eitaa logo
اشعارآئینی
117 دنبال‌کننده
84 عکس
8 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
❁﷽❁ ❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨ 🔹السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ وَ الدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ...🔹 کوفه در اندوه و واویلاست واویلا علی در نجف صاحب عزا زهراست واویلا علی پیر نابینایی افتاده است در ویرانه ها دیده اش بر راه آن مولاست واویلا علی کاسه های شیر در دست یتیمان است و او فکر این طفلان بی باباست واویلا علی مخفیانه دور از چشم همه تشییع او مثل تشییع تن زهراست واویلا علی می کند هر دم نظر بر جای خالی پدر خون به قلب زینب کبراست واویلا علی مرتضی راحت شد و اما میان کوفیان بر سر نام علی دعواست واویلا علی رفت مولا و نرفت از قلبشان بغض علی شاهد من روز عاشوراست واویلا علی هر که شد نامش علی طوری دگر او را زدند این هم از مظلومی مولاست واویلا علی یک علی با تیغ و نیزه اربا اربا شد تنش پاره تر از آن دل باباست واویلا علی یک علی را تیر هم اندازه قدش زدند آخر این کودک مگر سقاست واویلا علی یک علی با دست بسته چون علی بر ناقه ها کو به کو آواره صحراست واویلا علی کوفه و شام بلا با عمه های بی کس‌اش میهمان مجلس اعداست واویلا علی در میان هیجده سر دید روی نیزه ها راس یک شش ماهه هم پیداست واویلا علی یک نفر کوی یهودی داد زد این قافله اهل بیت حیدر و زهراست واویلاعلی یا علی داری خبر یک بی حیا ....بزم یزید دخترت را به کنیزی خواست واویلا علی عبدالحسین میرزایی 🌴انتشار همراه با ذکرِ نامِ شاعر و ذکرِ یک صلوات هدیه به حضرت حجه بن الحسن عج الله تعالی فرجه الشریف لطفاً ✨ ✨🍃🌺 ✨⭐️🍂 ❣️✨✨✨✨ ╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝
❁﷽❁ ❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨ 🔹السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ وَ الدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ...🔹 هنوز می‌شنوم هق‌هق صدایت را صدای آن نفس درد آشنایت را نبرده‌اند ز خاطر، نه آسمان، نه زمین هنوز بغض نفس‌گیر ناله‌هایت را هنوز هم شب و ماه و ستاره می‌گردند به کوچه‌کوچۀ تاریخ، ردّ پایت را هنوز هم سحر و نخل و چاه، دلتنگ‌اند شمیم عطر دل‌انگیز ربّنایت را کدام کوچه در این شهر خواب ماند و ندید به دوش خستۀ تو کیسۀ غذایت را... تو ناشناس‌ترین آیه‌ای که دست خدا فراتر از ابدیّت نهاد پایت را تو آن نماز پذیرفته‌ای به درگه دوست که ناامید نکردی ز خود گدایت را کدام قلّۀ سرکش به سجده سر ننهاد شکوه جذبۀ پیچیده در ردایت را در این غروب مه آلودِ بی‌خدایی و کفر بپاش بر تن سرد زمین، دعایت را بیا کمیل بخوان تا دمی دَهَم پرواز کبوتر دل سرگشته در هوایت را در این همیشه که پابند توست هستی من به عالمی ندهم عشق بی‌فنایت را... عباس شاهزیدی 🌴انتشار همراه با ذکرِ نامِ شاعر و ذکرِ یک صلوات هدیه به حضرت حجه بن الحسن عج الله تعالی فرجه الشریف لطفاً ✨ ✨🍃🌺 ✨⭐️🍂 ❣️✨✨✨✨ ╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝
❁﷽❁ ❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨ 🔹السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ وَ الدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ...🔹 رها از رنج هجران و غم دنیا شدم زهرا سرم بشکست و غرق خون ز سر تا پا شدم زهرا میان سجده ام وا شد گره از کار و بارِ من نبودی تا ببینی از فراغت ، تا شدم زهرا اگر چه بوده ام روزی یگانه فاتح خیبر پر از آه و غم و نجوای یا زهرا شدم زهرا یتیمان را شریک غصه و سختی منم ، حالا دلیل گریه های عترت طاها شدم زهرا حسین و مجتبی را یک طرف همناله ام اما ز یکسو همنوا با دختری تنها شدم زهرا حسینت را به طفل ارشد ام البنین دادم منم ساقی و مداح لب سقا شدم زهرا پر از دلشوره در این کوفه و این کوفیانم لیک به حال احتضار از فکر عاشورا شدم زهرا در اینجا خیمه ای دارم کنارم باغی از گلها ولی گریان سیلی بر رخ گلها شدم زهرا دمی شادم که میبینم رخ دردانه دلدارم دمی هم غصه دارِ زینب کبرا شدم زهرا داریوش جعفری 🌴انتشار همراه با ذکرِ نامِ شاعر و ذکرِ یک صلوات هدیه به حضرت حجه بن الحسن عج الله تعالی فرجه الشریف لطفاً ✨ ✨🍃🌺 ✨⭐️🍂 ❣️✨✨✨✨ ╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝
📚ابعاد مختلف انسان ♻️ هر انساني داراي يك «تن» و يك «جان»، و يك «جانِ جان» و يك «جانِ جانِ جان» است. ◀️ «تنِ» هرکس كه برايش مشخص است، ◀️ «منِ» او همان «جان» او يا نفس حيواني اوست، که عامل حيات و زنده بودن است، ◀️«فطرت» او همان «جانِ جانِ» اوست که فوق گرايش هاي غريزي، طالب خداوند است و نظر به خدا دارد، و ◀️«خدا»، «جانِ جانِ جانِ» انسان ها است! گفت: اي جانِ جانِ جانم تو جانِ جانِ جاني بيرون زجان چه باشد تو آني و نه آني
توجه انسان در نماز بايد به جانانش باشد و با توجه به جانانش که در عمق جان و فطرت اوست، اذکار نماز را به زبان آورد. خدا همه جا هست ولي در عمق جان انسان ظهور خاص دارد و هر چه انسان از حجاب ها و توجه به غير بگذرد، به او نزديك تر مي شود. اگر انسان محدوديت ها را رها كند، به «مطلق» نظر مي كند، ميز و صندلي و پست و مقام و دنيا، امور محدودي هستند كه اگر انسان طالب آن ها شود «روحش» محدود مي گردد، اما «مطلق» يعني آن كه فقط «هست» و هيچ گونه محدوديتي ندارد. دين آمده است تا انسان را از محدوديت ها و فشارهاي روحيِ ناشي از آن آزاد كند، و اين كار را از طريق وصل كردن انسان به خداي مطلق انجام مي دهد. كسي كه دنيا طلب شود به دنيا محدود مي گردد و تا ابد در فشارهاي «روحي» است، پس از دنيا در برزخ و قيامت اين فشار روحي بيشتر هم مي شود، چون «روح» هميشه «هست» و هرگز نمي ميرد ولي به چيزي تعلق يافته که حالا در نزدش نيست. تنها كسي مي تواند از فشارهاي روحي آزاد شود كه به خدا وصل شود و معني دينداري هم همين است و دستورات شريعت براي محکم شدن اتصال فطرت يا عمق جان است با خدا
📚«اِنّي لا اُحِبُّ الْأَفِلِينَ» من چيز محدود نمي خواهم دلا تا كي در اين كاخ مجازي كني مانند طفلان خاك بازي تويي آن دست پرور مرغ گستاخ كه بودت آشيان بيرون از اين كاخ چه شد زان آشيان بيگانه گشتي چو دُونان مرغ اين ويرانه گشتي خليل آسا دم از ملك يقين زن نداي لا احب الا فلين زن 🔵دنيا خاك است و مشغول دنيابودن، خاك بازي كردن است. انسان بايد «خود»ش را از دنيا بالاتر بكشد. پيامبران جايي درس نخواندند بلكه فطرتشان را آزاد كردند و با خدا رفيق شدند، چون خدا را در نزد «خود» داشتند، بايد از بقية چيزها قلب را منصرف مي کردند و به او توجه مي نمودند. گفت: با سرشتت چه ها كه همراه است خنك آنكو كه از خود آگاه است گوهري در ميان اين سنگ است يوسفي در ميان اين چاه است پس اين كوه قرص خورشيد است زير اين ابر