eitaa logo
واژبند
154 دنبال‌کننده
384 عکس
21 ویدیو
2 فایل
@Babaee1983.راضیه بابایی هستم واژبند یک ترکیب فارسی است. کلمات را در یک بند کنار هم نشاندم و واژبند متولد شد.
مشاهده در ایتا
دانلود
عکس تزیینی است.
باور ریشه‌دار روز قبل از شهادت حضرت رقیه منزل یکی از اقوام روضه برپا بود. سالهاست که صاحبخانه بانی مراسم عزاداری بانوان عراقی است. آنها که به خاطر ظلم و تعدی روزگار زمان حکومت بعث، به ایران پناه آوردند. سالها از آن موضوع می گذرد. در نسلی که اینجا متولد شده‌اند تا جایی که دیدم خبری از رنگ و بوی غریبگی نیست.هیچ تفاوتی در نوع گفتار ندارند.بعضی کاملا ایرانی شده‌اند و آداب و رسوم یا فرهنگ ویژه‌ای که مختص سرزمین عراق باشد نه در خاطر دارند و نه متعهد به اجرای آن هستند. این گروه از بانوان که در این مراسم عزاداری می‌کنند، سبک سینه‌زنی و روضه خوانی خودشان را حفظ کردند و حفظ این مناسبات و ریشه‌های فرهنگی ارزشمند و جالب است. مجلس حال و هوای شورانگیزی داشت. تسلط آنها به زبان عربی و علم به اینکه اجداد آنها ساکن دو شهر عشق، کربلا و نجف بودند، انسان را منقلب می‌کرد. ذکر مصیبتی که می‌خوانند سوز بیشتری داشت. مثل اینکه در فاصله زمانیِ کمتری نسبت به حادثه کربلا ایستاده‌ایم و مصیبت کربلا امروز سرمان آمده است. از عمق وجود ناله می‌کنند. وسط سالن را خالی کرده و گرد می چرخند و بر صورت و سینه می‌زنند. من تا‌ به حال امکان حضور نداشتم و دورادور از عزاداری این بانوان با خبر بودم. برای اولین بار، باز کردن موها و پریشان کردن آن را می‌دیدم. بین این جمعیت دختر نوجوانی دیدم که او‌ هم شبیه مادرش موهای لخت مشکی‌اش را باز کرد و به همان صورت سینه می‌زد و سر را بالا و پایین می آورد. شباهتی که رفتارش به مادر داشت ،جلب توجه می‌کرد. او و شاید مادرش در ایران متولد شده‌اند. اما این سنت را خوب فرا گرفته است و هویت خود را مثل خانواده تعریف کرده است. معمولا مهاجرت دنباله‌هایی دارد. یکی از آنها دوری از فرهنگ کشور مبدا است. آن هم به دلیل تحصیل و مراوده در مدارس کشور مقصد . ولی دختر دوستداشتنی ما در نوع لباسش یا عزاداری، رنگ ایرانی نداشت. نمی دانم چطور بعضی از خانواده‌ها موفق می‌شوند ارزش‌های خود را فارغ از کشوری که در آن ساکن هستند به فرزندانشان منتقل کنند. کتاب تولد در لس آنجلس را که می خواندم در جایی محمد عرب می‌گفت از مادرم می‌خواستم حجابش را بردارد تا شبیه آنها باشیم. یا از مدارس و سبک زندگی آمریکایی می‌گفت که تدریجا از آنها آدم‌های دیگری ساخت.برایم باور پذیر بود و هست که مهاجرت نسلی را که در کشور جدید بزرگ می‌شود تغییر می دهد. اجتماع و خانواده، هویت فرد را می‌سازد. اما قدرت این دو عامل یکی نیست. مهارت بعضی خانواده‌ها است که تاثیر گذاری خود را بسیار قوی‌تر از جامعه می‌کنند و بعضی از خانواده‌ها چنان در انتقال باورهای خود ضعیف هستند که فرزندان آنها کاملا به رنگ جامعه اطراف در می‌آیند. خیلی از مسئله پرت شدم. این دختر دوست داشتنی بعد از عزاداری درست مثل مادر موهایش را جمع کرد همانطور که مثل او لباس پوشیده بود. دیدن او یک سوال برایم ایجاد کرد. من چه قدر در انتقال (باور، اعتقاد، مذهب، عادت، سنت‌ها و...) آنچه هستم به فرزندم موفق‌ام؟ پسرم در سال‌های آینده چه قدر تحت تاثیر فرهنگ غربی ریشه گرفته در ایران خواهد بود و چه قدر ایرانی ماندن برایش اهمیت دارد؟ https://eitaa.com/vazhband
