eitaa logo
یگانه
41.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
958 ویدیو
2 فایل
قراره با تک تک قصه ها عاشقی کنیم ...💚 هر روز دو پارت از داستان ها تقدیم نگاه مهربونتون میشه😍 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🌺 کپی حرام و پیگرد قانونی و الهی دارد تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/3111452818C9571b65a83
مشاهده در ایتا
دانلود
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 و عمدا زهر خشم نگاهش را در چشمانم ریخت و فشار دستش را تا جایی بالا برد که صدایم بلند شد و با دست دیگرش محکم جلوی دهانم را گرفت و گفت: _جرات داری جیغ بزن تا ببینی چکارت می کنم....لال شو .... از شدت درد اشکانم جاری شد و او هم تا مرز خرد کردن استخوانم، مچ دستم را فشرد . نگاهش در چشمانم بود و من از درد و ترس اشک ریزان خیره در تیله های خشمگین نگاهش که ناگهان دستم را رها کرد اما به عمد چنان مچ دستم را کشید که یک لحظه ضعف کردم.... عقب رفت چند قدمی و گفت: _وقتی مثل سگ ازم می ترسی واسه چی جلوی زبون درازتو نمیگیری؟! و انگار دستم آتش گرفت. صدایم بی اراده بلند شد که.... _دستم .... آی خدا.... دستم.... و او که فکر می کرد دارم الکی سر و صدا راه می اندازم ، با خشم سمتم آمد. _خفه شو دهنتو ببند تا کسی صداتو نشنیده.... اما دست خودم نبود.... دستم از مچ آویزان شده بود و قادر به تکان دادنش نبودم و درد داشتم. _خدا ... دستم .... دستم .... جلوتر آمد و محکم زد توی گوشم. _بهت میگم ساکت شو .... اگه مامان بیاد بالا دستت رو می شکنم.... خفه شو میگم.... اما دست خودم نبود...می گریستم و دستم را از مچ توی بغلم گرفته بودم و مدام با گریه می گفتم. _به خدا دستم درد می کنه.... به خدا راست میگم.... دستم .... چند ثانیه به اشکانم و التماسم خیره شد و بعد دست دراز کرد سمتم. _ببینم دستت رو ... و همین که دستم را نشانش دادم که از مچ آویز شده بود ، خشمش فروکش کرد! و من همچنان با گریه می گفتم: _به خدا درد می کنه.... به خدا دستم درد می کنه.... سرش سمت چشمانم بالا آمد. خشمی در نگاهش ندیدم که لب زد. _تکونش بده ببینم... و من با گریه جواب دادم: _نمی تونم....درد داره...تکون نمی خوره.... و از صدای بلند گریه هایم ، سودابه خانم هم بالا آمد و به در خانه زد: _چی شده؟!... مسیحا...چرا حسنا گریه می کنه؟! مسیحا کلافه به من که هنوز می گریستم و از درد دستم را بغل کرده بودم ، نگاهی انداخت و ناچار شد ، در را بروی مادرش باز کند. ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖ نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جذاب به قلم نویسنده پرشور و توانمند سرکارخانم یگانه😍
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 سودابه خانم سراسیمه سمتم آمد. _چی شده مادر؟! و من با گریه نالیدم. _دستم... مادر جان دستم.... و نگاه سودابه خانم رفت سمت مسیحا.... _چی شده ؟ و مسیحا کلافه نگاهم کرد و گفت: _خورد زمین.... مادر جان با عصبانیت سرش فریاد زد. _پس چرا واستادی ، بِر و بِر منو نگاه می کنی ... ببرش درمانگاه یه عکس از دستش بگیرن... تا خود درمانگاه گریستم. هم سودابه خانم و هم مسیحا را نگران کردم. با آنکه مسیحا حرفی نمی زد اما از نگاه روشنش ، نگرانی فریاد می زد. دکتر درمانگاه با دیدن دستم ، دستور به عکس داد و باز راهی بیمارستان شدیم برای گرفتن عکس ... و کمی بعد با عکس برگشتیم درمانگاه. دستم از مچ در رفته بود و باید جا می افتاد. و چه دردی داشت جا انداختن مچ دستم.... در نهایت با یک آتل که به گردنم آویز شد به خانه برگشتیم. سودابه خانم کلی سفارشم را به مسیحا کرد و شب بخیر گفت و ... با چشمانی پف کرده از فرط گریه وارد خانه شدم و پشت سرم مسیحا در خانه را بست . _دردش آروم شد؟ او پرسید و من ....درد دستم آرام گرفته بود اما هنوز درد قلبی که می سوخت نه... یادم بود که چطور تحقیرم کرد... چه حرفایی به زبان آورد و ... بخاطر درد دستم ، توی گوشم زد ... خیلی آهسته جواب دادم: _بله... درگیر در آوردن چادر و روسری ام شدم که مقابلم ایستاد. اخم روی صورتش داشت و دست دراز کرد سمتم که از ترس ، قدمی به عقب رفتم. نگاهم کرد و با همان جدیت گفت: _فقط خواستم کمکت کنم روسریتو در بیاری... بغض کرده گفتم: _ممنون... شما حرفاتو زدی... دستم هم ناقص کردی... همین محبت شما برام کافیه.... ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖ نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