زهره و ماه است 🔵هركس در عمق جان خود داراي يوسفي است كه بايد آن را كشف كند. فقط كافي است انسان «خود» را از محدوديت ها پاك نمايد، در آن هنگام «جان» او خدا را مي يابد. چرا كه خدا «ناز» است، نه «راز». نازنين را فقط بايد نگاه كرد و دوست داشت. گفت: چون يافتمت جانان بشناختمت جانان 🔵خدا را بايد يافت و كسي كه به «خود»ش رجوع كند «خود» را خواهان «کمال مطلق» مي بيند؛ و اگر دوباره به «خود»ش بنگرد گويي كسي در اوج کمال و صفا به او مي گويد: «من هستم»! فقط انسان بايد «خود»ش را از محدوديت ها آزاد كند و طالب خدا شود تا او را بيابد. گفت: آن كه عمري در پي او مي دويدم كو به كو ناگهانش يافتم با دل نشسته رو به رو
هنگامي كه انسان به گرايش هاي فطري خود پاسخ مناسب دهد، احساس مي كند كه به ثمر رسيده است زيرا فطرت هر انساني طالب «کمال مطلق» و حق و حقيقت است. به عنوان مثال اگر زمين هاي يك روستا را به كسي بدهند آن ها را قبول مي كند ولي چون آن ها را به دست آورد احساس مي کند بيشتر از اين ها را مي خواهد، حال اگر تمام زمين هاي يك شهر را هم به او بدهند قبول مي كند و چون مالک آن ها شد، باز احساس مي کند بيشتر از اين ها مي خواهد. چون فطرت انسان چنان است كه به محدود، راضي نمي شود. اين كه انسان همه چيز را مي خواهد، نشان دهندة آن است كه او در واقع «کمال مطلق» يعني خدا را مي خواهد. موقعي كه «كارتر» رئيس جمهور آمريكا بود امام خميني«(ره)» در يکي از سخنراني هاي خود فرمودند: «كارتر هم خدا مي خواهد!». بعد فرمودند: اگر حکومت همة کشورهاي کرة زمين را به او بدهند، مي پذيرد و احساس مي کند بيشتر از اين مي خواهد. حتي اگر بفهمد كه كرة مريخ را هم مي شود مالك شد دوست دارد مالك و حاکم آن جا باشد. به طور كلي او خواهان نا محدود يعني خدا است و هر انساني چنين است. ولي: افسوس كه اين مزرعه را آب گرفته دهقان مصيبت زده را خواب گرفته
📚نماز یکی از عوامل پاسخ به گرایش های فطری 🔷نماز يكي از بهترين عواملي است كه انسان به كمك آن مي تواند به مقصد فطرت يعني خدا توجه کند و از غفلت در آيد.🔷
چشم هایِ به رنگِ خونت را بر پرستار خود کمی وا کن دل من شور می زند بابا گریه های مرا تماشا کن * گرچه بستم شکاف زخمت را خون تازه دوباره می ریزد گرچه بر معجرم گره زده ام لخته خون پاره پاره می ریزد * بعد لبخند قاتلت بر من تو چرا خنده می کنی بابا؟! شب بی مادری ما را باز این چنین زنده می کنی بابا * واژه هایی که خاطرات من است باز تکرار می کنی هر بار کوچه ی تنگ ، خنده و هیزم میخ در ، دود ، آتش و دیوار * مُردم از روضه خوانی ات امشب سـوخـتـم پـای هر وصیت تو سر شب از شکاف در دیدم حال عباس را ز نیت تو * دست او را گرفتی و گفتی رو سپیدم کن ای رشید علی پیش زهرا کن آبروداری آبرویم بخر امید علی * جان تو جان خواهرت زینب ای علمدار کاروان حسین حیدر بی مثال عاشورا جان تو جان دختران حسین * نکند کودی شود تشنه نکند دختری زمین بخورد نشود با تو خیمه ای بی تاب نکند مادری زمین بخورد * دست هایت اگر زمین افتاد نام زهرا به لب ببر جان گیر بدنت را سپر کن و بشتاب خم شو و مشک را به دندان گیر * دست ، وقتیکه نیست با صورت از سر زین به خاک می افتی غرق در تیر ای کمان ابرو به زمین چاک چاک می افتی * مادری می رسد به بالینت دست دارد به روی پهلویش کـاش چشـمت نبیندش وقتی جای یک دست مانده بر رویش مهدی رحیمی
می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی! ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود دور محرابت نمی‌بیند ملائک را مگر؟ با چه رویی دارد این شمشیر می‌آید فرود ساقیا در سجده هم جام شهادت می‌زنی اولین مستی که می‌خوانی تشهد در سجود کینه‌ای از ذوالفقارت داشت گویی در دلش تا چنین فرق تو را وا کرد شمشیرِ حسود رسم شد شق القمر کردن میان کوفیان از همین شمشیر درس آموخت عاشورا، عمود در وداعت با حسین اشک تو جاری می‌شود دیده‌ای گویا از اینجا خیمه‌ها را بین دود بین فرزندانی اما این حسینت را غریب می‌کشندش با لبان تشنه در بین دو رود با یتیمان آمدم پشت سرای زینبت شیر آوردم پدر جان! دیر آوردم، چه سود؟ 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷 چون نامه جرم ما به هم پیچیدند بردند به دیوان عمل سنجیدند بیش ازهمگان گناه مابود ولی ما را به محبت علی(ع)بخشیدند شهادت مولای متقیان امام علی (علیه السلام) بر شما تسلیت باد. التماس دعا
📚 چه عملی پایدار است ▫️آن چيزي براي انسان مي ماند كه فطري و ديني باشد . ▫️ بقيه كارها در جان انسان جا ندارد و براي انسان نمي ماند. ◀️ غذاي لذيذي كه يک نفر در 15 سال پيش خورده است فعلاً هيچ حضوري در جان او ندارد، ✅ اما حرف حقي كه در 15 سال پيش زده يا عبادتي كه كرده است همچنان در «جان» او گرم و شعله ور است. 🔺 كار غير الهي مانند مدل لباس، ناپايدار است. يعني اگر كارهاي انسان بر اساس خيالات باشد و ريشه در فطرت او نداشته باشد، نه تنها براي او باقي نمي ماند بلكه پس از مدتي «خود» انسان از آن كاري كه در گذشته انجام داده است فرار مي كند!
🔰دين به كمك انسان آمده تا به او ياد دهد چگونه خدا را بشناسد که نه تنها نسبت به خدا شک نکند، بلکه سراسر عالم را نمايش تجليات الهي ببيند🔰
آري تن ما و چشم و گوش ما ساية مَن يا نفس ما است. بايد متوجه اصل خود باشيم تا به پوچي و بي مايگي دچار نشويم وگرنه قصة ما قصة هماني مي شود که مولوي در باره اش گفت: همچو صيادي كه گيرد سايه اي سايه او را كي بود سرمايه اي؟
📚شکر خدا که ما هستیم و عدم نیستیم كسي كه مي خواهد بداند خدا چگونه هست تا بتواند با او ارتباط برقرار کند و به اصطلاح با او آشتي کند، خود را از آن جهت که فقط «هست» بنگرد ائمه معصومين(ع)به ما فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَهُ»(52) هر كس «خود» را شناخت مسلّم خدايش را شناخته است، و شناخت خود يعني بفهميم که ما فقط «هستيم» 52- بحارالأنوار، ج 93، ص 457.
📚 رابطه وجود خدا ، انسان و دنیا حقيقت «نفسْ» همان «هستي» آن است و «چيستي» آن، همان «هستي» آن است. مثل وجود خدا كه فقط «هست» ولي در عين حال چيز خاصي هم نيست! پس نبايد در رابطه با شناخت خود بخواهيم چيز خاصّي را بشناسيم، بلکه با هست خود بايد ارتباط بر قرار کنيم. مثل اين که نور بي رنگ را مي يابيم، که از يک جهت هيچ رنگي ندارد و قابل اشاره هم نيست ولي موجود است. انسان در خواب يا وقتي كه چشمش را بر هم مي گذارد، از طريق خيال مي تواند متوجه باشد «من» او غير از تن اوست، به طوري که چشم ما مي تواند از «من» ما جدا شود اما «بينايي» ما از ما جدا نمي شود. پس نتيجه مي گيريم چشم، ابزار است و جزيي از «بدن» مي باشد اما بينايي پرتويي از «من» انسان است. و لذا بينايي از انسان جدا نيست. انسان، بينايي دارد اما عين بينايي هم نيست. مثل خورشيد و نور آن است. نور خورشيد، عين خورشيد نيست اما جدا از خورشيد هم نيست. رابطه وجود دنيا و خدا مثل رابطه بينايي و «من» انسان است، دنيا خدا نيست اما جدا از خدا هم نيست! بينايي از «من» است و منِ انسان در محل چشم با صفت بينائي ظاهر مي شود، ولي «منِ» انسان عين بينايي او نيست. دنيا از خداست، اسماء و صفات الهي به صورت مخلوقات مختلف تجلي مي کنند اما هيچ کدام از آن ها خدا نيستند. مثل آن که شنوايي از «من» است و نفسِ انسان در محل گوش به صفت شنوايي ظاهر مي شود، ولي «من» انسان، شنوايي نيست
مهم مهم مهم مهم مهم مهم مهم مهم مهم مهم مهم 📚عبادت بهترین سیر از چیستی به هستی 🔵 از طريق توجه قلبي در عبادات، «هست» انسان به «هست مطلقِ» حق، وصل مي شود و باعث «قرب» انسان مي گردد. 🔵 چون تا انسان، «هستِ» خودش را نيابد، محال است به «هست مطلق» وصل شود ◀️ و در نتيجه تأکيد دين بر حضور قلب در عبادات، بهترين عامل سير از چيستي به سوي هستي و اتصال به هستِ مطلق خواهد بود
«... وَ إِنِّي لَأُحِبُّ لِلرَّجُلِ الْمُؤْمِنِ مِنْكُمْ إِذَا قَامَ فِي صَلَاتِهِ أَنْ يُقْبِلَ بِقَلْبِهِ إِلَي اللَّهِ تَعَالَي وَ لَا يَشْغَلَهُ بِأَمْرِ الدُّنْيَا فَلَيْسَ مِنْ مُؤْمِنٍ يُقْبِلُ بِقَلْبِهِ فِي صَلَاتِهِ إِلَي اللَّهِ إِلَّا أَقْبَلَ اللَّهُ إِلَيْهِ بِوَجْهِهِ» و من دوست مي دارم كه چون مؤمني از شما به نماز ايستد روي دل خويش را به سوي خدا دارد، و آن را به كار دنيا سرگرم نسازد. و هيچ مؤمني نيست كه در نماز خود روي دلش را بسوي خدا بگرداند مگر اين كه خداوند نيز روي خود به وي كند أمالي مفيد، ص150 ، المجلس الثامن
از اميرالمؤمنين علیه السلام «وَ إِنَّمَا لِلْعَبْدِ مِنْ صَلَاتِهِ مَا أَقْبَلَ عَلَيْهِ مِنْهَا بِقَلْبِه» براي بنده از نمازش همان مقداري كه به دل متوجه خدا بوده است سهم مي باشد 63 ـ سوره بقره، آيه 21
📚حضور در نماز وقتي انسان با هستِ خود که عين ارتباط با حق است و هيچ استقلالي ندارد در محضر حق ايستاد و با حالت ذلت و بندگي محض نماز را قيام کرد و سعي نمود با توجه قلبي بهره مندي خود را از کمال مطلق بيشتر نمايد، «هست» او شديدتر مي شود، و هر چه بيشتر در وادي بندگي و عبادت پايدار بماند، قرب او بيشتر مي گردد و از حق، نصيب بيشتري مي برد، در اين حالت ديگر عبادات او در حدّ قالب عبادات نيست، بلکه قالبي است که قلب و محتوا و نور دارد، از ظلمت محدوديت و كبر و حسد و غرور نجات مي يابد و إن شاءالله از خود فاني و به حق باقي مي گردد
📓 پس کی نماز میخوانی مرحوم هاشم حداد«(ره)» از شاگردان مرحوم آيت الله سيدعلي آقا قاضي طباطبائي«(ره)»، به شهيد مطهري«(ره)» متذکر شده بود. آقاي مطهري مي فرمايند: در ملاقاتي که با مرحوم هاشم حداد«(ره)» داشتم از من پرسيد شيخ مرتضي چطوري نماز مي خواني؟ عرض کردم سعي مي کنم بر روي معاني نماز توجه کنم و سپس الفاظ آن را اداء نمايم. مرحوم هاشم حداد به ايشان مي گويند پس کي نماز مي خواني؟ مرحوم شهيد مطهري«(ره)» به آيت الله حسيني طهراني«(ره)» گفته بودند روي حرف آقاي هاشم حداد فکر کردم ديدم عجب حرفي است، راستي پس من کي نماز مي خوانم، چون: مراد من ز نماز اين بود که در خلوت حديث درد و فراق تو با تو بگذارم
فکرِ نماز و صرف توجه به معاني آن که نماز واقعي نيست، در نماز بايد دل در صحنه باشد، خيلي فرق است بين فکرِ به يک حقيقت، با ارتباط داشتن با آن حقيقت. يك وقت كسي با حرفي يا عملي روبه رو مي شود و خنده اش مي گيرد ولي يك وقت است كه «فكر» خنديدن مي كند، فکر خنديدن، خنديدن نيست، خودِ خنديدن خنديدن است. يا يك وقت كسي در حال خواندن كتاب است و به مطالب کتاب متصل است، ولي يك وقت است كه در «فكر» خواندن يك كتاب است و دارد فکر مي کند که دارد کتاب مي خواند، اتفاقاً در آن حال که فکر مي کند کتاب مي خواند، کتاب نمي خواند، بلکه فکر خواندن کتاب را مي کند. فکرِ خواندن کتاب، کتاب خواندن نيست. كسي كه فكر خنديدن مي كند، ديگر نمي خندد! و كسي كه به خواندن كتاب فكر مي كند، ديگر در آن حالت کتاب نمي خواند. در مورد پرستش خدا هم همين طور است. اگر كسي به فكر پرستش خدا باشد، فکر پرستش، پرستيدن نيست و آن فکر نمي تواند ما را به خدا وصل کند.به قول مولوي: فكرت از ماضي و مستقبل بود چون از اين دو رست مشكل حل بود
آنچه فعلاً و در «حال حاضر» در صحنه است يکي هستِ خداست و يکي هم هست ما که متصل به هستِ خدا است، بقيه ي ابعاد ما مثل شغل و وطن و غيره در فکر است و اعتباري
كسي كه به اين نكته واقف شود ديگر اسير گذشته و آينده و گرفتار خيالات نمي شود بلکه در «حال» قرار مي گيرد. كسي كه «حال» را از دست داد همواره در فکر گذشته و گرفتار آينده است. گذشته و آينده اي که فعلاً موجود نيست. گذشته رفته است و ديگر نمي آيد و آينده هم نيامده است و فعلاً نيست. کسي که گرفتار آينده شد و نتوانست در «حال» زندگي کند همواره در آينده اي که نيست به سر مي برد، فردا هم که آمد، به فکر فرداي اين فردا است، و بدين ترتيب هيچ گاه ارتباط با هستي مطلق برقرار نمي كند. چون همواره در چيزي که نيست به سر مي برد. به توصيه ي مولوي: هين مگو فردا كه فرداها گذشت تا از اين هم نگذرد ايام كشتْ
نظر به «فرداها» انسان را از واقعي ترين واقعيات يعني خداوند جدا مي کند، زيرا خداوند آزاد از آينده و گذشته در «حال» هست و کسي مي تواند با او مرتبط شود که از زمان و مکان يعني از چيستي ها آزاد شده باشد و در «حال» قرار گيرد به عبارت ديگر با «هست» خود به «هست مطلق» متصل گردد.انساني که همواره در فرداها به سر برد هيچ بذري در جان خود نمي کارد بلکه فقط در آرزوهاي نيامده به سر مي برد، در حالي که اين دنيا محل كشت است و فرصت اتصال به حضرت رب العالمين
  📚نتیجه اگر انسان از طريق معرفت به نفس و از طريق اتصال هستِ خود به هستِ حق مسير زندگي را طي کند علاوه بر اين که ديگر محال است به خدا شك كند، جان او آماده ي بهره گيري از انوار الهي نيز مي گردد و لذا ديگر هيچ افسردگي و پوچي در زندگي او راه نخواهد يافت، و برعکس؛ حضور خدا روز به روز بيشتر در قلب او شعله مي كشد. اما خداي ذهني و فكري و خيالي مثل همه ي فکرها و خيالات پس از مدتي انسان را ترك مي كند
📚حرکت راز رسیدن اگر كسي به سمت نور حركت كند و به نور برسد ديگر نسبت به نور شك نمي كند، انساني که با هستِ خود مرتبط شد، هرچه زمان مي گذرد حضور نور الهي در «قلبش» شديدتر مي شود، اما اگر بنشيند و فقط به نور فكر كند و آن را نبيند، بعد از مدتي مي گويد: «نكند اصلاً نوري وجود نداشته باشد!» خدايي كه با حضور قلب و اتصال به دست نيايد بعد از مدتي رنگ مي بازد! در اين حالت خدا نرفته است بلكه اين خود انسان است كه توجه قلبش را از او برگردانده است. كسي كه باران مي خواهد بايد دهانه ي كاسه اش را به طرف بالا بگيرد، حالا اگر كسي بيايد و دهانه ي كاسه اش را وارونه به طرف زمين بگيرد مسلم هيچ باراني به دست نخواهد آورد و مي گويد کو باران؟ در حالي که مي توانست با توجه قلب به سوي خداوند و تجلي نور الهي در زندگي اش نه تنها با آن نور اُنس داشته باشد، بلکه به کمک آن نور امورات خود را فوق اسباب ظاهري به انجام برساند
📚گرسنگی و تشنگی، درد و خوشحالی برای تن است یا برای من وقتي متوجه شديم «همه ادراکات از مَنِ انسان است» علاوه بر بينايي و شنوايي و احساس، که همه مربوط به مَن يا نفس انسان مي شود، متوجه مي شويم حالاتي مثل گرسنگي و تشنگي و احساس درد نيز مربوط به من يا نفس انسان خواهد بود. مثلاً اگر با ماده بيهوش كننده، «من» را از «تن» غافل كنند به طوري که توجه مَن انسان از بدنش منصرف شود، و بعد «تن» را با کارد جراحي بشکافند، «تن» هيچ گونه دردي را حس نمي كند، چون توجه ادراک کننده اصلي که همان مَن انسان است از بدن منصرف شده است. در مواقع معمولي که زمينه ي تدبير نفسِ انسان بر بدن فراهم است، «من» به «تن» توجه دارد و چون «من» انسان، «تن» خود را دوست دارد، اگر به «تن» آزار برسد همين تعلق و توجه به «تن» موجب مي شود آن ضربه ها را منِ انسان احساس كند، چون تنِ خود را از خودش مي داند. درهنگام گرسنگي و تشنگي، «تن» انسان نياز به غذا و آب دارد و چون منِ انسان توجه به «تن» دارد، مَن انسان احساس گرسنگي و تشنگي مي کند، در حالي که اگر «من» انسان، در اثر حادثه اي شديداً بترسد و توجهش به جايي غير از بدن معطوف شود ديگر تشنگي و گرسنگي از يادش مي رود، چون نظرش به جاي ديگري است غير از بدن. همه اين ها بدان معني است كه گرسنگي ها و تشنگي ها و دردها، همه در رابطه با «من» انسان معني مي يابند آن هم در صورتي كه «من» به «تن» توجه داشته باشد ولي اگر توجه «من» به «تن» قطع شود، هر چقدر هم كه به «تن» ضربه بزنند و يا به آن غذا ندهند نه احساس درد مي کند و نه احساس گرسنگي.
📚من و تن وقتي متوجه شديم «همه ادراکات از مَنِ انسان است» علاوه بر بينايي و شنوايي و احساس، که همه مربوط به مَن يا نفس انسان مي شود، متوجه مي شويم حالاتي مثل گرسنگي و تشنگي و احساس درد نيز مربوط به من يا نفس انسان خواهد بود. مثلاً اگر با ماده بيهوش كننده، «من» را از «تن» غافل كنند به طوري که توجه مَن انسان از بدنش منصرف شود، و بعد «تن» را با کارد جراحي بشکافند، «تن» هيچ گونه دردي را حس نمي كند، چون توجه ادراک کننده اصلي که همان مَن انسان است از بدن منصرف شده است. در مواقع معمولي که زمينه ي تدبير نفسِ انسان بر بدن فراهم است، «من» به «تن» توجه دارد و چون «من» انسان، «تن» خود را دوست دارد، اگر به «تن» آزار برسد همين تعلق و توجه به «تن» موجب مي شود آن ضربه ها را منِ انسان احساس كند، چون تنِ خود را از خودش مي داند. درهنگام گرسنگي و تشنگي، «تن» انسان نياز به غذا و آب دارد و چون منِ انسان توجه به «تن» دارد، مَن انسان احساس گرسنگي و تشنگي مي کند، در حالي که اگر «من» انسان، در اثر حادثه اي شديداً بترسد و توجهش به جايي غير از بدن معطوف شود ديگر تشنگي و گرسنگي از يادش مي رود، چون نظرش به جاي ديگري است غير از بدن. همه اين ها بدان معني است كه گرسنگي ها و تشنگي ها و دردها، همه در رابطه با «من» انسان معني مي يابند آن هم در صورتي كه «من» به «تن» توجه داشته باشد ولي اگر توجه «من» به «تن» قطع شود، هر چقدر هم كه به «تن» ضربه بزنند و يا به آن غذا ندهند نه احساس درد مي کند و نه احساس گرسنگي.
