🌹 طبابت کودکی درد آشنا، برای پیری کهن سال
🕋 بعد از آن که #عبدالمطلب جدّ رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله) از دنیا رفت و نگهداری آن حضرت به عمویش #ابوطالب واگذار گردید، پس از چند روزی، #حضرت_محمد (ص) به چشم درد مبتلا شد و پزشکان از درمان آن ناتوان گشتند، ناراحتی تمام وجود عمویش را فرا گرفته بود، عدّه ای پیشنهاد دادند تا حضرت را نزد راهب نصرانی به نام #حبیب برده تا با دعای او درد چشم حضرت بر طرف گردد.
☝🏻ابوطالب پیشنهاد آن ها را برای برادرزاده اش حضرت رسول (صلّی اللّه علیه و آله) بازگو کرد.
🌹 حضرت اظهار نمود: از طرف من مانعی نیست، آنچه مصلحت می دانی عمل کن.
🐪 به همین جهت ابوطالب، حضرت را طبق تشریفات خاصّی سوار بر شتر نمود و با هم به سمت جایگاه راهب نصرانی حرکت کردند.
⛪ موقعی که نزدیک #صومعه راهب رسیدند، اجازه ورود خواستند و حبیب راهب به ایشان اجازه داد، وقتی وارد شدند تا لحظاتی هیچ گونه صحبت و سخنی مطرح نگردید.
✋🏻 سپس ابوطالب شروع به سخن نمود و اظهار داشت:
🔅برادرزاده ام محمّد بن عبداللَّه (صلّی اللّه علیه و آله) مدّتی است که به چشم درد مبتلا گردیده و پزشکان از درمان آن عاجز مانده اند؛ لذا نزد شما آمده ایم تا به درگاه خداوند دعا کنی و چشمان او سالم گردد.
👳🏽♂️ حبیب راهب پس از شنیدن سخنان ابوطالب، به حضرت رسول خطاب کرد و گفت: بلند شو و نزدیک بیا.
🌹 حضرت با این که در سنین کودکی بود، خطاب به راهب کرد و فرمود:
🔅تو از جای خود حرکت کن و نزد من بیا!!
✋🏻 ابوطالب حضرت را مخاطب قرار داد و عرضه داشت: از این سخن و برخورد تعجّب می کنم زیرا که شما مریض هستی!
🌹 حضرت رسول در جواب فرمود:
🔅خیر، چنین نیست، بلکه حبیب راهب مریض است و باید او نزد من آید.
👳🏽♂️ حبیب با شنیدن چنین سخنی از آن خردسال در غضب شد و گفت: ای پسر! ناراحتی و مریضی من در چیست؟
🌹 حضرت فرمود: پوست بدن تو مبتلا به مرض پیسی می باشد و سی سال است که مرتّب برای شفا و بهبودی آن به درگاه خدا دعا می کنی ولیکن اثری نبخشیده است.
👳🏽♂️ حبیب با حالت تعجّب گفت: این موضوع را کسی غیر از من و غیر از خدا نمی دانسته است، در این سنین کودکی چگونه از آن آگاه شده ای؟!
🌹حضرت در پاسخ به او، فرمود:
🔅در خواب دیده ام.
👳🏽♂️ حبیب با حالت تواضع گفت: پس بر من بزرگواری نما و برایم دعا کن تا خدا مرا شفا و عافیت دهد.
✨ بعد از آن، حضرت پارچه ای را که روی پیشانی و چشم های خود بسته بود، باز کرد و نوری عظیم از چهره مبارکش ظاهر گشت که تمامی فضا را روشنائی بخشید؛ و عدّه ای از مردم که در آن مجلس حضور داشتند متوجّه تمام صحبت ها و جریانات شدند.
🌹 حضرت فرمود:
🔅ای حبیب! پیراهنت را بالا بزن تا افراد حاضر بدنت را نگاه کنند و آنچه را گفتم تصدیق نمایند.
