چند روز پیش رفته بودیم خونه ی مامان اینا.
فاطمه گفت مامان، میشه برم یکی از کتابهای دایی پوریا رو قرض بگیرم ازش که بخونم و دوباره براش بیارم؟
چون میدونم منظورش از کتاب خوندن خط کشیدن دور کلماتیه ک بلده گفتم تو کتابای دایی پوریا نمیتونی خط بکشی!😅
گفت باشه!اشکال نداره! فقط با چشم کلماتم رو پیدا میکنم!
خلاصه رفت و با خوشحالی برگشت و دیدم ک پوریا یک جلد از کتابی ک خودش نوشته رو بهش داده بود و گفته بود مال خودت!
فاطمه هم بسی ذوق زده بود و همش میگفت: واااااای مامان! دایی پوریا کتابی ک خودش نوشته رو بهم داده و گفته مال خودت و حالا دیگه میتونم دور کلماتی ک بلدم رو خط هم بکشم!
خلاصه از اون روز ک اومد خونه هر روز میشینه کنار من ب #کتاب خوندن و بهم میگه یادت باشه هروقت من ۱۵ دقیقه خوندم بهم بگو!
بعدشم که ۱۵ دقیقه اش تموم میشه با تاکید بهم میگه: مامان! گزارش منو تو گروه #کتابخوانی گذاشتی؟😄
منم چند روز پیش برای اینکه این عمل کتابخوانیش رو تشویق کنم براش یک نشانگر کتاب گرفتم ک خیلی خوشحال شد و تو دفتر #شکر_گزاری نوشت: خدایا امروز بابت این شکرگزارم ک مامانم برام یک نشانگرِ کتابِ قشنگ خریده!☺️
فقط خدا میدونه چقدر بهت میچسبه وقتی بچه ات بعد از مدتی کارای قشنگی رو انجام میده ک تو هم داری انجامشون میدی!
دقیقا همونقدر ک وقتی اخلاقیات منفیت رو ب خودش میگیره لجت میگیره! 😂
#احساس_نوشت
@yaremehrabanema
این #کتابِ پوریاست...
#حرف_هایی_از_زبان_منطق_و_احساس حالا اینکه نصف این عبارتی ک گفتم کجاست رو خودتون حدس بزنید😄
این کتاب حاصل دست نوشته ها و داستان نویسی های پوریا تو سالهای نوجوانیشه! و قلم روان و صمیمی و دلنشینی داره.
و هنوزم ک این همه سال ازش میگذره وقتی میخونمش بعضی متن هاش خیلی بهم میچسبه و واقعا دوسشون دارم و حتی یکسری متن های معنویش هنوزم میتونه اشکم رو در بیاره.😢
@yaremehrabanema
یار مهربان
این #کتابِ پوریاست... #حرف_هایی_از_زبان_منطق_و_احساس حالا اینکه نصف این عبارتی ک گفتم کجاست رو خودتو
یک خانم معلم مهربون از شما دیشب به من پیام دادن و ۳۲ جلد از این کتاب رو سفارش دادن که به مناسبت روز دانش آموز به دانش آموزانِ نوجوونشون #هدیه بدن.😍
بهشون تبریک میگم برای انتخاب خیلی خوبشون😃
چون اولا #کتاب واقعا یکی از بهترین هدیه هاییه ک میشه به یک نوجوون داد.
دوما چون نویسنده ی این کتاب هم یک نوجوونه قطعا یک مخاطب نوجوون میتونه ارتباط خیلی خوبی با مطالبش برقرار کنه.
سوما کتاب متن خیلی ساده و روان و قابل فهم و دلنشینی داره که مخاطب رو ترغیب به #مطالعه میکنه.
و در آخر کیفیت کاغذ و چاپ این کتاب درجه یکه و با قیمت بسیااااار مناسبی عرضه میشه که اونو برای هدیه دادن تبدیل ب بهترین انتخاب میکنه😍
برای سفارش این کتاب میتونید به آی دی من پیام بدید: @Pooneh_rsz
@yaremehrabanema
این کتاب مجموعه ای از خاطرات محمد الفاهم،(ابو زکریا) است که از دوران کودکی، شرایط خانوادگی و ویژگی های شخصیتیِ یک عضو جدا شده ی داعش پرده برمیدارد و از چگونگی جذب او در دوران نوجوانی به سمت اندیشه های داعشی و پیوستنش به داعش و در نهایت جدا شدنش سخن میگوید.
