#عروج_عاشقانه
🥀«۶ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔مادر شهید:
رفتن بار آخر او با همیشه فرق داشت؛ این دفعه با تکتک فامیل خداحافظی کرد. وقتی میخواست برود با خانواده روبوسی کرد از زیر قرآنی که الان دست همسرش است رد شد و از او حلالیت طلبید و سپس زیر گلوی تنها دخترش (سیده سارا) را چندین بار بوسید. به او گفتم چندبار خداحافظی میکنی مرا نگران کردی؟! سوار موتور شد دوباره پیاده شد گفت: مادر حواسم را پرت کردی از شما خداحافظی نکردم و دوباره به طور خاصی با من وداع کرد و رفت.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار سید رضا حسینی «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان دوازدهم:
پیشانی زندگی
🌹راوی: مجید اخوان
گردان عبدالله معروف شده بود به «گردان خط شکن».حتی یک عملیات نداشتیم که نیروی پشتیبانی یا مثلاً احتیاط باشد، فقط خط شکن بود. یادم هست آن وقتها مسؤول تخریب لشکر بودم. حاجی برونسی می آمد پیشم می گفت: «اخوان، تخریب چی هایی رو به من بده که تا آخر آخر کار، پای رفتن داشته باشن.» وقتی می پرسیدم:«چطور؟» می گفت: «چون گردان من گردان عبدالله هست؛ یعنی گردان خط شکنه.»
راست هم می گفت.همیشه دورترین، سخت ترین و صعب العبورترین مسیرها را تو عملیات، به گردان او می دادند.
رو همین حساب، اسم «برونسی»، هم پیش خودی ها معروف بود، هم پیش دشمن. بارها تو رادیو عراق اسمش را با غلیظ می آوردند و کلی ناسزا می گفتند.
برای سرش هم، مثل سر شهید کاوه، جایزه گذاشته بودند. تو یکی از عملیاتها، چهار، پنج تا شهید و زخمی از گردان عبدالله افتادند دست دشمن. شب با خود حاجی نشستیم پای رادیو عراق.
همان اول اخبارش، گوینده با آب و تاب گفت: «تیپ عبدالله به فرماندهی بروسلی تارومار شد.» ـ برای گفتن بروسلی، دو تا احتمال می دادیم: دشمن یا تلفظ صحیحش را نمی دانست، یا اینکه گمان می کرد آن مرد والا مقام هم مثل قهرمانان و هنرپیشه های فیلمها است! ـ تا این را شنیدیم، دوتایی با هم زدیم زیر خنده. دنباله ی وراجی شان، از کشتن بروسلی گفتند و دروغهای شاخ دار دیگر.
حاجی بلند می خندید.به اش گفتم: «پس من برم بگم برایت حلوا درست کنن که یک مراسم ختمی بگیریم.» با خنده گفت: «منم باید برم به مسؤول لشکر بگم: دیگه من فرمانده ی گردان نیستم، فرمانده تیپم.»
کمی بعد رادیو را خاموش کرد. قیافه ی جدی به خودش گرفت و آهسته گفت: «اخوان، یک گلوله روش نوشته بروسنی، فقط اون گلوله می آد می خوره به پیشانی زندگی من. هیچ گلوله دیگه ای نمی آید، مطمئن مطمئنم.»
#امام_زمان
#عید_بیعت
🥀 @yaade_shohadaa
✨یادبود شهدای مخاطبین
💔شهید والامقام غلامرضا سمرقندی
✍🏻 بيست و پنجم بهمن ۱۳۰۸، در شهرستان نيشابور به دنيا آمد. پدرش شيخعباس و مادرش ربابه نام داشت. در رشته علوم ديني و حوزوي درس خواند. روحاني بود.صاحب يازده فرزند شد. هشتم ارديبهشت ۱۳۶۱، در تهران توسط گروههاي ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. مزار وي در بهشتزهراي شهرستان تهران واقع است.
🥀شهید مهدی زین الدین:
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله «علیه السلام» یاد می کنند…
«هدیه به شهید بزرگوار غلامرضا سمرقندی ذکر فاتحه و شاخه گل صلوات»
#شهدای_مخاطبین
🥀 @yaade_shohadaa
یادِ شهدا
✨یادبود شهدای مخاطبین 💔شهید والامقام غلامرضا سمرقندی ✍🏻 بيست و پنجم بهمن ۱۳۰۸، در شهرستان نيشابور
🌹برای یادبود شهید بزرگوارتان در کانال «یادِ شهدا»، عکس و اطلاعات شهید را به آیدی زیر ارسال کنید.👇🏻
@yade_shoohada
#حجاب
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبزیارتیامامحسین ♥️
💔بیچاره اون که حرم رو ندیده؛
❤️🔥بیچاره تر اون که دید کربلاتو...
اللهم الرزقنا زيارة الحسين فى الدنيا
و شفاعة الحسين فى الاخرة🤲🏻
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ💚
وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ💚
وعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ💚
وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن💚
❤️برای سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان (عج) صلوات
#شب_جمعه
🥀 @yaade_shohadaa
🥀بیستیمن شهید مدافع حرم استان گلستان
✍🏻روایت همسر شهید:
اگر مقداد به سوریه نمیرفت، یقیناً حرم حضرت زینب بی دفاع نمیماند؛ زیرا عاشقان بسیاری هستند که برای دفاع از حرم آل الله آرام و قرار ندارند. اما من و مقداد دوست نداشتیم شرمنده حضرت زهرا و حضرت زینب (س) باشیم.
❤️🔥از کنار همسرم و از همه خوشیهای زندگی گذشتم تا مقداد به آرزویش برسد، من عاشقانه مقداد را دوست داشتم و مقداد هم بی نهایت به من علاقهمند بود.
من مقداد را هزاران کیلومتر دورتر حس میکردم.
💔سه چهار روزی بود که حال و هوای عجیبی داشتم، از صبح روز جمعه احساسی سخت به سراغم آمده بود و مرا بی خواب کرده بود.
💔قلبم در فشار بود و احساس ناخوشایندی داشتم، اما تلاش میکردم چیزی را بروز ندهم که باعث نگرانی پدر و مادر خودم و پدر و مادر مقداد شود.
💔هنگامی که خبر مجروح شدن همسرم را به من اطلاع دادند در وهله نخست آن موضوع را باور نکردم و احساس کردم که برای تسلی دل ما موضوع مجروح شدن مقداد اطلاع رسانی شده است، ولی از سوی دیگر تلاش میکردم باور کنم که مقداد حالش خوب است و فقط زخمی شده است.
💔از شهادت مقداد ناراحت نیستم و حتی یکبار از اینکه همسرم به شهادت رسید گلایه نکردهام، مقداد عاقبت بخیر شد و به نهایت عزت دست یافت و اگر هم غصه و ناراحتی است، مربوط به دلتنگی من و کمیل است.
💔مقداد از ته قلب و واقعاً به کمیل وابسته بود و در تمام حدود ۴۰ روزی که در سوریه بود مرتب به من تاکید میکرد که مراقب کمیل باشم.
#رفیق_شهید
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#هشتمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_گمنام
#روز بیستوچهارم
❤️🔥تقدیم به روح پاکِ
آنان که گمنام و زهرایی تبارند
♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۲۰ ساله امامزاده سیدجعفر و حمیده خاتون باغ فیض
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀« ۷ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔مادر شهید :
من با تمام سختیهای پیش رو در زندگی که عمدهترین آنها از دست دادن همسرم و نداشتن مسکن و نبود منبع درآمد و مشکل تکلم و شنواییام بود، سه فرزندم را با حب ائمه اطهار بزرگ کردم.
پسرم سفارشهایی برای خانواده داشت که پیروی از خط رهبری و اتحاد و همبستگی، خواندن زیارت عاشورا، نافله، زیارت جامعه کبیره، دعا برای ظهور حضرت حجت، نماز اول وقت، امر به معروف و نهی از منکر، حفظ حجاب و پاکدامنی از جمله آنها بود.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار سجاد زیرجدی «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_کتاب
📚دخترها باباییاند
کتاب«دخترها باباییاند»؛ مجموعه روایاتی از شهید مدافع حرم جواد محمدی به روایت خانواده این شهید است که به قلم بهزاد دانشگر نوشته شده است.
شهید مدافع حرم جواد محمدی چهارمین شهید مدافع حرم شهر دُرچه از توابع اصفهان است که در ۱۱ خرداد ماه سال ۱۳۹۶ به سوریه رفت و در ۱۶ خرداد ماه ۱۳۹۶ با اصابت گلوله به پا و پهلویش همزمان با ۱۱ ماه مبارک رمضان به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از ۲۵ روز چشم انتظاری، پیدا شد و به وطن بازگشت.
در این کتاب شرحی از روابط پراحساس این شهید با خانوادهاش را میخوانید. در این کتاب هر راوی از منظر شخصی خود درباره قهرمانش میگوید. این روایات به گونهای در هم آمیختهاند که یکدیگر را کامل میکنند و در عین حال استقلال دارند و همه در نهایت تصویری از شهید مدافع حرم و خلق و خو و روش و منش او به ما میدهند.
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#برشی_از_یک_کتاب
#دخترها_باباییاند
🥀بیستویکیدو سالش که بود، یک شب منزل بابایم بودیم. جواد معمولاً با باباحاجی خیلی جور بود و باهاش شوخی میکرد. آن شب، باباحاجی بین شوخیهایشان رو کرد به ما که چرا فکری به حال زنگرفتن این بچه نمیکنید؟ من خندیدم و گفتم باشد بابا، یک فکری میکنم.
صبح روز بعد، جواد گفت ننه، چه فکری کردی؟ گفتم دربارهٔ چی فکر کنم؟ گفت خب زنگرفتن من دیگر! مگر به باباحاجی نگفتی که یک فکری میکنی؟ گفتم به همین جَلدی؟ گفت پس تا شب فکرهایت را بکن. گفتم جواد، ننه، حالا حاجی یک چیزی گفت. اگر ما الان بخواهیم درِ خانهٔ کسی را بزنیم، میگویند داماد چه دارد؟ میخواهی چه جوابی بدهی؟ گفت میگویم خدا حفظشان کند: یک آقا و ننهٔ دستهگل. با یک فامیل که مثل کوه پشتم هستند. این خانه هم که هست.
گفتم خدا اینهایی را که گفتی حفظ کند؛ ولی اینها را که نمیتوانی بیندازی پشت قبالهٔ عروس! این خانه هم توی قبالهٔ من است. باید از خودت یک چیزی داشته باشی. جواد سری تکان داد و بلند شد رفت سر کارش.
یکیدو ماه بعد، بابایم خبر داد که یک تکهزمینِ پشت خانهمان را میخواهند بفروشند. به جواد گفتم اگر میخواهی کاری کنی، الان وقتش است. گفت من الان ششصدهزار تومان بیشتر ندارم. دویستهزار تومان هم میتوانم وام بگیرم. شما میتوانید کمکم کنید؟ گفتم خب ما هم که تنهایت نمیگذاریم.
زمین را خریدیم دومیلیون و چهارصد. هفتهٔ بعدش آمد که خب این هم زمین! دیگر منتظر چه هستید؟ از این سماجتش خندهام گرفت. کلاً همین جور بود. اگر میخواست کاری انجام بدهد، دیگر کسی یا چیزی حریفش نمیشد. کوتاه نمیآمد. گفتم اصلاً بگو ببینم، چهجور دختری میخواهی؟
شروع کرد به سخنرانی که زن من باید خانوادهدار باشد، مؤمن باشد، حجابش خیلی خوب باشد، اهل مسجد و بسیج و هیئت باشد. اگر من خواستم اینجور جاها بروم، جلویم را نگیرد. گفتم اوه! حالا برو، اگر همچین دختری پیدا کردی، بیا بگو تا برویم خواستگاری!
دو یا سه هفته بعدش آمد که ننه، خانم سلیمانی، دختر فلانی را میشناسی؟ گفتم چندان نه. فقط سه روزی که مسجد امام اعتکاف بودیم، با خواهرش آنجا بود. گفت خب، از الان بیست روز وقت داری بروی راجع بهشان تحقیق کنی. من فکر و تحقیقهایم را هم کردهام؛ ولی شما هم جدا تحقیق کنید تا بشود تصمیم بگیریم.
