eitaa logo
یار مهربان
288 دنبال‌کننده
548 عکس
53 ویدیو
0 فایل
اینجا جاییه برای محکم کردن دوستی هامون با کتاب‌ و چشیدن طعم شیرین کتاب خوندن با دوستان😍 همچنین بخشی از دست نوشته های من و پوریا‌ رو میتونید ببینید😉 معرفی کتاب داریم و دوره های کتابخوانی برگزار میکنیم😌 پونه @Pooneh_rsz پوریا @pooriyarostamzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
قبلا گفتم بازم میگم ک برای من کار جلسات تراپی رو انجام داد! من هیچ وقت ب جلسه تراپی نرفتم و نمیدونم چطوریه و چه اثری رو حال آدم میذاره اما اینجا صادقانه میخوام بهتون بگم که پارسال همین موقعا حال درونم انقد بد بود ک ب شدت احساس نیاز میکردم به تراپی گرفتن! ولی حالا دیگه نه! من از دوستان خیلی یاد گرفتم... خصوصا از مریم ک به من و در همه حال و سخت نگرفتن ب خودم و آدم های اطرافم و و در رو یاد داد... @yaremehrabanema
البته اینایی ک میگم نه اینکه فکر کنید الان دیگه تو همه چیز ب کمال رسیدم😂 ولی واقعا دارم تلاشم رو میکنم و همین ک تلاش میکنم برام کافیه و اشتباهاتم رو میبخشم و ادامه میدم... اینم یک چیز دیگه ک از یاد گرفتم! اینکه هیچ آدمی بی نقص نیست و تو هم قرار نیست ک باشی! مهم اینه ک هربار کمی! فقط ذره ای بهتر باشی! و هروقت هم از مسیر خارج شدی کافیه دوباره راهنمایی ها رو دنبال کنی و ب مسیرت برگردی! همین! @yaremehrabanema
حالا شما بگید که واقعا حق دارم با وجود همه اینها ذوق زده باشم برای شروع ماه مهر و دیدن دوباره ی مهرآنایی ها؟😍 @yaremehrabanema
یک خبر خوب اینکه برای فردا و پس فردا جلسه گذاشتن😍 پس اگر دوست دارید بدونید حال و هوای این جلسات چطور میگذره میتونید تو جلسه شون شرکت کنید و حس خوبی ک گفتم رو شخصا تجربه کنید. در ضمن منم اگر بتونم میام. حداقل بیاین همدیگه رو ببینیم😁 آدرس و زمانش رو از کانال خودشون میذارم. به آدرس ها دقت کنید چون هر روزی تو یک مکانی برگزار میشه.👇👇👇👇👇 @yaremehrabanema
دوشنبه ۲مهر دورهمی مهرآنا ساعت ۱۰ تا ۱۱:۳۰ کافه بانوان خونه‌مون (صاحب الزمان۸- دکتر شیخ ۱۸ پلاک ۱۰۶/۱) برای حضور پیام بدین @adminmehraanaa 🌱__________________________ مهرآنا| دورهمی مادرانه با کتاب همراه با کتاب‌بازی برای بچه‌ها https://eitaa.com/joinchat/529400235Cd5d7e83cc3
مامان عزیز یک روز در دورهمی مهرآنا مهمان ما باش. ✅با فرزندانتون تشریف بیارین ✅همراه با کتاب‌بازی برای کودکان تا سن ۷سال ✅سه شنبه سوم مهر دورهمی مهرآنا ساعت ۱۰ تا ۱۱:۳۰ کافه بانوان رز بین سناباد ۴و۶ برای حضور پیام بدین @adminmehraanaa 🌱__________________________ مهرآنا| دورهمی مادرانه با کتاب همراه با کتاب‌بازی برای بچه‌ها https://eitaa.com/joinchat/529400235Cd5d7e83cc3
اگر میخواین بیاین قبلش به ادمین مهرآنا پیام بدین👈 @adminmehraanaa
یار مهربان
#رایگان مامان عزیز یک روز در دورهمی مهرآنا مهمان ما باش. ✅با فرزندانتون تشریف بیارین ✅همراه با کتاب