👳🏽♂️ هنگامی که حبیب پیراهن خود را بالا زد، حاضران ناراحتی پوستی او را دیدند که به اندازه یک درهم مرض پیسی و کنار آن مقدار مختصری سیاهی روی پوست بدنش وجود دارد.
🤲🏻 در این لحظه حضرت دست به دعا برداشت و چون دعایش پایان یافت، دست مبارک خود را بر بدن حبیب کشید و با اذن خداوند، شفا یافت؛ سپس عموی خود را مخاطب قرار داد و فرمود:
🔅اگر تاکنون می خواستم خدا مرا شفا دهد، دعا می کردم و شفا می یافتم و اینجا نمی آمدم؛ ولی اکنون دعا می کنم و شفای چشم خود را از خدای متعال مسئلت می نمایم؛ و چون دست به دعا بلند نمود و دعا کرد، بلافاصله ناراحتی چشم او برطرف شد و اثری از آن باقی نماند.
📗 فضائل شاذان بن جبرئیل قمّی، ص ۴۸، ح ۶۶.
📚 بحارالأنوار، ج ۱۵، ص ۳۸۲، س ۷.
📕 چهل داستان و چهل حدیث از حضرت رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله)، عبداللّه صالحی
#لبيك_يا_رسول_الله
#داستان_کوتاه
#کرامات
#روایت
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
👤 رفع حاجت بوسیله جنّ!
⚜️ #محمد_بن_مسلم به نقل از دربان امام صادق (علیه السلام) به نام #مفضل_بن_عمر حکایت کند:
🐪🐫 روزی دو نفر از دوستان و اصحاب آن حضرت مقداری پول نقد و دیگر اجناس از خراسان به سوی مدینه می آوردند؛ در بین راه، عبورشان به شهر ری افتاد.
💰در آنجا یکی دیگر از دوستانشان نیز کیسه ای پول تحویل آن ها داد تا خدمت #امام_صادق (علیه السلام) تحویل دهند؛ و مرتّب از آن کیسه محافظت و نگه داری می کردند، که مبادا مفقود شود.
🐫🌴 همین که وارد #مدینه منوّره شدند، قبل از آن که به حضور امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شوند، به جستجوی اموال و اشیاء پرداختند، ناگاه با حالت تعجّب دیدند، که تمام آن ها موجود است؛ مگر کیسه أمانی آن مردی که در بین راه برای حضرت فرستاده بود، هر چه تلاش کردند، آن کیسه را نیافتند.
🧔🏻 یکی از آن دو نفر به دیگری گفت: خدا به فریاد ما برسد، چه جوابی به حضرت بدهیم؟
☝🏻دیگری پاسخ داد: آن حضرت کریم و بزرگوار است، عذر ما را می پذیرد، او می داند که ما مقصّر نیستیم.
🌴 به هر حال اموال و پول ها را برداشتند و به محضر مبارک امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شدند؛ و سپس آن اموال را به خدمت حضرتش تقدیم کردند.
🌹حضرت پیش از آن که آن اموال را بررسی و محاسبه نماید که چیست و چقدر است، فرمود:
❓کیسه آن مرد رافضی، که از شهر ری برای ما فرستاده بود کجا است؟
🧔🏻👳🏻♂️ آن ها جریان خود را تعریف کردند.
🌹 امام (علیه السلام) فرمود: اگر آن را ببینید، می شناسید؟
🧔🏻👳🏻♂️ گفتند: بلی، آن را می شناسیم.
🌹 حضرت پیش خدمت خود را صدا زد و فرمود: آن کیسه را بیاور، همین که کیسه را آورد، گفتند:
🧔🏻👳🏻♂️این همان کیسه است!!
🌹 و در این لحظه امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود:
🌌 شبانگاه به مقداری پول محتاج شدم، یکی از جنّیان را که از دوستان و شیعیان ما بود فرستادم تا کیسه را از بین اموال بردارد و بیاورد.
📚 بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۶۵، ح ۵، به نقل از بصائرالدّرجات، ج ۲، ب ۱۸، ص ۲۷.
