eitaa logo
اشعارآئینی
116 دنبال‌کننده
83 عکس
8 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقم بر همه عالم به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست به غنیمت شمر ای دوست دم عیسیِ صبح تا دلِ مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست... به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی‌ست به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست زخم خونینم اگر بِهْ نشود بِهْ باشد خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد ساقیا باده بده شادیِ آن کاین غم از اوست پادشاهی و گدایی برِ ما یکسان است که بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست «سعدیا» گر بکَند سیل فنا خانۀ دل دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو نسیم پنجرۀ وحی! صبح زود بهشت! «اذا تنفسِ» باران هوای شبنم تو تو در نمازی و چون گوشواره می‌لرزد شکوه عرش خدا، شانه‌های محکم تو به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟ به راز «عِزّةُ للّه» نقش خاتم تو من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو تو کربلای سکوتی و چارده قرن است نشسته‌ایم سر سفرۀ مُحرم تو هوای روضه ندارم ولی کسی انگار میان دفتر من می‌نویسد از غم تو گریز می‌زند از ماتمت به عاشورا گریز می‌زند از کربلا به ماتم تو :: فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
مقصود عاشقان دو عالم لقای توست مطلوب طالبان به حقیقت رضای توست... بودم بر آن‌که عشق تو پنهان کنم ولیک شهری تمام غلغله و ماجرای توست هر جا که پادشاهی و صدریّ و سروری‌ست موقوف آستان درِ کبریایِ توست... هر جا سری‌ست، خستۀ شمشیر عشق تو هر جا دلی‌ست، بستۀ مهر و هوای توست کس را بقای دائم و عهد قدیم نیست جاوید پادشاهی و دائم بقای توست... امّید هر کسی به نیازی و حاجتی‌ست امید ما به رحمت بی‌منتهای توست هر کس امیدوار به اعمال خویشتن «سعدی» امیدوار به لطف و عطای توست
تو را قسم به نگاهت نیفتم از چشمت به برق چشم سیاهت نیفتم از چشمت . قدم قدم ز شما دورتر شدم ، حالا نشسته ‎ام سر راهت نیفتم از چشمت . چو دل ز غیر بریدم تو وا کنی آغوش من و امید پناهت نیفتم از چشمت . نی ‎اَم چنان شهدا رو سفیدِ تو اما منم غلام سیاهت نیفتم از چشمت . رها مکن به خطایم هدایتم با توست مگو بمان به گناهت نیفتم از چشمت . مرا جدا مکن از اشکِ روضه ‎ی ارباب فدای ناله و آهت نیفتم از چشمت . به اشک صبح و مساءت به دیدگان تو  مرا کمی ست شباهت نیفتم از چشمت . کنون قریب هزار و چهارصد سال است به قتلگاه ست نگاهت نیفتم از چشمت . قسم به روز نجات اسیری زینب  مرا بخوان به سپاهت نیفتم از چشمت . به سمت کرب و بلا هر سحر سلامم باد در انتظار پگاهت نیفتم از چشمت
