#روضه_های_قرآنی
یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی إلا أن یُؤذَنَ لکم ...
مادر !
همه می دانند که تو اجازه ندادی...
#تلک_الایام
@telkalayyam
تو را شبانه
غسل "دادند"...
کفن "کردند"...
توی قبر "گذاشتند"...
.
.
.
اما همیشه جمع، نشانه ی کثرت نیست...
@telkalayyam
#بیا_ای_دل_از_اینجا_پر_بگیریم
چه دلگیر می شود
کوچه ای که از امشب
کسی در آن
برای همسایه ها دعا نمی کند...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#فما_احلی_اسمائکم...
دختر داشته باشی...
هی صدایش کنی....
هی جواب ندهد...
دوباره صدایش کنی....
اسمش هم فاطمه باشد...
#نقش_فرزندان…
#روضه_های_خانگی
@telkalayyam
#لو_کان_الحسن_شخصا_لکانت_فاطمه
اگر خوبی کسی بود
حتما
فاطمه بود
…………………..
پیامبر فرمود…
مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين و الأئمة (ابن شاذان)،ص 136
@telkalayyam
#گاهی_سلام_یعنی_خداحافظ…
السلام علیکِ
یا زوجة امیرالمؤمنین
السلام علیکِ
یا أمّ الحسن و الحسین...
@telkalayyam
#غروب_شد_نیامدی…
کلید را می چرخانم و وارد خانه می شوم...
فاطمه دوان دوان به استقبال می آید و با صورتی که همه جایش غرق خنده است خودش را پرت می کند توی آغوشم. حیدر هم پشت سر خواهرش به تقلید از راه می رسد... فاطمه زود از آغوشم پایین می آید و دوان دوان به طرف آشپزخانه می رود که مادرش را باخبر کند... بابا اومد...
حیدر هم به تقلید به دنبال خواهرش...
خدا را شکر که در خانه ی ما «بابا اومد» یک جمله ی شادی آور و پر هیجان است...
ای کاش در دنیای ما هم...
#نقش_فرزندان_در…
#هذا_یوم_الجمعه…
@telkalayyam
#ان_احسنتم_احسنتم_لانفسکم_و_ان_اساتم_فلها…
این وقت های سال دعوا ونزاع لفظی و شکایت کشی بین دست فروش ها و مغازه دارها بالا می کشد.
دستفروش هایی که اغلب کارگرهای کارخانه های تعطیل شده هستند
و مغازه دارهایی که شاید اگر بیش از حد ضرورت جنس خارجی نمی آوردند و با آب وتاب از جنس خارجی برای مشتری ها تعریف نمی کردند الان این کارگرها توی کارخانه ها سر کارشان بودند...
http://2ela7.persianblog.ir/post/46/
#قبل_از_خداحافظی
#چرخه_ی_طبیعت
#بازیافت
@telkalayyam
#و_امّ_احبّائک
حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته «مادر» صدا کند؟
#مادر…
@telkalayyam
#یا_من_یعطی_من_لم_یسئله_و_من_لم_یعرفه…
از امشب
یک نفر پشت در خانه هایمان نان و خرما می گذارد…
یک نفر که نمی شناسیمش…
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#ایها_الهادی_یابن_رسول_الله
این روزها
کوچه های جامعه ی کبیره
سیاه پوش توست...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#و_عادتکم_الاحسان
این ها خانواده ای هستند
که به خوبی کردن
و بدی دیدن
عادت دارند...
...................
از زیارت جامعه
یادگار نورانی امام هادی علیه السلام
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#برای_ما_هم_چراغ_بیاور…
#تاریک_است
سعید دربان متوکل مامور شده بود که شبانه خانه ات را غارت کند
به خانه ات که رسید نردبان گذاشت
روی بام خانه رفت
توی تاریکی دنبال جای پا می گشت که از بام پایین بیاید
کسی به اسم صدایش زد
صدای مهربان تو بود
گفتی سعید!
تاریک است
صبر کن برایت چراغ بیاورم
از: منتهی الآمال
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#تردید_های_مقدس
بچه ها بزرگتر که می شوند، سؤال هایشان رنگ و بوی دیگری پیدا می کند.
از حالت سؤالی صرف خارج می شود.
چاشنی تردید و کنایه و انکار پیدا می کند.
تردید به همه ی اعتقاداتی که قرار نیست ملتزم بودن به آنها از روی تقلید باشد.
