هواپیما ک تیک آف کرد کولرها روشن شد!
اونم در سردترین حالت ممکن!
متاسفانه یادم رفته بود چفیه مو با خودم بردارم!
از قبل هم سرماخوردگی داشتم!
همه دست ب دست هم داد و ناگهان سردرد خیلی بدی گرفتم!
خدا نصیب گرگ بیابون نکنه!
من سردرد زیاد میشم!
سردرد های بدی هم میشم!
سردرد هایی ک یک روز کامل منو میندازن!
ولی با این حال این بار سردردی شدم ک با همه سردرهای عمرم فرق داشت!
انگار یک بمب ساعتی توی مغزم کار گذاشته بودن ک ترکیده بود و حالا سلول سلول های مغزم داشت از هم جدا میشد😩
#سفرنامه_اربعین
@yaremehrabanema
با دو دستم محکم سرم رو گرفتم
همسرم متوجه سردردم شد و از مهمان دار طلب پتو کرد! نداشتن!
یکی از همسفری ها بهم قرص سردرد داد!
نمیدونستم باید چی کار کنم؟
محکوم بودم ک در یک جای کوچیک و تنگ بشینم و اون سردرد وحشتناک ک شبیه ب عذابی تموم نشدنی بود رو تحمل کنم!
تنها چیزی ک در اون اوضاع به دادم رسید گریه بود!
بله! گریه! ک الان فکر میکنم حتما یکی از معجزات الهیه برای تخلیه شدن از بالاترین درد ها و فشارهای جسمی و روحی!
درد ب حد طاقت خودش رسیده بود!
سرمو گرفتم پایین و با شدت تمام گریه کردم!
بی وقفه و برای مدتی طولانی!
عارفه و همسرم ک از دو طرف کنارم نشسته بودن نگران حالم شدن!
مدام میخواستن کاری برام بکنن!
یکی از همسفری ها چادر نمازش همراهش بود!
داد ک روی سرم بندازم! خدا خیرش بده! از ته دل دعاش کردم! باعث شد سرم کمی گرم بشه!
#سفرنامه_اربعین
@yaremehrabanema
در همین حین خلبان شروع به صحبت با مسافران کرد.
از تاخیر پیش آمده عذرخواهی کرد و گفت که میخواهد دل نوشته ای برایمان بخواند...
خلبان دل نوشته اش را میخواند! نمیفهمیدم چه میگوید؟ فقط یک کلمه ی آشنا ب گوشم خورد! حسین! گریه ام شدت گرفت!
دیگر نمیدانستم برای چی گریه میکنم؟
برای سردردی ک انگار داشت همه وجودم رو متلاشی میکرد؟
برای دلتنگی برای کربلا؟
یا دلتنگی برای وطن؟
آرزو میکردم برای یکبار دیگه بتونم صورت مامان و بابام رو ببینم و دخترم رو در آغوش بکشم!
همه ی احساساتم باهم قر و قاطی شده بود!
بند بند وجودم دلتنگ نفس کشیدن تو هوای مشهدالرضا بود!
به تک تک ائمه ی مدفون در عراق سلام میدادم!
حال غریبی بود ک ناگهان دست داد و دست خودم نبود!
#سفرنامه_اربعین
@yaremehrabanema
بعد از این گریه ی طولانی، آروم شدم!
سردردم کاملا قطع شد!
تمام درد یکهو از بین رفت!
انگار از ناکجایی آمده بود و ب همان جا برگشت!
صدای خلبان می آمد ک میگفت: ب فرودگاه شهید هاشمی نژاد مشهد رسیدیم.😌
#سفرنامه_اربعین
@yaremehrabanema
از پله های هواپیما ک پایین اومدیم هوای خنک و پر از اکسیژن مشهد رو با نفسی عمیق به ریه هایم فرو دادم و به امام رضا جانم سلام دادم و لبخند زدم و گفتم: به به! هوایِ وطن!😍
در فرودگاه مشهد، مادر و پدر و دخترم و مادر و خواهر و برادر همسرم
به دیدارمون اومده بودن
چقدر #حس_شکر داشتم برای دوباره دیدنشون!
