✨﷽✨
⛔️انواع گناهان و تأثیرات آنها بر زندگی!
✍امام صادق (علیه السلام) میفرمایند:
🔥گناهی كه نعمت ها را تغيير میدهد:
تجاوز به حقوق ديگران است.
🔥گناهی كه پشيمانی می آورد:
قتل است.
️🔥گگناهی كه گرفتاری ايجاد میكند:
ظلم است.
🔥گناهی كه آبرو می بَرد:
شرابخواری است.
🔥گناهی که جلوی روزی را میگیرد:
زناست.
🔥 گناهی كه مرگ را شتاب میبخشد:
قطع رابطه با خويشان است.
🔥گناهی كه مانع استجابت دعا میشود
و زندگی را تيره و تار میکند:
نافرمانی از پدر مادر است.
📚علل الشرايع ج ۲-ص۵۸۴
@YasegharibArdakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجه الاسلام دهقان چناری
با لهجه یزدی
@YasegharibArdakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید👆👆👆👆
💠در حاشیه دیدار با خانواده #شهیدحسن_زفاک
🔺ابراهیمیان: این افتخار را به بچه های هئیت بدهید تا یادواره شهید در مجمع برگزار بشود.
🔺مادر شهید: حسن پدر ندارد😔 شما زحمت میکشید ببخشید بخدا... اجرتون با خدا🤲
✅ روز شمار:
📆 ۳۷ روز مانده تا دومین یادواره شهید حسن زفاک
🔹روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان
@yasegharibardakan
*🏵 "بصیرت" :*
🔸وقتی گرگ حمله میکند، با صدای بلند حمله میکند و فرصتی برای واکنش دارید.
اما وقتی موریانه هجوم میآورد،
از همان ابتدا بی سرو صدا و تنها به جان داراییتان میافتد. زمان میبرد تا به هدف برسد.
*🔹ایستادن در برابر گرگ، شجاعت میخواهد و دفع خطر موریانه بصیرت!...*
*🏵 "بصیرت"، سواد نیست- "بینش" است.*
🏵 بصیرت، یعنی اینکه نگاهت به "شخصیت"ها نباشد، بلکه همواره به "شاخص"ها چشم بدوزی!...
*🏵 بصیرت، یعنی اینکه بدانی حتی مسجد میتواند "مسجد ضِرار" باشد و پیامبر(ص)آن را خراب کند و به زباله دانیِ شهر تبدیل نماید!...*
🏵 بصیرت، یعنی اینکه قرآنِ روی نیزه تو را از قرآنِ ناطق منحرف نکند!...
*🏵 بصیرت، یعنی اینکه بدانی جانباز صفین(شمر) میتواند قاتل حسین(ع)در کربلا باشد!...*
🏵 بصیرت، یعنی اینکه بدانی در جنگ با فتنه نمیتوانی آغازگر باشی اما تا ضربه نهایی، نباید از پا بنشینی!...
🏵 بصیرت، یعنی اینکه نگذاری فتنه گران، شیرت را بدوشند یا بر پشتت سوار شوند!...
*🏵 بصیرت، یعنی اینکه" مالک اشتر"ها را به تندروی و "ابوموسی اشعری"ها را به اعتدال نشناسی!...*
🏵 بصیرت، یعنی اینکه بدانی معاویه ها، به *سست عنصرهای سپاهِ علی(ع )* دل بستهاند!..
🏵 بصیرت یعنی اینکه بدانی: تاریخ تکرار می شود، نه با جزئیاتش، بلکه با خطوط کلیاش
🏵 بصيرت در خشت خام ديدن است، نه در آينه ديدن......
.@YasegharibArdakan
#احتیاط کنیم😊
👹نمادهای شیطان پرستی در تلگرام وایتا را بشناسید...
🤘 نماد عمومی شیطان پرستان
🖕 نماد ضد فرهنگی
👁 نماد یک چشم شیطان پرستی
👩👩👦💑👭👩❤️💋👩👩❤️👩هم جنس گرایی زنان
👨👨👦👨👨👦👦👨❤️👨👨❤️👨👨❤️💋👨هم جنس گرایی مردان
☯️♋️ نمونه ای از اعداد 6 و 9
♍️ کلمه "الله" که وارونه شده
♉️➰♈️ نمایی متشابه به بز شیطان پرستی☣️ 3 بز ➿2 بز
✝️☦️ ☮️صلیب
🙏 نماد عبادت بودا
👐 🙌 برعکس کردن حالت قنوت مسلمانان؛
(به انگشتان شصت خود هنگام قنوت توجه کنید)
🗽 مجسمه آزادی
🕍 عبادتگاه صهیونیسم
🕎 آرم سازمان موساد صهیونیسم
🔯✡️نشان صهیونیسم
سعی شود از این علامت و نشانه ها استفاده نشود ...❗️
مسلمانان بیدار باشید ...❗️
@YasegharibArdakan
لبخند کانال مجمع😄😄😄
🏮تهرانیها زیاد شیر بخورند، چون سرب هوا رو دفع میکنه...
