نه من بیهوده گرد کوچه و بازار میگردم
مذاق عاشقی دارم پی دیدار میگردم
خدایا رحم کن بر من پریشان وار میگردم
خطا کارم گناهکارم به حال زار میگردم
شراب شوق می نوشم به گرد یار میگردم
سخن مستانه می گویم ولی هوشیار میگردم
گهی خندم گهی گریم گهی اُفتم گهی خیزم
مسیحا در دلم پیدا و من بیمار میگردم
بیا جانا عنایت کن تو مولانای رومی را
غلام شمس تبریزم قلندروار میگردم
#شعر
#مولانا
امروز میخوام واژهٔ قلندر رو براتون شرح بدم
احتمالا تو خیلی از اشعار شنیدینش یا حتی توی اون ضربالمثل معروف که میگه «شب دراز است و قلندر بیدار...»
قلندر از واژهٔ پارسی «کَلاندَر» گرفته شده که واژه کلانتر هم به همون معنا انشعاب دیگه ای از این لغته. و هر سه تای این کلمات به معنای «سرتر، بالا تر، والاتر» هستن.
و اما استفاده اصلی واژهٔ قلندر برمیگرده به گروه خاصی از صوفیان به نام «قلندریان» که گروهی با وجنات بالاتر از لحاظ بالارفت روحانی و ترقی معرفت و در بین صوفیان مهمتر بوده و معمولا اشاره شعرا هم به همین معنیه.
به معنای شخصی که فقط کمال حق براش مهمه و تفاوتش با صوفی معمولی اینه که در عبادات اهل تفرید(تنها گزینی) و گرد کمال گشتنه.
نمونه:
تا حضرت عشق را ندیمیم
درکوی قلندران مقیمیم
#خاقانی
نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان
تا قلندروار شد در کوی عشق آیین من
#سعدی
و ضرب المثلی هم که اول بهش اشاره کردیم به این معناست که نباید در کارها عجله کرد و باید هر کاری در وقت مقتضی خودش انجام بشه، چنان کن درویش و صوفی و قلندر تمام شب رو عبادت میکنند و عجله ای توی این امر ندارند.
منابع:
بخش تخصصی سایت ویکی پارسی
لغتنامه دهخدا
#واژه
فوروارد بیزحمت😔
ابزورد یا ابزِرد لغت انگلیسیه با ریشه فرانسویه «Absord»
به نوعی نمایش و ادبیات با مفهوم و معنای پوچی و نیهیلیست اتلاق میشه.
تو این نوع نمایش ها معمولا رمانتیسم و احساسات به ریشخند گرفته میشن.
به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد
که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر
بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد
گل مراد تو آن گه نقاب بگشاید
که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد
گدایی در میخانه طرفه اکسیریست
گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد
به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی
که سودها کنی ار این سفر توانی کرد
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور
به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد
ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی
طمع مدار که کار دگر توانی کرد
دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی
چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ
به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد
#شعر
#حافظ
هدایت شده از سبز نعنایی
غم زمانه که هيچش کران نمیبينم
دواش جز می چون ارغوان نمیبينم
به ترک خدمت پير مغان نخواهم گفت
چرا که مصلحت خود در آن نمیبينم
ز آفتاب قدح ارتفاع عيش بگير
چرا که طالع وقت آن چنان نمیبينم
نشان اهل خدا عاشقيست با خود دار
که در مشايخ شهر اين نشان نمیبينم
بدين دو ديده حيران من هزار افسوس
که با دو آينه رويش عيان نمیبينم
قد تو تا بشد از جويبار ديده من
به جای سرو جز آب روان نمیبينم
در اين خمار کسم جرعهای نمیبخشد
ببين که اهل دلی در ميان نمیبينم
نشان موی ميانش که دل در او بستم
ز من مپرس که خود در ميان نمیبينم
من و سفينه حافظ که جز در اين دريا
بضاعت سخن درفشان نمیبينم
حافظ
امشب #واژه «پیرِ مُغان» رو خیلی جمع و جور بررسی میکنیم✨
در زمان ایران باستان و ظهور دین زرتشت (و پیش از اون میتراییسم یا آیین مهر)، به موبَدان و روحانیون «مُغ» میگفتن که از بچگی توی آتشکده بزرگ شده بودن و «مُغ بچه» نام داشتن.