الحمدلله رب العالمین🙏
#سفرنامه_اربعین
#احساس_نوشت
@yaremehrabanema
#نظر_شما
از تک تک کسانی که این مدت در این سفر زیبا همراه من بودن و نگاه پر مهر و محبتی نسبت ب من و #سفرنامه_اربعین داشتن خیلی خیلی ممنونم.❤️
میخوام بدونید ک اگر قابل باشم در پیاده روی اربعین و تمام زیارت ها شریکتون کردم. ان شاء الله خدا قبول کنه از همگی مون.❤️
پی نوشت: این پیام یکی از شماست ک برای مامان فرستادید و مامان برای من فرستادن. واقعا قدردان حضورتون و نگاه پر لطفتون هستم🙏
@yaremehrabanema
آقای امام حسین سلام!
گفته بودید وقتی به منزل رسیدیم خبر رسیدنمان را به شما بدهیم تا خیالتان راحت بشود.
خواستم بگویم خیالتان راحت!
ما زائرها روی بال فرشتهها قدم گذاشتیم و به خانههایمان برگشتیم.
شکرخدا همهی کودکان در سلامت به سر میبرند و مجبور نشدیم حتی یکی از آنها را در خرابهی کشور غریب، بگذاریم و برگردیم.
روسری و چادر همهی خانمها پر از خاک شد اما از سرشانتکان نخورد.
اصلا عموهای کاروان آنقدر غیرتی بودند که حتی اجازه ندادند کسی نگاه چپ به آنها بکند، چه برسد به اینکه بخواهند به چشم کنیز نگاهشان کنند!
مردم خیلی ما را دوست داشتند.
برایمان لقمه میآوردند و اصرار میکردند بخوریم.
خداروشکر لقمهها صدقه نبود.
نگران حالمان بودید، خواستم بگویم هیچ خاری در پایمان فرو نرفته، روی دستهایمان جای طناب نیست و موهایمان آتش نگرفته.
فقط کمی آفتاب سوخته شدیم، همین!
سراغ شش ماههی کاروان را گرفتید، خواستم بگویم الان توی بغل مادرش خواب است و احتمالا دارد رویای شیرین سفر را میبیند.
شما خیلی تاکید کرده بودید تشنه نماند. خواستم بگویم همه خیلی دوستش داشتند، بغلش میکردند و برایش آب میآوردند.
دخترها هم کلی بازی کردند و از این طرف به آن طرف دویدند.
ولی خداروشکر در بین انبوه جمعیت نه گوشوارهای گم شد و نه دامنی آتش گرفت.
همسفرهایمان همه عالی بودند، همه مودب و متین صحبت میکردند و هیچ کس به شما و خانواده تان بد نمیگفت.....
آقای مهربانم!
خواستم بگویم همه چیز خوب است.
همه به خانههایمان برگشتیم و هیچ چیز و هیچ کس را در صحرای کرب و بلا جا نگذاشتیم به جز "دلمان" ....
چقدر عجیب است که شما اصلا اجازه نمیدهید ما حتی یک جرعه از مصیبت شما را بچشیم...!!
✍ #اکرم_نجفی
@yaremehrabanema
یار مهربان
یک مسئله آزار دهنده فقط وجود داشت در شبها ک وجود تعداد زیاد پشه بود😅 طوری ک اگر یکجا مینشستیم برای ا
این پست رو یکبار دیگه بخونید!
یک پی نوشت بهش اضافه کردم😁
@yaremehrabanema
سلام دوستان عزیزم.
کیا منتظر #دوره_کتابخوانی بودن؟
خودم که خیییییلی دلم تنگ شده.
الانم اومدم با یه خبر خوب😊
یه دوره ی جدید کتابخوانی میخوایم برگزار کنیم که از همین لحظه میتونید ثبت نام کنید😍
لطفاً برای #ثبت_نام به این آیدی پیام بدین: @Pooneh_rsz
زمان شروع دوره هم روز سهشنبه هست و ظرفیتمون هم طبق معمول خیلی محدوده🥲
@yaremehrabanema
ما آدما خیلی عجیبیم!