بریده کتاب‌ها لزوما مورد تایید نیستند. اما به خواننده کمک می کنند نظرگاه نویسنده را کشف کند و این موضوع لذت دارد. یکی از همین بریده ها مربوط به کتاب مذکور است. با خودم گفتم چه قدر انسان را حقیر و در بند احساسات مادی و زمینی می بیند! و چه قدر یک رزمنده غربی اسیر مادیات و وقایع است. انسان پیچیدگی زیادی دارد. جفا در حق اوست که رفتارش را تابع چند اتفاق محدود بدانیم و او را یک حیوان بشناسیم. اصلا انسان آن قدر بزرگ است که فکر می کنم عبارت حیوان ناطق هم برای او کم است. ولی نظر اریش مارک از انسان و اعمالش در جبهه نظامی همین است! https://eitaa.com/vazhband
روح لطیف درخت زیبای من اثری ادبی از آمریکای جنوبی است. از کشوری است که آن را با جنگل‌های آمازون و تیم فوتبال به یاد می‌آوریم. کشور برزیل. داستانی لطیف و عمیق از احساسات پاک و ناب انسانی، داستانی که نمی شود خواننده صفحاتش را تورق کند و از نظر عاطفی متاثر نشود. شخصیت اصلی داستان یک بچه‌ی شش ساله است اما این نکته کتاب را به کتاب کودک تبدیل نمی‌کند زیرا او یک کودک خاص است. یک روح بزرگ انسانی در کالبدی کوچک و نحیف است و یک معدن طلا از افکار. بعد از کشتن مرغ مینا، این کتاب دومین اثری است که از زبان یک کودک می خوانم و صداقت گرفتار و قلم نویسنده، من را به وجد می‌آورد. پسرک کوچک داستان یکی از بچه‌های خانواده‌ای پر جمعیت است. مادری سرخ پوست دارد.او وروجک است و در عین حال دوستداشتنی و زبان‌دار. لوس نیست .خیالباف‌ است و مهربان. جوهر وجودی او الماسی درخشان از محبت است که غبار آن را پوشانده است. حالا این پسر دوست داشتنی از زندگی خود و خانواده‌اش می گوید. از حوادثی که در شش‌سالگی‌اش گذشت... نویسنده حرفه‌ای است. به ورطه‌ی شعار نمی افتد از عناصر داستان به قدر کافی بهره‌ می‌گیرد و دیالوگهای تاثیر گذاری خلق‌می کند. زندگی این کودک آنقدر جذاب است که نگذارد کتاب را رها کنیم. شخصیت این کودک به گونه‌ای ترسیم شده که کوچک و بزرگ، تمام مخاطبین با او همذات پنداری می‌کنند و همین به درگیری عاطفی بیشتر با این اثر منجر می‌شود. از نظر روانشناسی ابعاد مختلف شخصیت اصلی قابل تحلیل و موشکافی است. رفتارهای او از نیاز و خلایی درونی خبر می‌دهد. بالای نود و پنج درصد مخاطبینی که در مورد این کتاب از آنها شنیده‌ام نمره مطلوبی به آن می‌دهند. نوجوانان ۱۴،۱۵ ساله به بالا هم که کتاب را خوانده‌اند، آن را دوست داشته ‌اند. https://eitaa.com/vazhband
واژبند
سرزمین مادری(۳) بالاخره این سریال که از زمان تولید ، گرفتار نحوست شده بود، به پایان رسید. نحوست پخش، چنان دامن‌گیر این سریال تاریخی شد که دایره مخاطبین را به شدت کاهش داد. صدا و سیما استعداد خاصی در نابود کردن دارد. از سال ۹۲ که ماجراهای دلخوری قومیت بختیاری پیش آمد و سپس توهین به کارگردان و قهر او و خاک خوردن در آرشیو و فاصله افتادن در تولید سریال که منجر به تغییر در هنرپیشگان شد. آخرین و کار‌ی ترین ضربه هم فاصله انداختن در پخش فصل دوم و سوم بود که به کلی سریال را شهید کرد! این مجموعه در مورد زندگی جوانی به نام رهی، تنیده با وقایع تاریخ معاصر، تلاشی بود برای نشان دادن نظر گاه نویسنده در مورد ایران و اتفاقاتی که پشت سر گذاشته است.