«مُغ» به تنهایی به معنای دانا بوده و پیر مغان پیر با تجربه و ریش سپیدی بوده که از همه لحاظ به پیچ و خم دین و دنیا تسلط داشته.
یه نمونش توی همین غزل بود
در نمونه های دیگه، اشعاری رو داریم که پیر مغان رو نماد دین دار و سالک حقیقی و شیخ و روحانی مسلمان رو نماد دین دار تظاهر کننده و نمایشی قرار میدن که دلایل طویلی داره که بعدا شاید صحبت کردیم.
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آور...
#شعر
#حافظ
هدایت شده از سبز نعنایی
مداد سیاه رنگ را روی کاغذ کاهی کشید. خطوط درهم کم کم شکل به خود میگرفتند و تصویری که خلق میشد صورت دختر نگرانی بود. دختری که همراه چمدانی بنفش پایش را تکان میداد و هر از گاهی به اطرافش نگاه میکرد. کارش این بود چند روز یکبار بدون اینکه مقصدی داشته باشد یا بلیط گرفته باشد می آمد در ایستگاه مینشست به ادم ها نگاه میکرد. یا طراح های سریعی از افرادی که میگذشتند میکشید و یا مانند حالا، کسی را پیدا میکرد که میتوانست او را بکشد. البته که قرار نبود کسی در این باره بداند یا نقاشی خودش را ببیند.
تقدیم به: بردیا
دلم میخواد برم باشگاه شمشیر بازی ثبت نام کنم
رشته شمشیربازی با اسب نداریم؟
خیلی خب لغت امشب «دُژخیم» هست.
اگر بخوایم جدا کنیم «دُژ» به معنی بدی و زشتی هست و «خیم» به معنی خُلق و خوی
پس دُژخیم به تنهایی میشه بد طینت و زشت خوی
و اما در ادبیات چند معنا و رویکرد مختلف داره:
#فردوسی ، استاد شعر و قصه بسیار در شاهنامه از این لغت استفاده کرده
یکبارش اینجا:
برآشفت زان پس به دژخیم گفت
که این هر دو در خاک باید نهفت
اینجا منظور از دژخیم دیگه اون معنا نیست، دژخیم در معنای دیگر به معنی «جلّاد» هست و اینجا منظور این شاعر بزرگ جلاد بوده
یا بیت زیر:
خردمند و دژخیم باز آمدند
برِ شاهِ گردن فراز آمدند
اینجا به معنی همون بد طینت منظوره چون در کنار و در تضاد خردمند اومده
یا بیت زیر:
کزین پس شما را ز من بیم نیست
مرا بیوفایی و دژخیم نیست
تو بیت بالا اخلاق بد و کردار بد مد نظره
فارغ از فردوسی بزرگ در نوشته دیگر اشعار دژخیم به معنی دشمنی و دشمنی هم اومده برای مثال #نظامی بینظیر میگه:
چو دژخیم را نامد از تیر باک
زننده شد از تیر خود خشمناک
این بیت در بخش جنگ اسکندر و روسیان اومده و منظور از دژخیم دشمن روس بوده✓
ممنونم که خوندین و امیدوارم لذت برده باشید و دژخیم دور و برتون نباشه:)
#واژه
#شعر
منابع:
فرهنگ فارسی معین
لغتنامه دهخدا
مقدمه بدیع الزمان فروزانفر، شاهنامه فردوسی
چنین گوش کن آن و گهگاهِ یوسف
که در سجده چون آمده ماهِ یوسف
به یک تک نگاهی کِشد تا خودِ مصر
چَشم تو طَعن است بر چاهِ یوسف
دعا میکنم روز و شب بر دو پلکت
که گاهی است منزلگَهِ راهِ یوسف
چرا اینچنین فخر میکرد او بر پدر
چون از مردمک آمده جاه یوسف
همان مردم تیره ای کز دل چاه
بیاورده تا تخت مصر آه یوسف
#شعر
#ساعد