eitaa logo
کانال یاران همدل
94 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
13.9هزار ویدیو
108 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌱 امام صادق(ع)🌱🌷 {برای زن مسلمان، جایز نیست که روسری (مقنعه) و پیراهنی بر تن کند که بدنش را نپوشاند.} 📚منبع: «وسایل‌الشیعه، جلد۳۰، ص۵۱۸۱» http://eitaa.com/yaranhamdel
🕋صفحه ۲۳ سوره بقره 🕋 🌹تصویر آیات و ترجمه🌹 http://eitaa.com/yaranhamdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 سخنانی از حاج قاسم که دشمن نمی‌خواهد بشنود! http://eitaa.com/yaranhamdel ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔰 مسیح کردستان 📝 زندگینامه شهید محمد بروجردی 🎬 قسمت ۱۱۹ بنی‌صدر کار را به جایی رساند که امام او را از جانشینی فرمانده کل قوا عزل کرد. بعد از آن مجلس هم رأی به عدم کفایت سیاسی او داد و از ریاست جمهوری برکنار شد و به خارج از کشور گریخت. انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و رجایی انتخاب گردید. از آغاز ریاست جمهوری، رجایی بازدیدی از استان‌های جنوب و غرب کشور داشت حالا دیگر آن فشار بر نیروهای سپاه وجود نداشت. فرماندهان سپاه همه سعی و تلاششان این بود که از هر فرصتی استفاده کنند و مردم را به سوی انقلاب جذب کنند. در حادثه‌ای، بسیجی جوانی به نام مسعود که فرمانده سپاه ریجاب هم بود با توطئه خیانت آمیز عده‌ای به شهادت رسید. عشایر منطقه از ترس انتقام گیری سپاه به کوه پناه بردند. این حادثه می‌توانست به درگیری خونباری بیانجامد و باعث کینه و دشمنی گردد. به تحریک گروه‌ها سه، چهار هزار نفر مسلح از سه ایل بزرگ منطقه به کوه زدند و در منطقه‌ای بین ایران و عراق اردو زدند. جلالی فرمانده سپاه جوانرود که ماجرا را دنبال می‌کرد راجع به کم و کیف ماجرا پرس وجوی بیشتری کرد و با گزارش مفصل و مستندی نزد بروجردی رفت. ماجرا رو نقل کرد و آخر گفت: - حاجی، قتل، کار مردم منطقه نبوده، کار یک طایفه کوچک صد، صدوپنجاه نفری است، طایفه عسگر گله. آنها مردم را از دولت ترسانده‌اند مردم هم از ترس به دامن دشمن پناه برده‌اند. بروجردی بسیار ناراحت شد بعد از اندکی فکر کردن رو به جلالی گفت: - حالا به نظر تو چه باید کرد؟ ادامه...👇
جلالی گفت من حاضرم موضوع را حل کنم بی سر و صدا به شرط آنکه شما اختیارات کامل به من بدهید و فردا کسی نخواهد این‌ها را محاکمه کند و... - غیر از قاتلین که باید توسط حاکم شرع محاکمه شوند به دیگران کاری نداریم. جلالی به منطقه جوانرود برگشت. در بین نیروهایش فردی بود به نام حاج اکبر بابایی. حاج اکبر چهره‌ای مردمی داشت مخصوصاً در بین قلخانیها. جلالی او را همراه یک کرد به میان قلخانیها فرستاد. یکی از آنها آمد و پیام طایفه‌های مختلف را گرفت: - عسگر گله رفته عراق. ما همه حاضریم بیاییم سپاه جوانرود و شهادت بدهیم. با گفت و گو و بحث بین آنها مصالحه‌ای برقرار شد و طایفه‌ها از کوه پایین آمدند و به محل زندگی خود برگشتند. جلالی خبر را به بروجردی رساند. محمد که در تمام این مدت مذاکرات را با دقت دنبال می‌کرد در انتظار رسیدن نتیجه بود. بعد از شنیدن حرف‌های جلالی رو به او گفت: - خب اینکه خیلی خوب است. این‌ها را بیاور سپاه. سازماندهیشان کن و سازمانی مثل سازمان پیشمرگان کرد مسلمان ازشان بساز. نیروهای مرزنشین و قوی. بدین ترتیب از حادثه‌ای که می‌توانست به فاجعه‌ای