دیروز رفتم کافه بانوان رز تا در در جلسه معارفه مهر آنا شرکت کنم و وقتی رسیدم عارفه هم اونجا بود😍 رو اینجا دیده بود و اومده بود! فقط خدا میدونه چقددددر خوشحال شدم! از بعد از کربلا و سفر اربعین دیگه همدیگه رو ندیده بودیم! عارفه یکی از قدیمی ترین و بهترین رفیق های زندگی منه ولی حس میکنم از بعد از همسفری تو مسیر کربلا یک جور دیگه ای دوسش دارم! جنس دوست داشتنم بهش تغییر کرده و یک حس هایی بهش اضافه شده ک رابطه ی بینمون رو خاص تر کرده!❤️ @yaremehrabanema
روز یکشنبه اول مهر، یکی از غیر منتظره ترین سوپرایزهای تاریخ زندگیم اتفاق افتاد😄 قضیه از این قراره که یک روز ملیحه سادات پیام داد ک پونه! تعطیلات آخر هفته خونه هستی ک میخوام یک روز بیام خونه ات؟ منم گفتم ک نه! میخوایم بریم باغ! ما رفتیم باغ و چند روز بعد ملیحه سادات پیام داد پونه! کی میای مشهد؟ گفتم امشب میایم! چون فردا ک یک مهره فاطمه باید بره مدرسه! گفت باشه! هروقت خونه بودی پیام بده ک من بیام! حالا برا من عجیب شد یکم این مدل گفتن ملیحه سادات! چون اصولا اینجوری نیست ک بخواد پیام بده مدام ک من میخوام بیام خونتون😂 بارها شده اومده مشهد انقد اصرارش کردم بیا خونمون ولی نیومده! از طرفی دیگه تعطیلات گذشته بود و یکم مهر بود و میدونستم باید بره سر کارش و با خودم گفتم یعنی چی شده ک ملیحه سادات این مدت مشهد بوده و هنوز نرفته سر کار؟🤣 ولی خب بازم اصلا شک آنچنانی نکردم😅 چون اصولا خیلی کنکاش نمیکنم تو چیزی و برام مهم نیست و زود رد میشم ازش! خلاصه روز یک مهر ک فاطمه رفته بود مدرسه من بهش پیام دادم ک من خونه ام. هروقت خواستی بیا. بعدش کمی خونه رو مرتب کردم. فقط کمی😂 چون اصولا با دوستای خ نزدیکم رودرواسی ندارم😅 و بعد هم ناهار پختم! موقع پخت ناهار چهره ملیحه سادات رو در نظر داشتم ک الان میاد و باهم حرف میزنیم از هر دری و بعد هم باهم ناهار میخوریم!😍 @yaremehrabanema
ساعت حدود ۱۲ ظهر شده بود و با خودم گفتم عههه پس چرا نیومد؟ رفتم گوشی رو بردارم بهش پیام بدم ک زنگ آیفون ب صدا در اومد! گفتم خب اومد دیگه😍 رفتم بگم کیه و درو باز کنم ک دیدم هیچ کس نیست! گوشی آیفون رو برداشتم و چند بار گفتم: کیه؟ کیه؟ ولی کسی نبود!😳 همون موقع موبایلم زنگ خورد ملیحه سادات بود! گفت درو باز کن! گفتم کجایی چرا دیده نمیشی پس؟ هرچی میگم کیه جواب نمیدی! گفت اون طرف ایستادم!😳 کم کم همه چی ب طرز عجیبی مشکوک شده بود ولی از اونجایی ک هر کاری رو از ملیحه سادات انتظار دارم سعی کردم خوش بین بمونم و فکر کنم ک شاید برام هدیه ای خریده و خلاصه اینجاها یکم شک کردم ک سوپرایزی در کاره ولی فقط و فقط انتظار داشتم ک وقتی در خونه رو باز میکنم چهره ی خندون ملیحه سادات رو ببینم! @yaremehrabanema