‌ دیالوگهای خوب و بازی‌های با کیفیت در مجموع یک سریال خوش ساخت را رقم زد که حالا چند شبی است به پایان رسیده است. در مورد نظام نمادها و نشانه‌ها در یادداشت قبلی گفته‌ام .بهانه‌ی این یادداشت چند جمله از دیالوگهای قسمت آخر مجموعه است که لازم است هر ایرانی آن را بداند و درونش سرشار از محبت به وطن شود. لازم است بداند بسیاری از افراد گمنام که هیچ وقت نامشان در هیچ تاریخی ثبت نشده است، برای این سرزمین جان داده‌اند. رهی نمادی از ایران سربلند ماست. تمام عمر برای کسب حقی غضب شده مبارزه کرده‌ و در عین حال به فکر آزادی و پاره‌کردن بندهای اسارت و استعمار بوده‌است. مادر رهی از خودی و بیگانه زخم خورده است و از پا افتاده اما شیر مردانی چون رهی را برای این خاک زاده است. فرق نمی‌کند یک ایرانی در شهریور ۲۰ در حمله متفقین به خون غلطیده باشد یا در شهریور ۵۹ در بمباران عراق جان به جان آفرین تسلیم کرده باشند . مهم آن است که تمام این فروتنان تاریخ، برای ایران از زندگی دست شسته اند. ایرانی که به معنی سرزمین مردمان نجیب(شریف) و شجاع است. نگاه منصفانه‌، دقت در جزئیات وقایع تاریخ معاصر و تلاش برای قضاوت بی طرفانه از رویدادهای اخیر تاریخی در بستر داستان این مجموعه را از حالت سفارشی بودن در آورده است و می‌توان دیدن آن را به جهت آشنایی با تاریخ معاصر به نوجوانان و بزرگسالان علاقه‌مند توصیه کرد. https://eitaa.com/vazhband
ماجرای فلسطین آتش به جان‌مان زده است. یک ‌سال شده که نسل‌کشی فلسطينيان توسط سفاک زمانه هفته به هفته تازه می‌شود. هربار خبری می‌شنوم، لب می‌گزم. گر می‌گیرم. دست به دامن خدا می‌شم. از خودم بدم می‌آید که هیچ کاری از من نمی‌آید. که دیگر اشکمم به محض دیدن و شنیدن سرازیر نمی‌شود. وحشت می‌کنم از عادی شدن حادثه، از تکرار پشت تکرار که دیگر تلنگری برای روحم نیست. بدم می‌آید که اندازه‌ی مادرِ فلسطینیِ فرزند از دست داده، ضجه نمی‌زنم؛ چرا مثل آنها با تمام وجود الله را فریاد نمی‌کنم؟ من بودم و این احوالات دگرگون. چند وقت پیش که بیمارستانی را وقت نماز صبح بمباران کردند، بغض راه گلویم را بست. عصبانیت اما جلوتر از اشک بود و صورتم خیس نشد. از مردم کرانه باختری در عجب بودم .آیا شهروندیِ حکومتِ خودگردانِ فلسطین اینقدر ارزش دارد که برای زندگی در سایه آن، قیام عمومی نمی کنند، سربازان اسرائیلی را آتش نمی‌زنند؟ مبارزه نمی‌کنند؟ امروز اما اوج این مصیب، بغضم را ترکاند.دیگر حوصله همان تحلیل یک خطی را هم نداشتم. دنبال مقصر بودن چه فایده دارد. تمام دنیا، نه فقط فلسطینی ها در وحشیگری اسراییل درنده تقصیر دارند. حجم درد و ضربه‌ای که از این جنایت به قلبم وارد شد ، اشک را سرازیر کرد. خبر این بود: دو گل، دو فرشته، دو نسیم فرح‌بخش زندگی که هنوز در هبوط‌ زمینی‌شان چشم باز نکرده بودند، پر کشیدند و به آسمان برگشتند! آن هم زمانی که پدر تازه می خواست وجود زمینی‌شان را ثبت‌کند! تازه برایشان نام انتخاب کرده بود.می‌خواستند شناسنامه‌دار شوند. داغی که به دل این مرد نشست، من را با کیلومترها فاصله از اتفاق، سوزاند. طاقت نیاورم روی پا بایستم، نشستم و گریستم. نمی‌دانم احوال پدری که ۹ ماه چشم انتظار این شکوفه‌های بهشتی بوده، چگونه است. نفس کشیدن یادش نرفته است؟ چطور روزهای باقی مانده عمر را می گذراند؟ https://eitaa.com/vazhband