#جمعه
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#معرفی_فیلم
🎥فیلم سینمایی "غریب"
🎬اطلاعات فیلم:
سال تولید: ۱۴۰۱
کارگردان: محمدحسین لطیفی
نویسنده: حامد عنقا
بازیگران: بابک حمیدیان، مهران احمدی، رحیم نوروزی، یوسف تیموری، پردیس پورعابدینی، محمدرسول صفدری، سام کبودوند، حسام محمودی، مجید اسماعیلی، فرهاد قائمیان، زهرا ملاجوادی، سما خادمی، ژیلا ملاجوادی، امیر عباس زاده
✍🏻داستان فیلم: سال ۱۳۵۸ با آغاز شورش ۱۳۵۹–۱۳۵۷ کردها در ایران توسط احزاب کُرد از جمله کومله و دموکرات ، شهید محمد بروجردی از طرف امام خمینی مأموریت مییابد تا بهعنوان فرمانده سپاه کردستان وضعیت را به حالت عادی بازگرداند. این فیلم به بخشی از زندگی شهید محمد بروجردی در کردستان و شیوه فرماندهی او در اتحاد مسلمین و رفع شرایط بحران پرداختهاست.
🎭جوایز و دستاوردها:
♦️«غریب» در هفدهمین جشنواره فیلم مقاومت به عنوان بهترین فیلم شناخته شد و همچنین عبدالله عبدی نسب جایزه بهترین فیلمبرداری و شهرام خلج جایزه بهترین طراحی گریم را به دست آوردند و همچنین در بخش دفاع مقدس نیز جایزه بهترین کارگردانی فیلم بلند به محمد حسین لطیفی برای این فیلم تعلق گرفت.
#امام_زمان
#جمعه
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهیدی که زمین با او حرف میزد!
💔 به یاد شهید معزز حسینعلی عالی
#رفیق_شهید
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#هشتمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_گمنام
#روز بیستوپنجم
❤️🔥تقدیم به روح پاکِ
آنان که گمنام و زهرایی تبارند
♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۱۶ ساله امامزاده سیدجعفر و حمیده خاتون باغ فیض
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀« ۸ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 حسن آبشناسان ضمن اینکه یک فرمانده بسیار مبتکر وخلاق بود، یک عارف پرهیزکار هم بود. آنچه که از او به یادگار مانده است، این توصیه بود که فرزند زمان خودمان باشم. این شهید والامقام یک انقلابی واقعی بود و در زمینه استراتژی، تاکتیک و تکنیک هم از استادان برجسته به شمار می رفت.
صحنه های تحسین برانگیز و بی نظیری در برابر عوامل استکبار جهانی آفرید و لقب شیر صحرا را برای خود به یادگار گذاشت.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار حسن آبشناسان «صلوات»
#شهید_دفاع_مقدس
🥀 @yaade_shohadaa
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان سیزدهم:
فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب
قسمت اول
🌹راوی: همسر شهید
من باردار بودم. یک روز خانه خانه پدرم بودم که درد زایمان به سراغم آمد. عبدالحسین سریع رفت و یک ماشین گرفت . گفت : می خواهم بچه ام در خونه ی خودمون به دنیا بیاید.
یکی از زن های روستا هم پیشمان بود؛ به همراه مادرم سه تایی به خانه ما رفتیم. عبدالحسین هم با موتور گازی اش به دنبال قابله رفت.
رسیدیم خانه. من همین طور درد می کشیدم و دعا می کردم که قابله زودتر بیاید.در نگاه مادرم نگرانی موج می زد. وقتی صدای در را شنید، انگار می خواست بال دربیاورد.
سریع رفت در را باز کرد.کمی بعد با خوشحالی برگشت.گفت : خانم قابله اومدن.
خانم سنگین و موقری بود. به قول خودمان دست سبکی هم داشت. بچه، راحت تر از آن که فکرش را می کردم به دنیا آمد، یک دختر قشنگ و چشم پر کن.
قیافه و قد و قواره اش برای خودم هم عجیب بود. چشم از صورتش نمی گرفتم. خانم قابله لبخندی زد و پرسید : اسم بچه رو چی می خواین بگذارین؟
یک آن ماندم چه بگویم. خودش گفت: اسمش را بگذارین فاطمه، اسم خیلی خوبیه.
قابله، به آن خوش برخوردی و با ادبی ندیده بودم.
مادرم ظرف میوه و سینی چای را جلو او گذاشت و تعارف کرد.
نخورد. مادرم گفت: بفرمایید، اگه نخورید که نمیشه.
گفت: خیلی ممنون، نمی خورم.
مادرم چیزهای دیگر هم آورد. هر چه اصرار کردیم لب نزد. کمی بعد خداحافظی کرد و رفت.
ساعت سه نیمه ش بود که صدای در بلند شد. عبدالحسین بود.
مادرم رفت توی حیاط. شروع کرد به سرزنش. صداش را می شنیدم : خاله جان! شما قابله رو می فرستی و خودت میری؟ آخه نمی گی خدایی نکرده یک اتفاقی بیفته؟!
بالاخره توی اتاق عبدالحسین گفت: قابله که دیگه اومد خاله جان، به من چی کار داشتین؟
زود آمد کنار رختخواب بچه. قنداقه اش را گرفت و بلندش کرد.
یک هو زد زیر گریه!
مثل باران از ابر بهاری اشک می ریخت. بچه را از بغلش جدا نمی کرد. همین طور خیره او شده بود و گریه می کرد.
حیرت زده پرسیدم : برای چی گریه می کنی؟
چیزی نگفت. کمی که آرامتر شد گفتم: خانم قابله می خواست که ما اسمش رو فاطمه بگذاریم.
گفت: منم همین کار رو می خواستم بکنم. نیت کرده بودم اگر دختر باشه اسمش رو فاطمه بگذارم.
گفتم: راستی عبدالحسین، ما چای ، میوه، هر چی که آوردیم، هیچی نخوردن.
گفت: اونا چیزی نمی خواستن.
بچه را گذاشت کنار من. حال و هوای دیگری داشت. مثل گلی بود که پژمرده شده باشد.
فاطمه نه ماهه شده بود، اما به یک بچه دو، سه ساله می مانست. هر کس می دیدش می گفت: ماشاا... این چقدر خوشگله.
یک بار که عبدالحسین بچه را بغل کرده بود و می گریست، مچش را گرفتم. پرسیدم: شما برای این بچه ناراحتی؟
سعی کرد گریه اش را نبینم. گفت : هیچی، دوستش دارم، چون اسمش فاطمه است ، خیلی دوستش دارم.
نمی دانم آن بچه چه سری داشت. مخصوصاً لحظه های آخر عمرش ، وقتی که مریض شده بود و چند روز بعد درگذشت.
بچه را خودش غسل داد، خودش کفن پوشید و خودش دفن کرد. برای قبرش مثل آدم های بزرگ یک سنگ قبر درست کرد. روی سنگ قبر هم گفته بود بنویسند: فاطمه ناکام برونسی.
در زمان جنگ یک بار رفته بودم از یکی از بسیجی ها که آمده بود مرخصی احوال عبدالحسین را بپرسم و خبر از او بگیرم. بسیجی یک عکس دسته جمعی که عبدالحسین هم داخلش بود را نشانم داد و گفت: نگاه کنید حاج خانم، این جا آقای برونسی از زایمان شما تعریف می کرد.
دست و پام را گم کردم. ناراحت شدم و گفتمم: آقای برونسی چه کارها می کنه!
از دستش خیلی عصبانی بودم.
ادامه دارد...
#امام_زمان
#خبرای_خوب
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔تصاویری از سه شهدای مدافع حرم در کنار هم
🥀به یاد سه شهید معزز
❤️🔥شهید مصطفی صدرزاده
❤️🔥شهید محسن حججی
❤️🔥شهید محمدحسین محمدخانی
🥀 @yaade_shohadaa
💔روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم!
خدایا تو هوشیارمان کن، تو مرا بیدار کن...
✍🏻شهید عباس دانشگر
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#امام_حسین
🥀 @yaade_shohadaa