eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
589 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر علی خیلی دوست داشت که در جبهه شرکت کند اما چون عیالوار بودیم و از نظر مالی خیلی دستش تنگ بود و من هم دست تنها نمی توانستم این زندگی و چند تا بچه ی قد و نیم قد را اداره کنم. نتوانست به جبهه برود. و زمانی که خبر شهادت علی را شنیدیم چون فرزند اول ما بود و جای خالی اش بسیار در خانه خالی بود یک مدتی که گذشت حاج آقا از غم فراق علی سکته کرد و تا مدت طولانی بستری شد. و ما با وجود بیماری همسرم و چند بچه ی کوچک که محصل هم بودند تا پانزده سال بعد از شهادت علی خیلی به سختی اموراتمان را گذراندیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یکسال تو هوای گرم تابستان بچه دختر یکی از همشهریا سخت بیمار شده بود و هر چه دوا و درمانش کرده بودند فایده نداشته بود. یک روز من امامزاده بودم دیدم بچه بیمار را آوردند و روی قبر خاکی علی گذاشتند. (علی چون تازه شهید شده بود هنوز سنگ مزار نداشت). و مادر بچه به شهید گفت: علی دعا کن این بچه یا شفا بگیرد یا راحت شود و کلی توسل و گریه کرد و بعد بچه بیمارش را برداشت و رفت. آنقدر حال بچه بد بود که انگار داشت جان می داد. اما به لطف خدا و دعای خیر شهید علی فصیحی بچه بیمار شفا گرفت و بزرگ شد و ازدواج کرد و حالا خودش مادر شده است. و مادرش هروقت به مادر شهید می رسد می گوید: حاج خانم من این بچه ام را از علی شما دارم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
علی در اول اسفند ماه ۱۳۶۰ بود که در تنگه چزابه به شهادت رسید. همرزمان علی تعریف می کردند. جنگ سختی در گرفته بود علی در حین خدمت اول مجروح شد و تا چند ساعت بعد هم زنده بود ولی وقتی که دشمن پیش روی کرد تمام مجروحین را به شهادت رساند و چون آن قسمت به دست دشمن افتاده بود تا سه ماه بعد نمی شد که پیکر پاک شهدا را به عقب منتقل کنیم. و خدا می داند در آن مدت سه ماه که خانواده ی ما از علی بی خبر بودند چقدر پدر و مادرم سختی کشیدند. گاهی خبر می آوردند علی مجروح شده است و در بیمارستانی در مشهد بستری است. یا می گفتند: یک نفر به اسم فصیحی در بیمارستان شیراز است ولی نام کوچک ان را نمی دانیم چیست باید بروید ببینید. یا می گفتند: احتمالا اسیر شده است. پدرم در آن سه ماه به شهرهای مختلف سفر می کرد تا شاید علی را پیدا کند. چقدر مادرم نذر و نیاز می کرد. تا خدا فرزندش را برگرداند و خبری از علی بدستش برسد. خیلی چشم به راهی سخت است. ما کلمه ی انتظار را به معنای واقعی اش در آن سه ماه تا حدودی درک کردیم و همیشه می گفتیم خدا به داد آنانی برسد که برای همیشه چشم به راه عزیزانشان ماندند و جاویدالاثر گشتند. علی زمانی که شهید شد هنوز لشکر امام حسین "علیه السلام" هم شکل نگرفته بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
