eitaa logo
یک آیه در روز
1.9هزار دنبال‌کننده
115 عکس
8 ویدیو
24 فایل
به عنوان یک مسلمان، لازم نیست که روزی حداقل در یک آیه قرآن تدبر کنیم؟! http://eitaa.com/joinchat/603193344C313f67a507 سایت www.yekaye.ir نویسنده (حسین سوزنچی) @souzanchi @HSouzanchi گزیده مطالب: @yekAaye توضیح درباره کانال https://eitaa.com/yekaye/917
مشاهده در ایتا
دانلود
. 1️⃣1️⃣ «إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» با توجه به اینکه اطاعت پیامبر ص در راستای اطاعت خداست، چرا هم از اطاعت خدا سخن گفت و هم از اطاعت پیامبر ص؟ 🌴الف. چه‌بسا اطاعت خدا توجه دهنده به بُعدِ اخلاص عمل است، و اطاعت از پیامبر ص توجه‌دهنده به ضرورت انطباق عمل با شریعت 📚اقتباس از الميزان، ج‏18، ص329 به تعبیر دیگر این دو در کنار هم ضرورت وجود هم حسن فاعلی و هم حسن فعلی برای خوب بودن عمل را نشان می دهد. 🌴ب. [چه‌بسا بدین طریق و] با توجه به اینکه اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله [بدون هیچ قید و شرطی] در كنار اطاعت از خدا آمده است؛ می‌خواهد عصمت‏ پيامبر ص را نشان دهد كه بايد او را بدون چون وچرا اطاعت كرد 📚تفسير نور، ج‏9، ص197 🌴ج. شاید می‌خواهد تصویر نادرستی که در ذهن برخی از افراد از اطاعت از خدا وجود دارد (که فکر می‌کنند بدون مراجعه به پیامبر ص می‌توان از خدا اطاعت کرد) را تخطئه کند؛ یعنی همان منطقی که با تعبیر «حسبنا کتاب الله»، احتمال هذیان‌گویی را به پیامبر ص نسبت داد و مانع شد پیامبر مهمترین وصیت خدا را بیان فرماید. 🔖توضیح این واقعه مستند به منابع معتبر شیعه و سنی، در قسمت احادیث آیه ۲ همین سوره با عنوان «مصداق فاجعه‌آمیز صدا بلند کردن بر سر پیامبر در تاریخ» بیان شد: 🌐 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02/ 📝نکته : ❗️ قبول خدا در عین انکار نبوت مساله‌ای است که در جهان سابقه داشته است و بسیاری از بحثهای مربوط به نبوت و ضرورت آن – که در درک جایگاه و موقعیت شریعت در زندگی بسیار مفید است – در خلال همین بحث‌ها مطرح شده است؛ از جمله اینها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: ➖وقوع این باور (قبول خدا و انکار پیامبر) را می‌توان تا زمان حضرت موسی ع ردیابی کرد؛ چنانکه در یک نقل تاریخی، وقتی امیرالمؤمنین ع با گروهی مواجه می‌شود که روزه‌خواری کردند و در برابر اعتراض حضرت، مدعی شدند که خدا را قبول دارند اما پیامبر اسلام ص [و در واقع، نبوت] را قبول ندارند، و حضرت آنها را به هلاکت رساند، یکی از علمای یهودی بر این اقدام حضرت خرده گرفت و ایشان به وی خبر داد که در زمان یوشع بن نون (جانشین حضرت موسی ع) نیز شبیه همین ادعا رخ داده و وی نیز همین مجازات را اعمال کرده؛ و آن یهودی بدین واقعه اعتراف کرد 📚الكافي، ج‏4، ص181 ➖موضع‌گیری کسانی که بعد از پیامبر اکرم و با شعار «حسبنا کتاب الله» سقیفه را رقم زدند نیز می‌توان در همین راستا ارزیابی کرد. اینان اگرچه در ظاهر نبوت را انکار نکردند اما در عمل بین اطاعت از خدا و رسولش تفکیک می‌کردند و برخلاف دستور صریح این آیه، اولی را لازم و دومی را غیرضروری می‌شمردند و نظر خود را بر دستورات پیامبر ص ترجیح می‌دادند؛ که این واقعه به کنار گذاشتن دستور پیامبر ص در خصوص جانشینی امیرالمؤمنین ع ختم نشد؛ بلکه در ادامه دستور پیامبر ص در مورد اعطای فدک به حضرت زهرا س را زیرپا گذاشتند و بعدها چنانکه خودشان اذعان نمودند برخی دستورات را با اینکه زمان پیامبر ص و توسط خود ایشان حلال شمرده شده بود (متعه زنان و متعه حج) را حرام اعلام کردند 📚شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏1، ص182 و بقدری این مخالفتهای این جماعت با دستورات پیامبر ص زیاد بود که حضرت امیر ع در نامه‌ای به مردم مصر برایشان توضیح داد که مهمترین علت اینکه حکومت را قبول کردم این بود که دیدم سفیهان و فاجران عهده‌دار امور این مردم شده‌اند و دارند شریعت حضرت محمد ص را نابود می‌کنند 📚نهج‌البلاغه، خطبه۶۲ و در یکی از خطبه‌های اواخر عمرشان ریشه بسیاری از مشکلاتی را که در مسیر حکومت‌داریشان وجود داشت این برشمردند که: «قَدْ عَمِلَتِ الْوُلَاةُ قَبْلِي أَعْمَالًا خَالَفُوا فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ ص مُتَعَمِّدِينَ لِخِلَافِهِ نَاقِضِينَ لِعَهْدِهِ مُغَيِّرِينِ لِسُنَّتِه: حاکمان پیش از من اعمالی انجام دادند که در آنها با رسول الله ص مخالفت کردند و در این مخالفتشان تعمد داشتند که عهد وی را بشکنند و سنت او را تغییر دهند 📚الكافي، ج‏8، ص59 @yekaye 👇ادامه مطلب👉
ادامه تدبر ۱۱ (نکته : ) ➖غیر از این موارد، در جهان اسلام ظاهرا ما کسی که این گونه باوری داشته باشد نداریم؛ فقط چنین تهمتی در قرن اخیر به زکریای رازی زده شده است؛ که این تهمتی بیش نیست زیرا در آثار باقیمانده از وی نه‌تنها هیچ شاهدی بر این مدعا یافت نمی‌شود، بلکه استنادات وی به قرآن و احادیث، نشان می‌دهد وی اینها را قبول داشته است. (ریشه این تهمت هم ظاهرا نقل برخی از ظاهرگرایان درباره وی است؛ که احتمالا این به خاطر برخی مواضع فلسفی وی باشد، نه باور خود زکریای رازی؛ همان طور که ابن‌سینا را هم که قطعا مسلمان است به خاطر برخی باورهای فلسفی‌اش تکفیر کردند). البته بعد از گسترش اسلام به هند، مسلمانان با عده‌ای از برهمنان مواجه شدند که ظاهرا چنین موضعی داشتند و احتجاجات علمای اسلام در کتب کلامی خویش (اعم از شیعه و سنی) با آنان در این زمینه فراوان است. ➖در غرب بعد از رنسانس (بویژه از حوالی قرن ۱۷ میلادی، هرچند که برخی سابقه این را به آثار ارسطو و امثالهم برمی‌گردانند) جریانی شکل گرفت به نام «الهیات عقلی» (که به نام «الهیات طبیعی» هم معروف است) که خود را در مقابل «الهیات وحیانی» معرفی می‌کرد (برخلاف جهان اسلام، که الهیات عقلی همواره دوشادوش دینداری حرکت می‌کرد) و مدعی بود که خداوند را قبول دارد؛ اما ارسال وحی از جانب خداوند (و لذا شریعت الهی) را منکر بود. ➖به نظر می‌رسد امروزه جریانهای «معنویت بدون دین» نیز دقیقا پا جای پای همین جریانات می‌گذارند و پاسخ بسیاری از شبهاتی را که اینان امروزه مطرح می‌کنند براحتی می‌توان با مراجعه به کتب کلامی و پاسخهایی که علمای اسلام به برهمنان داده‌اند پیدا کرد. @yekaye
