به نواے قرآن
و ذکر اهل بیت (علیهمالسلام)
گوش کنید
شاید گناهاے گوشاتون پاک شدن ... :)
رفیقش میگفت:
یه شب تو خواب دیدمش؛
بهم گفت:
به بچه ها بگو حتی سمت گناه هم نرن؛اینجا خیلی گیر میدن...!
#شهید_حجتالله_اسدی
ابراهیـم . . .
همیشـه قبل از مسابقات
دو رڪعت نمـــاز میخوند !
ازش پرسیدم چه نمازی میخونی؟
گفت: دو رڪعت نـماز میخونم و
از خدا میخوام یه وقت تو مسابقه
حـالِ ڪسی رو نگیـرم ...!
📚 "سلام بر ابراهیم"
#هـادی_دلهـا
#شهید_ابراهیم_هادی
🌷 @taShadat 🌷
💠رفقاخبردارید...
هنوز که هنوز است حمید باکری از عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته...❗️
خبر دارید که شهید علیرضا امیری آن دلیرمرد خطه غرب آن نستوده مبارز تپه حر هنوز برنگشته...❗️
از ابراهیم هادی خبری دارید...❗️
بعد از اینکه یارانش را از کانال کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید...❗️
از جوانانی که خوراک کوسه های اروند شدند خبری دارید...❗️
هنوز از شلمچه صدای اذان بچه ها می آید...❗️
هنوز صدای مناجات رزمندگان از حسینیه حاج همت به گوش می رسد...❗️
هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛
خواهرم حجاب...❗️
هنوز که هنوز است شهدا می ترسند
از اینکه رهبر رو تنها بگذاریم...❗️
و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند...❗️
و هنوز که هنوز است مادرانی چشم انتظار جـــــــــــــگرگوشه هایشان هستند ....❗️
ای کاش، بیاییم و به راه بیاییم ....
🌷 @taShadat 🌷
#حجاب🧕🏻
➕ببخشید خانم✋
➖چیه؟ چته؟ 🙄😒
➕لطفا حجابتونو رعایت کنین😔
➖به تو و رفقای بسیجی و پاسدارت هیچ ربطی نداره😠
➕ میدونید همین الآن این رفقای پاسدارم تو مرزا دارن بخاطر امنیت من و شما #شهید میشن⁉️ 🥀
[ #امنیت_اتفاقی_نیست❗️]
🌷🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
🌷 @taShadat 🌷
#روایتگری
🔻اهمیت به نماز
🔅روزی برای تحویل امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم.در راه برگشت صدای اذان آمد. احمد گفت: کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم؟
🔅گفتم ۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم و همانجا نماز می خوانیم...
🔅از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت:من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم دوست دارم نمازم با نماز #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و در همان وقت به سوی خدا برود"
🗣راوی:علی مرعی (دوست شهید)
#شهید_احمد_مشلب
یاد شهید با صلوات🌹
🌷 @tashadat 🌷
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷
دختر عزیزمان زینب خانم سلیمانی ریاست بنیاد شهید سردار سلیمانی را به شما تبریک میگویم و امیدوارم همانند پدرتان در تمام کارها سربلند و پیروز باشید و پرچم پدرتان را بدست گیرید
رهبر انقلاب اسلامی امام خامنه ای استعداد و توانایی در شما دیده اند وخوب مقامی داده اند.
امیدوارم عاقبت بخیر و موفق شوی.🌹
✍آرام محرابی
🗓۲۰اردیبهشت۱۳۹۹
🔹کانون خواهران شهدا
🌷 @taShadat 🌷
4_5800974385519002518.mp3
6.42M
💫 فضیلت و پاداش روزهی روز شانزدهم ماه مبارک رمضان در بیان پیامبر اسلام(ص)
🎙 استاد بسیطی
💠 خواهر شهید #ابراهیم_هادی می گفت:
🟡آخرین باری که ابراهیم به تهران آمده بود کمتر غذا میخورد. وقتی با اعتراض ما مواجه میشد میگفت: باید این بدن را آماده کنم.
🟢 در شب های سرد زمستان بدون بالش و پتو میخوابید و میگفت: این بدن باید عادت کند روزهای طولانی درخاک بماند.
🔵 میگفت: من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتی یک وجب خاک. دوستدارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم. دوستدارم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد.
#یادش_با_صلوات 🌹
🌷@tashadat🌷
هشدار.!
مشترک گرامی!.!
مهلت استفاده از یک ماه سرویس هدیه رحمت خاص مهمانی درون شبکه خداوندی ؛یکشنبه۴خردادبه پایان می رسدواز آن پس عبادات بانرخ عادی محاسبه خواهد شد؛شیطان ازغل وزنجیرآزادمی شود.ثواب خواندن یک آیه،برابرهمان آیه،نه یک ختم قرآن است،خواب یعنی خواب،نه عبادت،ونفس کشیدن یعنی نفس،ونه تسبیح. یک رکعت نماز همان یک رکعت است نه معادل ۷۰۰هزار رکعت.
