eitaa logo
کانال یاران همدل
95 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
13.8هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 تصاویر دیده نشده از شهید مالک رحمتی از پخت نذری و خادمی هیئت تا آرزوی شهادت او... http://eitaa.com/yaranhamdel ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔰 مسیح کردستان 📝 زندگینامه شهید محمد بروجردی 🎬 قسمت ۱۲۹ بروجردی، داوود را که پیاده کرد خودش نشست پشت ماشین و حرکت کرد. جاده خاکی بود و او آرام می‌رفت. بیشتر منطقه را نگاه می‌کرد. به نزدیکی‌های پادگان شهید شاه آبادی که رسید، جاده پرد دست انداز و خراب بود. بروجردی سرعت ماشین را کمتر کرد. او آهسته رفت و رفت تا به یک آبگیر کوچک رسید. ماشین اسکورت گذشت. بروجردی هم پشت سر آن وارد آبگیر شد که ناگهان انفجاری عظیم ماشین را به هوا برد و لحظاتی بعد تکه پاره‌های آن در گوشه و کنار افتاد. مین ضد تانک بود. بچه‌های اسکورت پایین پریدند و خواستند کاری بکنند اما... بروجردی به ملکوت پیوسته بود. داوود شماره را گرفت، اشغال بود. دوباره گرفت، این بار زنگ زد و کسی از آن طرف خط گوشی را برداشت. جلالی در فکر بود به یاد روز قبل افتاد و اینکه بروجردی، روی چه طرح‌ها و نقشه‌هایی با او حرف زده بود. حالا که جلالی فکر می‌کرد، حس می‌کرد که دیروز بروجردی با او وصیت‌های عملیاتش را می‌کرده. همونطور که در فکر بود، چشمش به دست و دهان داوود عسگری بود. داوود بعد از یکی دو جمله گوشی را گذاشت و وا رفت کنار دیوار و سرش را در میان دو دست گرفت و صدای گریه‌اش اتاق را پر کرد. خبر مثل برق و باد در کردستان پیچید. جلالی، آبشناسان، ایزدی، استاندار، فرماندهان سپاه و ارتش، مردم و... به بیمارستان ارومیه شتافتند. عده زیادی خون دادند تا اگر بروجردی را آوردند و به خون احتیاج بود مشکلی پیش نیاید. ادامه...👇
در میان هیاهو و نگرانی مردم هلیکوپتری بر زمین نشست همه هجوم بردند در این چند ساعت انتظار حرف‌ها و سخنان و حرکات عجیب چند روز گذشته بروجردی را به خاطر آورده بودند. در این دو سه روزه به همه وصیت کرده بود. با همه خداحافظی کرده بود و از همه حلالیت طلبیده بود. ایزدی صبح همان روز را به یاد آورد وقتی می‌خواست از اتاقش خارج شود، صورت او را بوسیده بود و حلالیت طلبیده، سفارش تیپ، بچه‌های کردستان و مردم را به او کرده بود و همان دم ایزدی به گریه افتاده بود. ولی بروجردی برگشته و سفارش کرده بود: - ایزدی جان، نمی‌خواهم به خاطر من، کارها را ول کنید و بیایید دنبال جنازه من بروید... برانکارد را که از هلیکوپتر زمین گذاشتند، جلالی و ایزدی، دو طرف بروجردی ایستاده بودند. هیچ کدام جرأت اینکه پارچه روی او را پس بزنند نداشتند. دستی پارچه سفید را کنار زد. جلالی به چهره بروجردی نگاه کرد. باز هم همان لبخند همیشگی، انگار در آن حالت هم داشت سفارش می‌کرد: - کردستان را تنها نگذارید. با دیدن خون تازه‌ای که موهای بلند و بور محمد را خیس کرده بود، همه روی زمین افتادند. صدای گریه بیمارستان را پر کرد. انگار تازه و همین امروز کاظمی، نصرت‌زاده، شهرام‌فر، طیاره، گنجی‌زاده و... را از دست داده بودند. جلالی انگار حس می‌کرد همه شهدا در این روز شهید شده‌اند. قبلاً با بودن بروجردی شهادت بچه‌ها و جای خالی آنها را حس نمی‌کردند. همه در فکر این بودند که چه کنند. باید با فرمانده‌شان می‌رفتند. ولی او که از قبل آگاه بود، سفارش کرده بود که کردستان را تنها نگذارید. نه می‌توانستند پیکر خونین او را تنها بگذارند و نه اینکه حرفش را عمل نکنند. ادامه دارد... برگرفته از کتاب: مسیح کردستان http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 اهمیت انتخابات ✅ توطئه های دشمن الف: القای مردم سالار نبودن ایران ″تلاش دشمن برای تلقین نبود
🔰 اهمیت انتخابات ✅ توطئه های دشمن الف: القای مردم سالار نبودن ایران ″اهمیت اصل حضور مردم در انتخابات″ البته مردم عزیز ما به یاد داشته باشند و قطعاً به یاد دارند که امام بزرگوار در همه انتخاباتی که از اوّل انقلاب تا زمان رحلت آن بزرگوار انجام گرفت، بر حضور مردم تأکید کردند. واقعاً فرقی نمی‌کند که کاندیدای چه گروهی مطرح باشد. فرقی نمی‌کند که فرضاً کدام جناح، غلبه بر جناح دیگری داشته باشد. فرقی نمی‌کند که کدام نامزد انتخاباتی، فعالیت بیشتری در این شهر یا حوزه انتخاباتی دارد و ممکن است حضور مردم آرای او را بیشتر کند. او کیست و من چه کسی هستم، در اینجا مطرح نیست؛ اشخاص مطرح نیستند اصل حضور مردم است. با این دید بایستی به انتخابات نزدیک شد. (گزیده‌ای بیانات رهبر معظم انقلاب) http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 دمشق شهرِ عشق 🎬قسمت شانزدهم 💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را می‌گرفت که صدای بسمه