در خونه رو باز کردم و چهره خندون دختری جوان و شاد و پر نشاط رو دیدم ک با مهربانی تمام ب من لبخند میزد و توی دستش یک دسته گل صورتی بود! برای چند لحظه هنگ کرده بودم و ب این فکر میکردم ک آیا اشتباه نمیکنم؟ بعد اومد جلوتر و در حالی ک هردو فقط میخندیدیم همدیگرو بغل کردیم. بعد یکهو به صورتش نگاه کردم و گفتم: تو انیسی دیگه؟ خندید و گفت: بله! @yaremehrabanema
انیس!❤️ دختری خوش قلب از خطه ی جنوب! انیس فقط چند ماهه ک به دایره دوستی ما وارد شده! قضیه دوستی مون هم اینجوری بود ک اولین بار انیس از اعضای کانال شراب و ابریشم و مخاطبین پر و پا قرص نوشته های ملیحه سادات بوده و در ایام اعتکاف تصمیم میگیره ک از ملیحه سادات ب عنوان سخنران برای مراسم اعتکاف شهرشون دعوت کنه! بماند ک چی میشه ک ملیحه سادات آخر قبول میکنه و میره ولی رفتن همانا و دوستی با انیس همان! تو همون سفر هم یک روز انیس، ملیحه سادات و فاطمه اسلامی جان رو دعوت میکنه خونه شون! و یک روزم باهم میرن خونه ی فاطمه! حالا من کجای قضیه ام؟😄 ملیحه سادات و فاطمه در اولین بازخوردهایی ک ب انیس میدن بهش میگن ک ما یک دوستی داریم ک تو خیییلی خیییلی شبیهش هستی و همش ما رو یاد اون میندازی!( و منظورشون من بودم!)☺️ @yaremehrabanema
اینجوری میشه که کم کم من و انیس هم بهم مرتبط میشیم و شروع میکنیم به پیام دادن بهمدیگه و انیس تبدیل ب یکی دیگه از دوستان مجازی من میشه. دوستی ک خودم هم اولین بار وقتی عکسش رو میبینم حس میکنم ک چقدر شبیه منه! و حتی مامانم هم این شباهت رو از روی عکس متوجه میشه و وقتی عکس مراسم رونمایی کتاب ملیحه سادات رو ک انیس هم اونجا حضور داره بهش نشون میدم، صاف دست میذاره روی عکس انیس و ازم میپرسه: این کیه؟ چقدر شبیه توعه... @yaremehrabanema
البته ک توصیف های ملیحه سادات از انیس حاکی از اینه ک انیس در لحن حرف زدن و مدل رفتاری و حتی خنده هاش شبیه به منه! خلاصه دیگه برا خودمم جالب شده بود ک این دخترو از نزدیک ببینم اما هیچ وقت فکر نمیکردم قرار باشه ب این زودی ها و اونم این شکلی باهاش روبرو بشم! انیس چند روز بود ک مشهد بوده و از اونجایی ک من همیشه پیج اینستاگرامش رو چک میکنم استوری هاش رو برای من در وضعیت پنهان قرار داده بود ک متوجه نشم اومده مشهد و با مشورت فاطمه جان تقوی و همکاری ملیحه سادات این سوپرایز رو رقم میزنن! ب قول خودش عملیات پیچیده ی سوپرایز ک یک تیم پشتش بودن و خودشم کلی استرس کشیده بود ک من نفهمم ک سوپرایزش خراب نشه!😄 و ملیحه سادات هم خیالش رو راحت کرده بود ک نگران نباش! از پونه بعیده که این چیزا رو متوجه بشه و نشونه ها رو بهم ربط بده و متوجه سوپرایز بشه! البته ملیحه سادات کلمه ی بدتری در توصیف من گفته بود🤣 من جهت حفظ آبروی خودم نمیتونم از اصل کلمه استفاده کنم😅 @yaremehrabanema
