eitaa logo
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
21 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
62 ویدیو
0 فایل
برای شهدا رسانه باشیم برای همکاری در ستاد پیام دهید ارتباط با خادم کانال: @congere_melli_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🔸عباس نصفي از حقوق ماهانه‌اش را صرف امور مي‌كرد، در واقع او بخشي از حقوقش را به دو خانواده‌اي مي‌داد كه يكي‌شان بيمار سرطاني و ديگري بچه داشتند 🔹باقي حقوقش را هم بخشي صرف امور روزمره‌اش و بخشي را خرج و مراسم مذهبي مي‌كرد. 🔸در طول ماه شايد 20 روزش را مي‌گرفت و غذايي كه محل كارش به او مي‌دادند، به خانواده‌هاي مستمند مي‌داد 🔹يكبار كه مي‌خواست به برود دو، سه غذا توي خانه گذاشت و به پدرمان گفت شما براي فلان خانواده ببر، بابا گفت: من خجالت مي‌كشم دو دستم بگيرم و ببرم اما عباس اصرار داشت كه اگر كم هم باشد بايد به مردم كمك كرد و باري از دوش كسي برداشت. 🌷
؛ تمام معادلاتِ عالم را به هم میریزد عشق حسین؛ عاشق پرور است عشق حسین؛ پرور است عشق به حسین، تازه داماد نصرانی را پایبند کرد و وهب به هوای عشق حسین؛ را به مادر سپرد و عاشقانه به میدان زد بعد از هزار و اندی سال؛ باز هم عشق حسین؛ عشقِ زمینی را می‌دهد اینبار تازه دامادی به نامِ متولد ماهِ اردیبهشت ماهِ عاشقان. نور چشم پدر و قوتِ قلبِ درمهرماه نود؛ لباسِ مقدسِ به تن کرد و ورد زبانش شد: خدمت و خدمت و خدمت در اردیبهشت "نود و پنج" تازه عروسش را به اربابش سپرد و به دنبالِ عشقِ حسین (ع)، راهی دیارِ شد. میدانِ جنگِ ؛ قتلگاهش شد و صورت خضاب شده با خونش چشم رفقایش را به هوای بارانی کرد قبل از شهادت خوانده بود. در تیررس دشمن مثل مولایش حسین (ع) نُقل مراسم عروسی، نثارِ اش شد مادر می‌گوید: "عباس من برای مردن حیف بود! او باید شهید می‌شد" و خوشحال است که لحظه تدفین به پاسِ این سربلندی، شیرش را حلالِ شیرپسرش کرده پدر می‌گوید: "از همان دوران کودکی، مسیر بندگی را در پیش گرفته و نُه ساله بود که های رجبی اش را آغاز کرد" حالا چندسالی هست که جایِ عباس، در میان اعتکاف های رجبی خالیست اما اکنون، آسمانها است جایش خالیست اما ... گرمی ، همه شهر را گرم می‌کند ♥️ ✍نویسنده: 🌹 🌷
پیش از نماز صبح به راز و نیاز با خداوند مهربان می پرداخت و آنقدر خالصانه به نیایش می پرداخت که گاهی صدای گریه های او موجب بیدار شدن اطرافیانش می شد.او عبادت های خود را تا طلوع آفتاب ادامه می داد. 🌾 تورجی زاده به طور مداوم در جبهه مجروح می شد و قبل از آنکه به طور کامل بهبود یابد مجدد به جبهه می رفت. 🌷
: 🔸خدا نکند که حرف زدن و نگاه کردن به برایتان عادی شود 🔹پناه می برم به خدا از روزی که فرهنگ و عادت مردم شود.
🌷وقتی خبر را شنیدم رفتم منزلشان و را دیدم. عکس بر دیوار اتاق نصب بود، به مادر شهید شجاع گفتم: هادی می گفت: می‌خواهم انتقام شهید بیضایی را بگیرم 🌷مادرش همینطور که اشک می ریخت گفت: وقتی آقای بیضایی به رسید🕊 عکس را روی دیوار اتاق زد و سفارش کرد، این عکس را برای نگه دار مادر، شهید بیضایی به گردن من خیلی داشته است.