پدر شوهرم وقتی آمد خیلی ناراحت بود و دستی تکان داد و گفت: پیکر علی را آوردند و در روستای زیار است باید برای استقبالش به آنجا برویم. ولی من آن زمان هفتمین فرزندم را باردار بودم و بالای سر تابوت علی نرفتم و گفتم: چیزی را که در راه خدا دادم خدا قبول کند. و آن روز همه دست به دست هم دادند تا بتوانند مقدمات ورود شهیدمان را به روستا آماده کنند. و بعد پیکر علی را بعد از سه ماه به روستا آوردند و پس از یک تشییع با شکوهی در امامزاده به خاک سپردند. پدرش فرزندمان علی را در تابوت دیده بود و می گفت: چون سه ماه پیکر بی جانش در سرما و گرمای بیابانها مانده بود خشک شده بود ولی صورتش هنوز مشخص بود. و دست که به موهایش می زدیم می ریخت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
علی در اول اسفند ماه ۱۳۶۰ بود که در تنگه چزابه به شهادت رسید. همرزمان علی تعریف می کردند. جنگ سختی در گرفته بود علی در حین خدمت اول مجروح شد و تا چند ساعت بعد هم زنده بود ولی وقتی که دشمن پیش روی کرد تمام مجروحین را به شهادت رساند و چون آن قسمت به دست دشمن افتاده بود تا سه ماه بعد کسی نمی شد که پیکر پاک شهدا را به عقب منتقل کنیم. و خدا می داند در آن مدت سه ماه که خانواده ی ما از علی بی خبر بودند چقدر پدر و مادرم سختی کشیدند. گاهی خبر می آوردند علی مجروح شده است و در بیمارستانی در مشهد بستری است. یا می گفتند: یک نفر به اسم فصیحی در بیمارستان شیراز است ولی نام کوچک آن را نمی دانیم چیست باید بروید ببینید. یا می گفتند: احتمالا اسیر شده است. پدرم در آن سه ماه به شهرهای مختلف سفر می کرد تا شاید علی را پیدا کند. چقدر مادرم نذر و نیاز می کرد. تا خدا فرزندش را برگرداند و خبری از علی بدستش برسد. خیلی چشم به راهی سخت است. ما کلمه ی انتظار را به معنای واقعی اش در آن سه ماه تا حدودی درک کردیم و همیشه می گفتیم خدا به داد آنانی برسد که برای همیشه چشم به راه عزیزانشان ماندند و جاویدالاثر گشتند. علی زمانی که شهید شد هنوز لشکر امام حسین "علیه السلام" هم شکل نگرفته بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
زمانی که منافقین کوردل بسیار فعال بودند و پشت سرهم داشتند داغ بر دل ملت می گذاشتند و شخصیتهای مهم مملکتی را ترور می کردند علی به همراه بسیجیان در روستای دستجرد یک ایست بازرسی گذاشته بودند. و شب ها تا صبح در این ایست بازرسی ها خدمت می کردند. علی شب ها که به منزل می آمد با خودش اسلحه ام۱ و ژ۳ می آورد. ما هم از روی کنجکاوی و بازیگوشی می رفتم اسلحه ها را بر می داشتیم و کمی بازی می کردیم. مثلا نقش یک بسیجی را بازی می کردیم که اسلحه دارد و نگهبانی می دهد. علی هم به ما تذکر می داد که دست نزنید خطرناک است. بچه های قدیم بسیار پشتکار داشتند و محکم پای آرمانهای انقلاب نو پای ایران اسلامی ایستاده بودند و در خط ولایت حرکت می کردند. علی در بسیج به بسیجی های تازه وارد آموزش باز و بست کردن اسلحه ها را آموزش می داد. علی قدرت تشخیص بسیار خوبی از دشمن شناسی داشت زمانی که بنی صدر می خواست رئیس جمهور شود با اینکه نزدیک پانزده سالش بیشتر نبود ولی به همه می گفت به این بنی صدر رای ندهید این منافق است. من این بنی صدر را می شناسم. علی بینش و بصیرت داشت و قدرت دشمن شناسی داشت و فرق بین دوست و دشمن را می دانست و به وقت هم روشنگری می کرد تا مردم را آگاه کند. اما متاسفانه کسی اهمیت نداد و بنی صدر رئیس جمهور شد و کلی خیانت کرد و بعد هم پا به فرار گذاشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شب آخری که علی رفت و برنگشت. یک اتاق بزرگی داشتیم علی در آن اتاق مشغول نماز خواندن بود. بعد از نماز از پدرش سوال کرد؛ شما دعای کمیل بلدی بخوانی؟ پدرش گفت: بله ؛ علی گفت: لطف می کنی به من هم یاد بدهید. پدرش هم گفت: بله حتما؛ بعد کنار پدرش نشست و باهم دعا کمیل را خواندند. پدرش از علی پرسید: می خواهی بروی و بر نگردی ؟! علی هم جواب داد: معلوم نیست برگردم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
