eitaa logo
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
21 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
62 ویدیو
0 فایل
برای شهدا رسانه باشیم برای همکاری در ستاد پیام دهید ارتباط با خادم کانال: @congere_melli_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸این روحانی که تنها 27 سال از عمرش می‌گذشت، "داوطبانه" به جبهه دفاع از حرم رفته بود و می‌گفت: 🔹اگر قرار باشد بالای منبر مردم را به فرابخوانم، شایسته است پیش از همه آنها خودم قدم در میدان نبرد بگذارم. 🔸«شاهدان عینی می‌گویند: مصطفی پس از چشمانش را باز می‌کند و به همرزمانش لبخند می‌زند » 🔹شهید خلیلی متولد 1367/6/18 بود و همانند دیگر شهدای مدافع حرم، ثابت کرد که در شجاعت و ایثار چیزی از جوانان دوران دفاع مقدس کم ندارد
💠سیدمجتبی علمدار واسطه ازدواج 🔰يك شب 🌙خواب شهيد سيد مجتبي علمدار را ديدم كه از داخل كوچه‌اي به سمت من مي‌آمد و يك جواني 👥همراهشان بود. شهيد علمدار لبخندي زد 😊و به من گفت امام حسين(علیه السلام) حاجت شما را داده است و اين جوان هفته ديگر به خواستگاري‌تان مي‌آيد. نذرتان را ادا كنيد. 🔰 وقتي از خواب بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگ‌تر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم❌. غافل از اينكه اگر شهدا بخواهند شدني خواهد بود. فردا شب سيد مجتبي به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود: 🔰جواني هفته ديگر به خواستگاري دخترتان مي‌آيد. مادرم در خواب گفته بود نمي‌شود، من دختر بزرگ‌تر دارم پدرشان اجازه نمي‌دهند.‼️ شهيد علمدارگفته بود كه ما اين كارها را آسان مي‌كنيم.👌 خواستگاري درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسي كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتي همسرم در جلسه خواستگاري شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفي نزد و موافقت كرد💯 و شب خواستگاري قباله من را گرفت. پدر بدون هيچ تحقيقي رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد يكديگر درآمديم.  ✍راوی؛هــمسر شـهید 🌷 📎سالروز_ولادتــــ
🖋 🌷یکی از دوستانش تعریف می کرد علی رغم اینکه فرمانده ما بود اما در عین رعایت مسایل شرعی و اخلاقی بسیار شوخ طبع بود و دائم لبخند بر لب داشت 🌷دوستان و بچه ها که از طوایف مختلف بوده به او می گفتن یادت باشد اینقدر که تو سر به سر ما میگذری ما هم جبران خواهیم کرد و بعد از شهادتت هیچ کاری برایت نمی کنیم و او باز هم با لبخندی همیشگیش جواب می دادا مطمئن باشید به طریقی از بین شما خواهم رفت که یکی به یکی شما عزادارم خواهید شد 🌷روز تشییع و لحظه تدفین پیکر خونین سردار شهید حاج احمد مجدی ما اعضای خانواده فقط نظارگر خیل عظیم دوستانش بودیم که با اشگهای چشمانشان مشغول دفن و وداع با او بودن. 🌷
🌸یک بار حاج حسین بادپا رو به من گفت از غیب خبر داره! گفتم یعنی چی؟ 🌸گفت: آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم اما... 🌸پرسیدم چه خوابی؟ حاج حسین گفت چندی قبل خواب را که پیغام را برایم آورد و گفت تو شهید نمی شوی دیدم. 🌸در خواب به شهید کاظمی گفتم یه دعا کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه ولی شهید کاظمی دعا نکرد، گفتم من دعا میکنم آمین بگو و بعد گفتم خدایا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید. 🌸حاج قاسم از کجا فهمیده که بهم گفت اگر آن کسی که باید برایت دعا کند، دعا کند شهید می شوی... 🌸حاج حسین درست کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار شهید کاظمی می رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می کند.حاج حسین آنجا از مادر شهید کاظمی میخواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر شهید کاظمی در حالی که دست هایش را رو به آسمان می گیرد از خدا عاقبت بخیری حاج حسین را می خواهد و دعا می کند. 🌸و اینگونه اثر می کند دعای شهید کاظمی از زبان مادرش و حاج حسین یکماه بعد در سوریه شهید می شود.
