eitaa logo
نـورا✨☁️
222 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
948 ویدیو
90 فایل
🖇❤به‍ نامِ‌خدایِ‌ناممکن‌ها شرایطمون: @hadyahty برایِ بانوان.☁️ @Gomnam_96:خادم✒️ لفت:¹صلوات گردش‌خـۅن‌در‌رگ‌هاےِ‌زندگـٖے ‌شیرین‌است،اماریختن‌آن‌در‌پاےِ محبـٖۅب‌شیرین‌تر‌است ..🔥!'و‌نگو‌شیرین‌تر، بگو: بسے‌بسیار‌شیـرین‌تࢪ ‌. ♥️:) #سیدمرتضی‌آوینی🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴 🥀پرچمت را هر کجا دیدم 🖤دویدم یاحسین 🥀زیر این پرچم همیشه 🖤خیر دیدم یاحسین 🥀من زمین گیرم ولی تو 🖤دستگیرم بوده ای 🥀غیر خوبی از شما 🖤چیزی ندیدم یا حسین علیک یا اباعبدالله🖤🥀 •°{@yamahdifatemeh3131}°•💜
💢 انواع صدقه و پاداش آن 🌹 پیامبر اكرم (ص) از جبرئیل پرسیدند: جبرئیل، پاداش صدقه (بارش) چقدر است؟ 🌷جبرئیل گفت: صدقه 5 نوع است كه پاداش آن هم متفاوت است. 🔸- صدقه نوع اول، پاداشش یك به ده است و آن این است كه به انسان صحیح و سالم دهند. یكی شما می‌دهید ده برابر خداوند مهربان پاداش می‌دهد. 🔸- صدقه نوع دوم، پاداشش یك به هفتاد است و آن این است كه به زمین‌گیر و ناتوان دهند. 🔸- صدقه نوع سوم پاداشش یك به هفتصد است و آن این است كه به پدر و مادر دهند. 🔸- صدقه نوع چهارم پاداشش یك به هفتاد هزار است و آن بارش به اموات و مردگان است. 🔸- صدقه نوع پنجم صدقه به طالب علم است كه پاداشش یك به صد هزار است. 📚 کتاب " همه چیز با خدا ممكن است" •°{@yamahdifatemeh3131}°•💜
🖤 🥀 اوڪہ‌‌درشش‌ماهگۍ‌باب‌الحوائج‌مۍشود گررسدسن‌عموحتماقیامت‌مےڪـــند!
📖 محرم که می شد سر از پا نمی‌شناخت گاهی چشم‌ هایش از خستگی و خواب آلودگی کاسه خون می‌شد.... 🥀 سه روز مانده بود به محرم و هنوز آشپزخانه هیئت برپا نبود، باید داربست می‌زدند و یک برزنت هم روی آن می‌کشیدند. –زنگ بزن بیان داربست رو بزنن، بگو وقت نداریم.⌛️ +مگه من مردم!؟ خودم انجامش میدم 😎 –سخته علی جون زمان نداریما، حواست هست!؟ مگه چند بار داربست بستی تا حالا!؟🤔 –کاری نداره. مثل این که نفست از جای گرم درمیادا!!حواست به بودجه ‌مون نیست!؟🙁 –نه اینم حرفیه، راست میگی👌🏻 حواسم نبود، پس بسم الله 💪🏻 سه روز گذشته و غروب اولین روز محرم و وقت برپایی هیئت، مراسم و پذیرایی بود.🏴 –آقای خلیلی کجاست!؟ بچه‌ها!! علی رو ندیدین!؟ –نه آقا! اجازه! همین جا بودن، الان میرم دنبالش. علی خلیلی بعد از سه شبانه روز کار از فرط خستگی، مثل کودکی در پشت یکی از دیگ ها آرام به خواب رفته بود.😴 بی ریای بی ریا بود یکی نبود بگوید: پسر جون این همه کار! 🥀 •°{@yamahdifatemeh3131}°•🖤
‌‹🖤🔗› - - بیـآبٰان‌هم‌ڪِہ‌بآشۍ‌حٌسِیـن‌آبادت‌میڪٌنَد...! بطلب‌اقآ😭•• ‌- - ⃟🖤¦⇢•• ⃟🖤¦⇢ •°{@yamahdifatemeh3131}°•🖤