#معرفی_کتاب
#من_در_رقه_بودم
@yaremehrabanema
هر تصوری که تا به حال از داعش داشتم بهم ریخت!
داعشی ها را فقط افرادی ترسناک و خشمگین با حماقتی بی نهایت تمام نشدنی می دانستم که هیچ بویی از احساس و عاطفه نبرده اند و زن را فقط برده و کنیز می دانند و به چیزی جز کشتن و تکفیر کردن نمی اندیشند اما خواندن خاطرات محمد الفاهم، جوان احساساتی تونسی که با دوری و دلتنگی از مادرش اشک می ریزد و از دوری و دلتنگی همسرش رنج می برد علاوه بر اینکه تصوارتم را از یک داعشی بهم ریخت، باعث شد که بیش از پیش به حماقت و نادانی آنها پی بردم.
روایت وی از شبهای عملیات و تنهایی هایش مرا یاد حال و احوالات رزمنده های خودمان انداخت و حفظ قرآن و نماز شب و مناجات با خدا و احساساتش نسبت به مادر و همسرش تعجبم را برانگیخت.
محمد الفاهم پسربچه ی شر و دردسر سازی است که از درس و مدرسه متنفر و عاشق دین و مذهب است و به خاطر عشق به مادرش به سمت حفظ قرآن می رود و از همان مسجد و مدرسه ای که برای حفظ، جذب آن شده بود با افراد و تفکرات داعشی آشنا و به داعش میپیوندد ولی در نهایت بعد از مدتی فعالیت از آنها جدا می شود اما نه به آن دلیلی ک من فکر میکردم!
در کل میتوان گفت که با تفکر و دقت در احوالات این فرد و نحوه ی تربیت خانوادگی اش و جامعه ای که در آن رشد کرده می توان نکات تربیتی قابل توجهی از این روایت بدست آورد!
#نظر_عقیله_سادات_علوی
#من_در_رقه_بودم
@yaremehrabanema
یار مهربان
هر تصوری که تا به حال از داعش داشتم بهم ریخت! داعشی ها را فقط افرادی ترسناک و خشمگین با حماقتی بی نه
👆
یکی از فعالیت های جذابِ #باشگاه_کتابخوانی مون اینه که دوستان سعی می کنند بعد از خوندن کتابی که در دوره خوندن، نظر خودشون رو در چند خط راجع بهش بنویسند.
البته اوایل معمولا زیر بار نمیرن و نظر نمیدن!😒
کار منم اینه که تشویقشون کنم که حتی اگر شده دو خط در مورد کتابی ک خوندن بنویسن.😁
ب نظر من اگر آدم نتونه بعد از اینکه کتابی رو خونده دو خط در موردش حرف بزنه یعنی اصلا کتابو نخونده و فکر میکنه ک خونده🤣
ضمن اینکه بارها گفتم باید کمال طلبی رو کنار گذاشت و با ادبیات ساده و صمیمیِ خودمون نظرمون رو هرچی ک هست بیان کنیم.
تجربه نشون داده ک کسانی که این کارو انجام میدن به تدریج در این موضوع مهارت پیدا میکنن تا جایی ک نظراتشون خیلی حرفه ای تر و تخصصی تر میشه و حتی ب نقد کتاب رو میارن😉
@yaremehrabanema
یکی از قشنگی های این روزام تو این یک هفته ی سخت که بر من گذشت( به خاطر بیماری شبه آنفولانزا)، افتادنِ دندون شیری های دخترکه😄
چند شب پیش وقتی داشتیم میخوابیدیم دخترک یکهو عصبانی شد و پتو رو کرد تو دهنش و با دندونش فشار داد ک باعث شد بلافاصله دو تا از دندون های پایینش لق بشه!
یکهو دیدم ک داره گریه میکنه و میگه دندونام!
راستش کلا یادم نبود ک این دندونا شیری هستن و همین روزاست ک باید منتظر لق شدن و افتادنشون باشم.