بر خاک راه خود نظر کردی طلا شد در یک بیابان پا نهادی کربلا شد من یک دقیقه از غم تو گریه کردم ای شکر حق آن یک دقیقه , “سالها” شد بی بال و پر آمد , ولی بالا نشین رفت فطرس شد آنکه با غم تو آشنا شد اکثیر نام تو عجب خاصیتی داشت “غرق فنا” با نام تو “خضر بقا” شد خاک ره آنم که او خاک ره توست تربت کنار پای تربت ها گدا شد من “آب رو” دادم که “آبرو” بگیرم هر شوره زاری تا که تر شد پر بها شد حاتم که آمد نزد تو مه روترین بود من تازه فهمیدم چرا مثل حنا شد هر دفعه که صحبت ز خاک نینوا شد الماس, نسبت به خودش بی اعتنا شد در کربلا قانون سنخیت به هم خورد جوون سیه چرده چو یار مه لقا شد مقتل نوشته که سر پاک تو آقا در پیش چشم خواهرت از تن جدا شد جسم شریفت شد لگدمال سم اسب و دست آخر جمع در یک بوریا شد جعفر ابوالفتحی
مهدی رحیمی: مثل نماز مثل دعا صبح و ظهر و شام ارباب را زدیم صدا صبح و ظهر و شام ما لطف کرده ایم به خود بین روضه ها ارباب لطف کرده به ما صبح و ظهر و شام روضه به روضه گریۀ ما فرق می کند چون فرق بین نافله ها صبح و ظهر و شام روزی سه بار از غم تو گریه می کنیم با رخصت از امام رضا صبح و ظهر و شام این روزهاست غصۀ ما شام شام شام همراه درد کرب و بلا صبح و ظهر و شام دختر نشست پیش پدر گریه کرد و گفت شلاق می زدند به ما صبح و ظهر و شام یکبار ظهر کشت تو رو شمر و با سرت هر روز می کشند مرا صبح و ظهر و شام  
طشت، حیرت زدۀ نغمۀ قرآن من است خیزران اشک فشان بر لب و دندان من است   دیدۀ فاطمه بر چوب تو و طشت طلا نگه دختر من بر لب عطشان من است   چوب اگر می‌زنی‌ این قدر مزن زخم زبان پای‌ این طشت طلا، فاطمه مهمان من است   زینبم گر نکند پاره گریبان، چه کند نگهش بر من و بر گریۀ طفلان من است   هر که قرآن به زبان داشت، لبش را بوسند چوب و جام می ‌تو، پاسخ قرآن من است   هفده زخم که بر صورت من می‌بینی شاهد زند‌ه‌ای از زخم فراوان من است   خیزران بر لب من می‌زنی و می‌خندی خند‌ه‌ات بر من و بر دیدۀ گریان من است   می‌نزن پای سر من که پیمبر‌ اینجا موی خود کرده پریشان و پریشان من است   مجلس عیش تو گردید حسینیّۀ من بزم شادیت پر از ناله و افغان من است    این که «میثم» نفسش شعله به دل‌‌ها زده است هر کلامش شرری از دل سوزان من است  
جز زیر سر تو سایه ای نیست پدر جز عمه، برام دایه ای نیست پدر زخم لب تو رقیه ات را سوزاند از آبله ها گلایه ای نیست پدر از درد بگویم؟، از مکافات چطور؟ از کوفه چطور؟ داغ شامات چطور؟ از قصه ی زجر بی حیا با خبری؟ از غصه ی دروازه ی ساعات چطور؟ تا نائبه ی او بشوم مانده هنوز تا “فاطمه بانو” بشوم مانده هنوز هرچند که صورتم کبود است ولی تا دست به پهلو بشوم مانده هنوز از هر چه که بود، بهتر آوردی باز تو آرزوی مرا برآوردی باز جای تو چقدر در کنارم خالی است از داغ رقیه سر درآوردی باز حیران توام، رمز معمای تو چیست!!! آن سر نهفته، پشت پیدای تو چیست!!! خنجر به گلوت خورده بابا، اما این زخم نشسته روی لبهای تو چیست؟ تا “زجر” مرا زد و زمینگیرم کرد با زجر مرا زد و زمینگیرم کرد یک کوفه و شام روی هم کشت مرا؟_ یا “زجر” مرا زد و زمینگیرم کرد؟ کمرتر لب این شریعه تابم بدهید با دیدن این آب عذابم بدهید شرمنده ی غیرت عمو عباسم ای کاش نگفته بودم آبم بدهید محمد کاظمی نیا