⁦⬅️⁩ سردار شهید غلامرضا دانا، «شهید شاخص سال ۱۳۹۹ سپاه ناحیه سلمان شهرستان رشت» 🔸نام پدر: علی 🔹تاریخ و محل تولد: ۱۳۴۰ ، شهر سنگر 🔸تاریخ و محل شهادت: ۱۳۶۱/۰۲/۱۹ ، عملیات بیت المقدس ******** آقایی بود که تنها زندگی می کرد و بچه هایی که جذب سپاه و این برنامه ها نبودند را جمع می کرد. شهید دانا چیزی برای شام می خرید و به آنجا می رفت و برای شام با هم بودند و صحبت می کردند. آنها هم مجذوب غلامرضا شده و به این ترتیب فاصله شان کم می شد و وصل می شدند. وی در 19 اردیبهشت 61 و در عملیات آزاد سازی خرمشهر به شهادت رسید. 🌹 ❅ 🌹 🔻فرازی از وصیت نامه شهید: برای برپایی عدالت و حکومت اسلامی، باید از مال و جان خود بگذریم تا بتوانیم به دین خدا خدمت کنیم. 🌷شادی ارواح پاک و طیبه شهدا صلوات🌷 اللهم صلی علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
. ﻣﺤﺴﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻣﯿﺜﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﺸﻪ؛ ﭼﻮﻥ ﺍﻋﻤﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺎﻟﺼﻪ... ﺗﻮ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ، تکفیری ها ﺍﺯ ﺗﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ... ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻠﻪ ﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺗﻮﺑﺎﻥ ﺑﯿﻦ ﺗﯿﺮ ﻫﺎﯼ ﺑﺮﻕ، ﺳﯿﻢ ﺑﮑﺴﻞ ﻣﯿﺒﺴﺘﻦ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺩ ﺑﺸﻪ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮔﯿﺮ ﮐﻨﻪ ﺑﻪ ﺳﯿﻢ ﻭ ﭼﭗ ﮐﻨﻪ؛؛؛ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﺗﻠﻪ و البته ﺑﺪﻭﻥ ﻫﺰﯾﻨﻪ. ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﻢ ﺑﮑﺴﻞ ﻫﺎ، ﺗﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻣﯿﺬﺍﺷﺘﻦ... ﻋﻠﯽ ﺭﻏﻢ ﺧﻄﺮ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ، ﮐﺎﺭ ﻣﯿﺜﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺑﺮﻩ ﺗﻮ ﺧﻂ ﺳﯿﻢ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﭽﯿﻨﻪ. ﻫﺮﺟﺎ ﺗﻠﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﺧﻨﺜﯽ ﮐﻨﻪ ﺗﺎ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ ﻧﺸﻦ... 🌹 🌹
💠نحوه شهادت 🔹همرزمان شهید از دوربین پیکر چند را بین نیروهای خودی و دشمن  مشاهده میکنند و به جانشین محمد میگویند که در همان لحظه شهید بزرگوار سر میرسند و میگویند این شهداء چشم به راه فرزندانشانند 🔸او میرود که را با چند نفر دیگر که داوطلب میشوند برگردانند که در نزدیکی پیکر شهدا میخورند و به شهادت میرسند و مادر این شهید هم چشم انتظار میماند و بعد از یک سال چشم انتظاری در نهایت پیکر پاکش را در مشهد و به خاک میسپارند. 🔹در زمان حضور طولانی مدت(حدود شش ماه) در سوریه به همرزمش گفته بود: دلم برای و پدر و مادر و برادران و خواهرانم تنگ شده است ولی اجازه رفتن به مرخصی را به من نمیدهد و از حضرت زینب (س) میکشم که او را تنها بگذارم 🔸اگر او را تنها بگذارم در آن دنیا جوابی برای (ع) ندارم که بدهم و من را جفت کرده ام و اصلا به مرخصی نمیروم یا باید تمام شود و ما به پیروزی کامل برسیم و یا اینکه من به برسم 🌷 شادی روحش
حاجت من را هم بدهید. همسر شهید: ما سال پیش از شهادت حسین تمام روزهای را در جوار شهدا افطار کردیم ، شهید محرابی می گفت: نذر کردم برای این که کارهای اعزامم درست بشود این کار را انجام دهم. سال قبلش که منزلمان در گلبهار بود به مزار 2 شهیدی که در نزدیکمان قرار داشت می رفتیم. پنجشنبه و شب های قدر را هم می رفتیم بهشت رضا (ع) مشهد🌹. سر مزار شهدا بلند می گفت: امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود، می گفت: ببینید شهدا، من از چه راه دوری پیش شما می آیم، اگر واقعا عند ربهم یرزقون هستید حاجت من را هم بدهید🌹. نماز صبح را در جوار شهدا می خواندیم، مزار شهدا را تمیز می کردیم و راه می افتادیم به سمت خانه. از به دنیا آمدن محمد مهیار خیلی خوشحال شده بود، کلی ذوق می کرد. بهش گفتم تو چقدر پسر دوست داشتی و هیچی نمی گفتی، یک نگاهی به محمدمهیار انداخت و گفت: خوشحالی من برای روزی است که اگه من نبودم یک مرد توی خانه باشد... تعجب کردم، گفتم کجا به سلامتی می خوای بری؟ گفت: خدا را چه دیدی شاید دعای «اللهم الرزقنا توفیق شهادت» ما هم به زودی اجابت شود...