📗 چهل داستان و چهل حدیث از #امام_جعفر_صادق (علیه السلام)، عبداللّه صالحی
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🛌 #عطوه، زیدی مذهب بود. وی مریض شد و مرضش طوری بود که اطباء از علاج آن عاجز بودند.
💔در ضمن از ما ـ پسران خود ـ به جهت این که شیعه دوازده امامی بودیم آزرده بود و مکرر میگفت:
👈🏻 من شما را تصدیق نمیکنم و به مذهبتان روی نمیآورم، مگر وقتی که صاحب شما #مهدی (علیه السلام) بیاید و مرا از این مرض نجات دهد!!
🌌 اتفاقاً شبی در وقت نماز عشاء ما همه یک جا جمع بودیم. ناگهان فریاد پدر را شنیدیم که میگوید: بشتابید.
👥👤 وقتی با سرعت به نزدش رفتیم، گفت:
👈🏻 بدوید و صاحب خود را دریابید، که همین لحظه از پیش من بیرون رفت. ما هر قدر دویدیم کسی را ندیدیم!!
👥👤 برگشتیم و سؤال کردیم: جریان چیست؟
👣 گفت: شخصی به نزد من آمد و گفت: ای عطوه!
🛌 گفتم: تو کیستی؟
🌹 فرمود: «من صاحب الزمان و امام پسرانت هستم؛ آمده ام تو را شفا بدهم» بعد از آن دست دراز کرد و بر موضع درد کشید و من چون به خود نگاه کردم اثری از آن ناراحتی ندیدم.
⏳ بعد از آن سید عطوه علوی مدتهای مدیدی زنده بود و با قوت و توانایی زندگی کرد.
📚 اثباه الهداه، ج ۷، ص ۳۵۴.
📘 نجم الثاقب، ص ۳۲۹
#تشرفات
#کرامات
#روایت
#داستانک_مهدوی
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🏴 داستان شیر و فضه در کربلا
🌷 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
⚔️ هنگامی که #امام_حسین(ع) در کربلا به شهادت رسید، دشمنان خواستند بدن اطهرش را زیر سم ستوران قرار دهند!
⛺ «فضه» کنیز حضرت زهرا(س) در #کربلا بود، جریان را به زینب(س) خبر داد، و سپس گفت:
🏝️ ای بانوی من سفینه غلام آزاد شده، رسول خدا(ص) سوار بر کشتی شده بود، و به سفر می رفت، کشتی شکست، و خود را (به کمک امواج دریا) به جزیره ای رسانید، در آنجا شیری دید، هراسان شد و به شیر گفت:
👳🏻♂️ من غلام پیامبر(ص) هستم!
🦁 شیر برای او فروتنی کرد، تا آنجا که (او را سوار بر پشت خود کرد و) به جاده راهنمائی نمود، اکنون همان شیر در ناحیه ای (از این دشت) است، به من اجازه بده نزد او بروم و جریان را به او بگویم (تا همانگونه که آن شیر، سفینه را از نگرانی خارج ساخت، ما را نیز از نگرانی بیرون آورد).
🧕🏻 فضه نزد آن شیر رفت و گفت: آیا می دانی که می خواهد بدن اطهر امام حسین(ع) را زیر سم ستوران قرار دهند؟
🐾 شیر برخاست و به قتلگاه آمد، دستهای خود را روی جسد امام حسین(ع) نهاد، سواران به طرف بدن مطهر آمدند، هنگامی که آن شیر را دیدند، عمر سعد گفت:
👈🏻 فتنه و بلائی دیده می شود، تا خاموش است آن را بر نینگیزید، باز گردید و پراکنده شوید.
🏇 سواران، ترسیدند و بازگشتند (۱) به این ترتیب، آن شیر به قدر توان خود از امام حسین(ع) حمایت کرد.
📚 پی نوشت:
۱. مولد الحسین(ع)، حدیث ۸، ص ۴۶۵ (به طور اقتباس) ج ۱.
