کراوات
و جایگاه تاریخی آن در بیان علی علیه السلام
استقبال جهانی از کتاب «کابالا و پایان تاریخش» تشویقم کرد یک موضوع دیگر را (که هم به کابالا مربوط است و آن را تکمیل می کند، و هم نشان دهندۀ معجزه ای از امیرالمومنین علیه السلام است، و نیز در تقسیم و تعیین ادوار تاریخی، نقش مهم دارد و به نظرم برای هر مورخ تحلیل گر و هر جامعه شناس نکته سنج، نه فقط لازم بل یک مبحث شیرین و انگیزه دهنده است) به طور کاملاً مختصر و در حدّ کلیات، طی یک مقاله بررسی کنم و شرح بیشتر و توضیح جزئیات آن را به محققان جوان واگذارم.
گرامیانی از نویسندگان، مسئلۀ کراوات را در مقاله هائی عنوان کرده اند که همۀ آن ها مفید است؛ اساساً طرح هر موضوع و کشیدن آن به عرصۀ بحث نه تنها مفید است بل ضرورت دارد. و اهل دانش و فرهنگ، کاری غیر از این ندارند و همین مقاله ها عامل دوم در تشویق من به نوشتن این مقاله گشت که از این کارشان سپاسگذارم.
بحث این جزوه به محور بخشی از یک سخنرانی امیرالمومنین(ع) که به «خطبۀ لؤلؤئیهّ» معروف است، می باشد که می فرماید:
أَلَا وَ إِنِّي ظَاعِنٌ عَنْ قَرِيبٍ، فَارْتَقِبُوا الْفِتْنَةَ الْأَمَوِيَّةَ، وَ الدَّوْلَةُ الْكَسْرَوِيَّةَ؛ تَقْبَلْ دَوْلَة بَنِي شَيْصَبَانَ بِالْفَرَح وَ الْبَأْسِ، و تُبنیا مدینۀ یقال لها «الزّورا» بین دجلۀ و دجیل...، ثم الفتنۀ الغبراء، و القلاّدۀ الحمراء، و فی عقبها قائم الحق(عج).
ادامه مطلب:👇
http://binesheno.com/Files/maghalat.php?idVeiw=2246&level=4&subid=2246
@tebyan314
تبیان
کراوات و جایگاه تاریخی آن در بیان علی علیه السلام استقبال جهانی از کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ت
کراوات، همان «بعل» است؛ نماد کابالیسم!
حقوق بشر بر علیه حقوق بشر
خانم سیندرا مکی، از محققین امور اجتماعی امریکا، به ایران آمده بود و خواسته بود یک مصاحبه ای با من داشته باشد در ضمن گفتگوی دو ساعته که داشتیم و جناب دکتر نور محمدی رئیس دانشکده، مترجم جلسه بود، از او پرسیدم: پایان عمر انسان، مرگ است. لیکن به نظر شما غربیان آغاز انسان از چه وقت است؟
گفت: منظورتان چیست؟ می خواهید سقط جنین را بر جامعه ما ایراد بگیرید؟
گفتم: مسئله سقط جنین به جای خود، مقصود دیگر دارم؛ می خواهم بگوئید این موجود که انسان نامیده می شود، حقوقش از چه وقت شروع می شود؟
گفت: نیازهایش از دوره جنینی شروع می شود و بر اساس آن حقوقش نیز یکی پس از دیگری آغاز می گردد.
گفتم: اما از نظر مکتب ما حقوق انسان پیش از انعقاد نطفه اش شروع می شود؛ از همان وقتی که پدر و مادرش پیمان ازدواج را می بندند. در کشور شما سالانه ۲۵۰۰۰۰ کودک نامشروع متولد می شود که پدرشان را نمی شناسند. آیا این همه انسان حق ندارند بدانند که چه کسی آنان را به وجود آورده است؟ آن چه کسی است که بدون اذن و اجازۀ شان آنان را به وجود آورده خوشبخت یا بدبخت شان کرده است؟ این حقی است که حتی بسیاری از حیوانات از آن محروم نیستند، شما با این حقوق بشرتان حقی را که یک روباه از آن محروم نیست، از انسان سلب کردید و اساسی ترین حق بشر در حقوق بشر شما پایمال شده است. می بینید که اُمانیسم شما دچار تناقض اساسی است؟
خانم محقق پاسخی نداشت.
@tebyan314
🔰آزادگی و عرف🔰
انسان بما هو انسان، معنی آزادی و آزادگی را خیلی خوب درک می کند، بدون نیاز به قیل و قال محافل علمی غربی؛
هر انسانی در هر جامعه ای با مفهوم آزادگی کاملا آشناست، حتی خود غربیان، بدون این که خبری از تعدد روح در وجود انسان داشته باشند، و با وجود تعریف غریزی از انسان، به طور ناخودآگاه و با انگیزش درونی فطری خود، در محاورات روز مرّۀ شان، آزاده به کسی می گویند که اسیر غرایز نباشد و از قید و بند اقتضاهای غریزی رها باشد. و اینجاست که قرآن در انسان شناسی ویژۀ خود، می گوید: «بل الانسان علی نفسه بصیرۀ- و لو القی معاذیره»: واقعیت این است که انسان برنفس خود بصیر است گرچه همیشه (برای اعمال ناهنجار خود) توجیه گری و عذر تراشی می کند.
روح فطرت، همیشه میان هنجار و ناهنجار را تشخیص داده و این دو را از هم تفکیک می کند. و هنجار و ناهنجار منشأ فطری دارد و پدیدۀ قراردادی نیست، گرچه در مواردی از فروع در اثر سلطۀ غریزه انحرافاتی رخ می دهد.
نسبیت: سلامتی شخصیت انسان، و به اصطلاح نرمال بودن رابطۀ میان دو روح غریزه و فطرت، نسبی است و بنا نیست هیچ انسانی دارای ضعف نباشد. و لذا خداوند غفّار است، توبه پذیر است، شفاعت هائی را نیز خواهد پذیرفت.
اما به هر نسبتی که شخصیت افراد جامعه، از این سلامت و نرمال بودن، بر خوردار باشند، به همان نسبت آزادی در آن جامعه وجود خواهد داشت.
پیشتر با مثالی «عدم محدودیت آزادی به هیچ حدی» را به هوا و تنفس هوا، تشبیه کردیم، همانطور که پاکیزگی و تمیزی هوا نسبی است، در محیطی بی آلایش، و در محیطی تا حدودی آلوده، و در محیط دیگر به شدت آلوده می شود. آزادی در جامعه نیز همین طور است. چنان که باید در حفاظت و صیانت هوا کوشید، برای حفاظت و صیانت آزادی نیز باید کوشید. و این نمی شود مگر با امر به معروف و نهی از منکر.
معروف: یعنی آنچه مورد تأیید روح فطرت است، و از نظر فطرت به رسمیت شناخته می شود.
منکر: یعنی آنچه مورد تایید روح فطرت نیست، و فطرت از آن نفرت دارد.
@tebyan314
هستی و چیستی آزادی از نظر اسلام
در آغاز این مبحث یک جمله ای می آورم که هر خواننده ای از مشاهدۀ آن تعجب خواهد کرد، لیکن توقع دارم اندکی تامّل کرده و به من مهلت دهند تا حرفم را توضیح دهم. و آن جمله این است: «آزادی مطلق است و به هیچ حدی محدود نیست»؛ انسان آزاد آفریده شده و این آزادی او هیچ حد و حدودی ندارد.
علوم انسانی غربی در این مقوله بشدت دچار تناقض است که می گوید: «آزادی هر کس تا حدی است که به حقوق دیگران مزاحم نباشد» یا می گوید: «آزادی هر کس محدود به آزادی کسان دیگر است». آزادی مقوله ای است که با مقوله «حدّ» هیچ سنخیتی ندارد، بل این دو، نقیض همدیگرند. و این تناقض خود غربیان را دقیقاً در یک بن بست عظیم و لا ینحلّ علمی قرار داده است. و لذا هرگز نتوانستند در عرصۀ عمل به آزادی دیگران، پایبند باشند. منظورم در بستر علوم است نه فقط در رفتار استکباری دولت های شان.
ادامه مطلب:👇
http://binesheno.com/Files/maghalat.php?idVeiw=2284&level=4&subid=2284
@tebyan314
🔰انسان و آزادی🔰
«انسان چیست که دربارۀ آن به مقولۀ آزادی می پردازیم و چرا دربارۀ حیوان چنین مقوله و مفهومی را عنوان نمی کنیم-؟-؟».
پاسخ: برای این که انسان یک روح بیش از حیوان دارد و به همین دلیل مستحق آزادی شده است. اساساً انسان حیوان نیست، حتی با پسوند «متکامل». درست است تکامل یک امر مسلّم و از حمکت ها و نیز اهداف مهم آفرینش است؛ اما گیاه تنها همان باکتری نیست که تکامل یافته بل یک روح دوم نیز به آن داده شده. چگونه؟ همانگونه که به باکتری داده شده بود. مگر آفرینش و طبیعت سوگند خورده است که فقط یکبار «ایجاد حیات» کند؟! و همچنین در مورد حیوان و انسان. کدام دلیل علمی، حیات و روح را منحصر به «یک» و «واحد» کرده است. فرق تجربی، عینی و علمی میان موجودات حیاتمند، به وضوح مسلّم می دارد که این حیاتمندان اجناس مختلف و متعدد دارند، و این یک بدیهی است به شرط این که از توهماتی که مغزمان را پر کرده، فارغ شویم.
در منطق ارسطوئی، موجود حیاتمند در روی زمین، فقط دو جنس است: گیاه و حیوان، و هر کدام انواع تحت شمول خود را دارند. اما در منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) موجود حیاتمند چهار جنس دارد: باکتری و جنبندگان ریز، گیاه، حیوان، انسان. سه جنس اول هر کدام انواع تحت شمول خود را دارند و تنها انسان است که جنس و نوعش یک و واحد است. و این وحدت جنس و نوع انسان، بس مهم است.
انسان گاهی با خودش دعوا می کند که دعوای میان روح غریزه و روح فطرت است و الاّ معنائی برای درگیری با خویشتن خویش نمی ماند «خود نکوهیدن» از ویژگی های انسان است و همچنین «پشیمانی» که موجب سرزنش خود می شود.
آزادی:
حیوان فاقد روح فطرت است؛ همۀ رفتارهایش غریزی است. انسان روح فطرت دارد؛ کار و نقش روح فطرت، قاعده مند کردن اقتضاهای غریزی است. این روح فطرت، آزاد است؛ آزادی مطلق و به هیچ چیزی و حدّی محدود نیست، مگر این که غریزه طغیان کند و قضیه بر عکس شود و روح فطرت سرکوب و محدود گردد.
اقتضاهای روح فطرت به هیچ چیزی محدود نیست.
روح فطرت، چیزی در «عرضِ» خود ندارد که با آن به هم بخورد، به هم برسد و در آنجا محدود شود. نه معارض دارد و نه مناقض. خیر خواه و کاملاً مثبت گرا است و هیچ خیر خواهی ای با خیر خواهی دیگر، معارض نمی شود. میان خیر خواهی و مثبت گرائی های افراد، نه تزاحمی هست و نه تعارضی. پس هیچ آزادی ای با آزادی دیگر، تزاحم ندارد.
@tebyan314
اگر انسان را یک موجود صرفاً غریزی بدانیم- همان طور که علوم انسانی غربی بر این پایه مبتنی است- باید آزادی را به محور غرایز بررسی کنیم، و بدیهی است که غریزۀ هر کسی با غریزه شخص دیگر، معارض است، غریزۀ غذا، غریزۀ سلطه خواهی، غریزۀ جنسی و... همگی با هم در تعارض و تزاحم هستند.
در این بحث انسان شناسی- نه در بحث حقوق و فقه- قرآن و احادیث می گویند: آنچه بر آزادی انسان لطمه می زند، «عدم قاعده مند شدن غریزه» است. تعریفی که غربی ها به آزادی می دهند، تعریف آزادی نیست، یک تحدید و سلب آزادی است در بارۀ غرایز. در واقع آنان به جای قاعده مندکردن غریزه، یک حدّی برای آن قائل می شوند که عبارت است از غریزۀ دیگران. اکنون تعریف مذکور را بدین صورت ملاحظه کنید: «غرایز هر کس محدود است به غرایز کسان دیگر». آیا میان معنای این تعریف با تعریف: «آزادی هر کس محدود است به آزادی کسان دیگر» فرقی مشاهده می کنید؟ آیا این تعریف آزادی است یا تعریف محدودیت؟-؟ و در عین حال یک تناقض بزرگ است که بن بست تر از آن در میان مسائل علوم انسانی وجود ندارد.
@tebyan314
دربارة تحول در حوزه علميه
به مناسبت مطالبات مقام معظم رهبري در مسافرت به قم
پيشنهاد
حضور محترم جامعة مدرسين حوزه علمية قم شكرالله سعيهم
و حضور محترم شوراي مديريت حوزه علمية قم ادام الله توفيقاتهم
سلام عليكم، با تحيات و آرزوي توفيق براي حضرات محترم در مسئوليت بزرگ و سرنوشت ساز كه به عهده دارند، و در اين عصر (كه پايان مدرنيته و آغاز دين گرائي جهاني است) سر رشتة حركت جهان را به دست دارند و بايد داشته باشند.