گاهی برای اینکه از منطقه ی امن خودمون بیرون نیایم و یا برای اینکه حاضر نیستیم یک سختی ای رو به جون بخریم به هر دلیلی! حالا یا میترسیم و احساس ضعف و ناتوانی داریم یا مواجهه با اون سختی رو کلا برای خودمون عادلانه و منصفانه نمیدونیم و میخوایم بجنگیم هر طوری شده ولی زیر بار اون سختی نریم!
ولی با این حال به خاطر روبرو نشدن با واقعیت تلخ و سخت زندگی مون، یک رنج دائمی و همیشگی رو ب خودمون تحمیل میکنیم!
@yaremehrabanema
این سوال رو پرسیدم امروز ک بهش فکر کنید یکم.
ببینید کجاها تو زندگی تون در گذشته یا حتی همین حالا دارید یک رنج دائمی رو با خودتون حمل میکنید همه جا! فقط چون تحمل یا شجاعت یا صبوریِ مواجهه با یک سختیِ گذرا رو ندارید!
@yaremehrabanema
بعد از خودتون بپرسید ارزشش رو داره؟
ارزشش رو داره ک سالها نتونم زندگی کنم و از زندگیم لذت ببرم و همش درگیر باشم و رنج بکشم؟
بپرسید از خودتون یعنی واقعا خیلی ضعیف و ناتوانم برای مواجهه با اون سختی ای ک میدونم اگر باهاش روبرو بشم از یک رنج دائمی خلاص میشم؟
@yaremehrabanema
یار مهربان
سلام دوستان عزیزم. کیا منتظر #دوره_کتابخوانی بودن؟ خودم که خیییییلی دلم تنگ شده. الانم اومدم با یه خ
سلام دوستان👆
فردا روز شروع دوره است.
و مهلت ثبت نام فقط تا ساعت ۱۲ امشبه.🤗
@yaremehrabanema
سلام دوستان.
یک نظر خواهی میخوام بکنم ازتون.
اگر بخوایم یک روز در هفته جلسات کتابخوانی رو به صورت حضوری برگزار کنیم ب این صورت ک یک کتاب رو در کنار هم جمع خوانی کنیم، کیا دوست دارن تو این جلسات شرکت کنند؟
بهم پیام بدین و نظرتونو بگید: @Pooneh_rsz
@yaremehrabanema
یار مهربان
سلام دوستان. یک نظر خواهی میخوام بکنم ازتون. اگر بخوایم یک روز در هفته جلسات کتابخوانی رو به صورت ح
عاشقتونم که از راه های دور...
از ماهشهر تا اصفهان و تهران دارید پیام میدین که کاش مشهد بودیم و جلسات حضوری کتابخوانی رو میومدیم و ایموجی گریه میفرستید برام.
مشهدی ها یکم یاد بگیرن😒
@yaremehrabanema
یار مهربان
#روز_اول_مهر😁 چه احساسی داری؟ #ابراز_کلامی_احساسات @yaremehrabanema
مثل این بچه باشید!
احساس خودتون رو صادقانه ابراز کنید😄
#ابراز_کلامی_احساسات
@yaremehrabanema
دیشب موقع خواب فاطمه میگفت: مامان من خیییییلی هیجان زده ام و ذوق دارم برای فردا ک میخوام برم مدرسه.
امروز صبح که ساعت یک ربع به ۷ صداش زدم با اولین صدای آرومم بیدار شد و سریع نشست.
بعد گفت: از امروز روزهای بهشتی شروع میشه😄
روزهای پیش هم در مورد کلاسش و سرویس امسالش باهم حرف زدیم.
میگفت مامان من نگرانم! اگر موقع برگشت نتونستم ماشینی ک میخوام سوار بشم رو بشناسم چی کار کنم؟
کلاسم کجاست؟ حالا ک کلاسم عوض شده نسبت ب پارسال اگر نتونم پیداش کنم چی کار کنم؟
باهم حرف زدیم راجع ب نگرانی هاش!
احساسات آدم ها راجع ب مسائل مختلف و در موقعیت های مختلف، متفاوته!
مهم اینه فضایی ایجاد کنیم ک بچه ها بتونن ب راحتی احساس واقعی شون راجع ب هرچیزی رو ابراز کنند.
