eitaa logo
‌تـرنـج | رمان💗شاهدخـ‍‍ꨄــت
22.9هزار دنبال‌کننده
484 عکس
474 ویدیو
0 فایل
«با نام و یاد او» عدالت‌وعشق در کانال VIP شوهر شایسته در کانال VIP ❌هرگونه کپی‌برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد قانونی دارد❌⚖ تبلیغات @Tablighat_TORANJ ادمین کانال @admintoranj کانال‌های دیگه‌مون @negah_novel .. @voroojaak .. @Harfe_Dl
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 ࿐ྀུ✿❥━━━━━━━━━━━━━━🦋 به چشمام‌ زل زد و گفت: - میفهمین که چی دارم میگم. این چند روزی که به اجبار اینجا بودم همه چیز دستم اومد، قدرت اول اینجا پدرتون و بعدش شما هستین شاهدخت... پس بهم حق بدین نخوام بازیچه‌ی شما یا پدرتون بشم. تبسمی زد و با دست به اطراف اشاره کرد و ادامه داد: - شما اینجا همه‌کاره هستین، سرخوش و بی‌دغدغه زندگی می‌کنید، همه جلوتون دولا راست میشن... برای حرف زدن با خانواده‌تون سر و دست می‌شکنن، چه لزومی داره خودتون رو فدا کنید... بهم نگین که به فکر مردم کشورم هستین که باور نمیکنم. سرمو پایین انداختم و با ناخن‌های لاک‌زده‌ام وَر رفتم. اون حق داشت به پیشنهادم شک کنه. پدرم همه‌ی زیر ساختهای کشورش رو از بین‌برده بود ولی با این وجود اونا با توکل و غیرتی که داشتن این چهارسال مقابل پدرم و شرکاش کم نیاوردن. - میفهمم چی میگین... کشته شدن عزیزان آدم جلوی چشماش یکی از بدترین اتفاقایی هست که ممکنه تو زندگی پیش بیاد... ناخودآگاه متوجه شدم روی گونه‌هام خیس شدن، ولی اعتنایی نکردم و ادامه دادم: - لطفا با دیدن ظاهر و قیافه‌ی خندان و این مهمونی‌های مجلل گول نخورید. لااقل در مورد من و مادرم. آب دهنم رو قورت دادم و گردن کشیده‌ام رو با دستم مالیدم: - من و مادرم بعد از کشته شدن دو تا از برادرام تو جنگ با شما از درون تهی شدیم. مادرم به زور چند جور قرص سر پا هست. ما هم مثل شما به اجبار این جو رو تحمل می‌کنیم. - از چهار برادرم دوتاشون تو این جنگ لعنتی کشته شدن بدون اینکه موافق این جنگ باشن... اونا همیشه از پدرم ناراحت بودن که چرا بین دو کشور که زمانی مثل دو برادر کنار هم بودن، جنگ‌راه انداخته. از جام بلند شدم و چند قدمی رفتم جلو و پشتم رو بهش کردم. - ولی متاسفانه پدرم تشنه‌ی قدرتِ و این اتفاقات اصلا براش اهمیتی نداره. اون حاضره همه‌ی مردم کشورش رو فدا کنه ولی به کشورگشایی‌اش برسه.