پدر علی خیلی دوست داشت که در جبهه شرکت کند اما چون عیالوار بودیم و از نظر مالی خیلی دستش تنگ بود و من هم دست تنها نمی توانستم این زندگی و چند تا بچه ی قد و نیم قد را اداره کنم. نتوانست به جبهه برود. و زمانی که خبر شهادت علی را شنیدیم چون فرزند اول ما بود و جای خالی اش بسیار در خانه خالی بود یک مدتی که گذشت حاج آقا از غم فراق علی سکته کرد و تا مدت طولانی بستری شد. و ما با وجود بیماری همسرم و چند بچه ی کوچک که محصل هم بودند تا پانزده سال بعد از شهادت علی خیلی به سختی اموراتمان را گذراندیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
علی پسر بسیار باهوش و درس خوانی بود. برای همین وقتی تصمیم گرفت به جبهه برود. به ایشان گفتیم شما هنوز وقت جبهه رفتنت نشده است بمان و درست را تمام کن. گفت: فعلا این جنگ از درس واجبتر است و باید برویم و به این تکلیف الهی عمل کنیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
سالی که پس از ۱۵ سال مفقودیت پیکر پاک شهیدان قاسمعلی حیدری و محمد حیدری را به روستا آوردند مردم در امامزاده جمع شدند. تا پیکر پاک این دو شهید والامقام را تا گلزار شهدا تشییع کنند. من هم همراه چندتا خانم کنار مزار فرزند شهیدم علی فصیحی نشسته بودیم. که یکی از آن خانمها بسیار گریه می کرد و حالش بد شد. وقتی کمی آرام شد رو به من کرد و گفت: شنیدم هر کس هفت مرتبه سوره انا انزلناه را بخواند خداوند به او نظر می کند. بعد از اینکه مردم همراه پیکر شهدا از امامزاده بیرون رفتند و آنجا خلوت شد. من هم هر بار که پیکر شهدا را می آوردند داغ علی پسرم برایم تازه می شد. آن روز هم حالم خیلی دگرگون بود. وقتی دورم خلوت شد نشستم هفت مرتبه با دلی شکسته سوره انا انزلناه را خواندم. همان لحظه دیدم پسرم علی با لباس به رنگ خاکی جبهه که حتی پوتین هایش هم پایش بود با همان سن و سالی که شهید شده بود جلوی چشمم حاضر شد و پائین پای مزارش ایستاد. من در حین ناباوری و بهت به پسرم خیره ماندم و اونیز به من خیره مانده بود. هر دو تا چند ثانیه بهم نگاه می کردیم. و دیدم علی شهیدم بدون اینکه به من پشت کند و برود عقب عقب با احترام رفت تا محو شد. یک آن به خودم آمدم و فکرم بهم ریخت که خدایا این چه صحنه ای بود که من دیدم. یعنی واقعا من پسرم را بعد از سالها دیدم. از خوشحالی نمی دانستم چه کنم. به که بگویم و همینطور اشک می ریختم. فردای آن روز رفتم و از آن خانم که به من گفت هفت بار سوره انا انزلناه را بخوان تشکر کردم و بعد پیش یک روحانی رفتم و از ایشان سوال کردم آیا ممکن است که این صحنه را به واقع دیده باشم یا نه فکر و خیال بوده است. ولی آن روحانی حرفم را تائید کرد و گفت: برای مادران شهدا یک همچین موردهایی پیش می آید و خدا از سر لطف و کرمش به آنها نظر می کند و اجازه دیدار می دهد. البته این را هم بگویم آن خانمی که به من گفت سوره انا انزلناه را بخوان خانمی مومن و خدا ترس است و بی شک خدا بر زبان ایشان این حرف را جاری ساخت تا به گوش من برسد که مرا از دلتنگی و فراق پسرم راه نجاتی دهد. و آن صحنه را روئیت کنم و من همیشه دعا گوی آن خانم هستم. ان شاء الله خدا یار و یاورش باشد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
زمانی که منافقین کوردل بسیار فعال بودند و پشت سرهم داشتند داغ بر دل ملت می گذاشتند و شخصیتهای مهم مملکتی را ترور می کردند علی به همراه بسیجیان در روستای دستجرد یک ایست بازرسی گذاشته بودند. و شب ها تا صبح در این ایست بازرسی ها خدمت می کردند. علی شب ها که به منزل می آمد با خودش اسلحه ام۱ و ژ۳ می آورد. ما هم از روی کنجکاوی و بازیگوشی می رفتم اسلحه ها را بر می داشتیم و کمی بازی می کردیم. مثلا نقش یک بسیجی را بازی می کردیم که اسلحه دارد و نگهبانی می دهد. علی هم به ما تذکر می داد که دست نزنید خطرناک است. بچه های قدیم بسیار پشتکار داشتند و محکم پای آرمانهای انقلاب نو پای ایران اسلامی ایستاده بودند و در خط ولایت حرکت می کردند. علی در بسیج به بسیجی های تازه وارد آموزش باز و بست کردن اسلحه ها را آموزش می داد. علی قدرت تشخیص بسیار خوبی از دشمن شناسی داشت زمانی که بنی صدر می خواست رئیس جمهور شود با اینکه نزدیک پانزده سالش بیشتر نبود ولی به همه می گفت به این بنی صدر رای ندهید این منافق است. من این بنی صدر را می شناسم. علی بینش و بصیرت داشت و قدرت دشمن شناسی داشت و فرق بین دوست و دشمن را می دانست و به وقت هم روشنگری می کرد تا مردم را آگاه کند. اما متاسفانه کسی اهمیت نداد و بنی صدر رئیس جمهور شد و کلی خیانت کرد و بعد هم پا به فرار گذاشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
علی در اول اسفند ماه ۱۳۶۰ بود که در تنگه چزابه به شهادت رسید. همرزمان علی تعریف می کردند. جنگ سختی در گرفته بود علی در حین خدمت اول مجروح شد و تا چند ساعت بعد هم زنده بود ولی وقتی که دشمن پیش روی کرد تمام مجروحین را به شهادت رساند و چون آن قسمت به دست دشمن افتاده بود تا سه ماه بعد نمی شد که پیکر پاک شهدا را به عقب منتقل کنیم. و خدا می داند در آن مدت سه ماه که خانواده ی ما از علی بی خبر بودند چقدر پدر و مادرم سختی کشیدند. گاهی خبر می آوردند علی مجروح شده است و در بیمارستانی در مشهد بستری است. یا می گفتند: یک نفر به اسم فصیحی در بیمارستان شیراز است ولی نام کوچک ان را نمی دانیم چیست باید بروید ببینید. یا می گفتند: احتمالا اسیر شده است. پدرم در آن سه ماه به شهرهای مختلف سفر می کرد تا شاید علی را پیدا کند. چقدر مادرم نذر و نیاز می کرد. تا خدا فرزندش را برگرداند و خبری از علی بدستش برسد. خیلی چشم به راهی سخت است. ما کلمه ی انتظار را به معنای واقعی اش در آن سه ماه تا حدودی درک کردیم و همیشه می گفتیم خدا به داد آنانی برسد که برای همیشه چشم به راه عزیزانشان ماندند و جاویدالاثر گشتند. علی زمانی که شهید شد هنوز لشکر امام حسین "علیه السلام" هم شکل نگرفته بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398