علت زندگی ما بنویسید ،،، رقیه(س) 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️عاشقانهـ مذهبی❣️ ❤️رمان آوای عاشـــــــ♡ــــــقی❤️
🌸🌸 🌷 ۳۱🌷 باورم نمی شد خانواده فاطمه شون بودن فاطمه ام وقتی منو دید شوکه شد مثل من ، اول پدرش وارد شد و سلامی کردیم همه وبا بابا رفتن سمت پذیرایی و بعد خانومشون وارد شدن و همه سلامی دادیم دوباره و با مامان رفتن سمت پذیرایی .... من وفاطمه هم بعد احوال پرسی بادیدن هم خندیدیم ورفتیم سمت اتاق من ..... رفتم در باز کردم وگفتم بفرما داخل فاطمه خانوم.... فاطمه هم لبخندی زد و وارد اتاق شد ومن هم پشت سرش رفتم داخل اتاق فاطمه رفت ولبه تخت نشست منم رفتم کنارش نشستم وگفتم خوب میبینم شانسی دختر همکار پدرم هستی.... فاطمه هم گفت بلهههه دیگه موناخانوم نه که من میدونستم.... گفتم خوب حالا بیخیال چه خبرا ؟ گفت هیچی سلامتی رهبر... یک هو چشمش افتاد به کتاب روی میز کنار تختم همون کتابی بود که زهرا بهم داده بود ..... وازم پرسید مونا این کتاب از کجا آوردی؟ منم گفتم یکی بهم داده ازم پرسید خوندیش !؟ گفتم اره خوندم گفت خوب نظرت راحب کتاب چی بود؟ گفتم خیلی قشنگ بود وخیلی عاشقانه همه چیو توصیف کرده بود جوری که من هم دوست داشتم اونجوری عاشق خدا بشم!! گفت مونا یک چیزی میگم خوب بهش فکر کن !!! میدونستی تو معشوق خدایی؟ باتعجب نگاهش کردم وگفت ببین عاشق ومعشوق شنیدی؟؟ 🌸نویسنده : مونااسماعیل زاده 🌸 ☆کپی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت است ☆
🌸🌸 🌷۳۲🌷 گفتم آره گفت خوب معشوق یعنی کسی که عاشق . دوسش داره نه؟؟ گفتم آره گفت خوب همیشه عاشق درجه عشقش بیشتر از معشوقه نه ؟! گفتم آره!! گفت خوب الآن خدا عاشقته وتو معشوقی برای معشوق بودنت چیکار کردی ؟! که الان میخوای عاشق بشی؟! یکم حرفش برام عجیب وتازه بود ... بعد چند دقیقه مکث گفتم فاطمه ... گفت جانم؟!... گفتم خوب چیکار کنم ؟! چیکار کنم برای معشوق بودنم ؟ فاطمه گفت اول باید عاشقتو بشناسی فردا میام دنبالت بریم تا بهت خیلی چیز هارو نشپن بدم .. گفتم چی؟! گفت فردا میبینی ... ولی اول باید قول بدی خوب فکر کنی به همه کارهامون وحرف هامون باشه؟! منم که داشتم از فضولی میترکیدم گفتم چشم ...!! فاطمه از روی لبه تخت بلند شد ورفت سمت آینه تا روسریشو مرتب کنه ... بعد چشمش افتاد به لوازم آرایش روی میز گفت موناااا گفتم بله گفت یک سوال بپرسم؟؟ گفتم بپرس گفت من تورو که دیدم آرایش نداشت روی صورتت پس چرا این همه لوازم آرایش داری؟! منم سرمو انداختم پایین وگفتم چرا همیشه همشو میزنم ولی ۲روز هست که دست ودلم به آرایش کردن نمیره.... گفت خوب چرا؟!... گفتم چون ساسان میگفت شما دخترا برای یک نگاه مااین همه به خودتون میرسید وفقط با آرایش وهمین لباس ها خوشگل هستید... منم دوست ندارم پسری فکر کنه برای توجه اون خوشگل میکنم یا به خودم میرشم وبعدش با خودم گفتم مگه زشت هستم که بخوام آرایش کنم ؟! یکی از دلایل اصلی من اینه ویک دلیل دیگه ام جدیدا پیدا شده ... گفت چی!!... 🌸نویسنده : مونااسماعیل زاده🌸 ☆انتشار با ذکر نام نویسنده مورد رضایت است ☆