📕 #کتاب داستانهای اسلامی از اصول کافی، جلد اول، محمد محمدی اشتهاردی.
#روایت
#کرامات
#عاشورا
#داستان_کوتاه
🐾 درنده اهلی!
- مرد، از خدا بترس!
- مگر چه کار کرده ام؟
- این قدر او را اذیت نکن.
- چه میگویی زن؟ او دشمن ماست.
- زبانت را گاز بگیر، دشمن کدام است؟ او امام شیعیان است. حال که چنین فرصتی پیش آمده و او را به تو سپرده اند، به او خدمت کن. من هم هر کاری از دستم بربیاید، برایش انجام می دهم.
👳🏻♂️ نحریر، خشم آلود به همسرش نگاه کرد و گفت:
- خلیفه او را به من سپرده و گفته که نگذارم آب خوش از گلویش پایین برود. حال تو می گویی به او خدمت کنیم؟ واقعاً که عقلت ناقص است.
- دستور خلیفه واجب تر است یا اطاعت و خدمت به امام؟ نحریر! حال که او را در خانه زندانی کردی، این قدر بر او سخت نگیر! او که شب و روز مشغول عبادت است و آزارش به مورچه هم نمی رسد. چرا پول خلیفه چشمت را کور کرده و حقیقت را نمی بینی!؟
👣 نحریر، قدمی پیش گذاشت و دست بالا برد.
👋🏻 سیلی به صورت همسرش زد. زن روی پله ها سر خورد و توی حیاط افتاد. نحریر با عصبانیت گفت:
- به خدا قسم او را در میان شیران گرسنه و درنده خواهم افکند.
🧕🏻زن دست روی صورتش گذاشت و اشک ریخت. هنگام بیرون رفتن شوهرش از خانه، با صدای ضعیفی گفت:
- مرد از این کارها دست بردار. به خدا از عاقبت کارهای تو بیمناکم.
👳🏻♂️ نحریر اعتنا نکرد. شاید هم صدای زنش را نشنید. در را به هم کوبید. پیش خلیفه که رفت، نقشه شومش را با آب و تاب برای او تعریف کرد و اجازه خواست تا نقشه اش را اجرا کند.
🏰 خلیفه فکر می کرد این گونه می تواند با یک تیر دو نشان بزند. هم از دست امام عسکری (علیه السلام) راحت شود، هم مردم او را قاتل امام ندانند. از این رو موافقت خود را اعلام کرد.
🦁 روز بعد در محوطه ای که حیوانات را نگه می داشتند، در میان چند شیر گرسنه امام را تنها گذاشتند!
👥👥 کسانی که از دور این صحنه را تماشا می کردند، تصور کردند چند لحظه بعد، شیران گرسنه امام را خواهند درید.
🐾🐾 حیوانات وحشی سوی امام حسن عسکری (علیه السلام) آمدند. امام با شیرها یک قدم فاصله داشت. تا او را بوییدند، همچون گربه ای اهلی نشستند و دم خود را تکان دادند. امام دستی به یال و کوپال آنان کشید. سپس رو به قبله ایستاد و دو رکعت نماز خواند.
👥👥 شاهدان از تعجب، بی حرکت ایستاده بودند و دهنشان باز مانده بود. گویی مرده بودند.
👳🏻♂️ نحریر دستور داد تا او را بیرون بیاورند. هیچ کس قدم پیش نگذاشت.
🌹سرانجام امام بیرون آمد.
👳🏻♂️ نحریر دستور داد تا او را به خانه اش بفرستند.
🧕🏻 زن نحریر که شاهد این صحنه باور نکردنی بود، پیش همسرش رفت. مرد رو برگرداند و همسرش را دید. یاد دیروز افتاد. سر پایین گرفت و دور شد.
📗 حیات پاکان ۵ | داستانهایی از زندگانی #امام_حسن_عسکری (علیه السلام) و امام مهدی (عج)، مهدی محدثی
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
👣 روزی تو خواهی آمد...