. 2️⃣1️⃣ «إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ» مقصود از اینکه «از اعمال شما چیزی نمی‌کاهد» چیست؟ مگر قرار است از عمل کسی چیزی کاسته شود که اینجا در خصوص این افراد نفی می‌کند؟ به این سوال از دو منظر مختلف دو جواب کاملا مقابل هم می‌توان داد: 🌴الف. خبر؛ قرار نیست از عمل کسی چیزی کم شود؛ بلکه شاید مقصود از این کاستن، کاستن از فضل است نه از اصل عمل؛ یعنی اگر علی‌رغم این ضعف ایمانی‌تان کار نییک انجام دهید ما پاداش متناسبی که انتظار دارید به شما می‌دهیم. شبیه اینکه کسی خدمت پادشاهی میوه گوارایی هدیه بدهد و اگر آن پادشاه فقط به اندازه قیمت آن میوه به وی پاداش بدهد، خواهند گفت: چه کم داد؟! اینجا کم بودن ناظر به تساوی جزا با عمل نیست. اینجا هم چه‌بسا می‌خواهد بفرماید گمان نکنید که چون شما از ایمان کم دارید ما هم در جزای عمل برای شما به اقتضای فضل خود رفتار نمی‌کنیم و برایتان کم می‌گذاریم 📚مفاتيح الغيب، ج‏28، ص117 🌴ب. بله؛ نه‌تنها قرار است از عمل برخی کم شود، بلکه قرار است برخی کل اعمالشان نیست و نابود شود که این همان مساله حبط اعمال است؛ و می‌خواهد به آنان اطمینان دهد که صرف اینکه هنوز ایمان به قلب شما وارد نشده است نه‌تنها منجر به حبط اعمالتان نمی‌شود، بلکه در صورتی که از خدا و رسولش اطاعت کنید حتی منجر به کاستن از اعمالتان هم نخواهد شد 🔖(توضیح بیشتر در تدبر بعد). @yekaye
. 3️⃣1️⃣ «إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ» از اینکه می‌فرماید «اگر اطاعت کنید از اعمالتان نمی‌کاهد»، بر اساس قواعد منطقی نمی‌توان نتیجه گرفت که اگر کسی اطاعت نکند حتما از اعمالش کاسته می‌شود (زیرا از دو گزاره «P ،آنگاه نقیض Q» و «نقیضP»، منطقا نمی‌توان به نتیجه «Q» رسید؛ و اگر کسی چنین نتیجه‌گیری کند مرتکب مغالطه «رفع مقدم» شده است)؛ اما این نتیجه را می‌توان گرفت که اولا این فرض محتمل است که کسی یافت شود که از اعمالش کاسته شود (وگرنه این شرط لغو بود)؛ و ثانیا اگر کسی یافت شد که از اعمالش کاسته شود وی حتما از خدا و رسولش اطاعت نکرده است (چون از دو گزاره «P ،آنگاه نقیضQ» و «نقیضQ»، منطقا می‌توان به نتیجه «P» رسید). به تعبیر ساده‌تر، این آیه اولا دلالت دارد که علی‌القاعده کسانی وجود دارند که از اعمالشان کاسته می‌شود. و ثانیا چنین نیست که اینان صرفا به خاطر ایمان نداشتن (یا اموری همچون گناه و انجام ندادن یک وظیفه شرعی یا عقلی) به چنین حال و روزی رسیده باشند؛ بلکه حتما کسانی‌اند که در جایی در مقابل خدا و رسولش ایستاده‌اند. در واقع، این آیه به این سوال که «آیا اینکه از اعمال برخی از افراد کاسته شود، خلاف عدالت نیست؟»، پاسخ می‌دهد که: خیر؛ زیرا این گونه نیست که خداوند به صورت دلبخواهی و بی‌دلیل از اعمال کسی بکاهد؛ بلکه از اعمال کسی می‌کاهد که وی در مقابل خدا و رسولش بایستد؛ و در آیات دیگر توضیح داد که آثار شوم این ایستادن در برابر خدا و رسولش در وجود شخص چنان عمیق است که نه‌تنها از اعمال آنان می‌کاهد، بلکه کل اعمال آنان را نیست و نابود می‌کند؛ که این همان مساله حبط اعمال است که در آیه ۲ همین سوره درباره‌اش مفصل بحث شد و تبیین شد که چرا حبط عمل، نه‌تنها مخالف عدالت نیست، بلکه اساسا اقتضای عدالت و تجسم اعمال در معنای دقیق و عمیقش است: 🔖جلسه ۱۰۶۷، تدبر۶ 🌐https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02/ @yekaye
. 4️⃣1️⃣ «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ» با اینکه درباره کسانی که صرفا مسلمانند و ایمان به دلشان وارد نشده اما ادعای ایمان می‌کنند، تذکر داد که ادعایی بیش از آنچه هستید نکنید، اما نفرمود با این ادعای گزاف در دینداری، اعمالشان هم نابود می‌شود؛ بلکه فرمود علی‌رغم این ادعای ناصواب، اگر عمل خوبی انجام دهند، [ثمره] آن را بی‌کم‌وکاست دریافت می‌کنند. اما در اوایل همین سوره درباره کسانی که صدایشان را فوق صدای پیامبر ص می‌برند و با ایشان با صدای بلند سخن می‌گویند، – علی‌رغم اینکه آنان را با تعبیر «کسانی که ایمان آورده‌اند» خطاب کرد- فرمود که این کارشان، اعمالشان را نیست و نابود می‌کند: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ» (حجرات/2). البته در ذیل همین آیه بحثی درباره حبط اعمال در قرآن مطرح شد (جلسه ۱۰۶۷، تدبر۶ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02/) و دیدیم که حبط عمل عمدتا ناظر به کسانی است که یا ایمان واقعی ندارند (مثلا: أُولئِكَ لَمْ یؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ ؛ احزاب/19)، یا اگر هم ایمان داشته‌اند آن را از دست داده‌اند (مثلا: وَ مَنْ یرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دینِهِ فَیمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، بقره/217؛ وَ مَنْ یكْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ، مائده/5). 📝ثمره در حوزه ظاهرا می‌توان نتیجه گرفت: کسی ایمان نیاورده است و اسلام آوردنش هنوز در حد ظاهری است، اگر از خدا و رسولش اطاعت کند، اعمالش همچنان اثر دارد و چیزی از آنها کم نمی‌شود؛ اما اگر کسی ایمان هم آورده باشد، در صورتی که در مقابل خدا و رسول بایستد حتی در حد بلند کردن صدا، همگی اعمالش پوچ و نابود می‌شود. این نکته در ارتباطات انسانی در جامعه بسیار مهم است: معیار اینکه عمل افراد پذیرفته می‌شود، این نیست که گناهی از آنان سر نزند (چرا که اگر چنین بود غیرمعصومین عمل کسی پذیرفته نمی‌شد)، بلکه این است که اهل اطاعت از خدا و رسول باشند و از ایستادن در برابر خداوند و شریعت وی بپرهیزند. کسانی که گناهی از آنان سر می‌زند، اگرچه از دستور خداوند و پیامبرش (یعنی دستورات الهی که در شریعت آمده) تخطی کرده‌اند، اما فقط همین اقدام، برایشان گناه محسوب می‌شود؛ یعنی اگر توبه کنند همین هم بخشیده می‌شود، و حتی اگر توبه نکنند و از آنان شفاعت هم نشود، پس از اینکه عذاب متناسب با عملشان را چشیدند راهی بهشت می‌شوند. اما کسانی که در برابر دستورات خداوند و پیامبرش (یعنی دستورات الهی که در شریعت آمده) می‌ایستند، آنها را زیر سوال می‌برند و می‌خواهند صدای آنها فوق صدای پیامبر شنیده شود، (حتی اگر خودشان آن تخلف را مرتکب نشوند) همه اعمالشان نابود می‌شود، و کسی که تمام اعمالش حبط و نابود شود و هیچ عمل خوبی در نامه اعمالش نماند، قطعا جهنمی خواهد شد. در واقع، چنانکه در هماجا توضیح دادیم این موضع‌گیری چنان در عمق وجود آنان اثرگذار است که همه اعمال وی را تحت الشعاع خود قرار می‌دهد. @yekaye