بعدم باهاشون همراهی کنیم در اون احساس!
کنارشون باشیم. بپذیریمشون و کمک کنیم ک با حسشون کنار بیان...
احساسات درست و غلط نیستن!
فقط احساسن! همین!
حتی اگر ب نظر شما مسخره باشن! یا غیر منطقی!🙄
به بچه ها برچسب نزنیم!
نگیم فلان چیز ک ترس نداره!
القای الکی نکنیم ک نهههه! این حرفو نزن! تو شجاعی!
تو از مدرسه خوشت میاد!
تو فلانی بهمانی!
اینجوری راه رو برای هر گفتگویی با بچه میبندیم! دیگه نمیتونه درونیاتش رو ابراز کنه! یا ب خاطر چیزی ک احساس میکنه دچار #حس_شرم و گناه میشه!
سردرگم میشه!
چون بچه ها فکر میکنن هرچی مامان باباشون بهشون میگه حتما درسته!
از اون طرف داره با حس خودش چیزی تجربه میکنه ک فقط خودش میفهمه چقدر واقعیه!
پس با انکار احساساتشون یا سرزنش کردنشون، فقط اونا رو دچار ابهام و سردرگمی میکنیم.
بچه ها باید بدونن در هر زمینه ای هر احساسی دارن تجربه میکنن ما کنارشونیم تا بتونن در نهایت ب آرامش برسن!
فقط کنارشون باشیم و شنوا و پذیرا!😌
#ابراز_کلامی_احساسات
@yaremehrabanema
دختر کوچولوم رو امروز در پناه قرآن قرار دادم و به مدرسه فرستادم.
وقتی رفت احساس #هیجان #شادی کمی#اضطراب و #شکر_گزاری داشتم.
شما هم برام بگید ک امروز چه احساسی داشتید؟
#احساس_نوشت
#زندگی_نوشت #کلاس_اول #سال۴۰۳ #مهر_ماه
@yaremehrabanema
حالا ک ماه مهر شده منم مثل فاطمه جانم خیلی ذوق زده هستم☺️
اول برا اینکه ب نظرم تو فصل مدرسه ها دوباره زندگی #نظم میگیره و یک شور و شوقی میاد تو زندگی...
دوم اینکه من عاااااااشق #فصل_پاییز هستم...
هم هواش! هم شاعرانگیش! قشنگیش! برگ ریزونش! وااااای!😍😍😍
و سوم اینکه لحظه شماری میکنم برای دیدن آدمایی که دوستی مون تقریبا داره یکساله میشه و خوب تر شدن حال دلمو تو این یک سال ب شدت مدیونشونم...
حتما میدونید ک دارم از #مهر_آنا صحبت میکنم☺️
@yaremehrabanema
#مهر_آنا اول برام فقط در حکم یک گروه کتابخوانی بود! یک جایی ک میتونستم برای اولین بار طعم شیرین کتاب خوندن دسته جمعی رو تجربه کنم و از این جهت برام جذاب بود!
اما گذر زمان بهم فهموند ک #مهر_آنا در اصل جاییه ک همه ی ما بهش نیاز داریم!
یک جای آروم و امن!
جایی ک بتونی صادقانه حرف بزنی از هر چیزی ک درونت حس میکنی و در کنارش تمرین کنی شنیدنِ بدون قضاوت آدم ها رو!
@yaremehrabanema
#مهر_آنا به من یاد داد که خودمو دوست داشته باشم!
بهم یاد داد که چطور احساسات دخترم رو بپذیرم و باهاش گفتگو کنم و یک رابطه قوی باهاش بسازم!
بهم یاد داد ک به خودم فرصت بدم! خودمو ببخشم و اینکه چطور انعطاف پذیر باشم...
گاهی با خودم فکر میکنم شاید اون شب قدری ک ب درگاه خدا دعا کردم بهم آرامش و شادی و حس خوب بده، خدا برام تقدیر کرد: یکشنبه هاش ساعت ۱۰ تا ۱۱ و نیم با #مهر_آنا بگذره!
@yaremehrabanema