🔴 بعد از اینکه وارد سپاه شد ، چند ماهی طول کشید تا حقوقش واریز شود. اولین حقوقی که گرفت پولش رو داد به یه نقاش حرفه ای تا تصاویر شهدای روستای کریم کلا را بکشه ‌؛ بعد از اینکه تابلوها آماده شد آنها رو با هم بردیم ،و به پایگاه بسیج کریم کلا تحویل دادیم ؛ برام خیلی جالب بود با اینکه مدتی حقوق نگرفته بود و پول نداشت ، حالا که پولی به دستش رسید برای شهــدا خرج كرد ... 🔹به روایت دوست شهید 🌷شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع
🌹دست نوشته ای از حاج قاسم سلیمانی برای یکی از دوستانش:👆 ۹۱/۷/۲۱
👆پیش بینی شهید عباس کردانی در مورد زمان و مکان شهادتش🌸🍃
🔸مصطفی صدرزاده روز شهید شد خیلی دمغ و ناراحت بودیم کمرمان شکسته بود. عصر بعد از شکسته شدن محاصره توانستیم به عقب برگردیم. 🔹با رفتیم مقر، با چند نفر دیگر گرفته و به سر و صورتشان گِل مالیده بودند. با سر و ریش گِل زده آمد پیش ما. 🔸تک‌تک نیرو های را بوسید. جمله‌اش به بچه های عرب زبان این بود أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ. به من که رسید، توی گوشم آرام گفت:《غصه نخور! چند روز دیگه مهمان سید ابراهیم هستم🌷 📚قسمتی از کتاب
🔹جزو نیروهای عملیاتی قدس 2 بودم‌‌. فرمانده گردان ما علی اصغر خنکدار بود. 🔸وقتی همراه بچه ها به گشت می رفتیم و برمی گشتیم ،می دیدیم که ظرف های غذایمان شسته است‌. از هر کسی که می پرسیدیم پاسخی نمی یافتیم‌. 🔹یک روز که زودتر به محل استقرار برگشتیم با کمال تعجب متوجه شدیم که باز ظرف ها شسته وکنار سنگر فرماندهی گردان چیده شده است . از آقای خنکدار سوال کردیم که این ظرف ها را چه کسی شسته؟ ایشان چیزی نگفت . 🔸از سکوتش متوجه شدیم که خودش ظرف های غذای ما را می شوید. 🔹قبل از عملیات والفجر هشت من و شهید علی اصغر خنکدار داشتیم در رابطه با مسایل روز صحبت می کردیم . 🔸 شهید خنکدار به من گفت : « می خواهم برای موضوعی پیش سردارمرتضی قربانی بروم ولی خجالت می کشم . » به او گفتم : « در چه رابطه ای است ؟ » کمی مکث کرد و گفت : «ما ۱۰۰% شهید خواهیم شد . 🔹بعد از ما خانواده مان بی سرپرست خواهند شد ؛ می خواهم بروم به او بگویم به من وامی دهد تا سرپناهی برای همسر و فرزندانم بسازم.» 🔸من حرف هایش را تصدیق کردم. با هم به سوی ساختمان فرماندهی رفتیم . وقتی به چند قدمی اتاق فرماندهی رسیدیم،ایستاد. 🔹گفتم : «چی شد؟» با حالت خاصی که بیشتر به چهره آدم های پشیمان می خورد، گفت: «شیطان را ببین! داشت چه کار می کرد ؟! یادم رفت که خدا کفیل زن و بچه ام خواهد بود.» گفت برگردیم . در بین راه هی استغفار می کرد . 📎فرماندهٔ گردان امام محمدباقر(؏)لشگر۲۵ کربلا 🌷 ولادت : ۱۳۴۱/۱/۱۹ قائمشھر شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ فاو ، عملیات والفجر ۸