. 5️⃣1️⃣ «وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ» 🔷در بسیاری از آیات قرآن کریم، قبولی عمل در گروی ایمان معرفی شده است؛ 🔹خواه تعبیر را از جانب کسی که عمل صالح انجام داده آغاز کرده باشد، که چنین اگر مؤمن باشد، خداوند پاداش کاملی به وی خواهد داد: «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيراً» (نساء/۱۲۴) «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ‏» (نحل/۹۷) « وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً» (طه/۱۱۲) « فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَ إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ‏» (انبیاء/۹۴) «مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى‏ إِلاَّ مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فيها بِغَيْرِ حِسابٍ‏» (غافر/۴۰) 🔹خواه تعبیر را از جانب ایمان و تسلیم خدا بودن شروع کرده باشد، که اگر کسی تسلیم خدا باشد، اگر اهل کار خوب باشد به پاداش کاملی می‌رسد: « بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏» (بقره/۱۱۲) «وَ مَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً» (نساء/۱۲۵) «وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (لقمان/۲۲) 💢اکنون با توجه به اینکه در این آیات قبولی عمل در گروی ایمان معرفی شده است، چگونه در آیه محل بحث سخن از این است که با اینکه اینها ایمان ندارند ثمره عملشان را به طور کامل دریافت می‌کنند؟ @yekaye 👇 ادامه مطلب 👉
ادامه تدبر ۱۵: 💢با توجه به اینکه در این آیات قبولی عمل در گروی ایمان معرفی شده است، چگونه در آیه محل بحث سخن از این است که با اینکه اینها ایمان ندارند ثمره عملشان را به طور کامل دریافت می‌کنند؟ 🌴الف. آیات فوق صرفا در مقام بیان این‌اند که اگر کسی عمل صالحی انجام دهد و ایمان داشته باشد حتما پاداش کامل و بلکه پاداشهای خیلی مضاعفی دریافت خواهد کرد؛ اما درباره اینکه اگر ایمان نداشته باشد سکوت کرده‌اند. (توجه شود در دسته اول، عبارت «هو مؤمن» جمله حالیه است، نه جمله شرطیه؛ یعنی فرموده «کسی که عمل صالح انجام داده در حالی که مؤمن است آنگاه ...» نه اینکه «کسی که عمل صالح انجام داده، اگر مؤمن باشد آنگاه ...»). به تعبیر دیگر، اثبات شیء نفی ما عدا نمی‌کند: آیه می‌فرماید انجام دهنده عمل صالح، که مؤمن است، چنین پاداش می‌گیرد؛ اما درباره حالتی که مؤمن نباشد چیزی نفرموده است. 🌴ب. در همین آیه هم به صورت تلویحی دارد بیان می‌کند که عمل همین افراد هم آن مقدارش که قرین ایمان باشد پذیرفته می‌شود. دقت کنید: در آیه محل بحث، نفرمود «ما از مطلق اعمال‌تان چیزی نمی‌کاهیم»؛ بلکه نکاستن از عمل را صرفا ناظر دانست به اعمالی که بر اساس اطاعت از خدا و رسول بوده، و فرمود: «اگر خدا و پیامبرش را اطاعت کنید از اعمال‌تان چیزی کم نمی‌کند»؛ که این را دست کم دو گونه می‌توان تفسیر کرد: 🌿ب.۱. مگر عمل همراه با ایمان، غیر از عملی است که از روی اطاعت از خدا و رسولش انجام شود؟! به تعبیر دیگر، چه‌بسا با همین تعبیر دارد بیان می‌کند که در هر صورت، قبولی عمل، دائرمدار ایمان است؛ بدین بیان که: درست است که هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است؛ اما اگر از خدا و رسولش اطاعت کنید، چون همین اطاعت مایه ورود ایمان در قلب شما می‌شود خداوند عمل‌های اینچنینیِ شما را به طور کامل پاداش می‌دهد (یعنی آیه در مقام تعلیم راهکار ورود ایمان به قلب است؛ و به خاطر همین مراتب پایین ایمان، آنان پاداش دریافت می‌کنند). 🌿ب.۲. این گونه نیست که اسلام آوردن (ولو که ایمان هنوز در دل آنها وارد نشده باشد)، هیچ خاصیت اخروی نداشته باشد؛ بلکه اسلام و ایمان یک درهم تنیدگی‌ای دارند و همان طور که اشاره شد که این درهم‌تنیدگی موجب می‌شود که برنامه‌های دنیوی اسلام رنگ و بوی اخروی داشته باشند (تدبر۱)، در جایی هم که اطاعت از خدا و رسول در کار باشد آثار اخروی‌ای هم بر همین اسلام آوردن مترتب خواهد شد. در احادیث هم توضیح داده شده که چگونه گناه از حیث اثر اخرویش، گاه انسان را از ایمان بیرون می‌برد و گاه حتی از اسلام هم بیرون می‌برد؛ یعنی اسلام آوردن حتی در وضعیت اخروی هم آثاری دارد (حدیث۱۵). 🌴ج. اغلب آیات فوق از پاداشهایی برای مؤمنان سخن می‌گویند که بسیار بسیار فراتر از اعمال آنهاست؛ چه‌بسا همین قرینه باشد که مقصود اصلی از این آیات، این نیست که بگوید دریافت کامل پاداش عمل، در گروی ایمان است، تا اشکال فوق وارد شود؛ بلکه در مقام تاثیر فوق‌العاده ایمان در اثربخشی عمل و افزایش تصاعدی پاداش است. 🤔البته این تحلیل در خصوص دو آیه سوره طه (فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً) و سوره انبیاء (فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ) جوابگو نیست و اشکال در اینها همچنان باقی است؛ مگر اینکه کسی بگوید شباهت موجود بین فراز اول این دو آیه با بقیه آیات، قرینه‌ای است که در اینجا هم همان پاداش فوق‌العاده مورد نظر بوده است، و این تعبیر از حیث مواجهه با اینکه در پیشگاه خدایی بسیار کریم‌اند چنین آمده [شبیه آنچه در تدبر۱۲.الف بیان شد]؛ فتأمل. 🌴د. در آیه محل بحث، نفرمود که اینها حتما پاداشی برای اعمالشان دریافت می‌کنند، بلکه فرمود ما از اعمال آنها چیزی کم نمی‌کنیم؛ اما درباره اینکه اعمال آنها چه اثری دارد سخنی نگفت. مثلا می‌دانیم که اثربخشی عمل نیازمند آن است که هم حسن فعلی در کار باشد و هم حسن فاعلی؛ اگر کسی عمل ریاکارانه انجام داده باشد خدا از عملش چیزی کم نمی‌کند اما همین عمل وی را به جهنم می‌فرستد و نباید انتظار ثواب داشته باشد. 🤔البته این برداشت از آیه با ادامه آیه که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»، که دلالت ضمنی دارد بر پذیرش اعمال آنان، چندان سازگار نیست. 🌴ه. ... @yekaye
. 6️⃣1️⃣ «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ» تاکید بر غفور و رحیم بودن خداوند در پایان آیه ناظر به چیست؟ 🌴الف. ناظر به فراز «لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَیئاً» باشد؛ یعنی اینکه در صورتی که اینان که هنوز ایمان در دلشان وارد نشده، از خدا رسولش اطاعت کنند، خداوند از اعمالشان نمی‌کاهد (الميزان، ج‏18، ص329 ). 🌴ب. ناظر به فراز «لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» باشد؛ یعنی اینکه خداوند نظام شریعت و مسلمان بودن را کاملا دائرمدار ایمان قلبی قرار نداده، که اگر چنین می‌کرد نه‌تنها تشخیص مسلمانی بسیار سخت و روابط درون جامعه به هم می‌خورد، بلکه باب تفتیش عقاید و تهمت زدن هم همدیگر هم باز می‌شد. در واقع، همین تفکیک اسلام و ایمان، و اینکه که علی‌رغم اذعان به ایمان نداشتن، مسلمانی افراد به رسمیت شناخته شده، نشان‌دهنده غفران و رحمت الهی است. 🌴ج. ناظر به فراز «إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» باشد؛ یعنی بخواهد بفرماید که: اطاعت از خدا و رسول، زمينه دريافت بخشش و رحمت الهى است (تفسير نور، ج‏9، ص198). 🌴د. ... @yekaye
. 7️⃣1️⃣ «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ» چه ارتباطی بین این آیه و آیات قبل و بعد هست؟ 🌴الف. آیه قبل بحث درباره دعوت مردم بود به اینکه این اختلافی که خداوند قرار داده را مایه تعارف (هم‌شناسی)‌قرار دهند، نه فخرفروشی؛ و بدانند که گرامی‌ترینشان نزد خداوند با تقواست. در این آیه به برخی از اعراب تذکر می‌دهد که اگرچه اسلام آورده‌اند اما هنوز ایمان نیاورده‌اند؛ ‌با این حال بکوشند که در مسیر اطاعت خدا و رسولش گام بردارند؛ و در آیه بعد سخن درباره مومنان حقیقی است. با توجه به اینکه حقیقت تقوا همان اطاعت از خدا و رسول است چه‌بسا این سه آیه را بتوان ناظر به سه دسته کلان انسانها دانست: در آیه قبل، کل انسانها با همه تنوعی که دارند؛ در این آیه، مسلمانان (که توضیح داد که اینها اعم از مومنان هستند)؛ و در آیه بعد، مومنان. در آیه قبل فرمود که از همگان انتظار تقوا دارد و تقوا ضابطه خدا برای ترجیح بین انسانهاست؛ در این آیه بحث، تقوا را برای مسلمانان شرح داد و توضیح داد که اگر کسی با اسلام آشنا شد دیگر نمی تواند به تقوای مبتنی بر وجدان (که برای عموم انسانها معنی دارد؛ و ظاهرا آیه قبل ناظر به آن است) بسنده کند، بلکه تقوا برای او در گروی اطاعت از دستورات خدا و رسول (یعنی پیروی از شریعت الهی که رسول خدا آورده؛ هم قرآن و هم حدیث) است؛ و آیه بعد سراغ تقوای خصوص مومنان واقعی رفت، که این تقوا فراتر از اطاعت کردن است؛ بلکه چون ایمان در دل وارد شده مومن حقیقی دچار تزلزل و شک نمی‌شود؛ و تلاشش هم نه صرفا در حد اطاعت کردن (که با یک رفتار ظاهریِ بی‌رغبت هم حاصل می‌شود)، بلکه در حد جهاد (نهایت کوشش) است با تمام داراییهای مادی (مال) و معنوی (جان). 🌴ب. در آیه قبل کرامت و شرافت افراد را در گروی تقوا معرفی کرد، و اصل ایمان هم تقوا و نگه داشتن خویش از شرک است. عده‌ای از اعراب گفتند ما چون نَسَب شریف و شرافتی داریم پس ایمان (ضابطه کرامت و شرافت) را داریم؛ و خداوند فرمود ایمان به ادعا نیست؛، بلکه به دل است؛ و شما هم ایمان واقعی ندارید زیرا خداوند خبیر از دل شما آگاه است؛ پس ادعای گزاف نکنید (مفاتيح الغيب، ج‏28، ص115 )؛ و در آیه بعد هم ایمان واقعی را توضیح داد. 🌴ج. ... @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰۸۰) 📖 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ 📖 ترجمه 💢در حقیقت مؤمنان فقط کسانی‌اند که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند آنگاه شک و تردیدی نورزیده‌اند و با اموالشان و جان‌هایشان در راه خدا جهاد کردند؛ آنان هستند که راستگویان‌اند. سوره حجرات (۴۹)، آیه ۱۵ ۱۴۰۲/۲/۲ ۱ شوال ۱۴۴۴ @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹إنّ / إِنَّمَا در زمان عربی دو حرف «إنّ» و «أنّ» اصطلاحا حروف مشبهه بالفعل گفته می‌شوند؛ اغلب علمای نحو همانند سيبويه و فرّاء و مبرّد و ابن سّراج و ابن هشام بر این باورند که اصل، «إنّ» بوده، و «أنّ» فرع و برگرفته از آن است؛ اما برخی همچون شیخ بهایی اینها را دو اصل مستقل می‌دانند 📚الحدائق الندية في شرح الفوائد الصمدية، ص822 ◾️اینها حروفی‌اند که برای تاکید در ابتدای جمله اسمیه می‌آيند و مبتدا را منصوب و خبر را مرفوع می‌گردانند و تفاوت آنها در این است که «إنّ» اولی بر جمله مستقل وارد می‌شود ولی «أنّ» بر جمله‌ای که به مثابه مفرد در نظر گرفته می‌شود و محلا سه اعراب رفع و نصب و جر را می‌پذیرد (مانند: «أعجبني أَنَّك تخرج»، و «علمت أَنَّكَ تخرج»، و «تعجّبت من أَنَّك تخرج») 📚مفردات ألفاظ القرآن، ص92 ◾️به لحاظ نحوی گفته‌اند که «انّما» (به دو حالت مفتوح و مکسور) در اصل همان «انّ» بوده است که به خاطر اضافه شدن «ما» از عاملیت افتاده است (یعنی دیگر اسم بعد از خود را منصوب نمی‌کند). ◾️البته کلمه «انّما» در زبان عربی دو گونه به کار رفته است: ▪️یکی به عنوان یک کلمه واحد، مانند «إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ» (نساء/۱۷۱) و «إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ» (هود/12)؛ و ▪️دوم به عنوان ترکیب منفصلی که می‌تواند جداگانه نوشته شود، که در این حالت تاکید کرده‌اند که «ما»ی آن، «ما»ی موصوله است؛ مانند «إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ» (طه/69) و «إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ» (عنكبوت/25)؛ که امروزه در سم الخط عربی رایج شده است که این حالت دوم را کاملا جداگانه می‌نویسند (مثلا به صورت «إِنَّ ما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ»؛ اما در رسم قرآن کریم غیر از چهار آیه [«إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ»‏ (أنعام/134) و «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ» (حج/۶۲ و لقمان/۳۰) و «وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ» (لقمان/۲۷)] همواره این حالت دوم هم متصل نوشته شده است و از ثمرات این نگارش متصل، مواردی است که کلام ظرفیت هر دو معنا را دارد، چنانکه مثلا زمخشری در خصوص اولین «إِنَّما» در آیه «قُلْ إِنَّما يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (انبیاء/108) هر دو احتمال را مطرح کرده؛ یعنی مقصود آیه هم می‌تواند این باشد که: «بگو فقط به من وحی می‌شود که ...» یا «بگو همانا آنچه به من وحی می‌شود این است که ...» 📚الكشاف، ج‏3، ص139 ◾️در حالت اول («انّما» به مثابه کلمه واحد)، که محل بحث ماست اغلب تحلیل این است که این نیز در اصل، ترکیبی بوده از کلمه «انّ» برای اثبات و «ما»ی نافیه برای نفی، که [همان طور که ترکیب حرف نفی و «إلا» دلالت بر حصر می‌کند، «انما» هم] دلالت بر حصر دارد (مفاتيح الغيب، ج‏5، ص191-192 )؛ یعنی آنچه بعد از خود می‌آید را اثبات، و ماسوای آن را نفی می‌کند 📚تهذيب اللغة، ج‏15، ص384 ▪️تفاوت اصلی «أنّما» و «إنّما» نیز همانند تفاوت «إنّ» و «أنّ» در کارکرد نحوی آنهاست که اولی بر جمله مستقل وارد می‌شود و دومی بر جمله‌ای که به مثابه مفرد در نظر گرفته می‌شود. ▪️بدین ترتیب اغلب علمای نحو توضیح داده‌اند که «انّما» (چه مفتوح و چه مکسور) دلالت بر حصر دارد، خواه حصر حکمی بر چیزی مانند: «إنما زيد قائم: فقط زید ایستاده است»، خواه حصر چیزی بر حکمی مانند: «إنما يقوم زيد: زید فقط ایستاده است»؛ چنانکه در آیه «قُلْ إِنَّما يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» (انبیاء/108) هردو به کار رفته است: جمله «إِنَّما يُوحى‏ إِلَيَّ» شبیه «إنما يقوم زيد» است، و جمله «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» همچون «إنما زيد قائم»؛‌ یعنی آیه می‌فرماید وحی به پیامبر در این خلاصه می‌شود که وحدانیت فقط مال خداوند است [= به من فقط وحی می‌شود که فقط خدای شما خدای واحد است] 📚الكشاف، ج‏3، ص139 ▫️اما در این زمینه (یعنی در خصوص دلالت «انما» بر حصر) سوء تفاهمی برای ابوحیان (عالم بزرگ نحوی و تفسیری) رخ داده که چون ممکن است این سوء تفاهم برای بسیاری از افراد پیش آید مناسب است که نظر وی و نقد سخنانش به تفصیل بیان شود. @yekaye 👈 ادامه مطلب👇
فراز دوم از توضیحات مربوط به إنّ / إِنَّمَا ▪️در واقع، شاید تنها مخالف مهم ادعای حصر، ابوحیان [و گاهی هم فخر رازی] است. از نظر وی، «أنما» برای حصر نیست و «ما»یی که به آن اضافه شده شبیه «ما» در «کأنّما» و «لعلّما»ست که زائده است و دلالت خاصی در کلام ایجاد نمی‌کند، یا به معنای مای موصوله است که باز دلالت بر حصر نمی‌کند. وی همچنین با شباهت «أنما» به «إنما» مخالفت کرده، و مدعی است که بحث از دلالت «انما» بر حصر، فقط در مورد «إنما» پیاده می‌شود؛ چرا که این دو متفاوتند «إنما» بر جمله مستقل وارد می‌شود اما «أنّما» بر عبارتی وارد می‌شود که به منزله مفرد است؛ و شاهدی هم که برای ادعای اصلی خود (= انکار دلالت بر حصر) آورده، مناقشه در همین مثال زمخشری است و می‌گوید می‌دانیم که وحی‌ای که به پیامبر شده منحصر در بیان توحید نمی‌شود و بسیاری از معارف دیگر هم به ایشان وحی شده است 📚البحر المحيط، ج‏7، ص473 ▪️اما ابن هشام و دیگران ضمن نقد ابوحیان از زمخشری دفاع کرده‌اند؛ یعنی گفته‌اند که حصر در هر دو «أنما» و «إنما» برقرار است؛ و در همین آیه سوره انبیاء هم حصر مقید است؛ یعنی خطاب با مشرکان بوده که خداوند به پیامبرش می‌فرماید بگو بر من فقط توحید وحی می‌شود نه دعوت به شرک؛ و این نوع حصر را اصطلاحا «قصر قلب» گویند؛ یعنی می‌خواهد حصری بیاورد که آنچه مورد انتظار مخاطب است را منقلب و رد کند؛ و اگر قرار باشد ما این گونه حصرها را حصر به حساب نیاوریم در برخی از آیاتی که صریحا ادات حصر (حرف نفی + إلا) به کار رفته نیز باید منکر حصر شویم؛ مثلا خداوند می‌فرماید: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ» (آل عمران/۱۴۴) در حالی که پیامبر اکرم ص غیر از وصف رسالت اوصاف دیگری هم داشت؛ اما این آیه در مقام نفی انتظارات مشرکان از پیامبر ص است نه نفی مطلق اوصاف دیگر از ایشان 📚مغني اللبيب، ج‏1، ص39-40 🔹در واقع، یک نکته‌ای را که در کاربردهای حصر (اعم از اینکه با ترکیب «نفی» و «إلا» باشد، یا با کلمه واحد مثل «انما»، یا با مقدم داشتن آنچه باید موخر باشد، ویا ...) باید توجه داشت این است که ◾️گاهی حصر، حصر واقعی است؛ یعنی یک موضوعی منحصر در یک امری می‌شود ولاغیر؛ مانند «إِلَيْهِ تُرْجَعُون» (بقره/۲۸) که رجوع همگان فقط و فقط به سوی خداست 📚التحرير و التنوير، ج‏1، ص371-372 ◾️ولی اغلب اوقات حصر (یا به اصطلاح فنی‌تر در علم نحو: «قصر»)، حصر اضافی (نسبی) است که برای تصحیح فهم مخاطب انجام می‌شود و سه حالت دارد: إفراد، قلب، و تعیین. ▪️اگر مخاطب چنین تصوری داشته که چیزی مشترک است (خواه چند موصوف، وصف مشترکی دارند و یا موصوفی چند صفت دارد) و متکلم بخواهد تخصیصی ایجاد و این اشتراک [یعنی برخی از افرادی که ادعا شده آن صفت را دارند، یا برخی از صفات ادعا شده برای آن فرد] را انکار کند، آن را «قصر افراد» گویند 📚كتاب المطول، ص207 مثلا به کسانی که می‌پندارند سه خدا هست گفته شود که فقط یک خدا هست: «وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ: نگویید سه [خدا]؛ [از این ادعا] دست بردارید که برای شما بهتر است؛ همانا الله خدای واحدی است» ویا فراز قبلی همین آیه «لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ، إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْه‏» که آنها برای حضرت عیسی صفات متعددی همچون پسر خدا بودن و اتحاد با خدا و ... نیز معتقد بودند، اما خداوند می‌فرماید وی فقط رسول خدا و کلمه خداست که بر مریم القا شده و روحی دمیده شده از جانب خداست 📚التحرير و التنوير، ج‏4، ص330-331 ▪️ اگر مخاطب معتقد به وجود (و یا انحصار) یک ویژگی در فردی باشد و گوینده بخواهد عکس نظر او را ثابت کند، این شیوه سخن گفتن را «قصر قلب» می‌نامند؛ زیرا متکلم حکم مخاطب را قلب و عکس کرده و علاوه بر آنکه حکم خود را اثبات می‌کند، باور مخاطب را نفی می‌کند 📚كتاب المطول، ص207-208 مثلا در آیه «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي‏ لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي‏ لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْما» قصر قلب است؛ یعنی آنان می‌پندارند که این مهلتی که به آنها داده شده فقط به نفع آنان است؛ و خداوند می‌فرماید خیر؛ این بالعکس است و ‌فقط برای این است که گناهشان زیادتر شود 📚التحرير و التنوير، ج‏3، ص291-292 و به نظر می‌رسد در آیه ۱۰ همین سوره که فرمود «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» می‌خواهد با انحصار رابطه مومنان در رابطه برادری، رابطه نزاع و خصومت بین آنها را نفی کند، نه مطلق روابط را. @yekaye 👈 ادامه مطلب👇
فراز پایانی از توضیحات مربوط به إنّ / إِنَّمَا ▪️ زمانی که مخاطب در حکمی تردید دارد، مثلاً نمی‌داند که کدام ویژگی واقعا از آنِ موضوع مورد نظر است و متکلم با منحصر کردن، ویژگی مورد نظر را معلوم کند «قصر تعیین» گویند 📚كتاب المطول، ص208 مثلا این سخنان ولید که خداوند از او نقل کرده که: «إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ: این نیست مگر سحری که از کلمات مأثور گذشتگان گرفته است» (مدثر/۲۴)، وی می‌خواهد در میان گزینه‌هایی که کفار به پیامبر نسبت می‌دادند بگوید سخن پیامبر نه شعر است و نه کهانت، بلکه سحر است؛ و با جمله «إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَر» (مدثر/۲۵)‌ می‌خواهد بگوید از میان انواع سحر (عملی و قولی)، این سحر قولی است 📚التحرير و التنوير، ج‏29، ص288 (البته این جمله اخیر را می‌توان قصر قلب هم گرفت؛ ‌بدین بیان که مخاطبش در اینجا مؤمنان – نه مشرکان- باشد و بخواهد بگوید برخلاف شما که ادعا می‌کنید این قول خداوند است، این قول بشر است). ◾️نکته دیگری که در خصوص «انما» باید تذکر داد این است که اگر جمله‌ی بعد از «انما» را در ساختار یک جمله اسمیه در نظر بگیریم، وقتی می‌گوییم «انما» ادات حصر است، یعنی ادات حصر است برای منحصر کردن مبتدا در خبر، نه منحصر کردن خبر در مبتدا؛ یعنی «إنما الف ب» به معنای «لا الف إلا ب» است، نه ساختار «لا ب إلا الف»؛ چنانکه در قرآن کریم هم ترکیب «أَنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبينُ» (آل عمران/92) در جای دیگر به صورت «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ» (عنکبوت/18) آمده است. به تعبیر دیگر، «انما» می‌گوید تنها ویژگی مبتدا، این خبر است؛ اما درباره اینکه آیا این خبر منحصرا در این مبتدا یافت می‌شود یا خیر، ساکت است (در این آیه می‌فرماید که رسول وظیفه‌ای جز بلاغ مبین ندارد و تنها کاری که برعهده رسول است، بلاغ مبین است؛ نه اینکه: بلاغ مبین، تنها آن چیزی است که بر عهده رسول ما باشد و توسط او انجام شود)؛ و عدم توجه برخی از مفسران به این ضابطه ساده، موجب اشتباهاتی در برخی از تفاسیر شده است که نمونه‌ای از آن ذیل آیه ۱۰ همین سوره اشاره شد. تدبر۶ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-10/ ▪️بدین ترتیب ترجمه‌هایی از آیه حاضر نیز که حصر را روی «مومنان» برده (که می‌فرماید مومنان فقط کسانی‌اند که ...) ترجمه‌های درستی هستند؛ اما ترجمه‌هایی که حصر را روی خبر برده (که فقط کسانی که این طورند مومن‌اند) اشتباه است؛‌ مثلا ترجمه آیه به صورت «تنها مؤمنانند كه به خداوند و پيامبرش ايمان آورده ‏اند سپس ترديد نورزيده‏ اند» (گرمارودی) و ... . یعنی در عین اینکه ممکن است این ترجمه به لحاظ معنایی مفاد درستی داشته باشد اما به عنوان ترجمه آیه ترجمه دقیقی نیست. ✅تبصره: تفاوت «فقط» و «تنها»، و تفاوت «آنهایی که» و «کسانی که» در زبان فارسی برخی ترجمه‌ها مثل «مؤمنان تنها كسانى هستند كه به خدا و فرستاده‏اش ايمان آورده‏ اند، سپس ترديد نكرده ‏اند» (رضایی) به دو صورت ممکن است خوانده شوند؛ اگر کلمه «تنها» به «کسانی» متصل شود، معنای حصر خبر در مبتدا را می‌دهد و طبق توضیح فوق، اشکال را دارد؛ اما اگر هم قبل و هم بعد از کلمه «تنها» ویرگول گذاشته شود به معنای «فقط» می‌شود و آنگاه ترجمه درستی است؛ لذا کسانی که از کلمه «فقط» به جای کلمه «تنها» استفاده کرده‌اند (مثل ترجمه انصاریان: مؤمنان فقط كسانى‏اند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده‏اند، ...‏)، یا از تعبیر «آنهایی» به جای کلمه «کسانی» استفاده کرده‌اند - که عملا کلمه تنها بدان نمی‌چسبد- (مثل ترجمه المیزان: مؤمنين تنها آنهايى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده و ديگر شك به خود راه ندادند) ترجمه‌شان بی‌ابهام درست است. 💢لازم به ذکر است که در خصوص آیه محل بحث حصر اینجا حصر اضافی است؛‌ یعنی می‌خواهد بفرماید مومنان کسانی‌اند که چنین صفاتی را دارند، نه آن اعراب؛ و آن اعراب چون مجموع این صفات را ندارند ایمان از آنان نفی شده است؛ نه اینکه حقیقت ایمان فقط و فقط در گروی این چند صفت باشد. 📚التحرير و التنوير، ج‏26، ص223 @yekaye
🔹لمْ یرْتابُوا ▪️درباره ماده «ریب» اغلب آن را در معنای شک و تردید دانسته‌اند؛ ▫️ابن‌فارس آن را ترکیبی از شک و خوف می‌داند (معجم المقاييس اللغة، ج‏2، ص463) ▫️ راغب آن را یک نحوه توهم می‌شمرد، یعنی توهم کنیم که چیزی به گونه خاصی است و بعد معلوم شود آن طور نبوده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص368 ) ▫️ مرحوم مصطفوی هم توهمی که همراه با شک و لذا غیرقابل اعتماد باشد معرفی کرده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏4، ص290 ). ▫️اما از نظر حسن جبل معنای محوری این ماده آن است که بر یک چیزی که ساکن است و قرار دارد چیزی وارد شود که آن را به تکان و تزلزل درآورد و ناراحتش کند ؛ و شک و تردید را هم از بابت همین تزلزلی که در شخص ایجاد می‌کند که نمی‌داند آیا واقعا حق است یا باطل و احتمال می‌دهد که خدعه‌ای در کار باشد که پشت سرش نامعلوم باشد «ریب» نامیده‌اند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۷۴۲) و چیزی که موید نظر وی است این است که کلمه «ریب» هم به معنای شک به کار رفته است و هم به معنای تغییر و رویگردانی زمانه و حدوث وضعیت جدید و تعبیر «رابنی من امر» را در جایی به کار می‌برند که انسان از عاقبت چیزی می‌ترسد و نسبت به آن شک و خوف دارد (كتاب العين، ج‏8، ص287-288 ؛ معجم المقاييس اللغة، ج‏2، ص463 ). در قرآن کریم کلمه «ریب» در تعبیر «لا ریب فیه» برای اشاره به دو مطلب به کار رفته است: ۱۱ بار برای اشاره اینکه جای هیچ تردید و تزلزلی درباره قیامت و وقوع آن نیست (ليَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ، آل‏عمران/۹ و 25؛ يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ، نساء/87 و انعام/۱۲ جاثیه/۲۶، جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فيهِ، اسراء/۹۹؛ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فيها، کهف/۲۱ جاثیه/۳۲؛ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها، حج/۷ و غافر/۵۹؛ یوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فيهِ، شوری/۷)؛ و ۳ بار برای اشاره به اینکه هیچ شک و تردیدی در قرآن کریم راه ندارد (ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ، بقره/۲؛ تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ، یونس/۳۷؛ تَنْزيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ، سجده/۲). جالب اینجاست که فقط در همین دو مورد است که از اینکه یک عده‌ای دچار ریب می‌شوند سخن گفته و برای هر دو راهکار علاج داده (وَ إِنْ كُنْتُمْ في‏ رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ ، بقره/23؛ إِنْ كُنْتُمْ في‏ رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ ِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ ...، حج/۵) و از منافقان نیز به عنوان عده‌ای سخن گفته است که به خدا و قیامت ایمان ندارند و در وجودشان ریب هست و دائما در این ریب در رفت و آمدند: «إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ في‏ رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ» (توبه/45). البته کلمه «ریب» یکبار هم از جانب مشرکان به عنوان ویژگی مرگ (مرگی که برای پیامبر ص آرزو می کردند) به کار رفته است: «أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ» (طور/۳۰) که «منون» از ماده «منن» به معنای قطع کردن است و بر مرگ و بلایایی که زندگی را قطع کند اطلاق می‌شود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏4، ص293 ) و گفته‌اند وجه اضافه «ریب» به منون این است که برای عموم افراد در خصوص وقت حصول مرگ، شک و تردید است (مفردات ألفاظ القرآن، ص368 ). ▪️کلمه «ریب» مصدر ثلاثی مجرد است و اسم آن «ریبة» می‌شود به معنای دغل بودن و کمی یقین (مفردات ألفاظ القرآن، ص369 ) که در قرآن کریم در خصوص همان منافقان که بنیان خود را بر ریبه در دلهایشان قرار داده‌اند به کار رفته است: «لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذي بَنَوْا ريبَةً في‏ قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ» (توبه/110). @yekaye 👇ادامه مطلب👇
فراز دوم توضیحات درباره ارتابوا ▪️این ماده در باب افتعال (ارتیاب) و افعال (إرابة) نیز در قرآن کریم به کار رفته است؛ البته در مورد اول هم به صورت فعل و هم به صورت اسم فاعل (مرتاب)؛ و در دومی فقط به صورت اسم فاعل (مُریب). ▫️برخی کاربرد این ماده در این دو باب را به یک معنا دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص368-369 )؛ ▫️اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که اینها متفاوتند و تفاوت اینها در آن است که ارتیاب (باب افتعال) دلالت بر اختیار فعل و اینکه خود شخص آن را با میل و رغبت برگزیده دارد؛ ‌یعنی می‌خواهد بگوید این گونه نیست که «آنها دچار شک و تردید شوند» بلکه «خودشان شک می‌ورزند»؛ مانند: «أَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ» (نور/50)، «يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى‏ وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ ...» (حديد/14)؛ و به همین جهت است که ارتیاب از مومنان نفی شده است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا ...» (حجرات/15)، «وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذينَ آمَنُوا إيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ ...» (مدثر/31)؛ اما «ارابة» (باب افعال) دلالت بر اظهار و ایجاد فعل دارد و تاکید بر صدور فعل از فاعل است. به تعبیر دیگر، «مرتاب» برای افرادی به کار می‌رود که این ریب و تردید را در دل خود پذیرا شده‌اند: «وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَما زِلْتُمْ في‏ شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ» (غافر/34)، اما «مریب» در جایی به کار می‌رود که کسی است که شک خود را اظهار می‌دارد و موجب ریب در دیگران می‌شود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏4، ص292 ). ▫️اگرچه غیر از مواردی که ایشان به عنوان شاهد مثال آورده‌اند موارد دیگری نیز از کلمه «ارتیاب» وجود دارد که با توضیحات ایشان سازگار است، مانند: «إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ في‏ رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ» (توبة/45) و «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ» (عنكبوت/48)؛ اما به نظر می‌رسد مواردی هم هست که چنین دلالتی (اختیاری بودن قبول شک) در آنان چندان پذیرفتنی نیست، مانند: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ ... ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى‏ أَلاَّ تَرْتابُوا» (بقرة/282)، «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ ... تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَري بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى‏» (مائدة/106) و «وَ اللاَّئي‏ يَئِسْنَ مِنَ الْمَحيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ» (طلاق/4). @yekaye 👇ادامه مطلب👇