مشترک محترم!فقط چند روز دیگر فرصت دارید.
﷽
#براساس_داستان_واقعیق
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_پنجاه_شش
🔹ساعت به وقت کربلا
بی حس و حال تر از همیشه ... روی تخت دراز کشیده بود... حس و رمق از چشم هاش رفته بود ... و تشنگی به شدت بهش فشار می آورد ... هر چی لب هاش رو تر کردم... دیگه فایده نداشت ... وجودش گر گرفته بود ...
گریه ام گرفت ... بی اختیار کنار تختش گریه می کردم ... حالش خیلی بد بود ... خیلی ...
شروع کردم به روضه خوندن ... هر چی که شنیده بودم و خونده بودم ... از کربلا و عطش بچه ها ... اشک می ریختم و روضه می خوندم ... از علی اکبر امام حسین ... که لب هاش از عطش سوخته بود ... از گریه های علی اصغر ... و مشک پاره ابالفضل العباس ... معرکه ای شده بود ...
ساکت که شدم ... دستش رو کشید روی سرم ... بی حس و جان ... از خشکی لب و گلو ... صداش بریده بریده می اومد...
- زیارت ... عاشورا ... بخون ...
شروع کردم ... چشم هاش می رفت و می اومد ...
- " اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ ... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ ... اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنین ...
به سلام آخر زیارت رسیده بود ...
- عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ...
چشم های بی رمق خیس از اشکش ... چرخید سمت در... قدرت حرکت نداشت ... اما حس کردم با همه وجود می خواد بلند شه ... با دست بهم اشاره کرد بایست ... ایستادم...
دیگه قدرت کنترل خودم رو نداشتم ... من ضجه زنان گریه می کردم ... و بی بی ... دونه دونه ... با سر سلام می داد... دیگه لب هاش تکان نمی خورد ... اما با همون سختی تکان شون می داد ... و چشمش توی اتاق می چرخید ...
دستم رو گرفتم توی صورت خیس از اشکم ...
- اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ ... وَعَلٰی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلیٰ اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلی ...
سلام به آخر نرسیده ... به فاصله کوتاه یک سلام ... چشم های بی بی هم رفت ...
دیگه پاهام حس نداشت ... خودم رو کشیدم کنار تخت و بلندش کردم ... از آداب میت ... فقط خوابوندن رو به قبله رو بلد بودم ...
نفسم می رفت و می اومد ... و اشک امانم نمی داد ... ساعت 3 صبح بود ...
🌷 @taShadat 🌷
﷽
#براساس_داستان_واقعیق
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_پنجاه_هفت
🔹محشری برای بی بی
با همون حال، تلفن رو برداشتم ... نمی دونستم اول به کی و کجا خبر بدم ... اولین شماره ای که اومد توی ذهنم ... خاله معصومه بود ...
آقا جلال با صدای خواب آلود، گوشی رو جواب داد ... اما من حتی در جواب سلامش نتونستم چیزی بگم ... چند دقیقه ... تلفن به دست ... فقط گریه می کردم ... از گلوم هیچ صدایی در نمی اومد ...
آقا جلال به دایی محسن خبر داده بود ... ده دقیقه بعد از رسیدن خاله ... دایی و زن دایی هم رسیدن ... محشری به پا شده بود ...
کمی آروم تر شده بودم ... تازه حواسم به ساعت جمع شد... با اون صورت پف کرده و چشم های سرخ ... رفتم توی دستشویی و وضو گرفتم ...
با الله اکبر نماز ... دوباره بی اختیار ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... قدرت بلند کردن سرم رو از سجده نداشتم ... برای خدا و پیش خدا دلتنگی می کردم ... یا سر نماز هم مشغول عزاداری بودم ... حال و هوای نمازم ... حال و هوای نماز نبود ...
مادربزرگ رو بردن ... و من و آقا جلال، پارچه مشکلی سر در خونه زدیم ... با شنیدن صدای قرآن ... هم وجودم می سوخت ... و هم آرام تر می شد ...
کم کم همسایه ها هم اومدن ... عرض تسلیت و دلداری ... و من مثل جنازه ای دم در ایستاده بودم ... هر کی به من می رسید ... با دیدن حال من، ملتهب می شد ... تسبیح مادربزرگ رو دور مچم پیچیده بودم ... و اشک بی اختیار و بی وقفه از چشمم می اومد ... بیشتر از بقیه، به من تسلیت می گفتن ...
با رسیدن مادرم ... بغضم دوباره ترکید ... بابا با اولین پرواز ... مادرم رو فرستاده بود مشهد ...
🌷 @taShadat 🌷