ادامه مطلب :👇
http://binesheno.com/Files/maghalat.php?idVeiw=2096&level=4&subid=2096
@tebyan314
🔰حال و هوای اسلامی کردن علوم انسانی🔰
آنچه لازم است یک گوهر کوچک است که عالمانه و هنرمندانه تراشیده و سفته شود، نه صخره سنگ عظیم بی قواره و ناسفته گرچه با ادبیات شیرین رنگ آمیزی شده باشد.
فرایند، فرایند ساده و مشخص «ماست سازی» است، نه مراحل طولانیِ فرایند کشک اندر کشک.
حکایت حال را با مَثَل شروع کنیم:
مَثَل اول: گفتند کلاه بیاور رفت سر آورد.
مَثل دوم: آنچه برای زراعت باید، برای هرس درخت نشاید.
مَثَل سوم:
چون که بانو ماست را نشناخته
هی به کشکش آب و آرد آمیخته
آد قویان آد خوش قویوب
خان بگمدن هوش اویوب
خان بانوئی برای اولین بار ماست را دید نام آن را پرسید، گفتند «یوقورت». گمان کرد که ماست را از قورت (کشک) درست می کنند، رفت شیرها را جمع کرد مراحل طولانی کشک سازی را طی کرد، کشک را سابید، هر چه آب یا موادی از قبیل آرد و غیره بر آن می افزود، ماست نمی شد. اما دست بردار نبود مرتب تجربه ها و آزمون ـ خطاها را تکرار می کرد.
چون که بانو ماست را نشناخته
هی به کشکش آب و آرد آمیخته
شخصی از قبیله، کار او را دید و گفت:
آد قویان آد خوش قویوب
خان بگمدن هوش اویوب
نامگذار نام خوبی گذاشته
این خان بیگم است که هوش ازش پریده
و ادامه داد:
کار آسان، راه نزدیک، و مراحل فرایند آن بس کوتاه است؛ شیر را گرم کن و یک انگشت از آن ماست که برایت آورده اند در میان آن قرار ده، ماست می شود.
از آن پس «خان بگمدن هوش اویوب» یک مثل شد.
راهی که ما در «اسلامی کردن علوم انسانی» می رویم بی شباهت به برنامۀ آن خان بانو نیست؛ صدها عنوان، بن واژه، کارواژه، سرفصل، اصطلاح، تعبیر، ساده یا مرکب، را از عرصه و پهنۀ علوم انسانی و عرصه های دیگر برداشته و میان افراد توزیع کرده ایم که بر سر هر کدام از آن ها بلائی بیاورند: تغییر کاربرد دهند، یا معادل سازی کنند، یا ساده را مرکب، مرکب را ساده کنند، یا جهت معنائی آن ها را دستکاری کنند. تا با این روش و روند ما را به علوم انسانی اسلامی برسانند.
حقیقت این است که ماهیت و جایگاه موضوع را گم کرده ایم، و هیچ نیازی به این کار ها نبود و نیست. کار ما خیلی محدود است و تعداد محورها که باید کار کنیم به تعداد انگشتان یک دست نمی شود.
آنچه مورد طلب است یک گوهر کوچک است نه یک صخره سنگ عظیم، یک «ماست مایه» است نه مراحل طولانی کشک سازی و سپس مراحل کشک سابی. زیرا که علوم انسانی غربی (همان طور که خواهد آمد) گرچه به بن بست رسیده اما انصافاً کشک نیست و اگر کشک هم باشد با سابیدن و آمیختن آن با آب حیاتبخش اسلام، به هدف نمی رسیم و هر دو را خراب می کنیم
مقصودم سلب ارزش کاری از این کارمان نیست، هر کار علمی حتی اگر مصداق «چرخانیدن لقمه به دور سر» باشد، و حتی اگر به نتیجۀ مطلوب نرسد، باز مفید و ارزشمند است. مقصودم این است اگر چنین پیش برویم، زمان سپری شده، فرصت سوخته، و اصل هدف فرسوده می شود و تا حدودی هم شده است، و نگرانی از همین است.
وقتی به خوبی و به درستی و به سلامت به هدف می رسیم که بدانیم این کار از نظر کمیت و گستره، بس کوچک و محدود، و از نظر کیفیت بس زیبا، عمیق، ظریف، و علمی است.
برای شرح این مطلب، موضوع را از اولین روزی که این موضوع مطرح شد و واکنش های موافق و مخالف را در پی آورد، در بیان کاملاً مختصر، بررسی می کنم:
ادامه مطلب:👇
http://binesheno.com/Files/maghalat.php?idVeiw=2244&level=4&subid=2244
@tebyan314
هدایت شده از فروش کتب سایت بینش نو
#ویژه | کانال فروش کتب سایت بینش نو را در فضای مجازی دنبال کنید...
🔹سروش 👇
sapp.ir/sefareshkotob
🔹ایتا👇
https://eitaa.com/sefareshkotob
هدایت شده از فروش کتب سایت بینش نو
جهت ثبت سفارش به آیدی زیر مراجعه فرمایید
@binesheno1
🔰 خدا و زمان ( قسمت اول ) 🔰
روزی بود روزی نبود (🔷) غیر از خدا چیزی نبود، نه زمینی بود، نه زمانی، نه جمادی بود و نه جانداری.
👇👇👇
🔷 این جمله که استفاده از آن در آغاز داستان ها از قدیم رواج داشته و دارد ظاهراً یک سخن متناقض است. از طرفی می گوید: «روزی بود» از طرف دیگر میگوید: «روزی نبود».
منظور گوینده این است که غیر از خدا چیزی وجود نداشت، ( كَانَ إِذْ لَمْ يَكُنْ شَيْ ءٌ - الحمد لله الذي كان إذ لم يكن شيء: بحار، ج۳، ص ۳۰۰-۲۹۸ ) حتی خود «زمان» هم وجود نداشت. و چون کلمه و لفظی برای این مطلب وجود ندارد، ناچار می گوید: زمانی بود که زمان هم نبود در آن وقت که غیر از خدا چیزی نبود خود وقت هم وجود نداشت.
زیرا زمان عین مادّه است و سخن در مقام بیان «ما قبل مادّه» می باشد و بحث از نقطه ای آغاز می شود که مادّه ای وجود نداشته است.
#خداشناسی
@Tebyan314
🔰 خدا و زمان ( قسمت دوم ) 🔰
زمان چیست؟
در پاسخ به این سوال دو تعریف برای زمان گفته شده است:
👇👇👇
۱- زمان یک برداشت کلی از تغییرات جهان است. در این تعریف زمان یک «برداشت ذهنی» است که واقعیت ندارد.
۲- زمان عبارت است از جریان عمومی تغییرات جهان. طبق این تعریف زمان یک «واقعیت» می باشد.