تبدیل شود یک سازمان فداکار و استثنایی ساخت. هشت ماه بعد در سپاه جوانرود یک نیروی ۲۸۰۰ نفری مجهز و کارآمد که به منطقه نیز آشنا بود به وجود آمد. بعدها بروجردی در عملیات محمد رسول الله برای آزادسازی مریوان از حضور این نیروی چابک و مفید استفاده کرد. پیش بینی بروجردی در استفاده از این نیرو برای مبارزه با دشمنان داخلی و خارجی درست از کار درآمد و نیروها به تدریج در اعتقادات مذهبی خود نیز تجدید نظر کردند. بروجردی برای شهرهای مختلف کردستان فرماندهانی لایق و دلسوز انتخاب کرد علاوه بر جلالی که در جوانرود خدمت می‌کرد. طیاره فرمانده سپاه سقز شد. حاج همت در پاوه مشغول بود. پیچک در قصر شیرین و غرب و... همچنین حضور خواهران و همسران پاسدارها در کردستان آغاز بخش دیگری از کارهای فرهنگی و خدماتی برای مردم شد. معلمین، پرستارها، دکترها، مربیان و نیروهای جهادگر دست در دست یکدیگر به مبارزه با فقر و کمبود امکانات در شهرها و روستاهای کردستان پرداختند. همزمان با آزادسازی و پاکسازی شهرها عمران و آبادی و سازندگی نیز آغاز شد. ادامه دارد... برگرفته از کتاب: مسیح کردستان http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 حُرِّ انقلاب اسلامی 🎬 قسمت ۳۹ ″گمنامی″ نیروی کمکی نیامد. توپخانه هم حمایت نکرد همه نیروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسیدیم آقاسید را دیدم درد شدیدی داشت. اما تا مرا دید با لبخندی بر لب گفت خسته نباشی دلاور بعد مکثی کرد و با تعجب گفت: شاهرخ کو!؟ بچه ها هم در کنار ما جمع شده بودند. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم. قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد. سید منتظر جواب بود. این را از چهره نگرانش می فهمیدم کسی باور نمی کرد که شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه ها بلندبلند گریه می کردند. سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان. روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد. نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهید شده؟! گفتم: چطور مگه؟! گفت الان عراقی ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند بدنش پر از تیر و ترکش و غرق در خون بود سربازای عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می‌کردند گوینده عراقی هم می‌گفت: ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم! ادامه...👇
دیگر نتوانستم تحمل کنم گریه امانم نمی‌داد. نمی‌دانستم باید چه کنم. بچه های گروه پیشرو هم مثل من بودند انگار پدر از دست داده بودند. هیچکس نمی توانست جای خالی او را پر کند شاهرخ خیلی خوب بچه‌های گروه را مدیریت می‌کرد و حالا! دوستم پرسید چرا پیکرش را نیاوردید؟ گفتم کسی آنجا نبود. من هم نمی توانستم وزن او را تحمل کنم عراقیها هم خیلی نزدیک بودند. *** مدتی بعد نیروهای عراقی از دشتهای اطراف آبادان عقب نشینی کردند. به همراه یکی از نیروها به سمت جاده خاکی رفتیم. من دقیق می دانستم که شاهرخ کجا شهید شده. سریع به آنجا رفتیم. خاکریز نعل اسبی را پیدا کردم. نفربر سوخته هم سرجایش بود با خوشحالی شروع به جستجو کردیم. اما خبری از پیکر شاهرخ نبود تمام آن اطراف را گشتیم تنها چیزی که پیدا شد کاپشن شاهرخ بود. داخل همه چاله ها را گشتیم. حتی آن اطراف را کندیم ولی! دوستم گفت: شاید اشتباه می‌کنی. گفتم نه