خلاصه اینکه انیس اومد! باهم ناهار خوردیم! و چند ساعتی باهم از هر دری حرف زدیم و خندیدیم. من برای مرتب بودن نسبی خونه( و ن عالی و کامل) اصلا پیشش معذب نبودم و حتی بعد از ناهار کنار هم دراز کشیدیم و از خاطرات زندگی خودمون گفتیم! تو گویی دو دوست صمیمی بودیم که سالهاست همدیگرو میشناسن! و من اینو از انرژی خوبی میدونم ک از همون لحظه اول از انیس دریافت کردم! و نکته جالب اینکه انیس واقعا شبیه منه! نه فقط در ظاهر که حتی در لحن و نحوه صحبت کردن هاش و بیش از هر چیزی در خندیدن هاش!❤️ عکس از پیج انیس وقتی ک بالاخره منو از حالت پنهانی در آورد و منم تونستم استوری های سفر مشهدش رو ببینم😄 @yaremehrabanema
و ناهاری ک ب نیت خوردن با ملیحه سادات پخته بودم، با انیس خوردم! و چ عجیب! مگه نه؟ این اتفاق به من نشون میده ک گاهی چطور ممکنه همه ی آنچه در ذهن داری و براش فکر و خیال کردی، ناگهان تحت برنامه ریزی یک نیروی قوی تر تغییر کنه! و چه خوبه ک در کنار همه برنامه ریزی هات اینو بدونی ک گاهی ممکنه سوپرایز بشی! و اگرچه خیییلی دوست داشتم ملیحه سادات رو ببینم اما حالا انیس اینجا بود با همه ی مهربانی و خوش قلبی و انرژی بی نظیرش و اون لهجه جنوبی قشنگش... عکس از پیج انیس☺️ @yaremehrabanema
انیس عزیز و مهربانم ازت ممنونم راستش من هنوزم باور نمیکنم چقدر یک نفر میتونه مهربون باشه که برای دیدن و شاد کردن یک دوست مجازی ندیده و نشناخته اونم در سفری چند روزه و پر از برنامه های شخصی ب مشهد، چنین برنامه ای ترتیب بده! من فقط میتونم بهت بگم ازت ممنونم به خاطر حس خوبی ک اون روز بهم دادی و اوقاتی ک کنارت گذروندم واقعا خیلی خوش گذشت. و یک خواهش ازت دارم: لطفا همیشه همینقدر مهربون و خوب و خوش قلب بمون! شور و شوق و شادی و نشاط و انرژی خوب این روزهای تو منو برد به دوران دانشجوییم. همون روزهایی ک دقیقا هم سن و سال تو بودم... و دلم یکهو تنگ شد... خیلی تنگ... برای اون روزهای خودم و دوستانم! @yaremehrabanema
یک شباهت دیگه ی انیس ب من ب تایید فاطمه جان تقوی😄 شباهت ها داره زیاد میشه. ملیحه سادات میگفت انگار خواهرید☺️ @yaremehrabanema
یار مهربان
انیس عزیز و مهربانم ازت ممنونم راستش من هنوزم باور نمیکنم چقدر یک نفر میتونه مهربون باشه که برای دید
همین دیشب ک یاد دوران دانشجویی افتادم و دلم تنگ شده بود، ملیحه سادات تو پیجش کلی موسیقی تقدیمی ب تک تک دوستای دوران دانشگاهمون گذاشت و واقعا منو پر از حس خوب کرد. برید تو پیجش و بیینید ک چه موسیقی ای رو به من تقدیم کرده☺️👇
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
مِهر ماه و شروع سال تحصیلی هر سال، هر سال، برای من یادآورِ مِهرماهیه که منِ هجده ساله با یک چمدون لباس و یک ملافه و پتو و یک جفت دمپایی و مقادیری قابلمه و لوازم آشپزی همجوارِ امام رضا جان شدم و رسما شدم دانشجوی مشهد! کلاسها از ۲۵ شهریور شروع شده بود و من با افتخار ۱۳ مهر رفتم دانشگاه😂 خیلی دیر رفته بودم و به تبع وقتی من رسیدم تقریبا بچه‌ها همدیگرو پیدا کرده بودن، هم‌اتاقی‌های خوابگاهشون رو معلوم کرده بودن، اینکه تو کلاسا کجا بشینن، با کی برن خوابگاه با کی بیان دانشکده همه چی تنظیم شده بود... ولی خب من تنظیمات همه رو دستکاری کردم و خیلی زود معادلات خوابگاه و دانشگاه رو به هم ریختم و بعد از مدتی این من بودم که تعیین می‌کردم کی و کِی و کجا بره و بیاد. و پس از اون ۱۳ مهری که من وارد خوابگاه شدم، دیگه دانشگاه در ید قدرت مهدوی بود.