👈👈 از میان این دو تعریف، تعریف دوم مورد تایید مکتب اهل بیت - علیهم السلام - است. در سطرهای بعدی خواهیم دید که در زبان حدیث زمان یک پدیده معرفی می شود که حادث شده و پدید آمده است و درست مانند سایر واقعیت ها یک واقعیت است. و به قول اسحاق نیوتون: خداوند می توانست غیر از زمان چیز دیگری نیافریند.
پس: زمان = تغییر.
تغییر = حرکت.
زیرا: تغییر _ حرکت = تغییر _ تغییر.
پس: جهان _ حرکت = جهان _ تغییر.
و: حرکت = ماده.
زیرا: مادّه = اتم.
و: اتم _حرکت = اتم _اتم.
پس: زمان = اتم = ماده.
در طول بحث های آینده بیان خواهد شد که ماده «پدیده» است. یعنی چیزی است که وجود نداشته و به وجود آمده است. پس زمان نیز که عین ماده است، پدیده می باشد. یعنی زمان را خدا آفریده است.
بنابراین روزی بود که «روز» هم نبود غیر از خدا چیزی نبود.
#خداشناسی
@Tebyan314
🔰 خدا و زمان ( قسمت سوم ) 🔰
از دیدگاه دیگر میگویند «زمان بعد چهارم ماده» است. همانگونه که:
ماده _ طول = ماده _ ماده.
ماده _ عرض = ماده _ ماده.
ماده _ عمق = ماده _ ماده.
همینطور: ماده _ زمان = ماده _ ماده.
در این موضوع احادیث بسیاری وجود دارد. به چند نمونه از آنها توجه فرمایید:
بحار: ج ۳، ص ۳۰۹، از امام صادق - علیه السلام - :
إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لاَ يُوصَفُ بِزَمَانٍ وَ لاَ مَكَانٍ وَ لاَ حَرَكَةٍ وَ لاَ اِنْتِقَالٍ وَ لاَ سُكُونٍ بَلْ هُوَ خَالِقُ اَلزَّمَانِ وَ اَلْمَكَانِ وَ اَلْحَرَكَةِ وَ اَلسُّكُونِ وَ اَلْإنتِقالِ. خداوند نه به زمان و مکان موصوف می شود و نه به حرکت و انتقال و نه به سکون بل او خالق زمان و مکان و حرکت و سکون و انتقال، است.
بحار: ج ۵۷، ص ۳۰، از امام علی - علیه السلام - آورده است :
لاَ تَصْحَبُهُ اَلْأَوْقَاتُ وَ لاَ تَرْفِدُهُ اَلْأَدَوَات.ُ سَبَقَ اَلْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ اَلْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَ اَلاِبْتِدَاءَ أَزَلُهُ: زمان ها مصاحب او نمی شوند. آلات و اسباب او را یاری نمی کنند بودش بر زمان ها سبقت دارد، وجودش بر عدم پیشی دارد، ازلیت او بر «ابتداء» مقدم است.
و باز می فرماید: لاَ یَجْرِی عَلَیْهِ اَلسُّکُونُ وَ اَلْحَرَکَةُ وَ کَیْفَ یَجْرِی عَلَیْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ وَ یَعُودُ فِیهِ مَا هُوَ أَبْدَاهُ وَ یَحْدُثُ فِیهِ مَا هُوَ أَحْدَثَهُ: سکون و حرکت بر او جاری نمی شود و چگونه جاری شود بر او چیزی که خود او را به جریان انداخته است وچگونه برمیگردد به او چیزی که خود آن را ابداء کرده است. و چگونه پدید می شود در او چیزی که خودش آن را پدید آورده است.
این تکه ها در خطبه ۲۳۲ نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) نیز آمده است.
و در یک حدیث عین همین جمله ها از امام رضا - علیه السلام - نیز آمده است: بحار: همان جلد، ص ۴۳، حدیث شماره ۱۷.
#خداشناسی
@Tebyan314
مفاخر تاریخی نباید جایگزین قرآن و اهل بیت شوند
چرا جامعۀ علمی ما توجه ندارد که مفاخر تاریخی، مفاخر تاریخی هستند، نه راهنمایان علمی امروزی ما. کی ما از چنبره ابن سینا، ملاصدرا، نراقیان، شیخ عطار، مولوی و... و... نجات خواهیم یافت!؟! خیلی از مخاطبان وقتی چنین جملاتی را می بینند یا می شنوند، فوراً پرچم اتهام بر می دارند که: آهای بیائید فلانی ارزش بزرگان ما را پایمال می کند. اما توجه ندارند که خودشان ارزش و اهمیت آنان را از بین می برند. زیرا ارزش آنان «تاریخی» است نه امروزی. وقتی که آنان را «امروزی» می کنند هم ارزش دیروزی شان از بین می رود و هم ارزش امروزشان.
وقتی که ارزش هنری حافظ را به «ارزش عرفانی» تبدیل می کنند، واقعاً ماهیت او را از بین می برند. حافظ فقط به درد هنر می خورد که در هنر سر آمد دیگران است، آنهم به درد تاریخ هنر و هنر تاریخی می خورد، نه به درد تبیین هستی و یا شناخت خدای هستی، و یا شناخت رابطۀ خدا و خلق. گرچه دست درازی و فضول هائی نیز در این باره دارد و پای از گلیم خود بیرون نهاده است.
و این نیست غیر از ارتجاع.
اگر مفاخر تاریخی ما (که بنده برخی از آنان را کابالیست = فراماسونر امروزی، می دانم) برداشت شان از قرآن درست بود، امروز گدای درگاه غربیان نبودیم. و خیلی از اینان نه تنها مفید نبودند بلکه سد راه قرآن و اهل بیت(ع) بودند. در نامه ای به «شورای عالی حوزه» نوشتم که همۀ متون تفسیری ما یا ماهیتاً سنّی هستند و یا در بستر تسنن قرار دارند، و ریشۀ شان به تمیم داری کابالیست، کعب الاحبار کابالیست، و وهب بن منبّه یهودی و امثال شان می رسد و تفسیر قرآن بر اساس احادیث اهل بیت(ع) چنان که باید، هرگز وجود ندارد.
#اسلامی_سازی_علوم_انسانی
@tebyan314
چرا مفاخر تاریخی را کنار بگذاریم؟
می گویند: مفاخر تاریخی نیز دانسته های شان را از قرآن و حدیث به دست آورده اند، چرا باید آن ها را کنار بگذاریم؟
عرض می کنم:
اولاً: تفکیک علوم از همدیگر، یک روند تدریجی تاریخی دارد و زمان بر، است و به همین دلیل علوم انسانی در قالب روان شناسی، جامعه شناسی، و... و... در زمان آنان وجود نداشته تا در این باره نیز از قرآن و حدیث به دست آورند.