👳🏻♂️ #احمد_بن_اسحاق می گويد بر #امام_حسن_عسكري (ع) وارد شدم و مى خواستم از جانشين پس از ایشان پرسش كنم. ایشان قبل از من سخن را آغاز كرد و فرمود:
🌷 «اى احمد بن اسحاق، خداى تعالى از زمان آدم (عليه السّلام) زمين را خالى از حجّت نگذاشته است و تا روز قيامت نيز خالى از حجّت نخواهد گذاشت. به واسطه اوست كه بلا را از اهل زمين دفع مى كند و به خاطر اوست كه باران مى فرستد و بركات زمين را بيرون مى آورد«.
👳🏻♂️ گفتم: اى فرزند رسول خدا، امام و جانشين پس از شما كيست؟
👣 حضرت برخاست و داخل خانه شد و سپس برگشت در حالى كه بر شانه اش كودكى بود كه صورتش مانند ماه شب چهارده مى درخشيد.
🌷 فرمود: «اى احمد بن اسحاق، اگر نزد خداى تعالى و حجّت هاى او گرامى نبودى، اين فرزندم را به تو نشان نمی دادم. او هم نام و هم كنيه رسول خدا(ص) است. كسى است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد».
🔅«اى احمد بن اسحاق! مثال او در اين امّت، مثال حضرت خضر و ذو القرنين است. او غيبتى طولانى خواهد داشت كه هيچ كس در آن نجات نمى يابد، مگر كسى كه خداى تعالى او را در اعتقاد به امامت ثابت بدارد و در دعا به تعجيل فرج موفّق سازد».
👳🏻♂️✋🏻 احمد بن اسحاق می گويد گفتم:
❓اى مولاى من، آيا نشانه اى هست كه قلبم بدان مطمئن شود؟
🌹 آن كودك به زبان عربى فصيح به سخن درآمد و فرمود:
🔅«أنا بقيّة اللَّه في أرضه و المنتقم من أعدائه»، اى احمد بن اسحاق! پس از مشاهده، جستجوى نشانه مكن!
📚 كمال الدين و تمام النعمة، ج ۲، ص ۸۰
#روایت
#کرامات
#تشرفات
#سیره_عسکری
#سیره_مهدوی
#داستانک_مهدوی
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
#کرامات #امام_حسین_علیه_السلام
🔻داستان واقعی از توسل به امام حسین(علیه السّلام )
📌خطیب بزرگ شیخ عبدالواهب کاشی در بسیاری از مجالس خود یاداوری میکند :
من به برکت وجود امام حسین علیه السلام زنده مانده ام
او تعریف میکند که :
مادرم بعداز تحمل زایمان های دشوار ،هیچ کدام از پسرانش بعد از تولد زنده نمی ماندند 😔
منم که بدنیا امدم دریک قدمی مرگ بودم🙁
دیگر تاب و طاقت مادرم تمام میشود
به بالای پشت بام می رود
به مولا امام حسین(علیه السّلام) متوسل میشود و
👈 نذر میکند که اورا خادم امام حسین گرداند
و وقتی از پشت بام به پایین می آید درکمال تعجب فرزند خود را سالم می بیند
و بااشک شادی معجزه امام حسین را شکر میگوید
و بابت این معجزه شیخ کاشی خادم امام حسین ع گردیده بود
منبع :
📚استشفاء به معصومین ...ص۳۲۸
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🦋 شفا دادن جناب حر (ع)
🌷 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
⚜️ جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای #مولوی (حفظه اللّه) نقل فرمود:
🎙️ بنده ۲۳ سال قبل در #کربلا بودم و به مرض تب مزمن و اختلال حواس مبتلا بودم!
🕌 رفقا مرا برای تفریح و تغییر هوا به سمت قبر جناب #حر شهید (علیه الرحمه) بردند.