🔹جانباز قطع نخاعی ناصر توبه‌ای در سن ۲۱ سالگی فرماندهی یکی از گردان‌های لشکر ۴۱ ثارالله کرمان را بر عهده داشت که در آن زمان حاج قاسم سلیمانی در سمت فرماندهی لشکر خدمت می کرد. 🔸سردار شهید حاج قاسم سلیمانی وقتی نزدیک ایام عید می خواست به کرمان و به دیدار والدین خود برود به همسر این جانباز زنگ می زد و می گفت: "من دو روز به خانه شما می آیم." 🔹لباسی تهیه می کرد و به خانه او می رفت. جانباز را استحمام می داد، تخت او را آماده می کرد و در این دو روز به همسر جانباز می گفت کار آشپزخانه هم به عهده من است؛ دو روز خدمت گذاری این جانباز قطع نخاعی را داشت؛ بعد به سمت خانه خودش می‌رفت. تا شهید نباشی، شهید نمی‌شوی✅ 🌷
گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید سپهبد قاسم سلیمانی (۱) 🔹خدایا برای دفاع از دینت، دویدم و افتادم و بلند شدم. 🔸خدایا ثروت دستانم وقتی است که سلاح برای دینت به دست گرفتم. 🔹خدایا ثروت چشمانم گوهر اشک دفاع از مظلوم است. 🔸خدایا سپاس که مرا از اشک بر فرزندان فاطمه(س) بهره‌مند نمودی. 🔹سپهبد قاسم سلیمانی خطاب به علما: حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را مظلوم و تنها می‌بینم. او نیازمند همراهی شماست. 🔸خدایا سپاس که سرباز خمینی کبیر شدم. 🔹خدایا شکرگزارم که مرا در مسیر حکیم امروز اسلام، خامنه ای عزیز قرار دادی. 🔸امام، اسلام را پشتوانه ایران کرد. 🔹خدایا مرا بپذیر آنچنان که شایسته تو باشم. 🔸به فرزندان شهدا به چشم ادب و احترام بنگرید. 🔹سپهبد قاسم سلیمانی خطاب به سیاسیون: در رقابت‌ها و مناظرات، دین و انقلاب را تضعیف نکنید. 🔸با فرزندان و پدر و مادر شهدا همیشه مانوس بودم. 🔹در مسائل سیاسی، ولایت فقیه را بر سایر امور ترجیح دهید. 🔸دوست دارم کرمان همیشه با ولایت بماند. 🔹امروز به تقدیر الهی از میان شما رفته‌ام. 🔸نیروهای مسلح را برای دفاع از اسلام و کشور احترام کنید. 🔹فرزندانتان را با نام و تصاویر شهدا آشنا کنید. 🌷
گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید سپهبد قاسم سلیمانی (۲) 🔹حرمت ولایت فقیه را حرمت مقدسات بدانید. 🔸اگر خیمه جمهوری اسلامی آسیب ببیند، بیت‌الله‌الحرام و قرآن آسیب خواهد دید. 🔹برای نجات اسلام، خیمه ولایت را رها نکنید. 🔸امروز، قرارگاه حسین‌بن‌علی ایران است. 🔹فشار دشمنان، شما را دچار تفرقه نکند. 🔸خدای عزیز! سالهاست از کاروان شهدا جامانده‌ام. 🔹خداوندا مرا پاکیزه بپذیر، آنچنان که شایسته دیدارت شوم. 🔸خدایا برای دفاع از دینت، خندیدم و خنداندم، گریستم و گریاندم. 🔹خدایا مرا به قافله‌ای که به سویت آمدند، متصل کن. 🔸شهادت می‌دهم که قیامت حق است. قرآن حق است. بهشت و جهنّم حق است. سؤال و جواب حق است. معاد، عدل، امامت، نبوّت حق است. 🔹خداوندا! در دستانم چیزی را ذخیره کرده‌ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است. وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است. 🌷
‏خداوندا! 🔸تو را سپاس که مرا از پدر و فقیر، اما متدین و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهره‌مند نمودی. 🔹از تو عاجزانه می‌خواهم آنها را در و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهره‌مند فرمایی