پارت اول پازل C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/3261002/75879 پارت اول رمان پاد C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/yeganestory/111294
صبحمون روبا سلام به چهارده معصوم(ع)متبرک کنیم. ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌷صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ 🌷صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ 🌷صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ 🌷صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌷صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه. 🌷صلي الله عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ 🌷صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ. 🌷صَلي اَللَّهِ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ 🌷صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيُّ بْنُ جَعْفَرٍ 🌷 صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي 🌷صَلِي اَللَّهِ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد 🌷 صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ 🌷صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري 🌷صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ماجرای دختری که خواب است ولی ملائکه براش گناه می‌نویسند 😳❗️ 🔹همین موضوع برای آقایان هم صدق میکند ؛ 🔹اگر توجه نکنند و هر تصویری را از خودشان نشر بدهند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊عید زیباى برائت از عدو دارد ربیع🌸🍃 🎊عید میـلاد دو دلدار نکو دارد ربیع🌸 🎊موسم سرمستى دلهاى شیدا آمده🌸 💖مصطفى با حضرت صادق به دنیــــا آمـــــده 🎊🌸 🎉💖ولادت حضرت محمد(ص) 🎉💖وحضرت امام جعفر صادق(ع) برشما پیشاپیش مبارکــــَ باد 🎊 🌸
پارت اول پازل C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/3261002/75879 پارت اول رمان پاد C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/yeganestory/111294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸دو نهال بارور در باغ دین روئیده شد 🌺یاس هاى آسمانى در زمین روئیده شد 🌺نخل حق در سرزمین مشرکین روئیده شد 🌸لاله در باغ دل اهل یقین روئیده شد 🌺میلاد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله ) و امام جعفر صادق(علیه السلام ) مــــبــــارکـــــ بـــــاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 عقب رفت و من با هر سختی که بود روسری و مانتو و چادرم را در آوردم و سمت اتاق خواب رفتم. با آنکه تا آن لحظه از درد دستم گریسته بودم ، از آن لحظه تا نیم ساعت بعد ، برای دل شکسته ام گریستم. نفهمیدم کی خوابم برد و خوابیدم. اما هیچ کس نفهمید آنشب چه حال بدی دارم. تازه عروسی بودم که همسرم مرا نمی خواست.... تهدیدم کرد.... دستم را چنان فشرد و کشید که در رفت! و هنوز نه برادرم ... نه پدر و مادرم ... هیچ کس خبر نداشت! گفتنی نبود که از آنشب دلم چقدر از مسیحا گرفت. صبح روز بعد اما کارم سخت تر بود. یک دست در آتل .... نه موهایم را می توانستم راحت شانه کنم و نه می توانستم راحت لباس عوض کنم. دست و صورتم را شستم و موهایم را که نتوانسته بودم با یک دست ، به خوبی جمع کنم با گلسر ... ناچار رها کردم تا آویز باشد. از اتاق بیرون زدم و دیدم که مسیحا بیدار است. چای و صبحانه آماده است و پشت میز صبحانه می خورد . من هم نشستم پشت میز که نگاهم کرد و به کنایه ی سکوتم گفت: _علیک سلام.... و من حتی جوابش را ندادم که عصبی آهسته گفت: _ببین خدا رو شکر که تو رو برای زندگی مشترک با این اخلاق گندت نخواستم....اما اگه همخونه هم بخوای باشی واسه من اخم و تخم نکن که بد میبینی. و من از این تهدیدش سرریز شدم باز . با عصبانیتی که داشت ختم به اشک می شد گفتم: _دیگه چقدر بد میبینم؟!...از این بدتر ؟! و دستم را با همان آتل بالا آوردم و ادامه دادم: _الان پس فردا دعوتی مادر شماست... مثلا تازه عروسم... نمی‌گن چرا دستم تو آتله؟!... جواب پدر و مادرم رو چی بدم ؟! نگاهم کرد و بعد از مکثی ، لقمه ی میان دستش را با خونسردی سمتم گرفت. _بیا... صبحونه ات رو بخور... به همه میگم خوردی زمین... و این حرفش مرا بیشتر آتش زد. اشکانم پشت سر هم جاری شد. _پس قراره هر شب بزنی دست و پامو بشکنی و بعد به همه بگی خوردم زمین؟!... سیلی که زدی تو صورتم چی؟!...