📖 در حرم حر بودم و قدرت ایستادن نداشتم نشسته زیارت خواندم در این اثناء دیدم زن عربی بیابانی وارد شد و نزدیک ضریح نشست و انگشت خود را در حلقه ضریح گذارد و این دعا را خواند؛
🔅«یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَوْلانا الْحُسَیْن ((ع)) اِکْشِفْ لَنَا الْکَرْبِ الْعِظامِ بِحَقِّ مَوْلانَا الْحُسَیْن ((ع))»
👌🏻پس انگشت خود را بر می داشت و در حلقه متصل به آن گذاشته و آن ذکر را می خواند و دور می زد و دور پنجم یا ششم او بود که من هم آن جمله را حفظ کردم.
👌🏼چون توانائی ایستادن نداشتم که از بالا شروع کنم خود را کشان کشان به ضریح رسانده و انگشتم را به حلقه پائین ضریح گذاشتم و همان جمله را خواندم و بعد در حلقه دیگر و چون به حلقه سوم مشغول خواندن شدم گرمی مختصری از داخل ضریح به انگشتانم رسید بطوریکه به داخل بدن و تمام رگهای بدنم سرایت کرد مانند دوائی و آمپولی که تزریق می کنند، حس کردم می توانم برخیزم، پس برخواستم و بقیه حلقها را ایستاده خواندم و به کلی آن مرض بر طرف گردید و اثری از آن پیدا نشد!
🕯️خوش آن کسی که در عالم شود غلام حسین
🕯️خوش آن سری که در آن سر بود هوای حسین
🌷 خوش آن نفس که در آید به عشق خسرو دین
🌷 خوش آن زبان که بگوید کلام حسین
🕯️خوش آنکه دست توسل بر حسین دراز کند
🕯️خوش آنکه خوانده خدا را در مقام حسین
🌷 خوش آن دلی که در آن دل بود مهر حسین
🌷 خوش آنکه هست مرامش چو مرام حسین
🕯️ خوش آنکه زد قدم اندر سرای شاه شهید
🕯️ خوش آنکه داده جانرا به یک سلام حسین
🌷 خوش آن دیده که بیند جمال نورانیش
🌷 خوش آن لبی که گشوده شود بنام حسین
📚 کرامات الحسینیة (ع) معجزات سیّدالشهداء (ع) بعد از شهادت جلد ۱, علی میرخلف زاده.
#روایت
#عاشورا
#کرامات
#داستان_کوتاه
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
#کرامات #امام_حسین_علیه_السلام
🔻داستان واقعی از توسل به امام حسین(علیه السّلام )
📌خطیب بزرگ شیخ عبدالواهب کاشی در بسیاری از مجالس خود یاداوری میکند :
من به برکت وجود امام حسین علیه السلام زنده مانده ام
او تعریف میکند که :
مادرم بعداز تحمل زایمان های دشوار ،هیچ کدام از پسرانش بعد از تولد زنده نمی ماندند 😔
منم که بدنیا امدم دریک قدمی مرگ بودم🙁
دیگر تاب و طاقت مادرم تمام میشود
به بالای پشت بام می رود
به مولا امام حسین(علیه السّلام) متوسل میشود و
👈 نذر میکند که اورا خادم امام حسین گرداند
و وقتی از پشت بام به پایین می آید درکمال تعجب فرزند خود را سالم می بیند
و بااشک شادی معجزه امام حسین را شکر میگوید
و بابت این معجزه شیخ کاشی خادم امام حسین ع گردیده بود
منبع :
📚استشفاء به معصومین ...ص۳۲۸
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🦗 جبران خسارت ملخ ها!
👴🏽 پیرمردی کهن سال به نام عیسی فرزند محمّد قرطی - که در حدود نود سال عمر داشت، حکایت کند:
🥒 در سالی از سالها داخل زمین کشاورزی خود خربزه و خیار کشت کرده بودم؛ و کنار زمین چاهی به نام «اُمّ عظام» قرار داشت.