🔰 دمشق شهرِ عشق 🎬قسمت هفدهم 💠 گنبد روشن در تاریکی چشمانم می‌درخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت می‌بارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاه‌مان می‌کردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد همراه‌مان آمده است. بسمه روبنده‌اش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بی‌اختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل داریا همین چند تا خونواده‌ایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!» 💠 باورم نمی‌شد برای آدم‌کشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این قند آب می‌شد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو به‌هم بریزیم، دیگه بقیه‌اش با ایناس!» نگاهم در حدقه چشمانم از می‌لرزید و می‌دیدم وحشیانه به سمت حرم قُشون‌کشی کرده‌اند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقب‌تر آماده ایستاده و با نگاهش همه را می‌پایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز می‌خواند :«امشب انتقام فرحان رو می‌گیرم!» 💠 دلم در سینه دست و پا می‌زد و او می‌خواست شیرم کند که برایم اراجیف می‌بافت :«سه سال پیش شوهرم تو تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو می‌گیرم! تو هم امشب می‌تونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!» از حرف‌هایش می‌فهمیدم شوهرش در عملیات کشته شده و می‌ترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدم‌هایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟» 💠 دلی که سال‌ها کافر شده بود حالا برای حرم می‌تپید، تنم از ترس تصمیم بسمه می‌لرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا پاره بشه تا تحریک‌شون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه‌شون رو میفرستن به درک!» چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله می‌کشید و نافرمانی نگاهم را می‌دید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بی‌رحمانه کرد :«می‌خوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه رو میده و عقدت می‌کنه!» 💠 نغمه از حرم به گوشم می‌رسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمی‌داشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمی‌شد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد باشد که مرتب لبانش می‌جنبید و می‌خواند. پس از سال‌ها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی‌ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت می‌خواستم وارد حرم دختر (علیه‌السلام) شوم که قدم‌هایم می‌لرزید. 💠 عده‌ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای از سمت مردان به گوشم می‌رسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانی‌ام را پاره کرد. پرچم عزای (علیه‌السلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بی‌شرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط و شرک رو!» صدای مداح کمی آهسته‌تر شد، زن‌ها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح می‌خونید! این کتابا همه شرکه!» 💠 می‌فهمیدم اسم رمز عملیات را می‌گوید که با آتش نگاهش دستور می‌داد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم می‌لرزید و زن‌ها همه مبهوتم شده بودند. با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید این معرکه می‌شدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخه‌های کفر و شرک رو بسوزونید!» 💠 دیگر صدای ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمت‌مان آمدند و بسمه فهمیده بود نمی‌تواند این جسد متحرک را طعمه تحریک کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوری‌که ناله‌ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم می‌پیچیدم و صدای بسمه را می‌شنیدم که با ضجه ظاهرسازی می‌کرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای ، خلوت صحن و حرم را شکست... ادامه دارد... http://eitaa.com/yaranhamdel