ثانیاً: همان طور که گفته شد تفسیر قرآن از آغاز در اختیار کابالیست ها قرار گرفت حتی حدیث های رسول اکرم(ص) نیز ممنوع گشت، و اهل بیت(ع) نیز تا غیبت کبری خودشان منزوی و محصور و حدیث های شان ممنوع و متروک بود. که در اواخر کتاب «کابالا و پایان تاریخش» شرح داده ام.
و این تنها فرصت بزرگ و بس مهم است که انقلاب اسلامی در اختیار ما گذاشته و هرگز در طول تاریخ اسلام چنین فرصتی فراهم نشده بود. علمای مکتب اهل بیت(ع) در آن اعصار، در خلال قتل عام ها و در به دری ها توانستند یک فقه جامع، جانانه، همیشه زنده و کار آمد برای ما پروارنیده و حفظ کنند. عرصه های دیگر همچنان به صورت مواد خام لیکن بس قوی بالقوه، مانده است.
ثالثاً: گمان نکنیم که فهم قرآن و حدیث، سخت دشوار است، پس باید از مغزهای مفاخر تاریخی نیز استفاده کرد. زبان قرآن و حدیث (البته اگر با هم باشند) آسانترین و شیواترین و رساترین، زبان و بیان هستند و امروز با همان زبان و ادبیات خودتان با شما سخن می گویند و این است معجزه بودن شان.
به یک شرط: به شرط این که ذهن مان را از رسوبات تفسیرهای آن چنانی، و از گفته ها و برداشت های مفاخر تاریخی، تخلیه کرده و سلمان وار، و ابوذر وار، با روح و فکر طبیعی و فطری انسانی، با قرآن و حدیث رو به رو شویم.
#اسلامی_سازی_علوم_انسانی
@tebyan314
فطرت یا روح فطرت‼️
آنچه بنده دربارۀ فطرت می گویم غیر از آن است که استاد بزرگوارم مرحوم شهید مطهری فرموده اند. ایشان غریزه و فطرت را در اصل، یک و «واحد» می دانند. با این فرق که همان غریزه در انسان، عالیتر و متکاملتر است. (رجوع کنید به کتاب «فطرت» از آن مرحوم). و بنده اساساً این دو را دو روح متمایز و دوگانه می دانم؛ غریزه را نفس امّاره و فطرت را نفس لوّامه، می دانم (دو نفس). و حدیث های مربوطه را نیز آورده ام. و در «معصوم شناسی» نیز معتقدم که معصومین علیهم السلام، روح چهارم نیز دارند که نامش روح القدس است. و منشأ معجزه و علم غیب نیز همان روح چهارم است. و لذا اگر یک فرد غیرمعصوم خبر از غیب دهد او کاهن است و الکاهن کالکافر گرچه نماز شب خوان باشد.
کهانت چندین نوع است که در مقاله «معجزه، کرامت، کهانت» از بیان شهید اول(ره) شرح داده ام.
#روح_فطرت
#معجزه_کرامت_کهانت
@tebyan314
🔰 خدا و زمان ( قسمت چهارم ) 🔰
سؤال: خداوند قبل از آفریدن جهان به چه چیز مشغول بود؟ کارش چه بود؟
پاسخ 👇👇👇
گفته شد که چیزی وجود نداشت. و اساساً این سوال از پایه غلط است. و به جز تصور ذهنی چیزی نیست. زیرا مقولاتی از قبیل «قبل» و «بعد» و «مشغول شدن» و «کار» و «پرداختن» و... همه و همه از مقولات این جهان هستند. روزی که روزی نبود، قبل و بعد هم وجود نداشت. یعنی خود قبل و بعد نیز پدیده و مخلوق خدا هستند. و «قبل» و «بعد» راهی بر خدا ندارد.
✅ امام رضا - علیه السلام - در ضمن خطبه مشروحی می فرماید:
فَفَرَّقَ بَيْنَ «قَبْلٍ» وَ «بَعْدٍ» لِيُعْلَمَ أَنْ لاَ «قَبْلَ» لَهُ وَ لاَ «بَعْدَ»:
پس شکافت میان «قبل» و «بعد» را، تا دانسته شود که نه قبلی بر او هست و نه بعدی. بحار: ج ۵۷، ص ۴۲، حدیث شماره ۱۷.
👇👇👇
برای درک این موضوع باید خود «عقل» را شناخت که حقیقت عقل چیست؟
عقل ما که این مقوله ها را درک می کند، خود پدیده است و در عرصه این جهان توان فعالیت دارد. تعقل یعنی سنجش قوانین و فرمول های این جهان که پدیده هستند. عقل و تعقل نمیتواند در خارج از این جهان فعالیتی داشته باشد و به داوری بنشیند.
👈👈 سوال بی پایه ای که زمینه ای نداشته و تخیل محض است که قوانین جهان را بر غیر جهان بار می کند، جواب ندارد. اگر یک سوال عقلی در مورد درون دایرۂ جهان باشد قابل پاسخ دادن است و گرنه، نه. عقل فقط این جهان را می تواند بشناسد. حتی عقل و تعقل برای شناخت خدا راهی ندارد مگر با شناخت این جهان. وقتی که عقل جهان را بشناسد و پدیده بودن آن را دریابد آن وقت پی می برد که این پدیده، پدید آورنده ای دارد.
#خداشناسی
@Tebyan314
تناقض و بن بست در علوم انسانی غربی
به گونه ای از تناقض و بن بست در علوم انسانی غربی توجه کنید: دانشمند ایتالیائی جناب پاراتو معتقد است که هر نیکی به دیگران و هر ایثار، و هر فداکاری برای جامعه، رفتار غیر عقلانی است. آیا براستی این باور او غلط است؟ یا آنچه دیگر دانشمندان غربی در این موضوع، مخلوط کاری می کنند؟ اگر واقعاً انسان حیوان است و غیر از روح غریزه روح دیگری ندارد که منشأ اقتضائات غیر غریزی باشد، کاملاً حق با پاراتو است و دیگران (بدون قصد اهانت) هذیان می بافند و در باتلاق تناقض دست و پا می زنند و زدند تا حدی که جامعۀ جهانی را به بیچارگی امروزی فرو بردند.
اگر انسان یک موجود صرفاً غریزی است، عقل نیز باید ابزاری برای تامین خواسته های آن باشد، نه ابزاری برای تامین منافع دیگران و جامعه، که به قول امیل دورکیم، جامعه اساسی ترین غرایز ما را محدود می کند.
عقل ابزار دست روح فطرت است نه روح غریزه، همان طور که حیوان چون موجود صرفاً غریزی است، عقل را هم به او نداده اند. و چون غربیان، انسان را یک موجود صرفاً غریزی تعریف کرده اند، پاراتو می گوید: پس رفتاری که به نفع غریزه نباشد، حماقت است نه خردمندانه.