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر، مرد، کوه، بزرگ... در نماز بر پیکر همسر و دو نوزاد @vazhband
لمس مرگ در جبهه غرب خبری نیست یک اثر در ژانر ضد جنگ است. کاملا و تمام قد در برابر جنگ ایستاده است و کلیت آن را زیر سوال می برد. هیچ تبصره و استثنایی هم منظور نمی‌کند. نگارنده در زمان جنگ اول جهانی در روزگاری که جوانی ۱۸، ۱۹ ساله بود کلاس درس و مدرسه را ترک می‌کند و همراه با جمعی از دوستانش راهی جبهه‌های نبرد می‌شود. نبرد زیر سایه‌ی نظامی که بخش حیوانی،مادی و پست بشر را پرورش می‌دهد و از وجوه انسانی سرباز عبور می‌کند. نویسنده از ابتدای کتاب روی مباحث فلسفی جنگ و تجارب عینی خود از میدان نبرد دست می‌گذارد و طرح سوال می‌کند. چیستی و چگونگی نبردها و احساس یک سرباز را به وضوح بیان کرده و زشتی‌ها و تلخی‌های عریان جنگ را نمایش می‌دهد. در بعضی بخش‌ها زیاد از حد سخنرانی کرده و از دیدگاه خود سخن می‌گوید و در بقیه کتاب‌ به کنشها و رویدادها می‌پردازد. او این فرم را تا جایی پیش می‌برد که مخاطب همچون نویسنده به زشتی جنگ اعتراف کرده و کل جنگ را پدیده ای ناشی از خودخواهی بشر می‌داند. خصوصا پایان کتاب و حالی که راوی داستان از خود به تماشا می‌گذارد جایی برای ترديد باقی نمی‌گذارد که ردپای جنگ، ایجاد نسلی سوخته در جامعه است. نسلی که تجارب سنگین مواجهه با مرگ را از سر گذرانده و دیگر شهروند عادی نخواهد شد. گرفتار بحران‌های فلسفی، پوچی و حس نا‌امیدی نسبت به زندگی است و خود را از کسب ثروت و قدرت در جامعه جامانده می‌یابد. ریمارک پس از جنگ به نوعی تعالی روحی رسیده و به هنر روی می‌آورد. او به چشم خود دیده که فرهنگ و هنر در برابر توحش و جنگ طلبی انسان نابود شده است و سعی می‌کند به واسطه آن در برابر خودخواهی بشر بایستد. ریمارک در بخشی از کتاب می‌گوید وزرا و فرماندهان کشورهای متخاصم باید اختلافات را بین خودشان حل کنند. چه لزومی دارد آدم‌هایی که ذی نفع نیستند با هم بجنگند. این سخن به این معنی است که نگارنده هیچ اعتقادی به جنگ ندارد و حتی ملیت و نژاد خود را هم برتر نمی داند. فقط احساسات جوانی و ترس از قضاوت دیگران و ضعیف شمرده شدن توسط دوستانش او را به میدان نبرد کشیده است. وگرنه مباحث مذهبی و یا جهان بینی الهی هیچ نقشی در این جنگ مادی ندارد. هیچ وجه والایی از سربازان(جز رفاقت بین آنها ) مشاهده نمی شود. شهوت، خشم، گرسنگی و سایر نیازهای مادی تنها مغوله‌های هستند که در طول کتاب به رسمیت شناخته می‌شود. به قدری وجود خداوند در میان سربازان کمرنگ است که راوی داستان در برابر دعای خواهران راهبه، یک قوطی شیشه‌ای حواله‌شان می‌کند. این کتاب به علت پرداخت جزئی و دقیق به جنگ و احساسات انسان ارزشمند است و به مخاطب بزرگسال توصیه می‌گردد. https://eitaa.com/vazhband
حاجی بابا چند باری اسم این رمان را شنیده‌ام. برای دست یافتن به حال و هوای خاص دوره قجر توصیه می‌شود. شاید اینکه فهمیدم حاجی‌بابا که بود، انگیزه‌ای شود تا زودتر سراغ کتابش بروم. البته به شرط یافتن آن. شنیده‌ها می‌گوید مدتهاست تجدید چاپ نمی‌شود. https://eitaa.com/vazhband