برای همین یک آن خودم شوکه شدم!🤣
ولی خیلی سریع یادم افتاد ک فاطمه الان کلاس اولیه و کلاس اولی ها دندوناشون تو این سن میفته پس لق شدن دندونش بر اثر یک فشار کوچیک هم طبیعیه و چیز نگران کننده ای نیست!
برای همین بغلش کردم و گوله گوله اشکی ک میریخت رو با دستام پاک کردم و بهش گفتم مامان! چی شده؟ دندونت درد میکنه؟ گفت: آره هم درد میکنه! هم داره خون میاد! ( به وضوح ترسیده بود!)
گفتم میدونستی ک به این دندونایی ک داری میگن دندون شیری؟
گفت یعنی چی؟
گفتم یعنی این دندون ها اولین دندون های تو هستن اما وقتی کلاس اولی میشی کم کم لق میشن و میفتن تا دندون های دائمیت در بیاد. این نشونه رشده و خیلی خوشحال کننده است.
گفت: اذیت میشم! حس خوبی ندارم! 😢
گفتم آره! راست میگی! واقعا اذیت کننده است! باید یکم صبور باشی و باهاش مدارا کنی چند روزی و موقع چیزی خوردن مراقب باشی! اما خیلی زود میگذره مامان!
صحبتامون ک ب اینجا رسید دیگه آروم شده بود و هی میرفت تو آینه دندوناش رو بررسی میکرد!
اون شب برخلاف شبهای دیگه ک همیشه اصرار دارم زود بخوابه، کمی بیدار موندیم و باهم حرف زدیم!
#زندگی_نوشت
@yaremehrabanema
سعی کردم اون پونه ی هفت ساله رو به یاد بیارم ک وقتی براش شعر پونه بی دندون، افتاد تو قندون! رو میخوندن ناراحت میشد و لجش میگرفت!
سعی کردم بفهمم که حس لق شدن و از دست دادن یک دندون و مدتی خالی بودن جاش برای یک بچه ۷ ساله میتونه چه شکلی باشه؟
فکر کردم شاید بهترین کار در اون لحظه اینه که براش از خودم بگم!
گفتم منم وقتی ۷ ساله بودم مثل تو دندونم لق شد و بعد از مدتی افتاد!
اون موقعا برای من یک شعری میخوندن.
دوست داری برا تو بخونم؟
گفت چی؟
شعرو خوندم و خندید!
ازم خواست که دوباره براش بخونم!
با اسم خودم! پونه بی دندون...
یکهو خنده ام گرفت! خندیدم، خندید!
بعدش ازم خواست ک حالا با اسم اون شعرو بخونم: فاطمه بی دندون! اومد سر قندون! خواست قند برداره! افتاد تو قندون! انبر بیارید! درش بیارید!☺️
دیگه از ترس و درد و حس ناراحتیش یادش رفته بود و میخندید...
بعدش چند تا عکس از بچه های همسن خودش رو تو گوگل سرچ کردم و بهش
نشون دادم ک بگم این یک چیز طبیعیه و برای همه بچه های هم سن اون پیش میاد.
خلاصه اون شب با آرامش خوابید...
#زندگی_نوشت
@yaremehrabanema
صبح روز بعد ک بیدار شدم براش چاشت مدرسه اش رو آماده کنم تا چشماش رو باز کرد و باباش رو دید با یک خنده ی از ته دل و خوشحالی و ذوق گفت: بابا جون! من دندونم لق شده!
راستش خنده ام گرفت ک اینجوری داره با خوشحالی این خبرو ب باباش میده!
ب همسرم نگاهی کردم و سعی کردم خودمو ب زور نگه دارم ک نخندم😄
اون روز ظهر وقتی از مدرسه برگشت بهم گفت ک تو کلاس ب معلمش و به همه دوستاش گفته ک دندونش لق شده!☺️
بعدش کلاس قرآن داشتم تو خونه و به مامانم و رفیقم ریحانه دندونش رو نشون داده بود و گفته بود ک دندونم لق شده!😄
مامان تعجب کرده بود!