ولی بلافاصله بعدش آب بخورند چون نیترات آب، ضد وایتکسه...
بعدش هم چای بخورند نیترات آب رو میکشه...
بعد از چای هم آبلیمو بخورن تا رنگهای شیمیایی تو چایی را دفع کنه...
بعد از آبلیمو هم توکل کنن به خدا دیگه... 😂
🏮*ده روش برای به دست آوردن دل زنان!*
- به حرفاش گوش بده
-کارت بانکیت رو دراختیارش بزار
- بهش محبت کن
- گاهی براش یک شاخه گل بگیر
-کارت بانکیت رو بهش بده
- چندروز یک بار بهش بگو دوستت دارم
- تولدشو فراموش نکن
- کارت بانکیت رو بهش بده
- حداقل در روز یک بار بهش تلفن کن
- جلوی جمع بهش احترام بذار
-کارت بانکیت رو بهش بده
- سالگرد ازدواج و روز زن رو فراموش نکن
- موقعی که ناراحت هست کنارش باش و بهش بگو نگران چیزی نباش من کنارتم
- کارت بانکیت رو حتما بهش بده 🤣🤣😜
بابا این کارتِ بی صحاب رو بش بده دیگه😂😂
لبخند
ﻣﺮﺩ ﻫﯿﺰﻡ ﺷﮑﻨﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮد، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺗﺒﺮﺵ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﺏ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ.
ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ آﻣﺪ و ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ؟
ﻣﺮﺩ ﻗﻀﯿﻪ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ آﺏ ﺭﻓﺖ ﻭ یک ﺗﺒﺮ مسی آﻭﺭﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻨﻪ؟ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ!
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ یک ﺗﺒﺮ ﻧﻘﺮﻩ ﺍﯼ
ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻨﻪ؟
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ!!
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﻓﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ یک ﺗﺒﺮ ﻃﻼﯾﯽ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻨﻪ
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ!
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺗﺒﺮ ﻣﺮﺩ را آﻭﺭﺩ، ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺶ آﻣﺪ ﻭ ﻫﺮﺳﻪ ﺗﺒﺮ را به او ﺩﺍﺩ!☺️
ﭼﻨﺪﯼ ﺑﻌﺪ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺯﻧﺶ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ رفتند. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺯﻧﺶ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ آﺏ ﺍﻓﺘﺎﺩ، ﻣﺮﺩ بسیار ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ.
ﻓﺮﺷﺘﻪ آﻣﺪ ﻭ ﻋﻠﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﺮﺩ ﺭا ﭘﺮﺳﯿﺪ؟
ﻣﺮﺩ ﺟﺮﯾﺎﻥ را ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ.
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ملکه زیبایی 2018 ﺑﺮﮔﺸﺖ! میخواﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ هم ﻣﺮﺩ رو ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ کنه، ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺴﺮته؟
مرد ﮔﻔﺖ: آﺭﻩ😍
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ و ﮔﻔﺖ:
ﭼﺮﺍ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﯽ؟
مرد ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ تو ﺻﺎﺩﻕ ﺑﻮﺩﻡ، ﻫﺮﺳﻪ ﺯﻥ رو ﺑﻪ ﻣﻦ میدادی ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺲ ﻣﺨﺎﺭجشون ﺑﺮﻧﻤﯽآﻣﺪﻡ!!
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺶ آﻣﺪ👍
پس ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: آفرین! ﺍﻫﻞ ﮐﺠﺎﯾﯽ که ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺯﺭﻧﮕﯽ؟ ﻣﺮﺩ گفت: ایران!
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﺵ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ و ﮔﻔﺖ: یارانه هارو کی میریزن؟ 😂
بخند دیگه😡😡😡😡
----
یه توصیه ی علمی به دختر خانما؛😍
موقعی که خواستگار میاد
به مادر داماد بگین من فکر کردم شما خواهر بزرگترشین! ☺️
یعنی تأثیری که این جمله در نتیجه خواستگاری داره، کتاب های قلمچی و گاج و ماهان در قبولی کنکور نداره...!
😄😄😄😄😄😄😄😄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای قربون صداقتت....والا....
@YasegharibArdakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جیگر رئیس جمهور آیندموون هستن😳😳😳😳
لال از دنیا نری بلند صلوات
@YasegharibArdakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشاالله به سید انجوی نژاد...
کدوم بگیرم؟؟!!!
همشو بگیر😁😁😁😒😒
@YasegharibArdakan
📚از امروز متن رمان #قصه_دلبری. به صورت پارت بندی در کانالمون قرار میدیم.
امیدوارم که این رمان زیبا رو دنبال کنید و ازش لذت ببرید.
محمد ابراهیمیان اردکان
#قصه_دلبری😍
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌸
#مرجان_درعلی (همسر شهید)
#رمان 📚
#قصه_دلبری 💞
#قسمت_اول 1⃣
💟مثل معتادهاشده بودم اگرشب به شب به دستم نمی رسید, به خواب نمی رفتم و انگار چیزی کم داشتم. شبی را با چمران به روایت #همسر صبح می کردم, شبی راهم باهمت به روایت همسر💞بین رفقایم دهن به دهن می شدمجموعه ی جدیدی چاپ شده بنام #اینک_شوکران که زده است روی دست نیمه ی پنهان ماه.
💟دربه درراه افتاده بودیم دنبالش، اینجا زنگ بزن، اونجازنگ📞 بزن, باخاطرات منوچهرمدق که پاک ریختیم به هم. ثانیه⏳ شماری می کردیم رفیقمان ازتهران, خاطرات ایوب بلندی را زودتر برساند. بعدهاکه دروادی نوشتن افتادم, جزو آرزوهایم بودکه برای #شهیدی کتابی بنویسم📝 درقدوقواره ی مدق, چمران, همت, ایوب بلندی و....و روایت فتح آن راچاپ کند.
💟ولی هیچ وقت به مخیله ام خطور نمی کرد❌روزی برای روایت فتح, زندگی #رفیق_شهیدم🌷 رابنویسم. برای همان رفیقی که خودش هم یکی از آن مشتری های پروپاقرص آن کتاب ها بود. برای همان رفیقی که خودش هم به همسرش♥️ وصیت کرده بود بعد از شهادتش, خاطراتش را در قالب #نیمه_پنهان_ماه چاپ کنند✅
💟حسابی کلافه شده بودم😞 نمی فهمیدم که جذب چه چیزاین آدم شده اند ازطرف خانم ها چند تا #خواستگار داشت. مستقیم به اوگفته شد اون هم وسط حیاط دانشگاه وقتی شنیدیم گفتیم چه معنی داره😒 یه دختر بره به یه پسری بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم. اونم باچه کسی اصلاًباورم نمی شد.
💟عجیب تر اینکه بعضی ازآن هامذهبی هم بودند. به نظرم که هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمی شد😕 برایش حرف و حدیث درست کرده بودند. مسئول #بسیج_خواهران تاکیدکرد: "وقتی زنگ زد, کسی حق نداره, جواب تلفن روبده" ❌ برایم اتفاق افتاده بودکه زنگ بزند و جواب بدهم. باورم نمی شد. این صدا صدای او باشد. بر خلاف ظاهر خشک وخشنش, با آرامش وطمانینه😌 حرف می زد.
💟 #صدایش زنگ وموج خاصی داشت. ازتیپش خوشم نمی آمد😣 دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوارش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار. درفصل سرما☃ با اورکت سیاهی اش تابلو بود یک کیف برزنتی کوله مانند. یک وری می انداخت روی شانه اش. شبیه موقع اعزام #رزمنده های زمان جنگ, وقتی راه می رفت, کفش هایش را روی زمین می کشید🤦♂ ابایی هم نداشت دردانشگاه سرش را با #چفیه ببندد.
💟ازوقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد, بیشتر می دیدمش به دوستانم
می گفتم: این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه ی شصت پیاده شده وهمین جامونده😅 به خودش هم گفتیم. آمد اتاق #بسیج خواهران وپشت به ماو رو به دیوارنشست. آن دفعه راخود خوری کردم. دفعه ی بعدرفت کنار میز که نگاهش به ما نیفتد نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. بلند بلند اعتراضم را به بچه ها گفتم. به در گفتم تا دیوار بشنود. زور می زد جلوی خنده اش را بگیرد😁
💟معراج شهدای دانشگاه که آشکار ارث پدرش بود. هرموقع می رفتیم, با دوستانش👥 آنجا می پلکیدند. زیر زیرکی می خندیدم ومی گفتم: بچه ها, بازم دارودسته ی #محمدخانی. بعضی از بچه های بسیج باسبک وسیاق و کار و کردارش موافق بودند. بعضی هم مخالف .... بین مخالف ها معروف بود. به #تندروی کردن و متحجر بودن. امّا همه از او حساب می بردنند. برای همین ازش بدم می آمد.
💟فکرمی کردم ازاین آدم های خشک مقدسِ از آن طرف بام افتاده است. امّا طرفدار زیاد داشت. خیلی ها می گفتند: مداحی می کنه, همیشه میره #تفحص شهدا🌷خیلی شبیه شهداست! توی چشم من اصلاً این طورنبود😒 بانگاه عاقل اندرسفیهی به آن هامی خندیدم😏 که این قدرهم آش دهن سوزی نیست.
💟کنار #معراج_شهدای گمنام دانشگاه های غرفه برگزارمی شد. دیدم 👀فقط چند تا تکه موکت پهن کرده اند. به #مسئول خواهران اعتراض کردم: دانشگاه به این بزرگی واین چندتاتکه موکت؟؟ درجواب حرفم گفت: همینا هم بعیده پر بشه!
#ادامه_دارد ...
@YasegharibArdakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام
نیم روز شما بخیر
صرفا جهت اطلاع از نحوه صحیح درآوردن نازل از باک ماشین😐
زیاده عرضی نیست...
.ملالی نیست جز دوری شما😳😳😳
@YasegharibArdakan
#رمان📚
#قصه_دلبری 💞
#قسمت_دوم 2⃣
💟وقتی دیدم توجهی نمی کنند رفتم پیش آقای #محمدخانی صدایش زدم جواب نداد. چند بار داد زدم تا شنید. سربه زیر آمد که "بفرمایین". بدون مقدمه گفتم: "این موکتا کمه" گفت: قد همینشم نمیان! بهش توپیدم: مامکلف به وظیفه ایم نه #نتیجه! اوهم باعصبانیت جواب داد: این وقت روز دانشجو از کجا میاد؟ بعد رفت دنبال کارش.
💟همین که دعا شروع شد روی همه ی موکت هاکیپ تاکیپ👥 نشستند. همه شان افتادند به تکاپو که حالا از کجا موکت بیاوریم. یک بار از کنار #معراج_شهدا🌷یکی ازجعبه های مهمات را آوردیم اتاق بسیج خواهران به جای قفسه کتابخانه📚 مقررکرده بود برای جابه جایی وسایل #بسیج، حتماً باید نامه نگاری شود. همه کارها با مقررات و هماهنگی #او بود.
💟من که خودم را قاطی این ضابطه ها نمی کردم. هرکاری به نظرم درست بود, همان را انجام می دادم😎 جلسه داشتیم آمد اتاق بسیج خواهران. بادیدن قفسه خشکش زد😦 چند دقیقه زبانش بند آمد و مدام با انگشترهایش ور می رفت. مبهوت مانده بودیم با دلخوری پرسید: این اینجاچی کارمیکنه⁉️ همه ی بچه ها سرشان را انداختند پایین. زیرچشمی به همه نگاه کردم, دیدم کسی نُطق نمی زند. سرم را گرفتم بالا و با جسارت گفتم:
💟گوشه ی معراج داشت خاک میخورد. آوردیم اینجابرای #کتابخونه. باعصبانیت گفت: من مسئول تدارکات رو توبیخ کردم! آن وقت شما به این راحتی می گین کارش داشتین😠 حرف دلم راگذاشتم کف دستش: مقصر شمایین که باید همه ی کارا زیر نظرو با تایید شما انجام بشه! اینکه نشدکار! #لبخندی نشست روی لبش وسرش را انداخت پایین.
💟با این یادآوری که "زودترجلسه راشروع کنین" بحث راعوض کرد. وسط #دفتربسیج جیغ کشیدم, شانس آوردم کسی آن دورور نبود. نه که آدم جیغ جیغویی باشم. ناخودآگاه ازته دلم بیرون زد. بیشتر شبیه جوک وشوخی بود. خانم ابویی که به زور جلو خنده اش راگرفته بود. گفت: آقای محمدخانی من رو واسطه کرده برای #خواستگاری💞 ازتو!
💟اصلاًتوذهنم خطورنمی کرد #مجرد باشد. قیافه جاافتاده ای داشت. اصلاً توی باغ نبودم تا احدی که فکر نمی کردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود دانشجویان باشد. می گفتم ته تَهش کارمندی چیزی ازدفتر نهاد رهبری است. بی محلی به #خواستگارهایش را هم از سر همین می دیدم که خب آدم متاهل دنبال دردسر نمی گردد!
💟به خانم ایوبی گفتم: بهش بگواین فکر رو از توی مغزش بریزه بیرون. شاکی هم شدم که چطور به خودش اجازه داده ازمن خواستگاری کند😒 وصله نچسبی بود برای #دختری که لای پنبه بزرگ شده است. کارمان شروع شد. ازمن انکار از او اصرار. سر در نمی آوردم آدمی تا دیروز رو به دیوار می نشست حالا این طور مثل سایه همه جا #حسش_میکنم.
💟دائم صدای کفشش توی گوشم بود و مثل سوهان روی مغزم کشیده می شد😣 ناغافل مسیرم را کج کردم. ولی این سوهان مغز تمامی نداشت. هرجایی جلوی چشمم بود. معراج شهدا، دانشگاه، دم دردانشگاه، نمازخانه وجلوی دفتر نهاد رهبری، گاهی هم #سلامی می پراند.
💟دوستانم می گفتند: ازاین آدم ماخوذ به حیا بعیده این کارا، کسی که حتی کارهای معمولی و #عرف جامعه را انجام نمی داد و خیلی مراعات می کرد. دلش♥️ گیر کرده وحالا گیر داده به یک نفرو طوری رفتار می کرد که همه متوجه شده بودند. گاهی بعد از جلسه که کلی آدم نشسته بودند، به من #خسته_نباشید می گفت. یا بعد از مراسم های دانشگاه که بچه ها با ماشین های🚙 مختلف می رفتند. بین این همه آدم ازمن می پرسید: باچی وکی برمی گردید؟
💟یک بار گفتم: به شما ربطی نداره که من با کی میرم😐 اسرار می کرد حتماً باید با ماشین بسیج بروید یا برایتان ماشین بگیرم، می گفتم: اینجا شهرستانه. شما اینجارو با شهر خودتون اشتباه گرفتین. قرارنیست اتفاقی بیفته. گاهی هم که در اردوی #مشهد، سینی سبک کوکو سیب زمینی دست من بود و دست دوستم هم جعبه ی سنگین نوشابه. عزو التماس کرد که سینی رو بدید به من سنگینه!
💟گفتم: ممنون خودم می برم و رفتم ازپشت سرم گفت: مگه من #فرمانده نیستم؟ دارم میگم سینی رو بدین به من. چادرم را کشیدم جلوتر و گفتم: فرمانده بسیج هستین، نه فرمانده آشپزخونه😏 گاهی چشم غره ای هم می رفتم بلکه سر عقل بیاید. ولی انگار نه انگار🤦♀چند دفعه کارهایی را که می خواست برای #بسیج انجام دهم، نصف نیمه رها کردم وبعد هم با عصبانیت بهش توپیدم. هر بار #نتیجه عکس می داد.
💟نقشه ای سرهم کردم که خودم را گم وگور کنم وکمتر در برنامه و #دانشگاه آفتابی بشوم، شاید از سرش بیفتد. دلم لک می زد برای برنامه های #بوی_بهشت. راستش از همان جا پایم به بسیج باز شد. دوشنبه ها عصر یک روحانی کنار معراج شهدا🌷 تفسیر #زیارت_عاشورا می گفت و اکثر بچه ها آن روز را روزه می گرفتند. بعد از نماز📿هم کنار شمسه ی معراج #افطار می کردیم. پنیر🧀که ثابت بود. ولی هرهفته ضمیمه اش فرق می کرد: هندوانه، سبزی یا خیار. گاهی هم می شد یکی به دلش می افتاد که آش🍲نذری
بدهد. قید یکی دو تا از اردوها را زدم.
#ادامه_دارد ...
@YasegharibArdakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبخند کانال مجمع
حتما تا آخرش ببینید😂😂😂😂
@YasegharibArdakan
❣دلنوشته همسـرشهید🌷
🌾وقتی به بچههای هم سن دخترت نگاه میکنم، میبینم مثل #حلمای_ما نیستند❌، آخر آنها که #بابایی مثل تو ندارند☺️، الحق که #دخترت کاملا به تو کشیده.
🌾و ای کاش تمام آنهایی که برای این لحظهها #قیمت گذاشتهاند بگویند قیمت چند⁉️
🌾خدا را شکر که تمام این لحظهها لحظههایی که میشد #با_میثم، بهترینها👌 باشد فدایی حضرت زینب(س) شد و باعث شد کودکان وهمه مظلومان #حلب آزاد شوند و باعث شد مردم عزیز ما❤️، باز هم #باآرامش نفس بکشند و ای کاش قدر این آرامششان را بدانند😊.
#شهید_میثم_نجفی🌷
#سـالروز_شهادت
به عکس حلما نگاه کنید و فایل صوتی زیر رو گوش کنید..😢😢😢😢
@YasegharibArdakan