اعتقاداتی که انگار ما خودمان نیز فراموش کرده ایم که چرا خود را به آنها ملتزم می دانیم.
از کجا معلوم که در بین این همه دین و مذهب و فکر و عقیده فقط دین ما حق است؟ فقط فکر ما درست است؟
چرا باید نماز خواند؟
چرا باید حجاب داشت؟
هر کدام از ما یک روز، به این سؤال ها یک جوری جواب داده ایم یا بدون اینکه جواب روشنی برایشان پیدا کنیم پرونده ی تردیدها و انکارهایمان را بسته ایم و چسبیده ایم به زندگیمان...
بچه ها یک بار دیگر این پرونده ها را برای ما باز می کنند.
حتی اگر آدم مؤمن و معتقدی باشیم انگار این خدا را راضی نمی کند.
انگار خدا دلش می خواهد که ما هر روز برای نماز خواندنمان دلیل تازه ای داشته باشیم.
که هر روز به دلیل تازه ای در برابر او به سجده بیفتیم.
دلیلی که از دلیل دیروز قشنگ تر باشد.
یک روز می آید که پسر من نماز خواندن مرا به تمسخر بگیرد و آن روز من باید به صرافت بیفتم که چطور نماز بخوانم که مسخره نباشد... .
یک روز می آید که دخترم، حجاب مادرش را به چالش بکشد و مادرش باید برای حجاب دلیل مدرنی دست و پا کند.
حتی آن هایی که یک روز بعد از این تردیدها به انکار رسیده اند و پرونده ی خیلی اعتقادات و مناسک را بوسیده اند و کنار گذاشته اند؛ منتظر باشند که روزی بچه ها انکارهایشان را به چالش بکشند و پرونده ها دوباره باز شود و آنها برگردند به خانه ی تردید... .
بچه های ما دوست دارند خدا را به طرز تازه تری بپرستند.
بچه های ما دوست دارند، به دلیل محکم تری نماز بخوانند و حجاب داشته باشند.
به جای سرکوب بچه هایمان، برویم بندگیمان را به روز کنیم.
برویم ایمان تازه بیاوریم... .
از:
http://2ta7.persianblog.ir
#نقش_فرزندان_در_تربیت_پدر_و_مادر
@telkalayyam
#و_ایقظنی_الی_ما_منحنی_به_من_مننه_و_احسانه
از دعای زیبای صباح
صبح ها
یک نفر ما را بیدار می کند
که با ما مهربانی کند
#و_فلقت_بلطفک_الفلق…
@telkalayyam
#یا_ابانا…
#انا_کنا_خاطئین
باباها
بچه های خوبشان را یک جور دوست دارند
و بچه های بدشان را یک جور دیگر...
……………
فرموده بود من و علی بابای این امتیم…
وَ اخْصُصْ أَبَوَيَّ بِأَفْضَلِ مَا خَصَصْتَ بِهِ آبَاءَ عِبَادِكَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أُمَّهَاتِهِمْ،
پیشنهاد یک هدیه هم برای روز پدر و هم روز مادر
هدیه ای که حتما به آن نیاز دارند
هم #پدران_آسمانی و هم #پدران_زمینی
هم اکنون هدیه بدهید:
خواندن دعای بیست و چهارم صحیفه ی سجادیه
دعای آن حضرت در حق پدر و مادر:
http://www.emamsajad.com/index.php/2012-02-13-11-56-03/2013-04-27-18-18-52?showall=&start=23
@telkalayyam
#سلام_علی_قلب_زینب_الصبور
سلام بر آن قلب بی قراری که
مولا دست روی آن گذاشت
و
یک سال و نیم
بی صدا
تپید...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#اذکروا_انقطاع_اللذات_و_بقاء_التبعات
نهج البلاغه ، ح 433.
مریض تخت کناری یک پیر مرد خیلی مسن بود که همه چیز را بالکل فراموش کرده بود. حتی بچه هایش را نمی شناخت. اما حرف های حکیمانه ای می زد.
صبح ها که دواهایش را می آوردند سر شربت خوردن الم شنگه راه می انداخت. با قرص و آمپول هیچ مشکلی نداشت اما زیر بار شربت نمی رفت. عصبانی می شد و با آن لهجه ی غریبه ی شیرنش سر پرستارها داد می زد. می گفت دروغ گوها! اگه شربتَه پس چرا تلخَه... اگه تلخَه پس چرا شربتَه...
http://2ela7.persianblog.ir
#قبل_از_خداحافظی
@telkalayyam