eitaa logo
اشعارآئینی
116 دنبال‌کننده
86 عکس
10 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
از قتلگاه بدم میاد چکمه سیاه بدم میاد از اونی که آتیش زده به خیمه‌گاه بدم میاد از هرچی جنگ بدم میاد از چوب و سنگ بدم میاد خدا میدونه چقد از کوچۀ تنگ بدم میاد …. آخه کی از فحش و کتک خوشش میاد؟ از موی سوخته و لب ترک ترک خوشش میاد؟ حالا تو از موی سرم خوشت میاد؟ از اینکه دست دراز کنن به معجرم خوشت میاد؟ از ساربون بدم میاد … از رد خون بدم میاد … چند روزه حتی از تنور از بویِ نون بدم میاد …. از بویِ دود بدم میاد من از حسود بدم میاد از اونی که پیرهنتُ دزدیده بود بدم میاد … فکر نکنم خوب بشه این کبودیا چقد بدم میاد من از محلۀ یهودیا حالا تو از زیر چشام خوشت میاد؟ حالا تو از زیر چشام خوشت میاد؟ حالا که دندون ندارم از خنده‌هام خوشت میاد؟ حالا تو از مویِ سپید خوشت میاد ؟ از اینکه زانو بزنم پیش یزید خوشت میاد؟ من از طناب بدم میاد از اضطراب بدم میاد از خنده‌های حرمله جلو رباب بدم میاد …. از شهر شام بدم میاد از ازدحام بدم میاد …. به عصمت سکینه از بزمِ حرام بدم میاد …
کریم اگر که تویی ما همه گدای توایم دوا اگر که تویی جمله ، مبتلای توایم تو در میان دل ما قدم زدی حتما که در پی دل و دنبال رد پای توایم به روی سینه ی ماها نوشته اند حسنی همه برای حسین اند و ما برای توایم دو ماه سینه زنِ شاه کربلا بودیم دو روز در همه ی سال در عزای توایم خودت به زندگی ما حسین بخشیدی همیشه و همه جا شامل عطای توایم دمی به سعی و صفای حسین مشغولیم دمی نشسته و آرام در منای توایم چقدر رنج کشیدی و باز دم نزدی چه غصه ها که تو دیدی و باز دم نزدی به جرم خوبی بی حد از آن جماعت پست… چقدر حرف شنیدی و باز دم نزدی به خنده های پر از درد ، درد امت را به جان خسته خریدی و باز دم نزدی جهان چشید از آقایی ات ولی آقا… تو طعمِ درد چشیدی و باز دم نزدی به مردمان مدینه سلام میکردی جواب هم نشنیدی و باز دم نزدی چقدر در وسط کوچه های دلتنگی به زخم کهنه رسیدی و باز دم نزدی نه اینکه زهر درآورده جان ز پیکر تو تو را زمین زده درد و عذاب مادر تو درست در وسط کوچه بود جان دادی که خورد دست کسی بر نقاب کوثر تو گرفت جان تو را لحظه ای که یک مادر به گریه چادر خود را کشید بر سر تو سه روز بعد پیمبر ، خبیث امت با لگد شکست درِ خانه را برابر تو خبر رسید به گوش تمام خلق الله صحابه ریخته بر خانه ی پیمبر تو خدا به کس ندهد اینچنین صحابی را غریب بوده در این شهر جد اطهر تو هنوز ناله ی زهرا به گوش میآید صدای زینب کبری به گوش میآید هنوز هم که هنوز است از دل خانه صدای غربت مولا به گوش میآید ز آستانه ی در ، ناله های محسن با صدای گریه ی بابا به گوش میآید صدای ضرب لگد های دومی دارد در آن شلوغی و دعوا به گوش میآید هزار و سیصد و اندی گذشته اما باز صدای هیزم از آنجا به گوش میآید مغیره داد کشید و دل حسن لرزید صدای نعره زدن ها به گوش میآید  پوریا باقری
بسم الله الرحمن الرحیم زیادتر هروقت بوده است غم ما زیادتر دست کرامتت شده پیدا زیادتر چشم امید ما به عطا و محبتت قبلا زیاد بوده و حالا زیادتر ای خوش‌به‌حال و روز گدایی که در طلب دستش به سمتت آمده بالا زیادتر وقت اجابت است دل شب، به این دلیل دارد اثر دعای سحر ها زیادتر عاشق حسین بود که در امتحان عشق گفتی: بس است؟ گفت: خدایا زیادتر... روز حساب گریه‌ی بسیار می‌کند چشمی که نیست در غم آقا زیاد، تر این دائم‌البکایی ما بی‌سبب نبود مادر نوشت روزی ما را زیادتر بیهوده نیست شوق دل ما به کربلا دیوانه مایل است به صحرا زیادتر در این حرم مگر چه خبر شد که کعبه هم خواهان نداشته‌ست از اینجا زیادتر از اهل‌بیت قول شفاعت گرفته‌ایم اما امید ماست به زهرا زیادتر @Mojtaba_khorsandi