شهیدی که خواهر نداشت و خیلی دوست داشت خواهر داشته باشد اما در حق خیلی ها برادری غیرتمند هست و برادری میکند. اگر بگویم این شهید مجموعه ای از کلکسیون شهدا هست اشتباه نگفتم .برادری مهربان مثل رسول .ویژگی های اخلاقی شهید ذوالفقاری ،غیرتی مثل همه شهدا ، تکاور و چریک و جانباز مدافع حرم مثل شهید محمد امین زارع ، جانباز فتنه ۸۸ ، و بسیار عجیب روابط قوی مادر و فرزندی مثل شهید احمدی روشن و ویژگی های بارز مشترکی در شهدای دیگر دارند . این جوانمرد و پهلوان در درگیری با اشرار تکفیری سعودی صهیونی در مرز سیستان و بلوچستان به شهادت رسید . از صفات بارز ایشان بسیار با احساس و مهربان و برادر دلسوز برای همه خواهرانی که به ایشان توسل میکنند و کار راه بینداز فامیل و دوست و آشنا و اهل رفاقت تمام و خیلی از رفقا رو در طیف و اقشار مختلف جامعه داشتند و هنوز هم دارند .ایشان به ولایت فقیه ، حجاب ، نماز وخصوصا دعای عهد تاکید فراوان داشتند . روحشان هم نشین حضرت علی اکبر علیه السلام و نگاهشان یار و همراه ما باشد . شهادت ۱۳۹۷ سیستان و بلوچستان شهادت: 97/2/26 ولادت:69/7/17
🔺خدا گواه است شهید ناهیدی از مفاخر اسلام است. این بچه حزب اللهی بسیجی از کردستان شروع کرد. از روی اخلاص و تقوا، یک دست لباس بسیجی پوشیده بود و این سه سال حضور در جبهه را با همین یک دست لباس بود. 🔺یک جفت پوتین هم داشت که کف آن سائیده بود. یک ریال هم حقوق نمی گرفت. کار را در کردستان از صفر شروع کرد. اول خمپاره و بعد توپ را یاد گرفت و به کارگیری نمود. سپس بر روی انواع موشک ها کار کرد که تا آن موقع هیچکس نمی توانست آن را شلیک کند." ✍به روایت سردارشهیدمحمدابراهیم همت 🌷
را عاشق شوی آخر شهیدت میکنند... ‏مادر شهید: محمّدحسین خیلی دوران دفاع مقدس را می‌خورد. با غبطه می‌گفت: ‌ای کاش من هم در آن زمان بودم . خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که . یکی از برنامه‌های همیشگی‌اش زیارت و قطعه شهدای گمنام بهشت زهرا(سلام اللّه علیها)بود
🌹 چمران اینگونه بود.... همسر شهید چمران : چمران وقتی یتیم‌خانه ای را در لبنان دایر می کند در آن فضا به خانمش میگوید ما از این به بعد غذایی را میخوریم که این یتیم ها میخورند. همسر لبنانی شهید چمران تعریف می کند که یک روز مادرم غذای گرم و لذیذی را برای من و مصطفی پخته بود. مصطفی آن شب دیر وقت به خانه آمد. وقتی به او گفتم بیا این غذا را بخور، همین که خواست بخورد از من پرسید که آیا بچه ها هم از همین غذا خوردند؟  گفتم نه بچه ها غذای یتیم خانه را خوردند و این غذا را مادرم برای شما پخته، چمران با تمام گرسنگی و ولعی که برای خوردن غذا داشت، این غذا را کنار گذاشت و گفت ما قرار گذاشتیم فقط غذایی را بخوریم که بچه ها بخورند. به او گفتم حالا که بچه ها خوابند و شما هم که همیشه رعایت می کنید این دفعه این غذا را بخورید. دیدم چمران شروع کرد اشک ریختن و گفت بچه ها خوابند خدای بچه ها که بیدار است... 