روی پا آمده ای دیدن دختر مثلا تو بیا باش پسر من به تو مادر مثلا مثل شب های مدینه تو زمسجد برگرد منتظر باش که من باز کنم در مثلا فکر کن موی سرم شانه شده سوخته نیست نزده هیچ کسی دست به معجر مثلا من زبانم به دهانت نهم از سوز عطش تشنه تر از منی و من علی اکبر مثلا یعنی بابا یادمه علی اکبرو بغل کردی لب ها رو به لب های علی رسوندی بکنم روی زمین با کف دستم قبری تو مرا دفن کنی من علی اصغر مثلا دست داری مثلا غسل بده جسم مرا عمه اسما مثلا من تن مادر مثلا تا رسیدی به رخ نیلی و بازوی کبود دست بردار ز غسلم بشو حیدر مثلا مثلا خوابمو تو راهی میدان هستی به رخم بوسه بزن بوسه ی آخر مثلا میشوم من تن بی سر به زمین میفتم همچو بسمل بزنم جای تو پر پر مثلا مثلا کنج خرابه، ته گودال و من خواهر تو بزنم بوسه به حنجر مثلا سعید خرازی
من بریدم دل زِ دنیا ، آبرویم را مبر رو زدم حالا به دریا ، آبرویم را مبر غرق در بحر گناهم ، دستگیرِ عالمین جان زهرا ، جان مولا ، آبرویم را مبر من کجا و گریه کردن برایِ تو حسین وصلۀ ناجورم اینجا ، آبرویم را مبر … من خودم را بین خوبان تو پنهان کرده‌ام … من خودم را بین خوبان تو پنهان کرده‌ام … تو ببین این خوب ها را، آبرویم را مبر… دارم از حالِ خودم خیلی خجالت می‌کشم … دارم از حالِ خودم خیلی خجالت می کشم سر نمی‌آرم به بالا ، آبرویم را مبر بین خوبانت به من هم روزیِ اشکی بده می‌شوم بی اشک رسوا ، آبرویم را مبر دارد آقا آبرویم می‌رود کاری بکن جان زهرا ، جان آقا ، آبرویم را مبر دارد این دوری ز تو خیلی خرابم می‌کند کربلایم را بده یا آبرویم را مبر با فراقِ کربلا داری عذابم می‌کنی بیشتر با این بلاها آبرویم را مبر …
بردنِ نام تو هر چند خطر داشت پدر دخترت عشقِ تو را مدّنظر داشت پدر ذره‌ای ترس به دل راه ندادم زیرا عمه نگذاشت که اطفال تو سیلی بخورند قافله در همۀ راه سپر داشت پدر چوب زد بر لب تو تا که مرا زجر دهد این یزید از دل من خوب خبر داشت پدر آنقدَر زیر لبم ذکر خدا را گفتم تا که دست از سر لب‌های تو برداشت پدر
از قتلگاه بدم میاد چکمه سیاه بدم میاد از اونی که آتیش زده به خیمه‌گاه بدم میاد از هرچی جنگ بدم میاد از چوب و سنگ بدم میاد خدا میدونه چقد از کوچۀ تنگ بدم میاد …. آخه کی از فحش و کتک خوشش میاد؟ از موی سوخته و لب ترک ترک خوشش میاد؟ حالا تو از موی سرم خوشت میاد؟ از اینکه دست دراز کنن به معجرم خوشت میاد؟ از ساربون بدم میاد … از رد خون بدم میاد … چند روزه حتی از تنور از بویِ نون بدم میاد …. از بویِ دود بدم میاد من از حسود بدم میاد از اونی که پیرهنتُ دزدیده بود بدم میاد … فکر نکنم خوب بشه این کبودیا چقد بدم میاد من از محلۀ یهودیا حالا تو از زیر چشام خوشت میاد؟ حالا تو از زیر چشام خوشت میاد؟ حالا که دندون ندارم از خنده‌هام خوشت میاد؟ حالا تو از مویِ سپید خوشت میاد ؟ از اینکه زانو بزنم پیش یزید خوشت میاد؟ من از طناب بدم میاد از اضطراب بدم میاد از خنده‌های حرمله جلو رباب بدم میاد …. از شهر شام بدم میاد از ازدحام بدم میاد …. به عصمت سکینه از بزمِ حرام بدم میاد …