باز باید سر کنم با خاطرات اربعین خاطرات گریه در صحن یل ام البنین از مرور خاطراتش نیز لذت می برم می نشستم رو به ایوان امیر المومنین خوب یادم هست هر موکب که رفتم ،پهن بود زیر پای زائرانت بالِ جبریل امین با چه شوقی تاول پاهای خود را می شمرد زائری که بود گویا با ملائک هم نشین دسته دسته وارد کرب و بلایت می شدیم گوئیا بودیم دستان خدا در آستین این سفر تا کربلا ای کاش برگشتن نداشت هاتفی می گفت با ما :فادخلوها خالدین من تمام سال را با اربعینت زنده ام ادعایی هم ندارم، عاشقی یعنی همین با زبان تازیانه هیچکس صحبت نکرد در میان راه هر جایی که میخوردم زمین  احسان نرگسی
دوستانم یک به یک رفتند و تنها مانده ام باز هم از کاروان کربلا جا مانده ام درد یعنی یک نفر جامانده باشد از حرم مانده ام تنهای تنها با دل وامانده ام اربعینی بودن انگاری نمی آید به ما باز هم در کار خود…در کار دنیا… مانده ام!!! غصه ی من قصه ی هجر عزیز کربلاست آه یوسف, در فراقت چون زلیخا… مانده ام بر سرم دارم هوایت, گر چه پایم لنگ زد مانده ام پایت, اگرچه بی سر و پا, مانده ام با خودم گفتم‌نمی مانم, میایم کربلا… با خودم گفتم نمی مانم, که حالا, مانده ام حال یک‌جامانده را جامانده میفهمد فقط دوستانم یک به یک رفتند و تنها مانده ام حامد فلاحی راد
علی اکبر لطیفیان   نگاه گریه داری داشت زینب چه گام استواری داشت زینب دل با اقتداری داشت زینب مگر چه اعتباری داشت زینب   چهل منزل حسین منجلی شد گهی زهرا شد و گاهی علی شد   ندیدم زینب کبری تر از این ندیدم زینت باباتر از این ندیدم دختر زهرا تر از این حسینی مذهبی غوغا تر از این   اگر چه غصه دارد آه دارد به پایش خستگی راه دارد   به گردش آفتاب و ماه دارد به والله که ایوالله دارد همینکه با جلالت سر نداده به دست هیچکس معجر نداده     پس از آنکه زمین را زیر و رو کرد سپاه کوفه را بی آبرو کرد به سمت کربلا خوشحال رو کرد کمی از خاک را برداشت بو کرد   رسیدم کربلا ای داد بی داد حسین سر جدا، ای داد بی داد   چهل روز است گریانم حسین جان چو موی تو پریشانم حسین جان چهل روز است می خوانم حسین جان حسین جانم حسین جانم حسین جان   تویی ذکر لبم الحمدلله حسینی مذهبم الحمدلله   همین جا شیرخواره گریه می کرد رباب بی ستاره گریه می کرد گهی بر گاهواره گریه می کرد گهی بر مشک پاره گریه می کرد   خدایا از چه طفلم دیر کرده؟ مرا بیچاره کرده، پیر کرده   همین جا دور اکبر را گرفتند ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند ولی از من دو دلبر را گرفتند هم اکبر هم برادر را گرفتند   “به تو گفتم که ای افتاده از پا ز جا بر خیز ورنه معجرم را…”   همین جا بود که سقای ما رفت به سمت علقمه دریای ما رفت پناه عصمت کبرای ما رفت پی او گوشواره های ما رفت   فقط از علقمه یک مشک برگشت حسین بن علی با اشک برگشت   همین جا بود که دلها گرفت و … کسی روی تن تو جا گرفت و … سرت را یک کمی بالا گرفت و… همین که بر گلویت خنجر آمد صدای ناله ی زهرا در آمد   همین جا بود الف