آن اضطراب و درماندگی که در فلسفه و مکتب کانت، و نیز در نوشته های خودمان دربارۀ «اخلاق» هست، نیز در اثر عدم توجه به اصل تعدد روح است (دو روح در انسان). استاد بزرگوارم شهید مطهری در کتاب «تعلیم و تعلم» همۀ نظریه ها را دربارۀ «فعل اخلاقی» ردّ کرده و به حق هم ردّ کرده، اما خودش هیچ نظر مشخص نداده است. و در کتاب «فطرت» که بحث کرده و سپس چاپ شده است، طوری جان مسئله را شکافته که یکی از مخاطبان می پرسد: پس به نظر شما در وجود انسان دو نفس هست: غریزه و فطرت(؟). متاسفانه خود استاد بر می گردد و این تعدد را ردّ می کند.
@tebyan314
همۀ واژه های «انسان» در قرآن به «علم انسان شناسی» مربوط است و هر کدام اصلی از اصول این علم را بیان می کنند، اما ما همۀ آن ها را به «اخلاق موعظه ای» تفسیر کرده ایم، و همین طور احادیث انسان شناسی را.
#اسلامی_سازی_علوم_انسانی
@tebyan314
معارف اسلامی
این لفظ «معارف» یعنی چه؟
این اصطلاح در ادبیات قرآن و اهل بیت(ع) به کار نرفته است؛ پس از مشروطیت زمانی که روشنفکران غرب زده به تاسیس وزارتخانه ها اقدام کردند، نام یکی از وزارتخانه ها را «وزارت معارف» گذاشتند، در دورۀ سلطۀ جریان محمد علی فروغی کابالیست، نام آن به «وزارت فرهنگ» تبدیل شد.
معارف به معنی فرهنگ است، و فرهنگ اعم از علم است. و می توان گفت: فرهنگ در مقایسه با «علم» کاربرد ژورنالیستی دارد. واژۀ «معارف» خیلی کلی تر از واژۀ «علم» است؛ علم کاری است که نیازمند دقیقترین چهار چوبه، ادلّه، و ظریفترین روش استدلال است.
اصطلاح «معارف» را ارسطوئیان ما برای ما ساختند و رواج دادند؛ زیرا ارسطوئیان از قدیم به «علمیت اسلام» باور نداشته و ندارند و به همین دلیل دست به دامن یونانیات شده و می شوند، و تنها ارزشی که به مکتب قرآن و اهل بیت(ع) می دهند «ارزش فرهنگی» است درست مانند اروپائیان که به مسیحیت فقط ارزش فرهنگی قائل هستند.
از جانب دیگر طیف وسیعی از حوزویان ما که علوم اسلامی را منحصر به سه علم: کلام، فقه و اخلاق، می دانند و هر سه را نیز ماهیتاً تعبدی محض می دانستند و می دانند- و توجه ندارند که فقط علم فقه تعبدی است- به طور دانسته و ندانسته اصطلاح معارف را رواج دادند و می دهند.
این قرآن، و این هم متون حدیثی ما، بگردید (با رایانه هم بگردید) چنین اصطلاحی را در ادبیات قرآن و اهل بیت(ع) نخواهید یافت؛ آنچه می یابید «علومنا» و «علمنا» است.
آنان که «وزارت معارف» را درست کردند- وزارتخانه ای که در آن زمان مدیریت همۀ مراتب علمی از اول ابتدائی تا بالاترین مراتب علمی را در اختیار داشت- همین ارسطوئیان بودند.
حتی در تاسیس دانشگاه نیز زمام کار در دست ارسطوئیان بود به حدی که فاضل تونی را (که چیزی از نوشتن و نگارش را نمی دانست) در جایگاه استاد بزرگ به کار گرفتند.
دانشگاه (حتی در علوم تجربی) در اختیار یک جریان کابالیستی بود که از اتحاد دو گروه کابالیسم سنّتی (ارسطوئیان) و فراماسون ها، تشکیل شده بود، که قرار بود علم و دانش در ایران هرگز به جائی نرسد و نرسید، تا در دورۀ پس از انقلاب اسلامی به تدریج زمام امور از دست آنان خارج شده و می شود اگر آفتی، خطائی، به طور دانسته یا ندانسته رخ ندهد. و لذا مسئله بس حساس و در معرض خطرها و آفت ها است.
#اسلامی_سازی_علوم_انسانی
@tebyan314
اصطلاح «معارف» نه تنها اسلامی نیست بلکه ضد اسلام است. و اینک هنوز (نه تنها) گامی در اسلامی سازی علوم بر نداشته ایم (بل) که (داریم) اسلام را اروپائی می کنیم. این گونه کلّی گوئی ها آن سخن را تداعی می کند که گفته شده: «وقتی که مسیحیت به اروپا وارد شد در حقیقت اروپا مسیحی نگشت بلکه مسیحیت اروپائی گشت». نکند در آخر کار، دنیا متوجه شود که به جای اسلامی کردن علوم انسانی، اسلام را غربی کرده ایم.
وقتی که یکی از مسئولان درجه اول این برنامه، دانسته یا ندانسته اصل موضوع و عنوان مسئله را تحریف می کند و به جای علم و علوم مکتب، اصطلاح معارف را مکرراً و مرتباً به کار می برد، نتیجۀ کار از همین حالا معلوم است.
منشأ این تحریف:
وقتی که یک مسئول، آشنائی کامل با علمیت مکتب ندارد به طور خودآگاه یا ناخودآگاه به عرصۀ فرهنگ پناه می برد.
مقصود از این سخن انتقاد از یک شخص نیست، بلکه این بزرگترین و اوّلی ترین مشکل ماست، به نظرم دید و شناخت همۀ ما از اسلام در علوم انسانی، یک دید و شناخت معارفی است نه علمی خالص. مثلاً آن دانشمند گرامی که همیشه چیزی بنام «اقتصاد سرمایه داری» را به شدت محکوم می کند، هرگز یک جمله هم از تبیین اقتصاد مورد نظر و مورد قبول خود به میان نمی آورد. شما که براستی از دانشمندان و امیدهای ما هستید چرا نیم ساعت دربارۀ نظام اقتصاد اسلامی سخن نمی گوئید؟ یا چهار برگ در این باره نمی نویسید؟
این حضرت نیز به شدت تحت تاثیر مفاخر تاریخی (که به شرح رفت) قرار دارد به ویژه تحت تأثیر استاد شهید و بزرگوار مطهری و نیز تحت تاثیر مرحوم دکتر شریعتی که یک شیعۀ وصایتی بود.
