eitaa logo
کانال یاران همدل
94 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
13.9هزار ویدیو
108 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مرتب روزه می گرفت و خیلی وقت ها نماز شب میخواند. نماز شب او نماز معمولی‌ بیدار نبود. طوری گریه می کرد که اتاق به لرزه می افتاد. ما گاهی از صدای گریه او بیدار می ‌شدیم. او هیچوقت دوست نداشت مرفه زندگی کنیم و از روز اول زندگی مان در منزل اجاره ای زندگی می کردیم در آن زمان ارتش به پرسنل خانه سازمانی می داد. من از او خواستم منزل سازمانی بگیرد، گفت بگذار کسانی که نیاز دارند بگیرند. شهید🕊🌹 http://eitaa.com/yaranhamdel ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 مسیح کردستان 📝 زندگینامه شهید محمد بروجردی 🎬 قسمت ۱۰۵ (ادامه قسمت قبل) روز ۲۴ فروردین ماه ۵۹ ستون ارتشی از کامیاران به طرف سنندج به راه افتاد حرکت ستون در شهر با هیاهو و شادی و هیجان همراه بود. سربازها بالای تانک‌ها و ریه‌ها برای پیشمرگ‌های نگران و عصبانی دست تکان می‌دادند. مام رحیم و داریوش داخل حیات مقر به هیاهو وش می‌کردند و هیجان سربازان را زیر نظر داشتند. مام رحیم گفت: - حتماً توطئه‌ای برایشان چیدند این ستون به این راحتی که فکر می‌کنند نمی‌تواند از این مسیر عبور کند. بچه‌هایی که تازه از آن طرف‌ها آمده‌اند می‌گویند تمام کوره راه‌ها را ضد انقلاب بسته‌اند و گشت دارند. داریوش گفت: - باید یک بار دیگر به حاج بروجردی بگوییم یا اینکه اصلاً خودمان دنبالشان برویم اگر اتفاقی افتاد کمکشان کنیم. مام رحیم به داخل مقر برگشت و با بی‌سیم این نظر را به محمد گفت. بروجردی گفت: - از این همه عشق و علاقه شما به انقلاب ممنونم. اما ارتش مستقل از ما عمل می‌کند. در عین حال من هم با مسئولین پادگان سنندج تماس می‌گیرم و این هشدار را به آنها می‌دهم. مام رحیم گفت: - ما حیفمان می‌آید. ارتش سرباز انقلاب است. این همه تجهیزات و امکانات هم مال این مردم است حیف است تلف شود. یک لحظه فکری به خاطر محمد رسید گفت: - الان طرحی به نظر من رسید. ما این طرح را اجرا می‌کنیم، اگر اتفاقی افتاد می‌توانیم جلوی فاجعه را بگیریم. مام رحیم گفت: - چه طرحی؟ ادامه...👇
- کاک داریوش با تعدادی نیرو با هلیکوپتر می‌روند فرودگاه سنندج و آنجا سنگر می‌گیرند و منتظر می‌مانند شما هم با تعدادی از پیشمرگ‌ها از مسیر همدان - قروه می‌روید. با سپاه گربه هم هماهنگ می‌کنیم که از آن مسیر مواظب ستون باشند. اینطوری اگر ضد انقلاب بخواهد حرکتی بکند ما هم می‌توانیم وارد شویم و کمک کنیم. مام رحیم که خوشحال شده بود به هیجان آمد و گفت: - به خدا من نوکر شما هستم حاجی خیلی فکر خوبی است حالا ما کی حرکت کنیم؟ - شما آماده باشید تا من ترتیب هلیکوپتر و بقیه چیزها را بدهم. همون شب یک هواپیمای کوچک ارتش گروه داریوش و چند پاسدار را به سنندج برد داریوش از آن بالا با دیدن شهر و چراغ‌هایی که از داخل خانه‌ها سوسو می‌زد به گریه افتاد. با گریه او بقیه پیشمرگ‌ها هم به گریه افتادند. نزدیک فرودگاه به هواپیما تیراندازی شد اما حادثه‌ای پیش نیامد. وقتی هواپیما به زمین نشست و پیشمرگ‌ها پیاده شدند، همه، زمین سنندج را بوسیدند. صبح روز بعد، از طرف گروه‌های ضد انقلاب در شهر حالت فوق‌العاده اعلام شده بود. شهر یکپارچه تعطیل بود. مغازه‌ها بسته و پلاکارد زیادی به در و دیوار و درخت‌ها بسته بودند. مضمون پلاکاردها مخالفت با عبور ستون ارتش بود. روی پلاکاردی نوشته بودند: هر خانه ما سنگری است و هر دستمان مسلسلی و هر قلبمان نارنجکی اگر همه کشته شویم خلع سلاح نمی‌شویم. با تحریک گروه‌ها، عده‌ای از مردم به طرف فرمانداری راهپیمایی کردند. نمایندگان گروه‌ها، باز وارد فرمانداری شدند و به اتاق فرماندار ریختند. فرماندار هم برای چندمین بار حرفش را تکرار کرد: - این ستون می‌خواهد به مرز برود کاری به کار شما ندارد مسئله قلعه سلاح در میان نیست چرا بیخود جنجال درست کرده‌اید. اینطوری دست من را هم می‌بندید و دیگر نمی‌توانم کمکتان کنم. اما بازار شایعات گرمتر از این حرف‌ها بود. نماینده کومله گفت: - ما فرماندهان جنگ طلب سپاه و ارتش را می‌شناسیم. این ستون برای محاصره سنندج می‌آید. ما هم اجازه حرکت به آن نمی‌دهیم. نماینده دموکرات هم گفت: - خلق‌های تحت ستم کردستان معتقد به دموکراسی و آزادی هستند و اجازه نمی‌دهند کردستان محل تاخت و تاز نظامیان شود. ما ستون را زمین گیر می‌کنیم. درست در همان زمان، افراد گروه‌ها مردم را تهیج می‌کردند که به خیابان بریزند. مدارس را تعطیل کردند و جلوی اداره‌ها به تحریک کارمندان پرداختند. یک وانت، موتور برق جوشکاری را گذاشته بود عقب، یک جوشکار و چند مرد مسلح چهارراه‌ها را با تیرآهن می‌بستند. تیرآهن را به جای جوش می‌دادند و راه را می‌بستند. چند کامیون هم نخاله‌های ساختمانی را در عرض خیابان اصلی شهر می‌ریخت و راه را می‌بست. با همه این‌ها عصر همان روز ستون به سنندج رسید و تا کنار فرودگاه جلو رفت. بروجردی، از طریق بی‌سیم در جریان پیشروی ستون بود و لحظه به لحظه آن را دنبال می‌کرد. به مام رحیم خبر دادند که از طریق دیواندره، ماشین‌های پر از افراد مسلح را به سنندج می‌برند. شب عده‌ای از معتمدان شهر به دیدار فرماندار رفتند. فرماندار گفت: ا آقایان دارند دستی دستی شهر رو با آتش می‌کشند مشتی جوان بی‌ تجربه و بی‌مسئولیت مردم را تحریک می‌کنند. و احساساتشان را برمی‌انگیزند. پیرمردی گفت: - ما هم مانده‌ایم. شهر را تکه پاره کرده‌اند. هر تکه‌اش زیر دندان یکی است. با این اوضاعی که درست کرده‌اند دوباره کشتار راه می‌افتد. وای به روزی که سربازی مملکت به دست کُرد کشته شود. فردا صبح، ستون به حرکت درآمد. گروه‌ها فریاد می‌زدند و مردم را تحریک می‌کردند. گروهی جلوی ستون، در خیابان می‌خوابیدند. بعضی سنگ به طرف ستون پرت می‌کردند. اما ستون آهسته آهسته جلو می‌رفت تا جایی که به یک مانع آهنی رسید. افسر فرمانده بلندگو به دست، جلوی مردم ایستاد و گفت: - ما ارتشی‌ها از خود شما مردم هستیم و دوست نداریم به اسم انقلاب با کسی درگیر شویم. هدف ما حفاظت از مرزهاست. الان داریم به