🍃🌻یاد و نامش جاودان و پر رهرو باد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اسفند ماه حاج قاسم سلیمانی در مصلی بابل ... 🔸مهدیه رجایی‌فر مدافع حرم با بیان خاطره‌ای از دیدارش در اسفندماه سال گذشته با سردار می‌گوید: 🔰" در یادواره شهدای ابتدا به دیدارشان رفتم بعد از آن دلنوشته خواندم، وقتی به حضورشان رفتم ایستادند و را روی سینه‌شان گذاشتند من تعجب کردم و گفتم من دختر کوچک شما هستم 🔰گفتند البته که دختر کوچک من هستید من به خاطر که چنین دختری بزرگ کرده می‌ایستم؛ خیلی برایم جالب بود که یک پر ابهت چگونه مرهم دل دختر شهید می‌شود.... 🔰در دیدار خصوصی که به حضورشان رسیدیم گفتم: ما دل‌مان به شما و قرص است . خندیدند و سرشان را تکان می‌دادند؛ گفتم از و بابام خبری ندارید، ما فرزندان شهدا خیلی منتظر هستیم گفتند مطمئن باش باباتونو برمی‌گردونیم 🔰چون گریه کرده بودم برای اینکه دلجویی کنند یک انگشتر💍 به من و به مادرم و برادرانم دادند. در دیدار به سردار گفتم: اگر ممکن است کنید گفتند: "برایت کتباً کنار عکس بابات نوشتم که شاهد باشه.‌.."
۲۷_حضرت‌رسولﷺ شهادت: عملیات والفجر مقدماتی شهید علیرضا ناهیدی کسی که عاشق او بود و او را بسیجی واقعی می‌نامید... 🔹از هوش💬 سرشاری برخوردار بود و خيلی زود با سلاح های مختلف آشنايی پيدا كرد و همين امر باعث شد كه او را به عنوان مسئول ادوات و توپخانه معرفی كند✅ 🔸نبوغ او در جبهه زبانزد بود به حدی که به او لقب انیشتین را داده بود. در سال ۶۰ به همراه كاروان اعزامی از مريوان به جنوب اعزام شد و از بدو تشكيل تيپ ۲۷ واحد و ادوات تيپ را راه اندازی كرد. 🔹خاک نیز در سال۶۱ عطش او را برای مجاهدت سیراب نکرد. فرماندهی قرارگاه امام حسين(ع) را در تهران نپذيرفت و عاشقانه به کوی عشق دل بست. 🔸در عمليات های مختلف با سمت تيپ ذوالفقار شركت داشت و عاقبت در ۳۰ بهمن ۶۱ بر اثر جراحت حاصل در مقدماتی به فیض شهادت رسيد. مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا(س) قـطعـه ۲۸ / ردیـف۱۰۲ /شـماره ۱
«من از قنوت نمازهای روح‌الله حاجت می‌گرفتم»🔻 🌱روح‌الله خیلی خاص قنوت می‌گرفت. حالت معنوی و نورانی در قنوت نمازش به اوج خود می‌رسید. گاهی که قنوت می‌گرفت او را نگاه می‌کردم و تند تند خدا را به ذکر قنوت‌های او قسم می‌دادم تا حاجتم را بدهد. همیشه هم حاجت می‌گرفتم. به نقل از: همسر شهید
مأموريت حميد توي خيبر اين بود که بعد از فتح پل شيتات برود محور نشوه را هدايت کند . اولين گروه بلم سوار که رسيدند به پل سي و دو نفر بودند . ما هم حرکت کرديم به طرف پل . شب رسيديم آن‌جا . منتظر مانديم حميد برود آن طرف پل را شناسايي کند و هدايت مرحله‌ي بعدي عمليات را به عهده بگيرد . رفت و برگشت . آخرين باري که حميد را ديدم بعد از تصرف پل بود و حدود عصر . من مجروح شده بودم و مرا گذاشته