در میان اهل تحقیق معروف است که شریعتی در تخریب وضعیت موجود انصافاً قوی و توانا بود، اما در ساختن جایگزین چندان چیزی ارائه نداده است.
#اسلامی_سازی_علوم_انسانی
@tebyan314
خروج از بن بست علوم انسانی با پاسخ فقط به دو سوال
۱- پاسخ به این پرسش: «آیا انسان حیوان است؟»
یعنی ترانسفورمیسم و در هستۀ آن داروینیسم را می پذیریم؟ یا به فیکسیسم توراتی معتقدیم و «آدم خلق السّاعه ای» را می پذیریم؟ و یا بیان علمی دیگر و راه سومی داریم و اگر داریم آن چیست؟
پاسخ: انسان حیوان نیست و راه سوم درست است.
این در پیدایش جسم انسان.
و اما از جهت حیات: گیاه یک روح دارد، حیوان دو روح دارد و انسان سه روح.
هر دو موضوع را در حد توان به طور مختصر در کتاب ها و مقالات، توضیح (علمی طبیعی با شرح ادلّۀ طبیعی، و نیز از آیات و احادیث) داده ام، و اگر نیازمند تکمیل است به عهده دانشمندان جوان است که امکانات نیز دارند.
۲- پاسخ به این پرسش: «اگر پدیده هائی از قبیل: خانواده، جامعه، تاریخ، مالکیت، و اخلاق، مولود قرارداد نیستند و اعتباری محض نیستند، پس منشأ و ریشۀ آن ها در کجای کانون وجودی انسان است؟».
پاسخ: منشأ این پدیده ها همان «روح سوم» است.
دست اندرکاران علوم انسانی با مشاهدۀ این چند سطر به خوبی در می یابند که اگر براستی این دو اصل، این دو مبنا اثبات علمی شوند همۀ علوم انسانی نظام دیگر می یابند و با جهت گیری دیگر از بن بست خارج می شوند.
بلی فقط دو کلید است.
از این دو مبنا مبانی هر کدام از علوم انسانی زائیده می شوند که این زایش ها را نیز باید تبیین کرد، تبیین علمی. که اساس این تبیین ها، تبیین طبیعی با ادلّه طبیعی است. و قرآن پر است از آیه های طبیعی در این باره و همچنین حدیث ها. که مظلوم ترین آیات و مظلوم ترین احادیث هستند.
و با بیان دیگر: تفکیک علوم انسانی از علوم تجربی دراصل مبانی، نادرست و غلط است. همۀ علوم از آفرینش و مقوله های طبیعی شروع می شوند، سپس به تدریج از همدیگر جدا می شوند.
و لذا (در کتاب کوچک «با دانشجویان فیزیک و کیهان شناسی» شرح دادم که) قرآن عالی ترین و بالاترین مدال را به دانش و دانشمندان تجربی می دهد، نه به دانش و دانشمندان علوم انسانی، گرچه هدف نهائی و سعادت انسان نتیجۀ علوم انسانی است.
#اسلامی_سازی_علوم_انسانی
@tebyan314
آیا دانشمندان علوم تجربی بی ایمان هستند؟؟؟!!!
می گویند: آنچه ما بعینه مشاهده می کنیم (این است که) اکثریت قریب به اتفاق سرشناسان علوم تجربی بی ایمان هستند.
عرض می کنم: به آن دینی که آنان ایمان ندارند، بنده نیز ذره ای به آن ایمان ندارم، مسیحیت کلیسائی که خدایش پدر عیسی است و به سه خدا معتقد است، و هیچ اثر علمی در آن دین نیست، سزاوار انکار و ردّ است. باید از جانب دیگر تعجب کرد که اگر یک دانشمند تجربی و غیر تجربی به آن دین معتقد باشد لابد یا در مغزش اشکالی هست و یا کابالیست است که در پذیرش آن دین، تعمّد ابلیسانه دارد.
ما هم که اسلام را به آنان توضیح نداده ایم تا بگوئیم چرا به اسلام ایمان ندارند. اگر در این برنامۀ «اسلامی سازی» موفق شویم خواهیم دید که همۀ دانشمندان بی غرض و غیر کابالیست جهان، روی به سوی اسلام (اسلام تشیعی) خواهند گرفت، که گفتم این کار یک کار جهانی و تحول دهندۀ جهان است. به امید توفیق دست اندرکاران این برنامه.
#اسلامی_سازی_علوم_انسانی
@tebyan314
آزادی غربی و آزادی اسلامی
مطابق نظر دانشمندان غربی، آزادی یک امر اعتباری و قرار دادی است، حتی پائین تر از آن، یک امر صرفاً حقوقی است. اما در نظر مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام، آزادی و آزادی خواهی ریشه در ذات و کانون وجودی انسان دارد، و در اصل و اساسش، زائیده آگاهی های انسان نیست. نقش آگاهی ها در پرورانیدن و حفاظت و صیانت آزادی است. منشأ آزادی روح فطرت است.
در اینجا بهتر است از غریزه و اقتضاهایش، و نیز از فطرت و اقتضاهایش، تعریفی داشته باشیم:
غریزه: نیروئی که انگیزه های ناخودآگاه را برای منافع و حفظ خود (فرد) ایجاد می کند.
اقتضاهای غریزی: غذا، رفاه جسمی، عمل جنسی، سلطه خواهی، تضاد با «ماهیت جامعه»، عدم رعایت آزادی دیگران و...
فطرت: نیروئی که انگیزه های ناخودآگاه را برای منافع و حفظ دیگران (جامعه) ایجاد می کند.
اقتضاهای فطرت: قاعده مند کردن غرایز، دگر دوستی، نظم طلبی، جامعه خواهی، ایثار و...
منشأ زبان، لباس، خانواده، جامعه، تاریخ، درک زیبائی و زیبا خواهی، اخلاق، پشیمانی، «خود نکوهیدن»، خنده و گریه، (و هر آنچه حیوان فاقد آن است و انسان دارای آن)، روح فطرت است.
غربی ها چون خبری از روح فطرت ندارند، همۀ این امور اساسی را صرفاً اعتباری و قرار دادی می دانند. و غیر از این راهی ندارند. زیرا تعریف غریزی، همۀ راه ها را برای شان بسته است.
با این مباحث مشخص می شود که آزادی غریزی، نه تنها آزادی نیست بلکه بر علیه آزادی است؛ خواه در قالب اقتضاهای خود غریزه باشد، مانند آزادی جنسی و عدم قاعده مندی آن. و خواه در قالب اقتضاهای فطری باشد (یعنی غریزه، یک اقتضای فطری را در خدمت خود استخدام کرده باشد) مانند زیبا خواهی. و مانند ناسیونالیسم- پرستش جامعۀ خود در برابر جوامع دیگر- که غریزه، حس زیبا خواهی و جامعه خواهی فطرت را به استخدام خود در آورد و آن را در سرکوب خود زیبائی و جوامع دیگر به کار گیرد، که معنی «استکبار» است.