😂 شاخِ حقیقی بودم اون زمان که شاخ مجازی مد نبود.🤣 من بهترین رفیق‌های زندگیم رو تو دانشگاه پیدا کردم، دوست و رفیق‌هایی که از سال اول کارشناسی با هم آشنا شدیم و هنوز که هنوزه دوستی‌مون پایداره و با هم ارتباط نزدیک و عمیق داریم، به شهرهای همدیگه سفر می‌کنیم، به خونه‌های همدیگه می‌ریم و تو فضای مجازی با هم در ارتباطیم. با اینکه با آدمهای زیادی در ارتباطم و تعداد دوستان زیادی دارم اما تنها گروهِ دوستانه‌ای که دارم هم‌دانشکده‌ای‌هام هستن، تنها کسانی که به حریم خصوصی من راه دارن، تنها کسانی که اشکهام رو باهاشون به اشتراک می‌ذارم، تنها کسانی‌ که با خبر از احوال من هستن، تنها کسانی که بهشون اعتماد کامل دارم و بدون ترس از قضاوت و ترس از طرد شدن احساسات و دغدغه‌هامو تو جمعشون می‌گم، تنها کسانی که وقتی کنارشونم چه بخندم و چه اشک بریزم در هر صورت حالم خیلی واقعی خوبه... و کسی تا طعمِ رفیقِ خوب رو نچشیده باشه نمی‌تونه بفهمه من دارم از چی حرف می‌زنم... من خیلی وقتها شده که غر زدم و گفتم دانشگاها و درسهای ما کاربردی نیست، دانشگاه رفتنای ما اونطور که باید ثمری نداره یا حتی برخی اساتید ما اونجور که باید سواد ندارن.... اما همیشه گفتم اگه ثمر دانشگاه رفتن فقط و فقط پیدا کردن یه همچین رفیقایی باشه، می‌ارزه، حتی به هزینه کردنِ جوونی می‌ارزه! که همه‌ی ماجرا، رفیقِ خوبه... هم‌کلاسی‌های قشنگم! آغاز مِهر و سالروز شکل‌گیریِ مِهرِ بینمون مبارک رفیق‌ترینهام💚 .
حسن ختام موسیقی های تقدیمیش هم تقدیم یک موسیقی به رفیق آسمونی مون تکتم بود😢 دوست دارم براتون بذارمش... به یاد تکتم عزیز🥀 @yaremehrabanema
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
Friend Music 28.mp3
7.29M
و اما از مرامِ رفاقت به دوره اگه قرار باشه موسیقیِ تقدیمی برای تو نداشته باشم رفیق... دفترِ تقدیمی‌های امروزم رو با یاد تو می‌بندم... آخرین موسیقی تقدیم به رفیقِ قرآنی که خیلی زود پر کشید و رفت به بهشت‌هایی که متعلق به اونجا بود، تکتمِ عزیزم💔
یکی از خاطره انگیز ترین روزهای دانشکده... ۱۴ دی ماه سال ۹۰! آخرین روز از دوران دانشجوییِ بچه های ورودی سال ۸۷ دانشکده علوم قرآنی مشهد! روزی که نرگس سر کلاس استاد حسینی کنفرانس داشت و ما به جای توجه به مطالبش همش از پنجره ی کلاس نگاهمون به بیرون بود! برای همین دیگه طاقت نیاورد و یکهو بین صحبتاش پرسید: به چی نگاه میکنید؟😐 طیبه با همون صداقت همیشگیش جواب داد: به برف!