بودند آن‌جا . حميد داشت نيروها را هدايت مي‌کرد که يادش افتاد نماز ظهرش را نخوانده . سريع رفت وضو گرفت آمد جايي قامت بست و نماز خواند که در تير‌رس بود . هر لحظه امکان داشت فاجعه اتفاق بيفتد . و او با طمأنينه و آرامشي نمازش را مي‌خواند که من دردم را فراموش کردم و فقط به او خيره شدم . حتي وقتي بلندم کردند که ببرندم ، برگشته بودم به آرامش نماز خواندن حميد نگاه مي‌کردم . راوی؛ جمشید نظمی همرزم شهید 🌹 🥀
شهید روح الله هدف زندگی خود را از مدتها قبل مشخص کرده بود میخواست سرباز حقیقی امام زمانش باشد و کارهایش را بر اساس این هدف گذاری تنظیم میکرد . بطور مصداقی شهید روح الله برای انتخاب شغل پاسداری این را درنظر داشت که با انتخاب این شغل سربازی امام زمان (عج) را انجام میدهم و اگر زبان انگلیسی و عربی میخواند و یا کارهای گرافیکی را یاد میگرفت میگفت باید کار یاد بگیرم تابه کار امام زمانم بیام. سرباز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باید همه فن حریف باشه همچنین اعتقاد داشت اگر برای امام زمان (عج) جهاد کند و شهید شود امامش هوای خانواده اش را دارد . 🌷شهید روح الله قربانی🌷
روزی که پیکر را آوردند از حسین پرسیدم: مادر چه کسانی به سوریه می روند؟ گفت: فرماندهان قدیمی. چند لحظه ای مکث کرد و سپس گفت: مادر از یک رزمنده می پرسند، چرا به می روی؟ در جواب می گوید: می روم تا واقعه کربلا دوباره تکرار نشود برای ما زشت نیست که در خانه بنشینیم و کاری برای "بی بی زینب" انجام ندهیم گفت: مادر منم سوریه بروم؟ گفتم : ....
‍ شهید مهدی صابری یکی از شهدای افغانستانی مدافع حرم است که بیست و چهار سال بیشتر نداشت اما فرمانده توانای گروهان حضرت علی‌اکبر (ع) نیروی مخصوص تیپ فاطمیون بود؛ تیپی که امروز تبدیل به لشکر شده است.ایشان در فرازی از وصیتنامه خود چنین می گوید؛ رسیدن به سن 30 سال، بعد از آقا علی اکبر(ع) برایم ننگ است. تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا علی اکبر(ع)؛ اصلاً نمی‌توانم تصور کنم. فرق سالم را بعد از آقا علی اکبر(ع) نمی‌خواهم. چقدر خوب می‌شد سر در بدنم نداشته باشم. چقدر جالب و رؤیایی و زیباست وقتی ارباب می‌آیند بالای سرم. تن ِ تکه‌تکه‌ام برایشان آشنا باشد و با دیدن شباهت‌های بدن من و شهزاده علی اکبر(ع) کمی از آن غم و غصه بدن ارباً ارباً تسلی پیدا کند. خدایا نگذار آرزو به دل بمیرم. 🌹 🥀
🍂هیچ‌کس متوجه که او کرده است، نمی‌شد حتی من که محمدرضا بودم، پس از شهادت وی متوجه بسیاری از اعمال نیک فرزندم شدم. 🍂فرمانده می‌گفت: «امکان نداشت خواسته‌ای از محمدرضا داشته باشیم و او نپذیرد برای انجام فعالیت، پاسخ نمی‌داد
🔸حسین ۲۷ سال داشت و جمعاً "۲۵ بار" رفت. اولین سفرش را در ۲۰ سالگی رفت. در مناسبت‌های مختلف به‌ صورت جدای از سازمان حج و زیارت به کربلا میرفت 🔹اغلب با ماشین دوست‌هایش میرفت. وقتی هم خانمش را کرد، او را به کربلا برد. کربلا بود. حتی اگر چند روز مرخصی داشت، آن چند روز را به میرفت. 🔸یک بار، یک کربلای روزه رفت. میخواست "شب جمعه" را کربلا باشد. وقتی عراقی‌ها گذرنامه‌اش را دیده بودند، به او گفته بودند : أنتَ مجنون 🌷