و به هر معنی؛ آزادی غریزی نه تنها آزادی نیست، بلکه بر علیه آزادی است.
آزادی بر اساس تعریف غریزی انسان، هیچ معنائی ندارد مگر آزاد شدن از اقتضاهای فطری و سقوط در جایگاه حیوانی. و آزادی مطابق بینش اسلام، نه به معنی آزاد شدن از غرایز، بلکه به معنی قاعده مند کردن اقتضاهای غریزی، است.
کسی که بندۀ شهوت خود است، آزاده نیست. کسی که بردۀ شکم خود است، آزاده نیست، تا چه رسد به غریزۀ سلطه طلبی و... و اسیر غرایز خود بودن، یا اسیر ارادۀ دیگران بودن، هر دو اسارت هستند. و هیچ فرقی باهم ندارند.
تعریف غریزی از انسان، به جائی می رسد که مقولۀ زیبای آزادی با قوانین آفرینش متضاد می گردد؛ آزادی همجنس بازی در باصطلاح منشور غربی حقوق بشر، چیست؟ و چرا این رفتار ضد آفرینش به دایرۀ زیبای آزادی راه یافته است؟ منشأ این سخیف ترین رفتار چیست؟ مگر غیر از تعریف صرفاً غریزی از انسان.
#انسان_شناسی
#آزادی
@tebyan314
«انسان چیست که دربارۀ آن به مقولۀ آزادی می پردازیم و چرا دربارۀ حیوان چنین مقوله و مفهومی را عنوان نمی کنیم-؟-؟».
پاسخ: برای این که انسان یک روح بیش از حیوان دارد و به همین دلیل مستحق آزادی شده است. اساساً انسان حیوان نیست، حتی با پسوند «متکامل». درست است تکامل یک امر مسلّم و از حمکت ها و نیز اهداف مهم آفرینش است؛ اما گیاه تنها همان باکتری نیست که تکامل یافته بل یک روح دوم نیز به آن داده شده. چگونه؟ همانگونه که به باکتری داده شده بود. مگر آفرینش و طبیعت سوگند خورده است که فقط یکبار «ایجاد حیات» کند؟! و همچنین در مورد حیوان و انسان. کدام دلیل علمی، حیات و روح را منحصر به «یک» و «واحد» کرده است. فرق تجربی، عینی و علمی میان موجودات حیاتمند، به وضوح مسلّم می دارد که این حیاتمندان اجناس مختلف و متعدد دارند، و این یک بدیهی است به شرط این که از توهماتی که مغزمان را پر کرده، فارغ شویم.
در منطق ارسطوئی، موجود حیاتمند در روی زمین، فقط دو جنس است: گیاه و حیوان، و هر کدام انواع تحت شمول خود را دارند. اما در منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) موجود حیاتمند چهار جنس دارد: باکتری و جنبندگان ریز، گیاه، حیوان، انسان. سه جنس اول هر کدام انواع تحت شمول خود را دارند و تنها انسان است که جنس و نوعش یک و واحد است. و این وحدت جنس و نوع انسان، بس مهم است.
انسان گاهی با خودش دعوا می کند که دعوای میان روح غریزه و روح فطرت است و الاّ معنائی برای درگیری با خویشتن خویش نمی ماند «خود نکوهیدن» از ویژگی های انسان است و همچنین «پشیمانی» که موجب سرزنش خود می شود.
#انسان_شناسی
#آزادی
@tebyan314
⁉️تعدد روح‼️
امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیثی، تاریخ پیدایش حیات را بیان می کند، می گوید: پس از آفرینش جن و نسناس، نوبت به آفرینش موجودی ریز رسید که «یدبّون»: می جنبیدند، تکثیر نسل شان از طریق مذکر و مؤنّث نبود، هر کدام به دو بخش تقسیم شده و تکثیر می یافتند، و نور و ظلمت برای شان فرق نداشت (ندارد). امروز می دانیم که باکتری ها همین حیات ویژه را دارند، اولین جنبندگان هستند و در ظلمانی ترین نقاط زیر زمین نیز می توانند به زیست خود ادامه دهند.
سپس می دانیم و از مسلّمات اصول زیست شناسی است که گیاه پس از موجودات ریز اولیۀ با حیات، پیدایش یافته است، و پس از آن موجود حیاتمند دیگر به نام حیوان، و پس از آن موجود جانداری به نام انسان پیدایش یافته اند.
ویژگی انسان شناسی اسلام این است که می گوید: این حیات ها؛ این روح ها در کنار هم به طور متعدد در وجود انسان هستند و انسان دارای چهار روح است:
۱- روح باکتری.
۲- روح نباتی.
۳- روح حیوان - که نامش روح غریزه و «نفس امّاره» است.
۴- روح فطرت - که «نفس لوّامه» نامیده می شود.
زندگی انسان با تعامل و تعاطی این چهار روح، محقق می گردد.
قرآن در آیۀ «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى»، به تعدد روح در انسان تصریح می کند.
مرحوم کلینی دانشمند بزرگ شیعی، در کافی، ج ۱ ص ۲۷۱ - ۲۷۲ یک باب ایجاد کرده دربارۀ این ارواح متعدد، و چند حدیث از ائمه طاهرین علیهم السلام آورده است؛ نقش و کار هر کدام از روح ها را بیان کرده است که در اینجا از شرح آن می گذریم.
امام کاظم علیه السلام در تفسیر آیۀ مزبور، دقیقاً توضیح می دهد که انسان دارای روح های متعدد است.
#انسان_شناسی
@tebyan314
#ظهور_و_افول_فلسفه_ارسطو
در ادامه با مطالبی در مورد علت ماندگاری فلسفه ارسطو در میان شیعه با ما همراه باشید.
🌸🍃🌸
👇
علت ماندگاری فلسفۀ ارسطو در میان شیعه
سرمه ای که دیگران افکنده دور
تا نگردد دیده شان پوسیده کور
ما هنوزش توتیا نامیده ایم
چشم جان را با پیَش مالیده ایم
این موضوع بس مهم و بزرگ است و تا کنون کسی در این باره تحقیق نکرده است که: چرا فلسفۀ ارسطوئی در همۀ جامعه ها به بایگانی سپرده شد اما در میان شیعه ماندگار شد؟! با این که جامعۀ شیعه آخرین جامعه بود که ارسطوئیات در آن نفوذ کرد.
در ادامه این مطالب علّت را معرّفی می کنم، شرح و تکمیل آن را به محققین جوان وا می گذارم.
#ظهور_و_افول_فلسفه_ارسطو
@tebyan314