اگه پای چشمم کبود می شد می خواستی بگی در کابینت خورده تو صورتم؟! با تامل نگاهم کرد. تا جایی که لقمه ی در دهانش هم کنج لپش ماند اما چند ثانیه بعد ، لقمه را جوید و جوابم را داد: _خیلی حرف می زنی....صبحونتو بخور... فعلا تو شدی بلای زندگیم ... دنبال به راهی ام که از شرت خلاص شم... تا اون موقع تو فقط لال باش که نزنم شَت و پَتِت کنم. ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖ نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد نبی اکرم بهانه خلقت و قرآن ناطق، امام صادق-ع بر شما تبریک وتهنیت باد دل با تو خوش است یگانه معبود حیات معنای تمامُ مطلقی از حَسنات گویند که خشنود شوی ، چون گویند بر خاتم انبیاء محمد صلوات (\(\ („• ֊ •„) 🎶🎂 ┏━∪∪━━━━━━┓ 🎂🎀🎂🎀🎂 ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
Mohsen Mirzazadeh - Mohammad_(128).mp3
3.4M
محسن میرزازاده🎙 محمد . . . 🎼 میلاد جانِ جانان ، پیامبر عزیزمون مبارکمون😍 ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 اعصاب و روانم را این دختره ی تازه وارد بهم ریخت. من به بیتا قول داده بودم که برایش صبر می کنم تا روزی که دوباره برگردد ایران... او مجبور شد با خانواده اش از ایران برود و من همچنان دلم با او بود... اما مادر که از رابطه ی دوستی من و بیتا خبر داشت ، آنقدر گریه کرد و مرا به خاک پدر خدا بیامرزم قسم داد که حلالم نمی کند که بخاطر آرام شدنش رضایت دادم برایم به خواستگاری برود. اما دلم با این دختره نبود. گرچه نجابتش از همان اول چشمم را گرفت... شایدم به قول مادر با روسری و حجاب کامل خیلی جذاب به نظرم آمد اما باز دلم پیش بیتا بود. شب قبل از عروسی از شدت عذاب وجدان نتوانستم سکوت کنم و حقیقت را به او گفتم... اما عکس العملش آنی نبود که تصور می کردم. فکر کردم با گفتن حقیقت همه چیز تمام می‌شود. نهایت یک آبروریزی می شود و مراسم بهم می خورد ... اما او با سکوتش خواست همه چیز بین خودمان بماند! شوکه شدم... یعنی آچمز شدم.... دیگر راهی نبود ... گویی باید گرفتار این دردسر می شدم. اما مدام در فکر بیتایی بودم که اگر برمی گشت و خبر ازدواجم را می فهمید در مورد من چه فکری می کرد! اصلا من هم می خواستم با او بروم و می ترسیدم اگر بفهمد من ازدواج کرده ام ، دیگر حتی نخواهد من همراهش بروم. مراسم ما گرچه باعث بی اعصاب تر شدن من شد اما ، شاید برای بستن دهان خیلی ها لازم بود. خیلی هایی که حتی به مادرم کنایه زده بودند که : _پس مسیحا کی می خواد زن بگیره... اصلا کی حاضره زن مسیحایی بشه که هر روز دلش با یکی هست.... بیشرف ها حرف زیاد زده بودند به مادرم که مادرم مجبور شد مرا وادار کند به ازدواج با حسنا.... و الحق که دختر با نجابتی بود که اگر قرار بود روزی کسی غیر از بیتا را انتخاب کنم شاید او را انتخاب می کردم. ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖ نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
پارت اول پازل C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/3261002/75879 پارت اول رمان پاد C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/yeganestory/111294
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
متولد مهـر ، فرزند عاشقانه ترین فصل سال🧡🍁 تقدیم به مهر ماهی های مهربون🧡 ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاییز تنها فصلیه که هواش بستگی به دل آدم داره الهی پاییزتون زیبا و حال دلتون خوبِ خوب ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
.
پارت اول پازل C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/3261002/75879 پارت اول رمان پاد C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/yeganestory/111294
پارت اول پازل C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/3261002/75879 پارت اول رمان پاد C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/yeganestory/111294
وقتی "من" از چشم "تو" می افتد پرنده، از چشم آسمان و برگ، از چشم درخت پاییز، آغاز می شود!...🍂🌸 💖Join👇 ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁پاییز فصلیه که 🍂از اولــیــن روز 🍁خودشو نشون میده 🍂کـاش انـسـانـهـا 🍁مثل پاییز بـاشـنـد 🍂تـــا روز اول رنــگــــ 🍁اصلیشون رو نشون بدند. 🍂امیدوارم با آمدن پاییز 🍁هر برگی که میافته 🍂یـــک دونــــه 🍁از غمهای دلت کم بشه 🍂پاییز فصل زیبای خداوند 🍁بر شما عزیزان مبارک باد 💖Join👇 ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