🌸 عاشقے🌸 🌷 ۳۳🌷 گفتم فاطمه وقتی تو مسجد راجب امام زمان گفتی مهرش به دلم نشست مگر یکی چقدر تحمل داره!!... چقدر میتونه صبر کنه... دوست ندارم امام زمان به خاطر یک رژ لب من یا به خاطر ۴تا لاخ موی من گریه کنه چرا وقتی می تونم کاری کنم گریه نکنه برای من... انجامش بدم؟! وقتی برای بچه هات گفتی که .... بچه ها اگر روزی شما رو داخل زندان بندازن وبه به دوستانتون بگن اگه تا۲روز فلان گناه انجام ندین تا دوستتون آزاد کنیم ولی دوستانتون اون گناه لنجام بدن چیکار میکنید ؟! منم یک لحظه فکر کردم من اگه بودم از همشون متنفر میشدم !! ولی تو بعدش گفتی بچه ها امام زمان تو یک زندان .... زندان تنهایی وغربت .... خدابه ما گفته کم تر گناه کنیم یا اصلا گناه نکنیم تا امام زمان ظهور کنه ولی دورتونو نگاه کنید... مردم چه ساده وبدون ناراحتی گناه میکنن .... ولی میدونین بااین حال امام زمان بازم مارو دوست داره؟! وبرای مادعا میکنه!! برای گناهان ماناراحت میشه وگریه میکنه تا خدامارو ببخشه ...! و حرف هایی که بعدش گفتی ...! اصلا مگه میشه در برابر این همه مهربونی سکوت کرد!!.. فاطمه من می خواستم آرایش کنم ولی وقتی یاد امام زمان افتادم گزاشتمش کنار... فاطمه لبخندی زد وگفت مونا واقعا خیلی برات خوش حالم... به نتایج خیلی قشنگی رسیدی ... خیلی حرف هات جذاب بود !! راستی موناساسان کیه !! سرمو انداختم پایین وبعد براش همه چیو تعریف کردم ... فاطمه بعد سکوت طولانی گفت الآن به حرف استاد پناهیان رسیدم.... گفتم چی؟!! گفت استادیک سخنرانی داشت که میگفت خدا اگه بخواد یک بنده شو هدایت کنه از یک نقطه کوچیک شروع میکنه ... تو از یک نقطه کوچیک داری به جاهای بزرگی میرسی... 🌸نویسنده : مونااسماعیل زاده 🌸 ☆انتشار با ذکر نام نویسنده مورد رضایت است ☆
🌸 عاشقے🌸 🌷 ۳۴🌷 درحال صحبت کردن بودیم که مامان در اتاق باز کردواومد داخل وگفت دخترا شامه نمیاین؟!!... من وفاطمه هم بلند شدیم ورفتیم پایین وسفره رو با کمک هم چیدیم !! وبعد شام هم فاطمشون رفتن.... بعد رفتن فاطمه شون منم رفتم اتاقم واز شدت خستگی هم روی تخت دراز کشیدم خوابم برد.... صبح وقتی از خواب بیدار شدم ساعت ۱۰ بود . وقرار من با فاطمه ساعت ۱۱ بود ، چشمامو بهم مالیدم ویک یاعلی گفتم و از تختم دل کندم ورفتم آشپزخونه دست وصورتمو آب زدم وبعدیک چای دبش برای خودم ریختم و صبحانه هم طبق معمول چندتا خرما خوردم ورفتم اتاقم ولباس هامو پوشیدم وبه فاطمه زنگ زدم که ببینم کجاست اونم بدون درنگ جواب داد وگفت بدو بیا پایین... منم چشمی گفتم ورفتم سوار ماشین شدم وقتی سوار ماشین شدم فاطمه گفت به به مونا خانوم .... خوبی؟! حاضری بریم پی ماجرا جویی امروزمون !!!؟ منم سلامی دادم وگفتم به به فاطمه خانوم .... بعدم چشمکی زدم وگفتم بلههه چجورم با اشتیاق منتظرم ببینم قرار بریم دنبال چه ماجرا جویی !!!... منم که خانوم مارپل یعدم دوتایی با هم خندیدیم .... 🌸نویسنده : مونااسماعیل زاده 🌸 ☆انتشار با ذکر نام نویسنده مورد رضایت است ☆
🌸 عاشقے🌸 🌷 ۳۵🌷 فاطمه ضبط روشن کرد من همیشه به حرف های آهنگ گوش میدم تا ازشون احساس دریافت کنم .... یک مداحی بود که می گفت باید با چادرت سپر عمه جون باشی... باعفت وحیا پا به رکابشون باشی.... خیلی ریتم و متن آهنگ به دلم نشست در همین فکر ها بودم که رسیدیم به مقصدمون .... روبه روی یک ساختمانی نگه داشت اسم ساختمون فتح المبین بود ... فاطمه گفت خوب خانوم مارپل آماده ای ؟!! منم گفتم اینجاست ماجرا جویی مون؟! فاطمه بالبخندی گفت ماجرا جویی امروزمون بله اینجاست .... منم مشتاقانه گفتم پس بدو بریم... وبعد از ماشین پیاده شدیم ورفتیم موقع ورود فاطمه رفت وبا مدریت هماهنگ کرد وبعد گفت اجازه گرفتم بریم داخل بچه ها رو بیینیم... وقتی بچه ها رو دیدم مو به تنم سیخ شد هرکدوم با یک معلولیت جسمی کارهایی انجام میدادن .... کارهایی که حتی از ۱۰ کیلومتری ذهنمم نمی گذشت که اینا بتونن انجام بدن... من که سالمم نمی تونم این کارو هارو بکنم .... چجوری ممکنه.... از سرم دود بلند میشد .... بادیدنشون اشک تو چشمام جمع شده بود به زور خودمو کنترل کردم تا گریه نکنم .... ولی تو دلم داشتم زار میزدم .... چطور ممکن بود آخه .... فاطمه اومد دستمو گرفت وگفت منم اولین بار که اینجا اومدم حس تورو داشتم .... نمی دونستم باید به حال خودم گریه کنم یا اینا.... خیلی ها با اومدن به اینجا طرز فکرشون عوض شد یا حتی به زندگی برگشتن .... میبینی با اینکه نقص داره بدنشون چه کارهایی می کنن ..؟! که شاید حتی من وتو هم نتونیم انجام بدیم!!.. نگاه یکی دست نداره یکی پا نداره یکی بینایی و... هرکدومشون یک نقص یا چند نقص دارن تو بدنشون واین همه از همون حس ها و همون اعضا بدنشون که دارن استفاده میکنن .... وقوی ادامه میدن ... انگار هیچ نقصی ندارن...!! اونا حکمت خدا رو درک کردن.... مونا این ها هم خیلی خودشونو باختن خیلی شکستن.... ولی یدون توجه به حرف دیگران وناامیدی ادامه دادن محکم تر از قبل .... حالا الان آدمه سالمه ولی با یک مشکل کوچیک یا چند تا مشکل