کریم اگر که تویی ما همه گدای توایم دوا اگر که تویی جمله ، مبتلای توایم تو در میان دل ما قدم زدی حتما که در پی دل و دنبال رد پای توایم به روی سینه ی ماها نوشته اند حسنی همه برای حسین اند و ما برای توایم دو ماه سینه زنِ شاه کربلا بودیم دو روز در همه ی سال در عزای توایم خودت به زندگی ما حسین بخشیدی همیشه و همه جا شامل عطای توایم دمی به سعی و صفای حسین مشغولیم دمی نشسته و آرام در منای توایم چقدر رنج کشیدی و باز دم نزدی چه غصه ها که تو دیدی و باز دم نزدی به جرم خوبی بی حد از آن جماعت پست… چقدر حرف شنیدی و باز دم نزدی به خنده های پر از درد ، درد امت را به جان خسته خریدی و باز دم نزدی جهان چشید از آقایی ات ولی آقا… تو طعمِ درد چشیدی و باز دم نزدی به مردمان مدینه سلام میکردی جواب هم نشنیدی و باز دم نزدی چقدر در وسط کوچه های دلتنگی به زخم کهنه رسیدی و باز دم نزدی نه اینکه زهر درآورده جان ز پیکر تو تو را زمین زده درد و عذاب مادر تو درست در وسط کوچه بود جان دادی که خورد دست کسی بر نقاب کوثر تو گرفت جان تو را لحظه ای که یک مادر به گریه چادر خود را کشید بر سر تو سه روز بعد پیمبر ، خبیث امت با لگد شکست درِ خانه را برابر تو خبر رسید به گوش تمام خلق الله صحابه ریخته بر خانه ی پیمبر تو خدا به کس ندهد اینچنین صحابی را غریب بوده در این شهر جد اطهر تو هنوز ناله ی زهرا به گوش میآید صدای زینب کبری به گوش میآید هنوز هم که هنوز است از دل خانه صدای غربت مولا به گوش میآید ز آستانه ی در ، ناله های محسن با صدای گریه ی بابا به گوش میآید صدای ضرب لگد های دومی دارد در آن شلوغی و دعوا به گوش میآید هزار و سیصد و اندی گذشته اما باز صدای هیزم از آنجا به گوش میآید مغیره داد کشید و دل حسن لرزید صدای نعره زدن ها به گوش میآید  پوریا باقری
بسم الله الرحمن الرحیم زیادتر هروقت بوده است غم ما زیادتر دست کرامتت شده پیدا زیادتر چشم امید ما به عطا و محبتت قبلا زیاد بوده و حالا زیادتر ای خوش‌به‌حال و روز گدایی که در طلب دستش به سمتت آمده بالا زیادتر وقت اجابت است دل شب، به این دلیل دارد اثر دعای سحر ها زیادتر عاشق حسین بود که در امتحان عشق گفتی: بس است؟ گفت: خدایا زیادتر... روز حساب گریه‌ی بسیار می‌کند چشمی که نیست در غم آقا زیاد، تر این دائم‌البکایی ما بی‌سبب نبود مادر نوشت روزی ما را زیادتر بیهوده نیست شوق دل ما به کربلا دیوانه مایل است به صحرا زیادتر در این حرم مگر چه خبر شد که کعبه هم خواهان نداشته‌ست از اینجا زیادتر از اهل‌بیت قول شفاعت گرفته‌ایم اما امید ماست به زهرا زیادتر @Mojtaba_khorsandi
باز باید سر کنم با خاطرات اربعین خاطرات گریه در صحن یل ام البنین از مرور خاطراتش نیز لذت می برم می نشستم رو به ایوان امیر المومنین خوب یادم هست هر موکب که رفتم ،پهن بود زیر پای زائرانت بالِ جبریل امین با چه شوقی تاول پاهای خود را می شمرد زائری که بود گویا با ملائک هم نشین دسته دسته وارد کرب و بلایت می شدیم گوئیا بودیم دستان خدا در آستین این سفر تا کربلا ای کاش برگشتن نداشت هاتفی می گفت با ما :فادخلوها خالدین من تمام سال را با اربعینت زنده ام ادعایی هم ندارم، عاشقی یعنی همین با زبان تازیانه هیچکس صحبت نکرد در میان راه هر جایی که میخوردم زمین  احسان نرگسی