میگفت معمولا بچه ها ناراحت میشن وقتی دندونشون لق میشه! فاطمه چرا انقدر خوشحاله؟😅
#زندگی_نوشت
@yaremehrabanema
فردای اون روز داشت شام میخورد که یکهو گفت مامان دندونم نیست!😳
من با نهایت تعجب گفتم: دروغ میگی؟!😳😳😳
کاش میتونستم لحن صدامو بهتون منتقل کنم!
آخه خ تعجب کردم ک دندونش نیست🤣
فاطمه از این تعجب من خوشش اومد و کلی خندید و گفت باور کن! دندونم نیست!
بعد در حالی ک اون رفته بود تو آینه با خوشحالی جای خالی دندونش رو نگاه میکرد من داشتم تو بشقابش میگشتم ببینم دندونش رو پیدا میکنم؟😂
که پیدا نشد!😐
و حدس زدم دندونش رو قورت داده!
لازمه بگم ک ب عنوان یک مادر نگران شدم؟😅
ما مامانا همیشه ی خدا یک دلیل داریم برای نگران شدن!
ساعت ۱۲ شب بود و سریع گوشی رو برداشتم و ب مامانم زنگ زدم!😅
مامان گفت ک طبیعیه!
خیلی از بچه ها دندونشون رو قورت میدن و مشکلی نیست!
اون شب فاطمه خیلی خوشحالی کرد.
بغلش کردم و بوسیدمش و بهش گفتم: مبارکه!
این نشونه ی رشدته! حالا قراره دندون دائمی دربیاد 😃
بعدش گوشی رو درآوردم و ازش یک عکس گرفتم ک یادگاری بمونه.
گوشی رو برداشت و عکسش رو برای باباش و پوریا و مامانم و خلاصه هرکی ک میتونست فرستاد و براشون صوت گذاشت و با خوشحالی خبر افتادن دندونش رو اعلام کرد😉
#زندگی_نوشت
@yaremehrabanema
فاطمه تا یکی دو روز بعدش مدام بهم میگفت مامان! اون موقعی ک بهت گفتم دندونم نیست و بهم گفتی دروغ میگی؟! خیلی قیافه ات با مزه شده بود!
واقعا انگار خیلی تعجب کردی و خوشحال شدی از اینکه دندونم افتاده. آره؟
گفتم: آره😅
میدونین چی برام جالب بود؟
اینکه چقدر لحن صحبتم و نوع واکنشم براش مهم بوده و تو ذهنش مونده بود!
یکبار یکجایی خوندم ک ما والدین فکر میکنیم ک فقط کلماتی که به بچه ها میگیم مهم هستن! در حالی که مهم تر از کلمات، لحن اونا هستن! و بچه ها کاملا اینها رو درک میکنن و میفهمن و از هم تشخیص میدن! اونا ذوق و بی ذوقی ما رو متوجه میشن!
#زندگی_نوشت
@yaremehrabanema
من مامانی هستم که خیلی وقتا مغلوب احساساتم میشم!
اشتباه میکنم!
وقتی خسته و بی حوصله و عصبانی میشم داد میزنم!
تو شرایطی مثل شرایطی ک توصیف کردم وقتی از نظرم بچه اشتباهی کرده( مثلا عصبانی شده و پتو رو با دندونش گاز گرفته ک حالا باعث لق شدن سریع تر دندونش شده!)، شروع میکنم به سرزنش کردنش!
وقتی مورد ناشناخته ای پیش میاد( مثل قورت دادن دندون) ک از قبل در موردش اطلاعی ندارم دست و پام رو گم میکنم و بیش از حد نگران میشم!
آره! اگر گاهی میام از این تجربه های خوب براتون میگم فکر نکنید ک من خیلی مامان خفنی هستم!
ک مثلا خیلی کامل هستم و هیچ ایرادی ندارم! و خیلی خوب بلدم با فرزندم ارتباط برقرار کنم!
نه! واقعا نه!
اگر شما معمولا از خاطرات خوب و تجربه های خوب آدما میخونید این به این خاطره که اون آدما کاملا آگاهانه انتخاب کردن ک فقط همون بخش رو به شما نشون بدن!
اونا به هر دلیلی تمایلی به افشا کردن نیمه ی تاریک وجودشون یا نیمه تاریک زندگی شون ندارن!
#حرف_دلی
@yaremehrabanema