طرف مرز می‌رویم. کسانی دارند شما را فریب می‌دهند. مواظب باشید آلت دست دشمن خود نشوید. گروهی وسط حرف‌های سرهنگ نصرت‌زاده هیاهو کردند و شعار دادند تا مردم نتوانند حرف‌های او را بشنوند. سرهنگ وقتی دید حرف زدن فایده ندارد، سوار بر جیپی شد تا به پادگان برود و از فرمانده پادگان کسب تکلیف کند. اما فرمانده پادگان در حال مصاحبه با خبرنگاران بود و فرصت حرف زدن با سرهنگ را نداشت. ادامه دارد... برگرفته از کتاب: مسیح کردستان http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 حُرِّ انقلاب اسلامی 🎬 قسمت ۱۹ ″شروع جنگ″ ظهر روز ۳۱ شهریور بود. با بمباران فرودگاه‌های کشور جنگ تحميلي عراق عليه ايران شــروع شــد. همه بچه‌ها مانده بودند که چــه کار کنند. اين بارفقط درگيري با گروهکها يا حمله به يک شــهر نبــود، بلکه بيش از هزار کيلومتر مرز خاکي ما مورد حمله قرار گرفته بود. شب در جمع بچه‌ها در مسجد نشسته بوديم. يکی از بچه‌ها از در وارد شد و شاهرخ را صدا کرد. نامه‌اي را به او داد و گفت: از طرف دفتر وزارت دفاع ارسال شده از سوي دکتر چمران برای تمام نيروهائی که در کردستان حضور داشتند اين نامه ارسال شده بود. تقاضای حضور در مناطق جنگي را داشت. شاهرخ به ســراغ تمامي رفقاي قديم و جديد رفت. صبح روز يازدهم مهر ماه با دو دستگاه اتوبوس و حدود هفتاد نفر نيرو راهي جنوب شديم. وقتي وارد اهواز شــديم همه چيز به هم ريخته بود. آوارگان زيادي به داخل شــهر آمده بودند. رزمندگان هم از شهرهاي مختلف مي‌آمدند و... همه به ســراغ استانداري و محل اســتقرار دکتر چمران مي‌رفتند. سه روز در اهواز مانديم. دكتر چمران براي نيروها صحبت كرد. به همراه ايشان براي انجام عمليات راهي منطقه سوسنگرد شديم. ادامه...👇
در جريان اين حمله سه دستگاه تانك دشمن را منهدم كرديم. سه دستگاه تانك ديگر را هم غنيمت گرفتيم. تعدادی از نيروهای دشمن را هم به اسارت در آورديم. بعــد از اين حمله شــهيد چمران براي نيروها صحبت كــرددو گفت: اگر می‌خواهيد کاري انجام دهيد، اينجا نمانيد، برويد خرمشهر ما هم تصميم گرفتيم که حرکت کنيم. اما چگونه!؟ جاده اهواز به خرمشــهر دست عراقيها بود. ديگر جاده‌ها هم امنيت نداشت. تنها راه عبور، حرکت از مسير ماهشهربه آبادان و سپس به خرمشهر بود. با سختي بســيار حرکت کرديم. تعدادي از بچه‌ها به مناطق ديگر رفتند. ما با چهل نفر نيرو وارد ماهشهر شديم. آنجا بود كه به خيانتهای بنی‌صدر پی برديم. نيروهاي ارتشــي و تحت نظــارت بنی‌صدر اجازه عبور بــه نيروهای داوطلب نمی‌دادند. هر چه صحبت کرديم بی فايده بود. چند روزی همآنجا معطل شديم. شــاهرخ گفت: من امروز میرم مقر هوانيروز اگه لازم شد تير هوائي شليک می‌کنم. من می‌دانم مشکل بنی‌صدر است، اينها با ما کاري ندارند. ما بايد اين راه را باز کنيم. اين کار او بالاخره جواب داد. فرمانده نيروها جلو آمد و گفت: چه خبره؟! شــاهرخ با عصبانيت داد زد: مثل اينکه شما براي اين مملکت نيستي، به زن و بچه مردم توي خرمشهر حمله شده، اما شما نمی‌خوای ما به کمکشون