🔰تنها کسی که شهید دارابی گوش به فرمانش بود... 🔸دم خداحافظی گفت که راهی . ناراحت و کلافه گفتم: حسین تو چرا حرف هیچ‌کس را گوش نمی‌دهی کجا می‌روی، مگر تازه نیامده‌ای حداقل بگو به حرف گوش می‌دهی! 🔹جواب داد مادر من فقط به حرف گوش می‌دهم. آقا دستور بدهد، جانم را هم برایشان می‌دهم. 📜وصیتی به بچه می‌کنم و آن هم این است که: در قبال احساس تکلیف کنند و ننشینند گوشه‌ای و نگاه کنند و مشکلات را به گردن دیگران بیندازند. 🌷
✳ در گوشه‌ای در میان خادم‌ها ایستاد 🔻سردار شهید بیشتر اوقات پایین (ع) می‌نشست و از همان مکان عرض ادب و ارادت خود را نشان می‌داد زمانی هم که در کنار ضریح قرار می‌گرفت، بسیار رفتار می‌کرد. 🔹یک بار در مراسم ‎خوانی در صحن انقلاب اسلامی حرم مطهر رضوی، سردار سلیمانی در حالی که لباس به تن داشت، اصرار دیگران مبنی بر قرار گرفتن در جایگاه مسؤولان، مدیران و علما را در این مراسم نپذیرفت و در گوشه‌ای بین ۴۹ هزار خادمی که حضور یافته بودند، با تمام و آرام ایستاد. ✍راوی: مدیر امور خدمه آستان قدس رضوی ♥️
در مقابل زورگويي ها علي وار مي ايستاد و براي ياري مظلومان پيش قدم بود بطوري كه هميشه مظلومان براي گرفتن حق خود به ايشان مراجعه مي كردند. مقيد به مسائل ديني بود. اكثر اوقات روزه مستحبي مي گرفت ودر مراسم دعاي كميل و زيارت عاشورا شركت مي كرد.  🌷
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
در مقابل زورگويي ها علي وار مي ايستاد و براي ياري مظلومان پيش قدم بود بطوري كه هميشه مظلومان براي گر
وقتی در عملیات والفجر 2 در منطقه کردستان وارد عمل شدیم، توانستیم بخشی از ارتفاعات را از عراق پس بگیریم. در فصل زمستان و در حالی که هوا به شدت سرد و برف روی زمین بود باید خودمان را برای مرحله دوم عملیات آماده می‌کردیم. سنگرهای ارتش عراق که به دست ما افتاده بود، بخاری داشت و گرم بود. ما ناچار بودیم برای برنامه‌ریزی و مرور نقشه‌ها و مشورت برای چگونگی عملیات در مرحله دوم در این سنگرها جلسه داشته باشیم، در حالی که سایر نیروهای بسیجی و یا سرباز بیرون از سنگرها و در آن هوای سرد روی زیراندازهای پلاستیکی و در کیسه خواب‌ها خوابیده بودند. تا حدود ساعت 12 شب هماهنگی‌ها انجام شد. شهید بسطامی که فرمانده گردان بود، رو به ما کرد و گفت: برویم بیرون و استراحت کنیم. گفتیم کجا؟ گفت: کنار همان بچه‌های بسیجی که باید فردا عملیات کنند. بعد کوله‌پشتی و کیسه خوابش را برداشت و آن فضای گرم و مطبوع داخل سنگر را ترک کرد و در هوای فوق‌العاده سرد، کنار بچه‌ها خوابید. سایر دوستان هم همین کار را کردند.. ✍به روایت سردار نعمان غلامی خدایا تو را عاجزانه شکر می­کنم، هم چنان که صاحب غار حرا را بر انگیختی و بر جان بت­های جان دار و بی جان انداختی؛ بنیاد کفر برکندی و طرح اسلام در انداختی. خدایا تو را شکر و سپاس که حسینمان دادی، کربلایمان دادی، معلم شهادت را بر کلاس کربلا مبعوث کردی که درس عشق و ایثارمان آموزد. ریشه­ٔ بندگی غیر خدا را سوزد و چراغ آزادگی بر افروزد.  📎فرماندهٔ اطلاعات و عمليات تيپ يكم اميرالمومنين(ع) لشكر4بعثت 🌷 ولادت : ۱۳۴۲/۲/۱ ملک شاهی ، ایلام شهادت : ۱۳۶۷/۳/۷ مهران
🔰‍ توصیه هایی از شهید 🌷 💠قانون اول: ⇜بارالها، اعتراف میکنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی 10 آیه را باید بخوانم. اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتما کامل بخوانم 💠قانون دوم: ⇜پروردگارا! اعتراف میکنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم. اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم روز بعد باید یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم 💠قانون سوم: ⇜خدایا! میکنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید نماز تقرب بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8 رکعت بجا بیاورم🌺
🍂ترم های اول ورود به به پیشنهاد یکی از بچه ها قرار شد یه گروه تشکیل بدیم از بچه های مشتی و و پای کار که کارای صلواتی🌸 برای بچه های دیگه انجام بدیم. 🍁مثلا واکس زدن پوتین بچه ها، کارهای و نظافتی و... طوری که هیچکس شناخته نشه جلسه گرفتیم و چند تا تشکیل دادیم. هر تیم یه مسئول داشت و چند تا نیرو. اسم کار رو گذاشتیم جنگ های نامنظم با نفس 🍂هر تیم رو هم به اسم یه نام گذاری کردیم. هر کدوم از بچه ها به نیابت از یک شهید اتیکت اسم اون شهید بزرگوار رو به سینه میزدن اما با صورتشون رو میبستن تا شناسایی نشن 🍁صبح خیلی زود یا آخرای شب، طوری که کسی فعالیت خودشون رو انجام میدادن. فرمانده یکی از تیم ها شد که به اسم سردار شهید محمد حسین، عموی شهیدش نام گذاری شده بود... 🍂هدف از انجام این کارها حال بچه های دانشگاه بود. عموما بعد یه روز طاقت فرسای آموزشی همه مثل خودشون رو میرسوندن به تخت خواب اما یه عده مشتی مثل ، اگرچه خودشون خسته بودند، بجای استراحت، میرفتن پوتین گلی و خاکی دوستاشون رو واکس میزدن و رو نظافت می کردن که بقیه اذیت نشن 🌹
🌷 🌴شهادت نوع را عوض میکند مرگ را عوض نمی‌کند از مرگ نترسید؛ جوری در زندگی حرکت کنید که خداوند را نصیبتان کند و از دنیا ببرد🕊 مدافع حرم 🌹
🔰شهید مدافع حرمی که بعد از شهادت ... 🔸هر سه نفر بالای سر بودیم. شروع به حرف زدن کردم. گفتم سلام آقا مرتضی دل مان خیلی برایت تنگ شده. نفیسه هم گفت: می گویند شهدا زنده اند اگر هستی به ما یک نشانه بده. 🔹نفیسه سر به زیر دارد و مادر تصویر را در گوشی تلفنش نشانمان می‌دهد و می‌گوید: حرف که تمام شد دیدیم از گوشه چشم چپ آقا مرتضی یک قطره اشک سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد. 🔸به هایمان ادامه دادیم که دیدم از گوشه چشم دیگرش هم قطره اشک دیگری سرازیر شد راوی: همسر شهید🌷
°•🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹°• 🌿 قبل از رفتنش به ، در فرودگاه ساعت ده و نیم صبح بود که تماس گرفت. با ناراحتی گفت: امسال نه به مراسم بیت حضرت‌ آقا می رسم و نه به چیذر اصرار داشت که اگر بیت می روی و حضرت آقا را دیدی، عوض من هم نگاهش کن، به جای من کیف کن به جای من حسین حسین بگو عوض من گریه کن. 💟راوی: خواهرِمحترم‌شهید
🔸راه ما است. خدا را شاکرم که به این بنده رحم نمود و مورد لطف و عنایت خود قرار داد و این موقعیت را فراهم نمود تا من به خود عمل کنم. 🔹حالا که ائمه اطهار و (س) مرا برای دفاع از حریم اهل بیت پذیرفته اند و من به چنین افتخاری نائل شده ام با تمام وجود و آماده ام تا جان ناقابل خود را فدای آنها نمایم 🔸خدارا شکر میکنم که (ع) و ائمه اطهار را در وجود من قرار دارد و چنین نعمت بزرگی را به من عطا نمود. دوستان و همکاران و هم وطنان ما باید چنین نعمتی باشیم که ما را در چنین کشوری قرار داد که از هر نظر ممتاز می باشد
هیچ وقت دوست نداشت شناخته شود و همیشه سعی می‌کرد گمنام بماند، به دلیل همین هم خانواده و دوستان، اطلاعات دقیقی از محل و نوع مسئولیت او نداشتند. یک روز مادرش را در بیمارستان چالوس بستری کردند، من در لشگر ۹۲ زرهی اهواز خدمت می‌کردم و از آنجایی که محمدابراهیم جبهه را ترک نمی‌کرد و به خانه نمی‌آمد، از منزل تماس گرفتند و از من خواستند تا موسی را پیدا کنم و ماجرا را با او در میان بگذارم. به پایگاه شهیدبهشتی اهواز رفتم و با پرس و جوهای زیاد به هر طریقی که بود، توانستم او را در واحد اطلاعات عملیات پیدا کنم. پس از احوالپرسی، مرا به سنگر برد و با کنسرو بادمجان و کمی نان از من پذیرایی کرد. گفتم پس کمی از کنسرو می‌خورم تا شام اصلی را بیاورند. محمدابراهیم گفت: بخور که شام دیگری در کار نیست، با تعجب پرسیدم: شام‌تان همین است؟ محمدابراهیم گفت: مگر عیبی دارد؟ گفتم: این‌جوری که می‌گفتند شما برای خودت اینجا برو بیایی داری و کلی آدم زیر دستت است، خندید و گفت: من اینجا کاره‌ای نیستم و در ثانی اینجا همه از یک نوع غذا می‌خورند. همیشه لباس خاکی بسیجی بر تن داشت و لباس سبز آرم‌دار سپاهی را نمی‌پوشید و می‌گفت: «می‌خواهم نیروهای بسیجی با من راحت باشند.» بارها ناشناس همراه آنان به کندن کانال می‌پرداخت و از مشکلات آنان آگاه و در جلسات به رفع آن می‌پرداخت. 📎فرماندهٔ طرح و عملیات لشگر۲۵کربلا 🌷 ولادت : ۱۳۴۰/۳/۱۲ چالوس ، مازندران شهادت : ۱۳۶۲/۲/۹ جادهٔ آبادان _ خرمشهر
*طعم شهادت با زبان روزه در شب قدر* *شهید محمد مهدی فریدونی*🌹 تاریخ تولد: ۳۰ / ۶ / ۱۳۶۶ تاریخ شهادت: ۱۳ / ۳ / ۱۳۹۷ محل تولد: شیراز / فسا محل شهادت: سوریه 🌹 از زبان پدر: محمد کارشناس ارشد زبان انگلیسی بود هیچ وقت از کا‌رهای خوبش به ما نگفته بود و بعد از شهادتش فهمیدیم او به خانواده‌ای که دو فرزند معلول داشته‌اند کمک میکرده ما تمام حساب‌های محمدمهدی را پس از شهادتش چک کردیم و طبق محاسبات ما باید حدود ۱۰۰ میلیون تومان که از محصولات باغمان به حسابش ریخته‌بودیم، در حسابش بعنوان پس انداز می‌داشت *اما تنها یک تا ۲ میلیون در حسابش مانده بود و بعدها متوجه شدیم به خیریه‌ای کمک کرده و برای دختران بی‌بضاعت جهیزیه خریده است از زبان همرزم: ساعت ۹ شب بود که دیگر هرچه بی‌سیم زدیم جوابی را دریافت نکردیم دو تا سه تن از بچه‌های فاطمیون داوطلبانه به جلو رفتند و بعد بی‌سیم زدند و از ما خواستند که به آنجا برویم؛ *وقتی به آنجا رسیدیم پیکر مطهر محمد و دوستش به همراه جسد شش داعشی را آنجا دیدیم که داعشی‌ها توسط محمد با سلاح کمری به هلاکت رسیده بودند* که این اتفاق قابل توجهی است و کار هر کسی نیست در نهایت *او مصادف با شب ضربت امام علی (علیه السلام) اولین شب قدر با دهان روزه در اثر اصابت خمپاره تروریست های تکفیری* شربت شهادت را نوشید
▪️از مراسم سالگرد خسته و کوفته و با زبون برگشته بود خونه، لباساشو عوض کرده بود و راه افتاده بود که تولد محمدپارسا رو تبریک بگه به جونش ▪️اما بیمارستان رو رفته بود و فکـــر کرده بود همون بیمارستانی که به دنیا اومده اونم به دنیا اومده! ▪️وقتی تماس گرفت که چرا اسم آبجی جون تو لیست نیست و متوجه شدیم که اشتباهی رفته، هممون از خنده روده بر شدیم حق داشت اشتباه کنه، به فاصله نه روز دوبار شده بود. ▪️بچه ها انگار عجله داشتن که حتما جونشونو ببینن و باهاش عکس داشته باشن! حالا ما موندیم و رسیدن یه توراهی که داییشو ندیده و عکس یادگاری هم باهاش نداره خدا کنه که بچه ها داییشونو ادامه بدن 🌷
🔸هوش خیلی بالایی داشت. آنقدر که بعد از چند جلسه کلاس درس را خوب یاد می‌گرفت و استاد به عنوان و استاد از او استفاده می‌کرد. 🔹اگر جایی به عهده می‌گرفت اینطور نبود که فقط بایستد و دستور دهد خودش پا به پای نیروهایش کار می‌کرد. اهل بازی درآوردن نبود. 🔸وقتی وارد مجموعه می‌شدید و کسی را نمی‌شناختید، متوجه نمی‌شدید که کیست و مرئوس کیست؟ آنقدر که متواضعانه رفتار می‌کرد. در عین حال یک هم در کارش داشت. 🌹
❂○° °○❂ هر کجا باشید اگر چه در کاخ‌های بسیار محکم، مرگ شما را فرا می‌گیرد. نمی‌خواهم به سادگی کشته یا مجروح شوم باید دگرگون کنم، باید عصیان کننده‌ها در برابر حق را در جای خودشان بنشانم تا بفهمند اسلام، آن هم اسلام راستین فقط در پیروی از خط امام خمینی است و بس. با آگاهی، با شناخت و با یقین می‌روم به سوی جنگ، به سوی جهاد، به سوی خدا، به سوی شهادت، و به سوی سعادت. 🌷 ولادت : ۱۳۳۵/۷/۱ اهواز شهادت : ۱۳۶۰/۳/۲۱ دارخوین ، عملیات فرماندهٔ کل‌قوا
برای رفتن به سوریه از هوافضای سپاه ماموریت گرفت و منتقل شد به نیروی قدس ؛ کلام شهید حاج احمد آقا کاظمی را می گفت و تکرار می کرد و تکیه کلامش شده بود و مثل حاج احمد می گفت: خدایا در نیروی هوایی ما نتوانستیم به شهادت برسیم، در نیروی زمینی این را رزق و روزی ما کن. 🌷