دوستانم یک به یک رفتند و تنها مانده ام باز هم از کاروان کربلا جا مانده ام درد یعنی یک نفر جامانده باشد از حرم مانده ام تنهای تنها با دل وامانده ام اربعینی بودن انگاری نمی آید به ما باز هم در کار خود…در کار دنیا… مانده ام!!! غصه ی من قصه ی هجر عزیز کربلاست آه یوسف, در فراقت چون زلیخا… مانده ام بر سرم دارم هوایت, گر چه پایم لنگ زد مانده ام پایت, اگرچه بی سر و پا, مانده ام با خودم گفتم‌نمی مانم, میایم کربلا… با خودم گفتم نمی مانم, که حالا, مانده ام حال یک‌جامانده را جامانده میفهمد فقط دوستانم یک به یک رفتند و تنها مانده ام حامد فلاحی راد
علی اکبر لطیفیان   نگاه گریه داری داشت زینب چه گام استواری داشت زینب دل با اقتداری داشت زینب مگر چه اعتباری داشت زینب   چهل منزل حسین منجلی شد گهی زهرا شد و گاهی علی شد   ندیدم زینب کبری تر از این ندیدم زینت باباتر از این ندیدم دختر زهرا تر از این حسینی مذهبی غوغا تر از این   اگر چه غصه دارد آه دارد به پایش خستگی راه دارد   به گردش آفتاب و ماه دارد به والله که ایوالله دارد همینکه با جلالت سر نداده به دست هیچکس معجر نداده     پس از آنکه زمین را زیر و رو کرد سپاه کوفه را بی آبرو کرد به سمت کربلا خوشحال رو کرد کمی از خاک را برداشت بو کرد   رسیدم کربلا ای داد بی داد حسین سر جدا، ای داد بی داد   چهل روز است گریانم حسین جان چو موی تو پریشانم حسین جان چهل روز است می خوانم حسین جان حسین جانم حسین جانم حسین جان   تویی ذکر لبم الحمدلله حسینی مذهبم الحمدلله   همین جا شیرخواره گریه می کرد رباب بی ستاره گریه می کرد گهی بر گاهواره گریه می کرد گهی بر مشک پاره گریه می کرد   خدایا از چه طفلم دیر کرده؟ مرا بیچاره کرده، پیر کرده   همین جا دور اکبر را گرفتند ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند ولی از من دو دلبر را گرفتند هم اکبر هم برادر را گرفتند   “به تو گفتم که ای افتاده از پا ز جا بر خیز ورنه معجرم را…”   همین جا بود که سقای ما رفت به سمت علقمه دریای ما رفت پناه عصمت کبرای ما رفت پی او گوشواره های ما رفت   فقط از علقمه یک مشک برگشت حسین بن علی با اشک برگشت   همین جا بود که دلها گرفت و … کسی روی تن تو جا گرفت و … سرت را یک کمی بالا گرفت و… همین که بر گلویت خنجر آمد صدای ناله ی زهرا در آمد   همین جا بود الف را دال کردند تنت را بارها پامال کردند ته گودال را گودال کردند تو را با سم مرکب چال کردند   اگر خواندم قلیلت علت این بود که یک تصویری از تو بر زمین بود   تو ماندی و کبوتر رفت کوفه تو را کشتند و خواهر رفت کوفه چه بهتر زودتر سر رفت کوفه   وگرنه دردها می کشت مارا نگاه مردها می کشت ما را   بهاری داشتم اما خزان شد قدی که داشتم بی تو کمان شد عقیق تو به دست ساربان شد طلای من نصیب کوفیان شد   خبر داری مرا بازار بردند میان مجلس اغیار بردند   همین جا بود افتادند تن ها همین جا بود غارت شد تن ها تمامی کفن ها، پیرهن ها بدون تو کتک خوردند زن ها   همین جا بود گیسو می کشیدند  هر سو دخترانت می دویدند   ز جا برخیز غمخواری کن عباس دوباره خیمه را یاری کن عباس برای عزتم کاری کن عباس علم بردار علم داری کن عباس   سکینه می کند زاری ابالفضل چه قبر کوچکی داری ابالفضل   علی اکبر لطیفیان از سایت تیشه های اشک