😄 در ضمن به شما هم توصیه میکنیم تا این صحنه زیبا و دل انگیز رو از دست ندادین بیاین نگاه کنید! همه خندیدیم و استاد هم لبخند زد اما طفلکی نرگس مجبور بود که به کنفرانسش ادامه بده! همه مون دل توی دلمون نبود ک کلاس زودتر تموم بشه! بعد از کلاس رفتیم بیرون و خدای من! چقدر زیبا بود! برف در زیباترین و با شکوه ترین حالت خودش می بارید! چقدر اون روز برف بازی کردیم و بهمون خوش گذشت! هنوز صدای خنده های بلندمون تو گوشمه! خدا رو شکر اون روز آقایون هم کلا نبودن تو دانشکده و کاملا آزادانه هر حرکت جلفی ک دوست داشتیم انجام دادیم😂 اون سبدی هم ک تو عکس دست ملیحه ساداته از سلف دانشکده کش رفته بود که توش پر از برف میکرد و هربار نصیب یکی از بچه ها میشد😄 پی نوشت: نفر دوم از سمت چپ از افراد ایستاده، تکتمه!❤️ @yaremehrabanema
شکرگزاری یکی از کارهای مورد علاقه ی منه ک البته گاهی روزها و شبهای زیادی پی در پی در زندگی من بدون شکر گزاری میگذرن.... ولی به تجربه دریافتم که هروقت روزم رو با شروع میکنم حال بهتر و قشنگ تری رو تجربه میکنم. البته شکر گزاری رو نمیشه القا کرد و به زور تزریق کرد! مثل خیلی چیزهای دیگه باید حسش کرد! در قلب و با همه ی وجود... ولی قبل از اون باید چشم نعمت بین داشت! بارها با افرادی روبرو شدم ک وقتی بهشون میگم بیاین شکرگزاری کنیم میگن: دقیقا برای چی باید شکر کنیم؟ و بعد مجموعه ای از گله ها و شکایت ها رو از خدا و زمین و زمان و جهان و خودشون و اطرافیانشون مطرح میکنن. ک البته طبیعیه! زندگی انسان ها آمیخته ب رنج ها و دردها و مصیبت هاست! در جهان و آدم های اطرافمون چیزهایی هست که برای ما بسیار آزار دهنده است و این حقیقت داره... با این حال و با تمام اینها بیاین چشم هامون رو عادت بدیم که در کنار همه بدی هایی ک میبینیم و حق هم داریم ببینیم، خوبی ها و زیبایی ها رو هم ببینیم و ابراز کنیم. اون وقت حس زیبای شکر گزاری رو در اعماق قلبمون حس میکنیم و کم کم میبینیم ک حالمون داره بهتر میشه. و مگه این خواسته ی عمیق قلبی همه ی ما نیست؟ داشتنِ 💚 @yaremehrabanema
وقتی بچه بودیم جهان اطرافمون برامون پر از شگفتی بود‌! ما میتونستیم با دیدن یک پروانه ذوق کنیم و در چاله آبی که به واسطه باران پر شده بود بپر بپر😄 چقدر همه چیز زیبا بود و میتونست ما رو سر ذوق بیاره پرواز پرنده ها، شبنم نشسته روی برگ گل ها... برف، باران چقدر به آسمان نگاه میکردیم و ماه و ستاره ها برامون جذاب بودن... حالا چی شده که ببخشید ک اینجوری میگم ولی واقعا گاهی کور میشیم از دیدن این همه زیبایی و شگفتی... شاید بگین زندگی با این سرعت تندش و همه ی مشغله هاش مگه جایی میذاره برای دیدن اینها؟ یا حتی بگید مگه مصیبت ها و درد ها و رنج دیدن ها رهامون میکنن؟ یا حتی آدم ها! مگه آدم ها میذارن یک لحظه حال دلت خوش باشه ک بتونی بری سراغ دیدن نعمت ها و چیزهایی ک داری؟ @yaremehrabanema