📃 🔰آری ما گفته بوديم كه بايد زنده باشد حق بايد حاكم باشد و مردم بايد داشته باشند و به همين خاطر ما را زدند و كشتند و بدنمان را پاره پاره كردند و را در زير بمب‌ها‌ خوشه‌ای و موشكهای ۹ متری قرار دادند چون ما حق می‌گوييم و از دفاع می‌كنيم و بر ظالم می‌تازيم 🔰خداوندا! ⇜به خون پاك قسم به رسالت نبی اكرم(ص) به ذوالفقار اميرمؤمنان قسم ⇜به اسيران در بند زندان عراق قسم ⇜و به آه پير زنان و ناله در نيمه‌های شب 🔰تا انتقام خون تمامی شهيدانمان را از تمام جنايتكاران دنيا نگيريم، از پای نخواهيم نشست و تا رسالت تمامی را به دوش نكشيم آرام نخواهيم نشست 🔰و تمامی عالم و ملل دنيا بدانند كه فرزندان ، همه مردانه جنگيدند و از جنگيدن و مردن نمی‌هراسند 🔻فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ دو لشگر۳۲ انصارالحسین(ع)سردار والامقام 🌷
چهره‌ای منور به مهر ازلی با چاشنی همیشگی لبخند عبا و عمامه بر دوش، تصویری است که بر سر در عمارت ساده و این خانواده به بهترین نحو ممکن خودنمایی می‌کند. ساختمانی واقع در هزاره پردیسان با بلوک‌های صف‌کشیده و واحد‌های مجاور نشسته در کنار هم از نشانی‌های محل سکونت این خانه بود. واحدی گرم و صمیمی که در ورودی آن، رو به تک اتاقی باز می‌شد که از فضای اصلی سالن پذیرایی و دیگر قسمت‌ها توسط راهرویی باریک و کوچک شده بود. اتاقی با دیوار‌های پوشیده از قفسه‌هایی که با کتاب‌های متنوع اخلاقی، تربیتی و تزئین شده بود و جلوه خاص فضای داخلی اتاق حکایت از افکار و ضمیر معنوی آن داشت.
خاطرات_شهید برشی از کتاب یادت_باشد: کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم، حمید خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه بعد از خواندن خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! حمید خندیدو گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر سلامتی آقای من! ✍راوی؛همسر شـ‌هید شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
مهدی ذهن و ذکاوت عجیبی داشت و در هر کاری وارد می شد دیگران را به وا می داشت. در منطقه سوریه به خاطر تسلطش بر زبان مسئول مخابرات منطقه شده بود. این پست برای یک نیروی تازه وارد، یک "پست مهم" بود. اما برای دفاع آمده بود و این پست برایش کار خیلی راحتی بود، به همین خاطر از فرماند هاش درخواست کرده بود وارد شود. آنجا هم خیلی زود همه چیز را یاد گرفت با داشتن استعداد و ذکاوت بالا وارد نیروی مخصوص و مشاور فرماندهشان شد. تا جایی که جلسه های بررسی نقشه باید با حضور مهدی تشکیل می شد. مهدی با وجود افسران با سابقه، "فرمانده گروهان" شد و به خاطر این استعداد و ذکاوت و تلاش بالا هیچ کس اعتراض نکرد که چرا یک فرمانده ما شده است.