آقا سلام! این گرهء کور وا نشد آخر دوباره قسمت ما کربلا نشد جاماندم از مسیر نجف تا به کربلا حالم بد است، درد فراقم دوا نشد گفتم به مادرم که برو حاجتم بگیر با گریه گفت، جان امام رضا نشد هی روبروی عکس حرم، زار می زنم سهم کبوتر دلم، ایوان طلا نشد دَرهم بخر دوباره و ما را جدا نکن از زائران یار، دل ما جدا نشد شرمنده! پای مجلسِ تو کم گذاشتم شرمنده! حقِّ روضهء زهرا ادا نشد دارا حسین، صاحبِ دارالشفا حسین بیچاره آنکه بر غم او مبتلا نشد ای زائر حسین! حسن سفره پهن کرد که زائری مُعطّل آب و غذا نشد تقسیم برکت حسنی، دست قاسم است آنکه گره گشاش، بجز مجتبا نشد زیر کفن، نوشتهء جوشن کبیر داشت اندازهء تنش زرهی دست و پا نشد قدّش بلند و صورت او پُر هلال شد وقتی حریف سرعت آن نعل ها نشد رضا دین پرور
باز باید سر کنم با خاطرات اربعین خاطرات گریه در صحن یل ام البنین از مرور خاطراتش نیز لذت می برم می نشستم رو به ایوان امیر المومنین خوب یادم هست هر موکب که رفتم ،پهن بود زیر پای زائرانت بالِ جبریل امین با چه شوقی تاول پاهای خود را می شمرد زائری که بود گویا با ملائک هم نشین دسته دسته وارد کرب و بلایت می شدیم گوئیا بودیم دستان خدا در آستین این سفر تا کربلا ای کاش برگشتن نداشت هاتفی می گفت با ما :فادخلوها خالدین من تمام سال را با اربعینت زنده ام ادعایی هم ندارم، عاشقی یعنی همین با زبان تازیانه هیچکس صحبت نکرد در میان راه هر جایی که میخوردم زمین  احسان نرگسی
از راه آمد خواهرت ای سر بریده اما بدون دخترت ای سر بریده دارد رباب از راه می آید برادر اما بدون اصغرت ای سر بریده از گوشه ی مقتل هنوزم که هنوز است آید صدای مادرت ای سر بریده از شامیان پیراهنت را پس گرفتم از ساربان انگشترت … ای سر بریده من که نفهمیدم، خودت می گفتی ای کاش خولی چه کرده با سرت ای سر بریده بالای نیزه ماه من بودی برادر در کوچه ها همراه من بودی برادر حتما خودت دیدی دو دستم را که بستند حتما خودت دیدی غرورم را شکستند حتما خودت دیدی که بر محمل نشستم حتما خودت دیدی چهل منزل شکستم حتما خودت دیدی بساط کوفیان را حتما خودت دیدی مرام شامیان را قرآن که می خواندی لبت را سنگ می زد عمدا کنیزی زینبت را سنگ می زد حالا دگر هم چیزی از آن لب نمانده هم جای سالم در تن زینب نمانده این آخر عمری مرا بازار بردند من را میان مجلس اغیار بردند رفتی میان طشت و زینب نیمه جان شد تو خیزران خوردی و قد من کمان شد وحید محمدی
به کربلا نرفته‌ها! حسین را صدا کنید میان اشک‌های خود خدا خدا خدا کنید زیارت حریم عشق اگر نصیب‌تان نشد به جای دیدن حرم دری به گریه وا کنید نجف به سمت کربلا پیاده… اربعین… سحر… عجب حکایتی شده نظر به جاده‌ها کنید قسم به شوق زائران به بهترین مسافران در این مسیر با صفا به عشق اقتدا کنید رفیق‌های محترم! قدم‌زنان سوی حرم برای دل‌شکسته‌ها برای ما دعا کنید مسافران کربلا! کمی به یاد دوستان میان بین‌الحرمین اقامه‌ی عزا کنید مصطفی کارگر