🦗 همین که کشت جوانه زد و رشد کرد، ناگهان ملخهای بسیاری هجوم آوردند و تمامی زراعت نابود کردند، که بیش از صد و بیست دینار بر من خسات وارد شد، بسیار ناراحت و افسرده خاطر گشتم.
🌴 روزی گوشه ای در همان زمین کشاورزی نشسته بودم، ناگهان چشمم افتاد به جمال نورانی و مبارک حضرت #موسی_بن_جعفر (علیه السلام)، به احترام آن حضرت از بر خاستم.
🌹 حضرت بر من سبقت گرفت و سلام کرد و سپس فرمود: حالت چطور است؟ و در چه وضعیّتی هستی؟
👴🏽 عرض کردم: ملخها حمله کردند و تمامی زراعت و سرمایه مرا نابود ساختند.
🌹فرمود: چه مقدار خسارت وارد شده است؟
👴🏽✋🏽 گفتم: صد و بیست دینار، غیر از آنچه زحمت کشیده ام.
🌹فرمود: اگر یک صد و پنجاه دینار به تو داده شود، قانع هستی؟
✋🏽 عرض کردم: دعا فرمائید تا خداوند برکت عنایت نماید.
🤲🏻 پس از آن، امام موسی کاظم (علیه السلام) دعائی را زمزمه نمود و آنگاه حرکت کرد و رفت.
🕳️ وقتی #امام_موسی_کاظم (علیه السلام) خداحافظی کرد و رفت، من مشغول کشاورزی و آبیاری زمین شدم؛ و بیش از آنچه امیدوار بودم، خداوند متعال به برکت دعای حضرت، عطا نمود، که بیش از ده هزار دینار به دست آوردم.
📚 کشف الغمّة، ج ۳، ص ۱۰.
📚 بحارالأنوار، ج ۴۸، ص ۲۹، ح ۱.
📘 چهل داستان و چهل حدیث از امام موسی کاظم (علیه السلام)، عبد الله صالحی.
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
#سیره_موسوی
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
محمد:
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
⚡توجیه جابر با رجعت پیامبر (صلی الله علیه و آله)
🌷 کرامتی خواندنی از «سردار صبر» #امام_حسن_مجتبی (علیه السلام)
👳🏼♂️ #جابر_بن_عبدالله_انصاری - آن پیرمرد صحابی که سلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به پنجمین امام، حضرت باقرالعلوم رسانید - حکایت نماید:
☝🏻 سوگند به حقّانیّت خداوند و حقّانیّت رسول اللّه! جریانی بسیار عجیب از #امام_حسن (صلوات اللّه علیه) دیده ام، که بسیار مهمّ و قابل توجّه است!!
👳🏼♂️ سپس جابر در ادامه گفت:
📜 بعد از آنکه بین آن حضرت و معاویه آن قضایای مشهور واقع شد؛ و در نهایت بین آن دو، صلح گردید، و بر من بسیار سخت و گران آمد؛ و همه اصحاب واطرافیان آن حضرت نیز از این امر ناراحت و سرگردان بودند، تا آن که روزی به خدمت حضرتش وارد شدم، آن بزرگوار فرمود:
🌷 «ای جابر! از من دلگیر و افسرده خاطر مباش و هرگز فرموده جدّم، رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) را از یاد مبر، که فرمود:
🔅فرزندم حسن سیّد جوانان اهل بهشت است؛ و خداوند به وسیله او بین دو گروه عظیم از مسلمان ها صلح ایجاد نماید».
👳🏼♂️ جابر گوید: این توجیه، آرام بخشِ دردهایم نگردید و با خود گفتم:
💭 منظور پیغمبر خدا (صلوات اللّه علیه) این مورد نبوده است؛ چون این حرکت سبب هلاکت مؤمنین خواهد شد!!
🌷 در همین لحظه امام حسن مجتبی (علیه السلام) دست خود را بر سینه من نهاد و فرمود؛
❓«هنوز مشکوک هستی؟»
👳🏼♂️✋🏻 گفتم: بلی!