هرچند بزرگ وکوچیک خودشو میبازه ودست می زنن به خودکشی .... وقدر نعمت هایی که دارنو نمیدونن.... موفقت این ها ک میبینی در همینه اینکه از داشته هاشون نهایت استفاده رو می کنن....! مونا هرچند وقت باید بیای اینجا تا قدر داشته هاتو بدونی چون یادت میره بعد چند وقت ... دست هاتو نگاه ... پاهاتو نگاه .... چشم هاتو... برای همشون هزار بار باید شکر کنی...! تاحالا چند بار شکر کردی ...؟ مونا ناامیدی بدترین درد وکشنده ترین درده ...!! اینجا اصلا هیچ کس چیزی به نام ناامیدی نمی شناسند ... ناامیدی خاک کردن...!! یک دلیل دیگه موفقیتشون هم همینه...!! موناراستشو بگو چندبار برای داشتن چشم هات ودست هات ودونه دونه اعضا بدنت شکر کردی؟.. منم با بغض عجیبی گفتم هیچ وقت.... 🌸نویسنده: مونااسماعیل زاده 🌸 ☆انتشار با ذکر نام نویسنده مورد رضایت است ☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4327796738.mp3
10.94M
به حال خودم رهام نکن... 🏴 j๑ïท➺ @Dlnvshte🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
>•🌸‌•< من‌زنده‌ام‌به؏شق‌تویاصاحب‌الزمان♥️. 🌼🌿' 🌸❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قول میدی!!!🤝 اگه خوندی!!!🙂 تویکی ازگروه ها!!یــا!!کانالا که!! هستی کپی کنی!!!!🤗 اللهم!(: عجل!(: لولیک!(: الفرج!(: و العافیة!!!(: و النصر!!(:❤️💕 اگه پای قولت هستی کپی کن تا همه برا ظهور حضرت مهدی(ع)دعا کنند🙃❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕🏻 . . يہ خانوم چادرے از همه رنگا لباس داره🙂 نگا به مشڪیه چادرش نڪن چادرياهم آرايش ڪردن بلدن💄 چادريا هم لباس زیبا خريدن بلدن😌 چادريا هم بلدن لاڪ بزنن💅🏻 خلاصه خانومے ڪہ رنگارنگ ميرے تو خيابون😏 و فڪر ميڪنے چادرے جماعتـ عقبـ موندس و بہ روز نيستــ 🙄 چرا چادريا همــــــہ اين ڪارها رو بلــدن 😉 منتها فقط ☝️🏿 براے يه نَفَر،اونم همسرشون💑 نه مرداے تو خيابون 😱😰 . . |چادرمونـ‌عشقہ🦋 🌸😉
هرجاسوال شد‌‌ دلت درکجاخوش‌است؟ بی اختیار بر دهانم کربلا نشست!
..✨ تو‌این‌دنیا‌بہ‌عنوان‌یہ‌رفیق‌ رو‌هیچڪس‌بہ‌جز‌حسین حساب‌نڪن.. شب‌اول‌قبر‌همہ‌میرن‌،الا‌حسین(:🖐🏻 •°{@yamahdifatemeh3131}°•🖤
🌸↫شخصی‌نزد‌امام‌صادق(؏)ࢪفت‌و‌گفت‌من ازلحظه‌مرگ‌💀بسيارميترسم،چه‌ڪنم؟😥 🌸‌↫امام‌صادق(؏)فرمودند: زياࢪت ‌عاشوࢪاࢪازياد‌بخوان..🌱 🌸↫آن‌مردگفت:چگونه‌با‌خواندن‌زياࢪت‌عاشوࢪا ازخوف‌آن‌لحظه‌دࢪ‌امان‌باشم؟❗️ 🌸↫امام‌صادق‌(؏)فرمود:مگر دࢪپايان‌زیاࢪت‌عاشوࢪانمى‌خوانيد؟🦋 •{ اَللّهُمَّ‌ارْزُقْنی‌شَفاعَهَ‌الْحُسَیْنِ‌یَوْمَ‌الْوُرُودِ} 🌸↫یعنی‌خداياشفاعت‌حسين(؏) ࢪاهنگام‌وࢪودبه‌قبر‌⚰ࢪوز؎من‌ڪن...🤲🏻 •°{@yamahdifatemeh3131}°•🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا