eitaa logo
یک آیه در روز
2هزار دنبال‌کننده
115 عکس
10 ویدیو
24 فایل
به عنوان یک مسلمان، لازم نیست که روزی حداقل در یک آیه قرآن تدبر کنیم؟! http://eitaa.com/joinchat/603193344C313f67a507 سایت www.yekaye.ir نویسنده (حسین سوزنچی) @souzanchi @HSouzanchi گزیده مطالب: @yekAaye توضیح درباره کانال https://eitaa.com/yekaye/917
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه ماده «شعب» کلمات شعوب و شعب و شعیب ▪️اما اینکه «شعوب» با توجه به اینکه در مقابل «قبائل» به کار رفته: «وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ» (حجرات/۱۳) دقیقا به چه معناست، بحثهای فراوانی بین اهل لغت درگرفته است. ▫️ابن عطیه بر این باور است که شعوب به بزرگترین رده‌بندی‌های اجتماعی انسان اطلاق می‌شود؛ وی ترتیب گروههای انسانی از بزرگ به کوچک را چنین برمی‌شمرد: شعب، قبیله، عماره، بطن، فخذ، اُسره [= خانواده]، فصیله 📚المحرر الوجيز، ج‏5، ص153 ▫️ازدی هم توضیح می‌دهد این ترتیب، از ترتیبی که در آفرینش انسان است گرفته شده: شعب، از شعب الرأس [جمجمه؟] مشتق شده، قبیله از «قبیلة الرأس» (هریک از چهار استخوان اصلی جمجمه، که در کنار هم و به هم وصلند)، عمارة به معنای سینه است، بطن، شکم است، فخذ، ران است، و نهایتا فصیلة که همان ساق پاست 📚كتاب الماء، ج‏2، ص714 ▫️مرحوم مصطفوی هم ظاهرا بر همین اساس ادعا می‌کند که شعوب آن انشعاباتی است که از اصل نوع انسان حاصل می‌شود مانند سیاه‌پوست و سفیدپوست و سرخپوست و زردپوست؛‌و بر همین اساس تعبیر «شعوب» ناظر به امتیازات بیرونی و طبیعی است؛ اما قبایل ناظر به خصوصیات نَسَبی و خانوادگی. 📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏6، ص68 ▪️اما مرحوم طبرسی بر این باور است که شعوب جماعاتی‌اند که شأنیت خاصی برای عرب قائل نبودند [خود را ذیل طبقه‌بندی‌های رایج در عرب طبقه‌بندی نمی‌کردند] و در واقع شعوب در عجم همانند قبایل در عرب است و از ابوعبیده نقل می‌کند که شعوب اساسا ناظر به تشعب است و به خاطر کثرت تفرق غیر عجم که همگی‌شان را ذیل یک نسب نمی‌شد جمع کرد به گروههای عجم شعوب گفتند در مقابل قبایل که همگی در یک نَسَب مشترکند 📚مجمع البیان، ج‏9، ص202 ▫️این قول را ابن عطیه به عنوان یک قیل چنین نقل کرده که «قبایل» را برای عرب و «شعوب» را برای عجم و برای بنی‌اسرائیل هم «اسباط» را به کار می‌برند [و مرحوم طبرسی نیز آن را به امام صادق ع نسبت داده است؛ مجمع البيان، ج‏9، ص207]؛ و از قاضی ابومحمد نقل می‌کند که به امتهای غیر عرب «شعوبیة» (منسوب به شعوب) می‌گفتند از این جهت که تفصیل انساب آنها بر کسی معلوم نبود و لذا به آنان صرفا گفته می‌شد «فارس، ترک، رومی، زنگی، و ...» 📚المحرر الوجيز، ج‏5، ص153 🔸شاید در مجموع بتوان بین این دیدگاهها چنین جمع کرد که شعوب جمعیتهای خیلی گسترده است که شاید امروزه با تعابیری مانند نژاد یا ملیت از آنها یاد می‌شود اما وقتی به‌قدری نزدیکتر شدند که با هم بودن و خویشاوندی‌ای بین آنان قابل ردیابی شد تعبیر قبایل برایشان به کار می‌رود؛ و اینکه گفته‌اند برای غیر عرب تعبیر شعوب به کار می‌برده‌اند هم شاید از این باب بوده که کل عرب خودشان را یک شعب می‌دانسته‌اند و به تعددهای درونی خویش (قبایل) توجه داشتند، اما در مواجه به نژادها و ملیتهای دیگر مانند فارس و ترک و رومی و ... طبیعی است که به این تفاوت کلی توجه کنند (كتاب العين، ج‏1، ص263 ) بویژه که واضح است که قبایل برای جماعتهای محدودتر در عجم هم به کار می‌رود چنانکه امروزه ما از قبایل ترک و بلوچ و ... سخن می‌گوییم. به تعبیر دیگر، شعب و قبیله هردو بر یک تکثر و یک وحدت دلالت دارند که تکثر در شعب و وحدت در قبیله بیشتر است؛ ویان با ماده لغوی این دو نیز تناسب دارد؛ از این رو تعبیری که در آیه آمده از باب عطف خاص بر عام است. ▪️از دیگر کلمات قرآنی از این ماده کلمه «شُعَب» (انْطَلِقُوا إِلى‏ ظِلٍّ ذِي ثَلاثِ شُعَبٍ؛ مرسلات/۳۰) است که جمع «شُعبة» است به معنای «شاخه‌های یک چیز» است؛ و در اصل به معنای دسته‌ای از چیزها که پیرامون چیزی باشد گفته می‌شود چنانکه به دو دست و دو پا «شُعَب البدن» و به انگشتان دست «شُعَب الید» گویند 📚كتاب الماء، ج‏2، ص714 ؛ لسان العرب، ج‏1، ص499 ▪️آخرین کلمه‌ای که در قرآن از این ماده به کار رفته «شُعَيْب» (نام یکی از پیامبران) است که آن را تصغیر «شَعب» به عنوان مصدر یا اسم؛‌ویا تصغیر «شِعب» دانسته‌اند 📚مفردات ألفاظ القرآن، ص455 درباره اینکه وجه تسمیه وی به این اسم از چه باب بوده، هم اقوال مختلفی مطرح شده است: اینکه وی بسیار دعا می‌کرده که «أللهمّ بارك لي في شعبي: خدایا به شعب من [خاندان و نژاد من] برکت بده»؛ یا از این باب که او خودش گویی یک شَعب کوچک بود که از اهل مدین منشعب و جدا شد 📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏6، ص68 و ۷۱ @yekaye 👇ادامه مطلب👈 https://eitaa.com/yekaye/10219
فراز پایانی از توضیح ماده «شعب» ▪️از کلمات دیگری که از این ماده معروف است اما ظاهرا در قرآن نیامده کلمه «شعبان» است که صیغه مبالغه از این ماده و نام یکی از ماههای قمری است؛ از ابن دردی نقل شده که وجه تسمیه‌اش این است که در این ماه برای طلب آب پراکنده و متشعب می‌شدند 📚معجم المقاييس اللغة، ج‏3، ص192 اما با توجه به صیغه مبالغه بودن آن، شاید وجه تسمیه‌اش را با توجه به آن حدیثی که درباره فضیلت شروع ماه شعبان آمده بتوان تطبیق کرد که در آن حدیث نبوی که خلاصه‌ای از آن را شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان در ابتدای اعمال ماه شعبان آورده است توضیح داده می‌شود که آغاز این ماه است که شجره بهشتی طوبا و شجره جهنمی زقوم شاخه‌هایشان در خانه‌های خوبان و بدان پخش می‌شود (التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص646-651 ؛) یعنی شاید وجه تسمیه‌اش ناظر به این حقیقت ملکوتی بوده باشد. 📿ماده شعب جمعا ۱۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ که دو کلمه شعوب و شُعَب تنها یکبار آمده و بقیه موارد کاربرد آن در کلمه «شعیب» است. @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹قَبائِلَ قبلا بیان شد که ▪️ماده «قبل» در اصل به معنای «مواجهه چیزی با چیز دیگر» است، آن هم مواجهه‌ای که در آن به نحوی تمایل وجود داشته باشد؛ به تعبیر دقیقتر، معنای محوری این ماده، جلوی چیزی است که از آن ناحیه مواجهه با آن (به منظور ملاقات آن ویا ورود در آن) ‌صورت می‌گیرد. 🔸این ماده حوزه استعمالی بسیار گسترده‌ای دارد، که آن دسته از اشتقاقات این ماده که در قرآن کریم به کار رفته در همانجا به تفصیل بحث شد؛ یعنی کلمات ▪️ «قُبُل» (به معنای جهتی که از آن جهت مواجهه انجام می‌شود، و معادل فارسی «پیش رو» که در مقابل «دُبُر» است)، ▪️«يَقْبِلُ» (به معنای «پذیرفتن» با روی باز و متمایل به شیء مورد نظر است)، «قابل» (که اسم فاعل [قبول کننده] از مصدر «قبول» است)، ▪️«إِقْبَال» (به معنای صرف توجه به سمت مقابل [روی آوردن به چیزی] است)، ▪️«استقبال» (به همان معنا)، ▪️«تَقَبّل» (به همان معنای «قبول» و البته غالبا قبول کردنی به نحوی که در قبال آن رضایتی در کار باشد، و اقتضای پاداشی دارد)، ▪️«مقابله» و «تقابل» (به معنای رو در روی هم قرار گرفتن است که یا تقابل بالذات است و یا رو در روی هم بودنی است که همراه با عنایت و خوش‌برخوردی و مودت است)، ▪️«قبلَة» (اسم برای حالتی بوده که شخصی که می‌خواهد به جایی روی کند آن گونه قرار می‌گیرد و کم‌کم به معنای مکانی که افراد در هنگام نماز بدان رو می‌کنند به کار رفته است)، ▪️«قِبَل» (که احتمالا مصدر یا اسم مصدر باشد به معنای «جانب مقابل» است و در خصوص مواجهه (تلقاء) با چیزی [«در قبال چیزی» قرار گرفتن] به کار می‌رود)، ▪️«قَبْل» (در مقابل «بعد»، که در قرآن کریم تمامی کاربردهایش فقط در خصوص قبل زمانی است). ▪️ اما در خصوص «قبايل»، ▫️در آنجا ابتدا بیان شد که کلمه «قبیل» دوبار در قرآن کریم به کار رفته است: «إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ» (اعراف/۲۷) «أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلاً» (اسراء/۹۲) برخی بر این باورند که چون «قبیل» صفت مشبهه است دلالت بر ثبوت می‌کند و مراد از آن کسی است که ذاتا متمایل و روی به سوی چیزی دارد. ▫️سپس توضیح داده شد که «ة» در «قبیلة» می‌تواند تاء تأنیث و افراد باشد؛ که در این صورت جهت اسمی این کلمه مد نظر است؛ و می‌تواند علامت جمع باشد که در این صورت وقتی در مورد جماعتی به کار برده می‌شود از این جهت است که بین افراد آن جماعت نوعی رو به سوی هم کردن و مواجهه و انس برقرار است؛ و در آیه ۲۷ سوره اعراف هم به لشکر شیطان از این جهت «قبیلُه» گفته شده که همگی رو به سوی او دارند؛ که خود «قبیلة» نیز به صورت «قبائل» جمع بسته می‌شود «جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ» (حجرات/۱۳). برخی آن را جمع «قبیله» دانسته‌اند؛ که «قبیله» به جماعت‌ی که با هم جمع شده باشند اطلاق می‌شود از این جهت که به همدیگر روی می‌آورند [و به هم کمک می‌کنند]؛ و البته این احتمالات را هم در اینجا مطرح کرده‌اند که «قبیل» به معنای «کفیل» و یا به معنای «مقابله» (معاینه؛ دیدن) باشد؛ هرچند برخی بر این باورند که اصل «قبائل» به معنای قطعه‌های منحنی توخالی‌ای بوده که با اتصال آنها به همدیگر قدح و ظروف مختلف درست می‌کرده‌اند؛ چنانکه تعبیر «قبائل القدح و الجَفنة و الغَرب» رایج است و از همینجا تعبیر «قبائل الرأس» به معنای استخوان‌های جمجمه (از این جهت که قطعاتی بوده‌اند که درهم فرو می‌رفتند تا جمجمه تشکیل شود) نیز رایج بوده؛ و بعید نیست که کاربرد این تعبیر در خصوص قبائل عرب هم از باب تشبیه به قبائل الرأس باشد از حیث شدت ارتباطی که هریک با دیگری دارد. 🔖جلسه ۹۸۳ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-16/ @yekaye
🔹لتَعارَفُوا درباره اینکه ماده «عرف» در اصل بر چه چیزی دلالت دارد اهل لغت اختلاف دارند: ▪️برخی همچون ابن فارس از ابتدا دو اصل متفاوت برای این ماده گرفته‌اند؛ ▫️یکی معنای پیاپی آمدن چیزی که اجزایش به هم وصل باشد، و کاربرد آن در اموری همچون یال اسب (عرف الفرس) و تاج خروس (عرف الدیک) یا زمین مرتفعی که بین دو دشت قرار گرفته (عرفه) را از مصادیق این معنا برمی‌شمرد؛ ‌و ▫️دیگری به معنای «سکون و طمأنینه» است که معرفت و عرفان و معروف را از این باب می‌داند از این جهت که انسان با رسیدن به آن به سکون و آرامش می‌رسد، زیرا کسی که چیزی را نشناسد نسبت به آن نگران است و می‌ترسد، و «عَرف» به معنای بوی خوش را هم چون نفس انسان از تشمام بوی خوش به آرامش می‌رسد؛‌و عرفات را هم یا از این باب که آدم و حوا بعد از هبوط در این نقطه به همدیگر و به آرامش رسیدند؛ یا به خاطر اینکه جای کاملا شناخته‌شده‌ای است و افراد با هم تعارف (هم‌شناسی) حاصل می‌کنند چنین نامیده‌اند 📚معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۲۸۱-282 اما بسیاری کوشیده‌اند معنای واحدی بین این کلمات متعدد بیابند: ▪️برخی همچون مرحوم مصطفوی اصل این ماده را ناظر به همان کلمه معرفت دانسته و گفته‌اند در اصل به معنای اطلاع بر چیزی و علم به خصوصیات و آثار آن است و سعی کرده‌اند بقیه مشتقات این ماده را هم به این معنا برگردانند که در بسیاری از آنها در موارد متعددی به نظر تکلف‌آمیز می‌رسد؛ مثلا بر این باور است که وجه تسمیه «أعراف» این است که مکانهایی است که از سایر مکانها متمایز شده و خصوصیات شناخته شده‌ای دارد؛ معروف امری است که شناخته شده و افراد نسبت بدان اطلاع دارند و آثارش را می‌دانند برخلاف منکر که آثار و خصوصیاتش چندان واضح نیست و به همین جهت است که اولی نزد عقل پسندیده و دومی قبیح است؛ و «عُرف» هم چیزی است که آشکار و شناخته می‌شود و وجه تسمیه تاج خروس یا یال اسب به آن هم از این باب است که این ویژگی‌ای است که معرفی‌گر و ممیزه آن موجود است و عرفات هم چون مکان معروفی بوده که با کوهها احاطه شده بدین سبب نامیده شده است؛ و سکون و طمأنینه هم از آثار و لوازم معرفت است نه معنای آن. 📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏8، ص9۷-98 ▪️راغب هم اگرچه ابتدا با توضیح معرفت و عرفان به عنوان ادراک چیزی با تفکر و تدبر در آثار آن شروع می‌کند؛ اما اصل معرفت را برگرفته از معنای به بوی خوش رسیدن که با «عَرَفْتُ» تعبیر می‌شود می‌داند چنانکه در خصوص تعبیر «عَرَّف» در آیه «وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُم‏» (محمد/۶) را هم احتمال اینکه به معنای اینکه آنان را با بوی خوش زینت داد و آراست مطرح کرده و هم احتمال اینکه با توصیف بهشت و آشنا کردن و معرفی آن به ایشان آنان را به بهشت رساند. 📚مفردات ألفاظ القرآن، ص560-561 ▪️اما حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده عبارت است از متمایز شدن قسمت اعلی یا ظاهر چیزی با خصیصه‌هایی که بر آن یا بر چیزی که در آن است دلالت کند ؛ مانند تاج خروس یا یال اسب؛ و ارتباط این توضیح با کلماتی مانند عرفات اعراف هم واضح است؛ عرف به معنای بوی خوش هم اصل این است که این برای اعم از بوی خوش و بد به کار می‌رفته از این جهت است که این بو از سطح چیزی ساطع می‌شود و بر آن دلالت می‌کند و کم‌کم کاربردش در خصوص بوی خوش رایج شده است. معرفت و شناخت هم از همین متمایز کردن قسمت اعلای چیزی که موجب شناخت آن می‌شود گرفته شده و تفاوت معرفت و علم در این است که اصل معرفت متمایز کردنی است که قوامش به بیان خصیصه‌های آشکار است؛ و به همین جهت است که برخی آن را علم ناظر به جزییات و افراد دانسته‌اند 📚المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۴۴۸-۱۴۴۹ @yekaye 👇ادامه مطلب👈 https://eitaa.com/yekaye/10225
ادامه توضیح ماده «عرف» 🔸در تفاوت ماده «عرف» با «علم» قبلا بیان شد که ماده «علم» وقتی به صورت فعل به کار می‌رود گاه تک‌مفعولی است و گاه دومفعولی؛ و برخی بر این باورند که اصل در کلمه «علم» این است که دو مفعول داشته باشد و وقتی یک مفعولی به کار رود به معنای «معرفت» (که کاملا تشخص دارد) می‌باشد (الفروق في اللغة، ص۱۷) و البته گاه «عرف» و «علم» به جای همدیگر هم به کار می‌روند مانند «تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» (مائده/۸۳) که به معنای «عَلِمُوا من الحق» است ویا «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِم‏ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ» (انفال/۶۰) که به معنای «لَا تَعْرِفُونَهُم اللّهُ يَعْرِفُهُمْ» است؛ و مطلب را این گونه تحلیل کرده‌اند که علم اگر به معنای یقین باشد دو مفعولی و اگر به معنای «عرف» باشد یک مفعولی به کار می‌رود (المصباح المنير، ج‏۲، ص۴۲۷) و برخی هم این گونه تحلیل کرده‌اند که علم به معنای ادراک است؛ اما ادراک بر دو قسم است؛ یکی ادراک ذات چیزی؛ یعنی شناختی که به یک شیء و یک وجود معین تعلق می‌گیرد که در این حالت یک مفعول می‌گیرد [که ظاهرا ماده «عرف» هم ناظر به چنین ادراکی است] مانند «لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ‏» (أنفال/۶۰)؛ و گاهی شناخت گزاره‌ای است؛ ‌یعنی حکم کردنی در مورد چیزی (که الف ب است) که در این صورت دو مفعول می‌گیرد مانند «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ‏» (ممتحنة/۱۰)، «يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ … لا عِلْمَ لَنا» (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۸۰) 🔖جلسه ۱۰۴۷ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-80/ 🔸اکنون می‌افزاییم که در تفاوت علم و معرفت، اغلب بر این باورند که معرفت اخص از علم و به معنای تمییز دادن چیزی از ماسوای آن و آگاهی به خصوصیات آن است 📚مثلا: الفروق في اللغة، ص72؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص561 ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏8، ص98 و ... و از زهری نقل شده که در ماده عرف شناخت از راه آثار لحاظ شده است و نیز در ماده «عرف» تمییز و تمایز برجسته است و از آنجا که این تمییز و تمایز دادن از کارکردهای عقل و فکر است و به همین جهات است که برای علم خدا از ماده «عرف» استفاده نمی‌شود؛ و این گونه مواردی هم که نیاز است به تمایز دقیق اشاره شود در خداوند از همان تعبیر «علم» استفاده می‌شود منتها به صورت تک‌مفعولی؛ مانند: «وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ» «توبه/۱۰۱) 📚الفروق في اللغة، ص72-73 از تفاوتهای دیگری که بین علم و معرفت می‌گذارند این است که نقطه مقابل معرفت، انکار است: «يَعْرِفُونَ‏ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها» (نحل/83)، «وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ» (یوسف/58)، «أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ» (لقمان/69)، [که تقابل معروف و منکر را هم در همین راستا می‌توان دید]، اما نقطه مقابل علم، جهل: «قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ» (احقاف/23) 📚مفردات ألفاظ القرآن، ص561 ▪️این ماده در فعل ثلاثی مجرد برای شناخت افراد: «فَعَرَفَهُمْ‏ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ‏» (يوسف/58)، «فَلَعَرَفْتَهُمْ‏ بِسِيماهُمْ‏» (محمد/30)، «يَعْرِفُونَهُ‏ كَما يَعْرِفُونَ‏ أَبْناءَهُمْ» (بقرة/146)، و امور دیگر: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» (مائده/۸۳)، «فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا» (بقرة/89)، « سَيُريكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها» (نمل/۴۳) به کار می‌رود؛ ▪️اما وقتی به باب تفعیل می‌رود در اصل به معنای این بوده که کسی به چیزی برسد و با ندا دادن که چه کسی این را می‌شناسد آن را بشناساند؛ اما تدریجا به معنای مطلق متعدی همین معرفت (به معنای شناساندن و معرفی کردن) به کار رفته: «عَرَّفَ‏ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ‏» (تحريم/3)، ومی‌تواند برگرفته از «عَرْف» به معنای بوی خوش باشد چنانکه در آیه «وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ» (محمد/6) بسیاری بر این باورند که به معنای «طیّبها لهم» است 📚كتاب العين، ج‏2، ص121-122 ▪️وقتی به باب تفاعل می‌رود به معنای شناخت متقابل است: «إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» (حجرات/13)، «وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ» (يونس/45) 📚مفردات ألفاظ القرآن، ص561 @yekaye 👇ادامه مطلب👈 https://eitaa.com/yekaye/10226
ادامه توضیح ماده «عرف» (قسمت پایانی) ▪️ وقتی به باب افتعال می‌رود (اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ، توبه/102 و ملک/۱۱؛ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا، غافر/۱۱) به معنای اقرار کردن به گناه است؛ که اینجا نیز کاملا در قبال انکار کردن قرار می‌گیرد 📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏8، ص99 و در تفاوت «اعتراف» با «اقرار» گفته‌اند: اعتراف اقتضایش این است که کسی که اعتراف می‌کند چیزی را به دیگری بشناساند و بفهماند که بدانچه اعتراف کرده ملتزم شده و ریشه‌اش از معرفت است؛ اما اصل در اقرار تقریر کردن (تصریح کردن به چیزی است که تصریح نشده بوده)؛ از این رو ممکن است کسی به چیزی اقرار کند بدون اینکه خودش بفهمد که اقرار کرده؛ ویا اینکه ممکن است به یک امر باطلی که اصل و اساسی ندارد اقرار کند؛ و در این گونه موارد تعبیر «اعتراف» به کار نمی‌رود؛ در واقع در اعتراف یک نحوه معرفتی باید جدی گرفته شود؛ از این رو مثلا می‌گویند شکر اعتراف به نعمت است و نمی‌گویند اقرار به نعمت است؛ و از این جهات است که در بحث قضاوت صرف اقرار بودن کافی است و نیازی نیست که حتما اعتراف باشد 📚الفروق في اللغة، ص39 ▪️درباره وجه تسمیه آن مکان مخصوص به «عرفات» هم علاوه بر وجوهی که قبلا بیان شد، گفته شده است؛ مثلا اینکه به خاطر معرفتی که بین آدم و حوا [بعد از هبوط] در آنجا رخ داد چنین نامیده شده؛ یا چون بندگان خدا را با عبادات و ادعیه در آنجا می‌شناسند، و یا چون وقوف مردم در روز عرفه در آنجا رخ می‌دهد 📚مفردات ألفاظ القرآن، ص561 هرچند ظاهرا برخی کلمه اطلاق «عرفه» بر آن روز را بخاطر وقوع در این کوه که نامش عرفات است دانسته‌اند. 📚كتاب العين، ج‏2، ص121 ▪️از کلمات پرکاربرد این ماده «معروف» است که برخی گفته‌اند اسمی است برای هر کاری که در عقل و شرع به عنوان کار نیک شناخته می‌شود، در قبال «منکر» که چیزی است که توسط عقل و شرع انکار شده است: «يَأْمُرُونَ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» (آل عمران/104)، و «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ‏ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ» (لقمان/17)، «وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً» (أحزاب/32)، «فَأَمْسِكُوهُنَ‏ بِمَعْرُوفٍ‏ أَوْ فارِقُوهُنَ‏ بِمَعْرُوفٍ‏» (طلاق/2)، «قَوْلٌ‏ مَعْرُوفٌ‏ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ» (بقرة/263)، و ظاهرا بر همین اساس (اینکه مورد استحسان عقل و شرع واقع شود) است که به میانه‌روی در بخشش هم «معروف» گفته شده: «وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏» (نساء/6)، «إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ‏» (نساء/114)، «وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏» (بقرة/241) 📚مفردات ألفاظ القرآن، ص561 ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏8، ص98 ▪️البته کلمه «معروف» به معنای امر مشهور هم به کار می‌رود ودر تفاوت اینها گفته‌اند مشهور چیزی است که نزد جماعت بزرگی معروف باشد اما معروف اگر یک نفر هم آن را بشناسد معروف است؛ لذا می‌گویند «هذا معروفٌ عند زید» و نمی‌گویند «هذا مشهورٌ عند زید» 📚الفروق في اللغة، ص88 ▪️اما کلمه «عُرْف» که قبلا دیدیم که معانی متعددی دارد، در قرآن نیز در بیش از یک معنا به کار رفته است. ▫️یک معنای آن همین «معروف» و کار پسندیده است: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ‏» (أعراف/199). ▫️یکی دیگر به معنای تتابع و پشت سرهم آمدن است: «وَ الْمُرْسَلاتِ‏ عُرْفاً» (مرسلات/1) (مفردات ألفاظ القرآن، ص561 ) چنانکه وقتی گفته می‌شود «طار القطا عُرْفا فَعُرْفا» یعنی پرنده‌های قطا‌ یکی پس از دیگری در حال پرواز بودند (كتاب العين، ج‏2، ص122 ). هرچند برخی با تکلف کوشیده‌اند برای کلمه عرف در این آیه هم یک معنای ناظر به معرفت دست و پا کنند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏8، ص99 )؛ و ▫️سومی هم «أعراف» است که آن را جمع عُرف دانسته‌اند: «وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ ... وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسيماهُمْ» (اعراف/۴۶-۴۷)؛ که آن را دیواری بین بهشت و نار دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص562 ) و چه‌بسا از باب تشبیه آنجا به تاج خروس است (كتاب العين، ج‏2، ص122 ) و برخی توضیح داده‌اند که با توجه به اینکه ماده عرف دلالت بر نوعی علو و شناخت دارد مراد مقامات عالی روحانی‌ای است که بر بهشت و جهنم احاطه دارد؛ و تعبیر «يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ» هم که در ادامه آمده مویدی است بر اینکه این معرفت آنان است که موجب علو و احاطه و رفعت آنان شده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏8، ص99 ؛ الميزان، ج‏8، ص122 ). 📿ماده «عرف» و مشتقات آن ۷۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
📖اختلاف قرائت 🔹لِتَعارَفُوا / لِتَّعارفوا / لِتَتَعارَفُوا / لِتَتَعرَّفُوا / لِتَعرِفُوا ▪️در اغلب قراءات مشهور به همین صورت «لِتَعارَفُوا» قرائت شده است که مضارع «تعارف» است که تاء آن حذف شده و در اصل «لتتعارفوا» بوده است؛ ▪️اما در برخی روایات غیرمشهور از قرائت اهل مدینه ( هم از خود ابن کثیر و هم روایتی از بزی، که یکی از دو راوی معروف اوست) و نیز برخی قراء اربعة‌عشر (ابن محیصن) و برخی قراءات غیرمشهور دیگر (مجاهد و ابن فلیح و أبوالمتوکل) دو حرف تاء در اهم ادغام شده و به صورت «لِتَّعارفوا» قرائت شده است؛ ▪️و در برخی قراءات اربعة عشر (أعمش) به همین صورت اصلی کلمه «لِتَتَعارَفُوا» قرائت شده است؛ ▪️البته همین أعمش و نیز برخی قراءات غیرمشهور دیگر (ابن مسعود و ابو نهیک) به صورت «لِتَتَعرَّفُوا» (باب تفعل) هم قرائت کرده‌اند. ▪️و در برخی قراءات و روایات غیرمشهور (روایت ابان از عاصم و قرائتهای ابن عباس و أبی بن كعب و ضحاك و ابن یعمر) «لِتَعرِفُوا» قرائت شده است؛ که بر اساس این قرائت مفعول محذوف است؛ هرچند در این قرائت حالتی هست که کلمه بعدی به صورت «أنّ» قرائت شده (که در بند بعدی می‌آید). 📚معجم القراءات ج۹، ص88-89 🔹لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ / لِتَعرِفُوا أنَّ أَكْرَمَكُمْ ▪️در عموم قرائات کلمه «ان» به صورت «إِنَّ» قرائت شده است؛ ▪️اما در برخی قراءات غیرمشهور (ابن عباس و سلمی و مجاهد و أبوالجوزاء) به صورت «أنَّ» قرائت شده است که ظاهرا این قرائت در حالتی است که کلمه «لتعارفوا» به صورت «لتعرفوا» قرائت شود؛ و ابن عطیه بر این باور است که در این حالت حرف لام را لام امر بگیریم بهتر از این است که لام تعلیل بدانیم. 📚معجم القراءات ج۹، ص89 ؛ المحرر الوجيز، ج‏5، ص153 🔹لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ / لِتَعارَفُوا بَیْنَكُمْ وَ خَیْرُكُمْ عِنْدَ اللهِ / لِتَعارَفُوا و خِیارُكُمْ عِنْدَ اللهِ ▪️این عبارت «لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ» در قرائت ابن مسعود به صورت «لتعارفوا بینكم وخیركم عند الله أتقاكم» آمده است و ▪️در مصحف ابن مسعود به صورت «لتعارفوا وخیاركم عند الله أتقاكم» روایت شده است. 📚معجم القراءات ج۹، ص89 📝نکته تخصصی علوم قرآنی (درباره تعدد قراءات) درباره تعدد قراءات قبلا بارها نکاتی بیان شد. مثلا جلسه 996 تدبر ۲ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-29/ در اینجا فقط اضافه می‌کنیم که ابن مسعود از آن دسته از صحابه است که جزء معروفترین قاریان (کسانی که به قراءات مختلف تسلط داشتند و تعلیم قرائت می‌کردند) و از معدود قاریانی است که قرائات خویش را بر پیامبر ص عرضه کرده و تایید ایشان را گرفته‌اند (الطبقات الكبير، ج2، ص295 و ۲۹۷ )، و مصحف خاص داشت که مصحف وی با مصحف عثمانی که بعدا گردآوری شد متفاوت بود؛ و در مقابل جریان یکسان‌سازی مصاحف در زمان عثمان بشدت مقاومت کرد 📚مسند أبي داود الطيالسي، ج1، ص322 ؛ الطبقات الكبير، ج2، ص۲۶۲ اما این گونه نبود که فقط بر اساس مصحف خویش قرآن را بخواند؛ بلکه یکی از افراد مهم در سندهای برخی از قراءات سبع (که مبتنی بر مصحف عثمانی است) همین ابن مسعود است چنانکه دست کم در خصوص دو نفر از قراء سبعه (عاصم و حمزه) در سلسله سندشان تا رسول الله ص به اسم ابن مسعود تصریح شده است، و با توجه به اینکه کسائی هم مهمترین استادش حمزه بوده چه‌بسا بتوان گفت سند سه نفر قطعا از طریق ابن مسعود گذر کرده است 📚السبعة في القراءات، ص69-78 و علاوه بر این قراءات مشهور و قرائت مندرج در مصحف خود، قراءات دیگری هم داشته است. از نمونه‌های بارز آن همین آیه است که در مصحف خود به نحوی قرائت کرده است؛ ولی قرائت دیگری هم – که آن هم مطابق با مصحف عثمانی نیست- داشته است. و جالب اینجاست که در یکی از توصیه‌های امیرالمومنین ع که در کتب شیعه و سنی آمده است از همین تعبیری که در قرائت ابن مسعود به دست ما رسیده (وَ إِنَّ خَيْرَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ) استفاده شده است؛ که چه‌بسا نشان می‌دهد این قرائت آن زمان بسیار شایع بوده که حضرت در بیانات خود از آن قرائت بهره می‌جویند 📚وقعة صفين، ص122 @yekaye
🔹أتْقاكُمْ ماده «و‌قی» از معدود کلماتی است که تقریبا هیچ اختلاف نظر جدی درباره اصل آن مشاهده نشد و تحلیل اغلب اهل لغت درباره آن بسیار به هم نزدیک است: ▪️راغب معنای آن را حفظ چیزی از آنچه آن را اذیت می‌کند یا بدان ضرر می‌رساند معرفی کرده (مفردات ألفاظ القرآن، ص881)؛ ▪️ابن فارس گفته که دلالت دارد بر دفع چیزی از چیزی به وسیله غیر خودش (معجم المقاييس اللغة، ج‏6، ص131)؛ ▪️حسن جبل معنای محوری آن را حفظ از اذیت و ضرر با گرفتن مانعی در ورای خویش معرفی کرده (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۷۲۲ )؛ و ▪️مرحوم مصطفوی هم اصل این ماده را حفظ چیزی از خلاف و عصیان در خارج و در مقام عمل دانسته است همان گونه که عفت حفظ نفس از تمایلات و شهوات نفسانیه است. وی توضیح می‌دهد که تقوی به اختلاف مواردش تفاوت می‌کند اما جامع همه آنها چیزی است که شخص را از انجام محرمات باز می‌دارد و نقطه مقابل آن فجور است که درآمدن از حالت اعتدال و جریان طبیعی معروف است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8) « أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ» (ص/۲۸) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏13، ص184 ). ▪️از کلمات بسیار شایع از این ماده کلمه «تَقْوی» است: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ» (بقره/197)، «أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هار» (توبه/۱۰۹)، که به معنای قرار دادن خود در «وقایه»‌ای نسبت به آن چیزی است که ترس از آن می‌رود، و به همین مناسبت است که «تقوا» و «ترس از خدا» گاه به جای هم به کار می‌رود که این از باب لازمه شیء است نه معنای آن؛ و در شرع به معنای حفظ خویش از انجام گناه متداول شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸۱ ). شهید مطهری در گفتارهایی که در شرح جایگاه تقوی در نظام معارف اسلام داشته، تذکر می‌دهد که با توجه به ریشه معنایی این کلمه، ترجمه آن به «پرهیزگاری» ترجمه مناسبی نیست، چرا که این کلمه معنای گوشه‌نشینی و عزلت را القا می‌کند، در حالی که تقوی، قدرتی روحی است که موجب حفظ و کنترل آدمی بر خویش می‌شود و انسان را از گناه نگه می‌دارد؛ و نهایتا ترجمه «خودنگهداری» را برای این کلمه پیشنهاد می‌کنند (ده‌گفتار، ص۱۸-۳۰). این کلمه در اصل به صورت «وَقْوَى» (مصدر بر وزن «فَعلَی») بوده است که به خاطر فتحه، «و» به «تـ» ابدال شده است. همچنین «تُقَاة» (إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً، آل عمران/۲۸؛ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، آل عمران/۱۰۲) که کلمه «تقیه» هم از همین اخذ شده در اصل همانند کلمه «تهمت» بر وزن فُعَلَة (تُقَوَة) بوده که فتحه بر روی واو ثقیل بوده به بدین صورت تبدیل شده است (كتاب العين، ج‏5، ص239 ). ▪️این ماده هم به صورت ثلاثی مجرد و هم ثلاثی مزید در قرآن به کار رفته است. ▪️در باب ثلاثی مجرد به همان معنای «حفظ و صیانت کردن چیزی از چیزی» است که به صورت دو مفعولی می‌آید: «قِنا عَذابَ النَّارِ» (بقره/۲۰۱ و آل عمران/۱۶ و 191)، «جَعَلَ لَكُمْ سَرابيلَ تَقيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابيلَ تَقيكُمْ بَأْسَكُمْ» (نحل/۸۱)، «وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَه» (غافر/۹)، «فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا» (غافر/۴۵)، «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» (تحریم/۶)؛ که در معدود مواردی در این باب به صورت فعل مجهول هم به کار رفته است: «وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (حشر/9 و تغابن/۱۶). @yekaye 👇ادامه مطلب👈 https://eitaa.com/yekaye/10231
ادامه توضیحات کلمه «أتقاکم» ▪️اما در ابواب ثلاثی مزید کاربرد بسیار رایج آن در باب افتعال است به صورت «اتَّقى»‏ (که در اصل به صورت «اِوتَقَیَ» بوده و واو در تاء ادغام شده و فتحه آخر کلمه چون بر یاء ثقیل بوده، حذف شده است): «فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى»‏ (نجم/32) و چون باب افتعال چون معنای مطاوعه (پذیرش) می‌دهد، به معنای اختیار کردن تقوا و عمل به اقتضای آن است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏13، ص184 )، پس «اتَّقِ» به معنای آن است که حالت تقوی را در درون خود قبول و جاری کن و به تعبیر ساده‌تر: تقوی داشته باش: و «اتَّقِ اللَّهَ» (بقره/۲۰۶؛ احزاب/۱و۳۷) یعنی بین خودت و خداوند وقایه و حفاظی قرار بده (معجم المقاييس اللغة، ج‏6، ص131 ). فعل مذکور یک مفعولی است که اگر بخواهد مفعول دوم بگیرد نیاز به حرف جر دارد و گفته‌اند تعبیر «اتَّقَى فلانٌ بكذا» وقتی است که شخصی چیزی را برای حفظ و نگهداری خویش سپر قرار دهد؛ چنانکه در آیه «أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ» (زمر/24) گفته شده که دلالت بر شدت عذاب آنان دارد که نشان می‌دهد تنها چیزی که دارند که خود را از عذاب نگه دارند صورت خویش است! (مفردات ألفاظ القرآن، ص881 ). ▪️البته در مجموع در این ماده معنای نگه داشتن خویش از چیزی لحاظ شده است؛ و برخی تفاوت مهم این ماده و ماده «خشی» را در همین دانسته‌اند که در خشیت صرف ترس مد نظر است اما در اتقاء اینکه انسان از چیزی که می‌ترسد خود را حفظ کند مورد توجه است (الفروق في اللغة، ص238 ). ▪️در قرآن کریم اسم فاعل این ماده (به معنای نگهدارنده و حافظ در مقابل چیزی) ▫️هم در باب ثلاثی مجرد (واقی): «لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ» (رعد/34)، «فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ» (غافر/21) و ▫️هم در باب افتعال (متقی): «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ» (بقره/2)، «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» (زمر/33) به کار رفته است؛ ▪️و صیغه مبالغه آن (بر وزن فعیل و در معنای اسم فاعل) هم به صورت «تقیّ» و هم به صورت «وقیّ» در عربی رایج است (كتاب العين، ج‏5، ص23۸ ) که البته در قرآن کریم فقط اولی استفاده شده است: «وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا» (مریم/13)، «قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا» (مریم/18)، «تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتي‏ نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا» (مریم/63). @yekaye 👇ادامه مطلب👈 https://eitaa.com/yekaye/10232
فراز پایانی توضیح کلمه «أتقاکم» 🔸در تفاوت اینها گفته‌اند که مدح مستتر در کلمه «تقی» بیش از کلمه «متقی» است زیرا اولی دلالت بر مبالغه دارد اما دومی یک صفت جاری است؛ [و بر همین منوال به نظر می‌رسد «متقی» دلالت بر یک صفت مستقر دارد اما «واقی» صرفا ناظر به یک موقعیت خاص است؛ و لذا بار معنایی متقی اقوی از «واقی» است]؛ و در تفاوت این دو با «مومن» هم گفته‌اند مدح مستتر در کلمات «تقی» و «متقی» بیش از «مومن» است زیرا مومن به ظاهر حال اطلاق می‌گردد اما «متقی»‌بعد از بررسی و تحقیق بر کسی اطلاق می‌شود (الفروق في اللغة، ص216 )؛ و البته به نظر می‌رسد تفاوت این دو در آن باشد که ایمان ناظر به یک حوزه باور و عمیق‌تر است که ایمنی برای ذات انسان می‌آورد؛ اما «تقی» ناظر به حوزه رفتار است که سپری است که ایمنی‌ای در خصوص آثار و اعمال (نه در حوزه ذات) به همراه دارد؛ و از این جهت دو اقدام متفاوت است و از این روست که در قرآن کریم در بسیاری از آیات به هردو در کنار هم توصیه شده است؛ مثلا: «وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي‏ ثَمَناً قَليلاً وَ إِيَّايَ فَاتَّقُونِ» (بقره/41)، «وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» (بقره/103)، «وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ» (آل عمران/179)، «الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (یونس/63 و یوسف/۵۷ و فصلت/۱۸)؛ هرچند که چنان به هم مرتبطند که گاه مومن حقیقی را همان متقی معرفی کرده وبالعکس؛ مثلا: «اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ» (مائده/57 و ۱۱۲)، «أَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجَّارِ» (ص/28)، «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى‏ وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها» (فتح/۲۶)؛ ویا اینها را به جای هم به کار برده است: «زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَة» (بقره/۲۱۲)، «ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» (طلاق/2) ▪️این ماده همچنین به صورت افعل تفضیل (کسی که تقوای بیشتری دارد) نیز در قرآن کریم به کار رفته است: « إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم» (حجرات/۱۳)، «وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى» (لیل/17)، که درباره اینکه مقصود از «متقی‌تر» در این آیه اخیر چیست برخی گفته‌اند کسی که تقوایی در پیش گیرد که وی را از آتش جهنم حفظ کند از هرکسی که به هر وسیله‌ای خود را از هر خطر و مهلکه‌ای حفظ می‌کند حفاظت بیشتری اعمال کرده است (الميزان، ج‏20، ص306 )؛ هرچند برخی این را هم مصداقی از همان معنای مبالغه در تقوی دانسته‌اند (مجمع البيان، ج‏10، ص761 ). 📿این ماده و مشتقات آن ۲۵۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
🔹عَلیمٌ درباره این کلمه قبلا در آیه ۱ بحث شد فقط این فرازش را یادآوری می‌کنیم که: ▪️«علیم» بر وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار می‌رود؛ بسیاری از اهل لغت «علیم» را از باب مبالغه در علم دانسته‌اند و آیه «وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ‏» (يوسف/۷۶) شاهد بر مدعای خود گرفته‌اند؛ در مقابل، مرحوم مصطفوی بر این باور است که این کلمه بخصوص با توجه به اینکه عموما در مورد خداوند به کار رفته [۱۶۱ مورد در قرآن کریم به کار رفته؛ که جز ۸ مورد همگی در مقام توصیف خداوند است] ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است؛ بویژه که صیغه مبالغه دیگری از این ماده به صورت «عَلَّام» (که دلالت بر کثرت علم و احاطه دارد) نیز به کار رفته است: «إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ» (مائده/۱۰۹ و ۱۱۶)؛ و بر این اساس اظهار داشته‌ که تفاوت بین «عالم» با «علیم» این است که «عالم» صرف اشاره به برخورداری از «علم» است اما «علیم» ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است. اما این نکته اخیرش نیز لزوما مورد قبول عموم اهل لغت نیست، چنانکه عسکری معتقد است که تفاوت «عالم» با «علیم» در آن است که «عالم» لزوما دلالت بر «معلوم» می‌کند (یعنی در جایی به کار می‌رود که معلومی در کار باشد) و همواره متعدی است، [مانند «عالِم الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ» (انعام/۷۳) هرچند که گاه بدون مفعول هم آمده که چه‌بسا بتوان گفت به قرینه مفعولش حذف شده است؛ مانند: «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمينَ» (روم/۲۲)]؛ اما «علیم» لزوما متعدی نیست و صرفا نشان‌دهنده این است که اگر معلومی در کار باشد، حتما او بدان عالم است؛ چنانکه «سامع» به کسی گفته می‌شود که صدایی را بشنود، اما «سمیع» به کسی می‌گویند که شنوا باشد، خواه در آن لحظه صدایی در کار باشد یا نباشد (که در این صورت، باز موید آن است که علیم، صیغه مبالغه باشد تا صفت مشبهه). در تایید نظر وی می‌توان به این نکته اشاره کرد که در قرآن کریم هم کلمه «علیم» یا بدون متعلق آمده، مانند همین آيه «إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ»؛ ویا اگر متعلقی داشته با حرف «ب» بوده است، مثلا:‌ «هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ» (بقره/۲۹) «وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ» (بقره/۹۵) «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ» (بقره/۲۸۳)؛ هرچند که گاه «عالم» هم با حرف اضافه «ب» می‌آید مانند: «وَ كُنَّا بِهِ عالِمينَ» (انبیاء/۵۱) «وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عالِمينَ» (انبیاء/۸۱). 🔖جلسه ۱۰۶۶ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/ @yekaye