🌷 فرمود: «آیا دوست داری #رسول_الله (صلی الله علیه و آله) را شاهد بگیرم تا مطالبی را از وی بشنوی؟»
👳🏼♂️ جابر گوید: از پیشنهاد حضرت، بسیار تعجّب کردم که ناگاه متوجّه شدم، زمین شکافته شد و از درون آن رسول خدا به همراه علیّ بن ابی طالب و جعفر و حمزه (صلوات اللّه علیهم)، خارج شدند و من مبهوت و متحیّر، به آن ها خیره شدم!!
🌷 امام حسن مجتبی (علیه السلام) اظهار داشت:
🔅«یا رسول اللّه! جابر نسبت به طرز عملکرد و برخورد من با معاویه مشکوک شده است؛ و تو خود از قلب او آگاه تری».
🌹 در این هنگام پیغمبر خدا (صلوات اللّه علیه) لب به سخن گشود و فرمود:
🔅«ای جابر! مؤمن نخواهی بود، مگر آن که تسلیم ائمّه خود باشی و افکار و نظریّات شخصی خود را کنار گذاری».
🌹 و سپس افزود: «ای جابر! آنچه فرزندم حسن انجام داد، تسلیم آن باش و بدان که عملکرد و کارهای او بر حقّ است؛ و او با این کار مؤمنین را زنده کرد؛ و بدان آنچه را که او انجام داد از طرف من و از طرف خداوند متعال بوده است».
🌹✋🏻 عرض کردم: یا رسول اللّه! من تسلیم امر شما شدم...
⚡ بعد از آن مشاهده کردم که به سمت آسمان بالا رفتند و دیدم که آسمان شکافته شد و آنان درون آن وارد گشتند.
📗الثّاقب فی المناقب، ص ۳۰۶، ح ۱.
📚 مدینة المعاجز، ج ۳، ص ۷۲، ح ۷۳۷.
📕 چهل داستان و چهل حدیث از إمام حسن مجتبی (علیه السلام)، عبداللّه صالحی.
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
💞 یـــاس کـــبود💞:
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
👳🏻♂️ شیعه شده بود، شیعهی امام هادی (علیه السلام)
👥👤 دلیلش را پرسیدند.
👳🏻♂️✋🏻 گفت:
🐪🐫 از اصفهان آمده بودم بغداد؛
همشهری ها می دانستند آدم زبانداری هستم؛
🏰 مرا فرستاده بودند پیش متوکل برای عرض شکایت.
⏳پشت دربار منتظر بودم.
👑 همان وقت متوکل دستور داد #امام_هادی علیه السلام را بیاورند.
👳🏻♂️ از یکی پرسیدم کسی که احضار شده کیست؟
👤 گفت: «امام شیعه هاست.
به نظرم متوکل او را احضار کرده تا بکُشد!»
🌷 لحظه ای بعد آمد.
👁️ با همان نگاه اول، محبّتش به دلم افتاد.
❤️ در دلم شروع کردم به دعا کردن برایش.
🤲🏻 از خدا می خواستم شرّ متوکل را از سرش کوتاه کند.
🌷 به من که رسید توقف کرد؛
نگاهش را دوخت به صورتم؛
همین قدر شنیدم که فرمود:
🔅«خدا دعایت را مستجاب، عمرت را طولانی و مال و بچه هایت را زیاد کند».
👳🏻♂️ از هیبت نگاه و کلامش به لرزه افتادم و زمین خوردم.
👥👤 به هوش که آمدم، مردم قصه را پرسیدند.
👌🏻چیزی نگفتم.
🐫🐪 به اصفهان که برگشتم زندگی ام از این رو به آن رو شد.
💎 حالا همه چیز دارم: ثروت، ده تا فرزند، هفتاد و چند سال عمر.
🌷 همهی اینها از برکت دعای امام زمانم است.
📚 الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۳۹۲.
#شهادت_امام_هادي
#داستانک_مهدوی
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
#کرامات
💞 یـــاس کـــبود💞:
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