من مطمئنم، دقیقاً همینجا بود. بعد با دست اشاره کردم و گفتم آنطرف هم سنگر بعدی بود که یکنفر در آنجا شهید شد. به سراغ آن سنگر رفتیم پیکر آرپی‌جی زن شهید داخل سنگر بود. پس از کلی جستجو خسته شدیم و در گوشه‌ای نشستیم. یادش از ذهنم خارج نمی‌شد. فراموش نمی‌کنم یکبار خیلی جدی برای ما صحبت کرد می‌گفت اگر فکر آدم درست بشه رفتارش هم درست میشه. بعد هم از گذشته خودش گفت، از اینکه امام چگونه با قدرت ایمان فکر امثال او را درست کرده و در نتیجه رفتارشان تغییر کرده. اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم. او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه گذشته‌اش را پاک کند. همه را می‌خواست چیزی از او نماند. نه اسم نه شهرت نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر. اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همه خاکهای سرزمین ایران است. او مرد میدان عمل بود. او سرباز اسلام بود او مرید امام بود. شاهرخ مطیع بی چون و چرای ولایت بود و اینان تا ابد زنده‌اند. http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 شوخی‌ها وخاطرات طنزِ دفاع مقدس «ماجراهای آقا فریبرز» 🎬 قسمت ۱۳۰ ″دندونای مصنوعی حاج مسلم″ ▪️از بــس کــه آتــش ســنگین شــد، دیگــه نمی‌تونســتیم خاکریــز بزنیــم. حاجــی گفــت: بلدوزرهــا رو خامــوش کنیــد بزاریــد داخــل ســنگرها تــا بریـم مقــر. هــوا داغ بــود و ترکــش کُلمــن آب رو ســوراخ کــرده بــود. تشــنه و خســته و کوفتــه، ســوار آمبولانــس شــدیم و رفتیــم. بــه مقــر کــه رســیدیم ســاعت دو نیمه شــب بــود. از آمبولانــس پیــاده شــدیم و دویدیــم داخــل ســنگر... ســنگر تاریــک بــود، فقــط یــه فانــوس کــم نــور آخــر ســنگر می‌ســوخت. دنبــال آب می‌گشــتیم کــه پیــر مــرادی داد زد: پیــدا کــردم! و بعــد پــارچ آبــی رو برداشــت و تکــون داد. انــگار یخــی داخلــش باشــه صــدای تَلــق تَلــق کــرد. گفــت: آخ جــون. و بعــد آب رو سرازیر گلــوش کــرد. می‌خــورد کــه حــاج مســلم (پیــر مــرد مقــر) از زیــر پتــو چیــزی گفــت: کســی بــه حرفــش گــوش نــداد. مرتضــی پــارچ رو کشــید و چنــد قلپ خورد. بــه ردیــف همــه چنــد قلُــپ خوردیــم. فریبــرز آخــری بــود. تَــه آب رو سر کشــید. پارچ آب رو تکــون داد و گفــت: ایــن کــه یــخ نیســت. ایــن چیــه؟!... حــاج مســلم آشــپز، سرشو از زیــر پتــو بیــرون کــرد و گفــت: مــن کــه گفتــم اینــا دندونــای مصنوعــی منــه! یــخ نیســت، امــا کســی گــوش نکــرد، منــم گفتــم گنــاه دارن بــزار بخــورن! هنــوز حرفــش تموم نشــده بــود کــه همــه بــا هــم داد زدیــم: وای!... از ســنگر دویدیــم بیــرون. هــر کســی یــه گوشــه‌ای سرشو پاییــن گرفتــه بــود تــا کــه فریبــرز داد زد: مگــه چیــه! چیــز بــدی نبــود! آب دندونــه! اونــم از نــوعِ حــاج مســلمش! مثــل آبنبــات. اصــلاً فکــر کنیــد آب انجیــر خوردیــد... برگرفته از: کتاب ماجراهای آقا فریبرز نویسنده: ناصر کاوه http://eitaa.com/yaranhamdel
11.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 حکایات ناب 🔹حکایات ناب و شنیدنی🔹 🔸امر به معروف و نهی از منکر در سیره امام صادق علیه السلام 🔸 ▫️حجت الاسلام علی معزی▫️ http://eitaa.com/yaranhamdel