بريم. فرمانــده کمي فکر کــرد و گفت: آماده باشــيد. برای حمــل مجروحين. يه هليکوپتر داره ميره سمت آبادان، با همون شما رو می‌فرستم. ساعتي بعد کنار بهمن شير در جنوب آبادان پياده شديم. از آنجا با يک کاميون به داخل شهر رفتيم. نمی‌دانستيم به کجا برويم. اوايل جنگ بود. هر کسي براي خودش جبهه‌اي تشکيل داده بود. يکــي از بچه‌هائــی که قبل از ما بــه جبهه آمده بود گفت: بايد بيائيد ســمت خرمشهر، جنگ اصلي آنجاست. به همراه او راهي خرمشهر شديم. چند روزي در خطوط دفاعي خرمشهر بوديم تا اينکه گفتند: امروز رئيس جمهور بنی‌صدر به خرمشهر می‌آيند. ما هم به ديدنش رفتيم. ٭٭٭ از روي پل خرمشــهر جلوتر نيامــد. مرتب می‌گفت: نيــروي کمکي در راه اســت، امکانات و تجهيزات در راه اســت، يکدفعه ديدم آقائــی با قد بلند در حالي که لباس سبز نظامي بر تن و کلاه تکاورها را داشت با عصبانيت فرياد زد: آقاي بنی‌صدر، نيروهاي دشــمن دارند شهر رو می‌گيرند. شما فرمانده کل قوا هســتي، بيســت‌وپنج روزه داری اين حرفا رو ميزني، پس اين نيرو و تجهيزات کي ميرسه، ما تانک احتياج داريم تا شهر رو نگه داريم. بنی‌صدر که خيلي عصباني شده بود گفت: مگه تانک نقل و نباته که به شما بديم. جنگ برنامه‌ريزی می‌خواد. خرج داره و... شــاهرخ هم بلند گفت: شما فقط شعار ميدي، نه تجهيزات مي فرستي، نه پول ميدي. بعد مكثي كرد و به حالت تمسخرآميزي گفت: می‌خواي اگه مشکل داري يه کيسه دست بگيريم و برات پول جمع کنيم! بنی‌صدر که خيلي عصباني شــده بود چيزي نگفــت و با همراهانش از آنجا رفت. فرداي آن روز دوباره به نيروهاي ارتشي نامه نوشت که؛ به هيچ عنوان به نيروهاي مردمي حتي يک فشنگ تحويل ندهيد!! ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 شوخی‌ها وخاطرات طنزِ دفاع مقدس «ماجراهای آقا فریبرز» 🎬 قسمت ۱۱۲ ″شاگرد تنبل″ در مســجد تیــپ در فــاو ســخنرانی بــود. بعــد از مراســم، یکــی از بســیجیان بلنــد شــد. ظــرف آب را برداشــت و افتــاد وســط جمعیــت بــه ســقایت! می‌گفــت: هــر کــه تشــنه اســت بگویــد یــا حســین(ع). عجیــب بــود، در آن گرمــا و ازدحــام نیــرو کــه جــای ســوزن انداختــن نبــود حتــی یــک نفــر هــم آب نخواســت. مــی‌شــد تشــنه نباشــند؟ غیرممکــن بــود. مــن از همــه جــا بــی خبــر بلنــد گفتــم: یــاحسین(ع) فریبرز برگشــت پشــت سرش و گفــت: کــی بــود گفــت یــا حســین(ع) دســتم را بلنــد کــردم و گفتــم: مــن اخــوی گفــت: بلنــد شــو بیــا! ایــن لیــوان ایــن هــم پــارچ آب، امــام حســین(ع) شــاگرد تنبــل نمی‌خواهــد. و همــه بــه مــن خندیدنــد... برگرفته از: کتاب ماجراهای آقا فریبرز نویسنده: ناصر کاوه http://eitaa.com/yaranhamdel
4_5834697261841385610.m4a
7.56M
🔰 منشور بهار نقد منشور عملیاتی فرقه ضاله بهاری 🔴فصل دوم 🎬قسمت اول http://eitaa.com/yaranhamdel
4_5834697261841385612.m4a
6.26M
🔰 منشور بهار نقد منشور عملیاتی فرقه ضاله بهاری 🔴فصل دوم 🎬قسمت دوم http://eitaa.com/yaranhamdel