📖 کلام الله مجید 🔵سوره الشورى آیه ۵۲ 🔷وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَٰكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ [ ﻛﻪ ﺑﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﻭﺣﻲ ﻛﺮﺩﻳﻢ ] ﺭﻭﺣﻲ ﺭﺍ [ ﭼﻮﻥ ﻗﺮﺁﻥ ] ﺍﺯ ﺍﻣﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻭﺣﻲ ﻛﺮﺩﻳﻢ . ﺗﻮ [ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ] ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻲ ﻛﺘﺎﺏ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﭼﻴﺴﺖ ؟ ﻭﻟﻲ ﺁﻥ [ ﻛﺘﺎﺏ ] ﺭﺍ ﻧﻮﺭﻱ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﻢ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺁﻥ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ ; ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺗﻮ [ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ] ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻲ ﺭﺍﺳﺖ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﻰ ﻧﻤﺎﻳﻲ .(٥٢) 🔵سوره الشورى آیه ۵۳ 🔷صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ ﺭﺍﻩ ﺁﻥ ﺧﺪﺍﻳﻲ ﻛﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ، ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺳﻴﻄﺮﻩ ﻣﺎﻟﻜﻴّﺖ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻳﻲ ﺍﻭﺳﺖ . ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ! ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺯﻣﻰ ﮔﺮﺩﺩ .(٥٣)
📚«هستيِ» انسان، مرگ نمي پذيرد 🔹حقيقت انسان نه مرد است و نه زن؛ انسان، فقط «هست». 🔷وقتي اين نکته روشن شد، معلوم است که «هستْ»، هميشه «هستْ» است و هيچ گاه «نيست» نمي شود. پس چون انسان «هست»، مرگ نمي پذيرد. برای روشن تر شدن مطلب دقت بفرمایید تن» انسان، در قبضه «من» او است. اين بدان معني است كه وقتي يك نفر به مسجد مي رود «تن» او به طور مستقل به آن جا نرفته است بلكه «من» او اراده کرده و تن خود را به حرکت در آورده و به آنجا برده است. پس در ابتدا «منِ» انسان «مي خواهد» كه به مسجد برود و همين خواستنِ «من» باعث مي شود كه «تن» را به حرکت در آورد و به آنجا برود. يا وقتي كه انسان دستش را بلند مي كند اين كار را به واقع «منِ» او انجام مي دهد. «منِ» انسان مساوي دستش نيست؛ «من» انسان، فقط «هست» ولي «تن» در قبضه «من» است يعني كاملاً در كنترل آن است. و با اراده انسان جابجا مي شود و تن هيچ اراده اي در مقابل اراده ي انسان ندارد. هنگامي كه انسان وحشت مي كند «من» او مي ترسد ولي «تن» او مي لرزد چون «تن» در قبضه ي من است و لذا حالات «من» در آن سرايت مي کند و تحت تاثير حالات «من» قرار گرفته، احساسات آن را از خود بروز مي دهد. به عنوان مثال كسي كه خواب مي بيند از كوه پرت شده و همچنان به طرف پايين مي غلتد، همين که ديد الآن سرش به سنگي مي خورد و متلاشي مي شود، ناگهان از خواب بيدار مي شود؛ «تن» او هر چند كه در رختخواب بوده است اما فردا در بدن خود احساس درد مي كند، با اين که «من» او از كوه افتاده است، اين به خاطر همين نکته است که تن در قبضه ي من است و لذا از حالات من متأثر مي شود. تحت تاثير قرار گرفتن «تن» از حالات «من» گاهي به قدري شديد است كه انسان در اثر حادثه هاي وحشتناکي که در خواب با آن روبه رو مي گردد دچار سكته قلبي مي شود، با آن که سكتة قلبي يک حالت غير طبيعي و ناگهاني قلبِ موجود در تن است.يعني «تن»، آنقدر تحت تاثير «من» قرار دارد كه حالات «من» بر تن سرايت مي کند. نفس افراد در خواب آن حادثة وحشتناک را مي بينند ولي تن تحمل آن حالات را ندارد و لذا به آن شکل - که ما نام آن را سکته مي گذاريم- عکس العمل نشان مي دهد.