را دال کردند تنت را بارها پامال کردند ته گودال را گودال کردند تو را با سم مرکب چال کردند   اگر خواندم قلیلت علت این بود که یک تصویری از تو بر زمین بود   تو ماندی و کبوتر رفت کوفه تو را کشتند و خواهر رفت کوفه چه بهتر زودتر سر رفت کوفه   وگرنه دردها می کشت مارا نگاه مردها می کشت ما را   بهاری داشتم اما خزان شد قدی که داشتم بی تو کمان شد عقیق تو به دست ساربان شد طلای من نصیب کوفیان شد   خبر داری مرا بازار بردند میان مجلس اغیار بردند   همین جا بود افتادند تن ها همین جا بود غارت شد تن ها تمامی کفن ها، پیرهن ها بدون تو کتک خوردند زن ها   همین جا بود گیسو می کشیدند  هر سو دخترانت می دویدند   ز جا برخیز غمخواری کن عباس دوباره خیمه را یاری کن عباس برای عزتم کاری کن عباس علم بردار علم داری کن عباس   سکینه می کند زاری ابالفضل چه قبر کوچکی داری ابالفضل   علی اکبر لطیفیان از سایت تیشه های اشک
آقا سلام! این گرهء کور وا نشد آخر دوباره قسمت ما کربلا نشد جاماندم از مسیر نجف تا به کربلا حالم بد است، درد فراقم دوا نشد گفتم به مادرم که برو حاجتم بگیر با گریه گفت، جان امام رضا نشد هی روبروی عکس حرم، زار می زنم سهم کبوتر دلم، ایوان طلا نشد دَرهم بخر دوباره و ما را جدا نکن از زائران یار، دل ما جدا نشد شرمنده! پای مجلسِ تو کم گذاشتم شرمنده! حقِّ روضهء زهرا ادا نشد دارا حسین، صاحبِ دارالشفا حسین بیچاره آنکه بر غم او مبتلا نشد ای زائر حسین! حسن سفره پهن کرد که زائری مُعطّل آب و غذا نشد تقسیم برکت حسنی، دست قاسم است آنکه گره گشاش، بجز مجتبا نشد زیر کفن، نوشتهء جوشن کبیر داشت اندازهء تنش زرهی دست و پا نشد قدّش بلند و صورت او پُر هلال شد وقتی حریف سرعت آن نعل ها نشد رضا دین پرور
باز باید سر کنم با خاطرات اربعین خاطرات گریه در صحن یل ام البنین از مرور خاطراتش نیز لذت می برم می نشستم رو به ایوان امیر المومنین خوب یادم هست هر موکب که رفتم ،پهن بود زیر پای زائرانت بالِ جبریل امین با چه شوقی تاول پاهای خود را می شمرد زائری که بود گویا با ملائک هم نشین دسته دسته وارد کرب و بلایت می شدیم گوئیا بودیم دستان خدا در آستین این سفر تا کربلا ای کاش برگشتن نداشت هاتفی می گفت با ما :فادخلوها خالدین من تمام سال را با اربعینت زنده ام ادعایی هم ندارم، عاشقی یعنی همین با زبان تازیانه هیچکس صحبت نکرد در میان راه هر جایی که میخوردم زمین  احسان نرگسی
از راه آمد خواهرت ای سر بریده اما بدون دخترت ای سر بریده دارد رباب از راه می آید برادر اما بدون اصغرت ای سر بریده از گوشه ی مقتل هنوزم که هنوز است آید صدای مادرت ای سر بریده از شامیان پیراهنت را پس گرفتم از ساربان انگشترت … ای سر بریده من که نفهمیدم، خودت می گفتی ای کاش خولی چه کرده با سرت ای سر بریده بالای نیزه ماه من بودی برادر در کوچه ها همراه من بودی برادر حتما خودت دیدی دو دستم را که بستند حتما خودت دیدی غرورم را شکستند حتما خودت دیدی که بر محمل نشستم حتما خودت دیدی چهل منزل شکستم حتما خودت دیدی بساط کوفیان را حتما خودت دیدی مرام شامیان را قرآن که می خواندی لبت را سنگ می زد عمدا کنیزی زینبت را سنگ می زد حالا دگر هم چیزی از آن لب نمانده هم جای سالم در تن زینب نمانده این آخر عمری مرا بازار بردند من را میان مجلس اغیار بردند رفتی میان طشت و زینب نیمه جان شد تو خیزران خوردی و قد من کمان شد وحید محمدی