فراز پایانی کلمه ارتابوا ▫️شاید بتوان فرمایش ایشان را این طور تکمیل کرد که هروقت قرار باشد به عنوان وصف خود شخص (در معنای لازم: شک کردن) قرار گیرد به باب افتعال می‌رود، که البته گاه دلالت ضمنی‌ای هم دارد که خود آنها در این به شک افتادن خویش نقشی داشته‌اند؛ ولی وقتی به باب افعال می‌رود تاکید بر معنای متعدی (به شک انداختن) است، چنانکه کلمه «مریب» - غیر از یک مورد که در وصف کافران آمده و که در آنجا نیز به قرینه «مناع للخیر» احتمال معنای متعدی برایش زیاد است: «أَلْقِيا في‏ جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنيدٍ؛ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُريبٍ» (ق/۲۴-۲۵) - در بقیه کاربردهای قرآنی‌اش وصف «شک» و به صورت «شَكٍّ مُريبٍ» است، یعنی شکی که افراد را به تزلزل می‌اندازد و افراد به خاطر این تزلزل و تردیدی که در آنها پیدا شد ایمان نمی‌آورند و باور نمی‌کنند؛ اعم از افرادی که در قیامت تردید داشتند (وَ حيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ كَما فُعِلَ بِأَشْياعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا في‏ شَكٍّ مُريبٍ؛ ‌سبأ/۵۴)، یا کسانی که در خصوص تعالیم پیامبران تردید داشتند، خواه کافران و منکران انبیاء (قالُوا يا صالِحُ ... إِنَّنا لَفي‏ شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُريبٍ هود/۶۲؛ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ ... جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ ... وَ قالُوا إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفي‏ شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُريبٍ، ابراهیم/۹)، و خواه کسانی که ظاهرا به دین انبیاء متدین شده بودند اما به خاطر اختلافاتی که در دین پیدا شده بود دچار تزلزل و تردید شده بودند (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فيهِ ... وَ إِنَّهُمْ لَفي‏ شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ، هود/۱۱۰ و فصلت/۴۵؛ وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ ... إِنَّ الَّذينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفي‏ شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ، شوری/۱۴). ▪️دیدیم که در ماده «ریب» یک نحوه معنای شک نهفته است؛ در تفاوت «شک» و «ارتیاب» گفته‌اند که «ارتیاب» شک همراه با تهمت و اتهام زدن است؛ از این رو می‌گویند «من درباره اینکه امروز باران ببارد شک دارم، اما اینجا از ازتیاب استفاده نمی‌کنند؛ یا وقتی می‌گویند من نسبت به فلان کس مرتاب هستم یعنی در کار وی شک دارم و او را متهم می‌دانم (الفروق في اللغة، ص92 ). البته «ریبة» با «تهمت» هم متفاوت است؛ ریبه صرف بدگمانی است اما تهمت جایی است که این بدگمانی و اتهام اظهار و بیان شود (الفروق في اللغة، ص92 ) 📿ماده «ریب» و مشتقات آن ۳۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
🔹جاهَدُوا ▪️درباره ماده «جهد» ، خلیل وقتی می‌خواهد توضیح دهد، بیان می‌کند که این ماده وقتی انسان گرفتار مرض یا امر شاقی می‌شود به کار می‌رود و ادامه می‌دهد که «جُهْد» آن چیز اندکی است که شخص فقیر با آن بر «جَهْد» معیشت زندگی‌اش را می‌گذراند؛ و «جَهْد» هم رسیدن به غایت امری است که بدون جهد بدان غایت نتوان رسید و «أجهد» هم تحمیل کردن مشقتی بر کسی است که از همین باب تعبیر «أَجْهَدَ القوم علينا في العداوة: آن قوم در دشمنی مشقتی بر ما وارد کردند» به کار رفته و «جاهَدْتُ العدو» به معنای جنگیدن و قتال با او استفاده شده است 📚كتاب العين، ج‏3، ص386 ▪️بر همین اساس ابن‌فارس اصل این ماده را به معنای «مشقت» دانسته که چیزهای شبیه آن هم بتدریج بر آن حمل شده‌اند و «جُهْد» را به معنای «طاقت» دانسته‌ است؛ و توضیح داده «مجهود» آن ماستی است که چربی‌اش گرفته شده و این جز با مشقت و زحمت حاصل نمی‌شود؛ و «جَهاد» به معنای زمین صلب است 📚معجم المقاييس اللغة، ج‏۱، ص486-۴۸۷ ▪️راغب هم همین تحلیل را ادامه داده، یعنی ابتدا این ماده با دو کلمه «جَهْد» و «جُهْد» را به معنای «مشقت و طاقت» گرفته، و اشاره کرده که برخی بر این باورند که «جَهد» به معنای «مشقت»، و «جُهد» به معنای «وسع» [«طاقت»، تاب و توان] است؛ و بر همین اساس «اجتهاد» به معنای این است که انسان تمام توان خود را به کار بگیرد و هر مشقتی را تحمل کند و «جِهَاد» و «مُجَاهَدَة» هم به کار بستن تمام توان و تلاش خویش است برای دفع دشمن 📚مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۰۸ ▪️مرحوم مصطفوی نیز اگرچه بر اینها اعتراض می کند که تعابیری همچون وسع و طاقت و مشقت و غایت و ... از لوازم این معنا هستند نه اصل معنا، اما خودش هم عملا در همین راستا تحلیل می‌کند؛ یعنی اصل این ماده را به معنای به کار بستن نهایت توان و سعی خود برای رسیدن به نهایت ممکن و غایت وسع خویش می‌داند 📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۲، ص۱۲۸ ▪️اما تحلیل حسن جبل به نظر عمیقتر می‌آید؛ وی بر این باور است که معنای محوری این ماده عبارت است از بیرون راندن قوت و قوام چیزی که در باطن است به نحوی که آن چیز خشک و چلوسیده شود ؛ چنانکه این معنا در خصوص «زمین جَهاد» که رطوبتش را کامل از دست داده و سخت شده، ویا کاربردش برای کسی که بیماری وی را رنجور ساخته و یا شیری که ماست و چربی‌اش را می‌گیرند واضح است. از نظر وی «جهاد عدو» هم که به معنای بذل طاقت و به کار بستن نهایت توان در دفع اوست نیز به همین مناسبت بوده است چنانکه اجتهاد در علم و در طلب هر کاری هم به کنایه از این فشار زیادی است که شخص تمام توان خود را برای طلب آن امر بر خود وارد می‌کند 📚المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۳۴۹ ا▪️ین ماده در حالت ثلاثی مجرد فقط به صورت «جَهد» و «جُهد» به کار رفته است؛ هر ۵ بار کاربرد قرآنی کلمه «جَهد» فقط در عبارت «أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ» بوده، و تنها کاربرد قرآنی کلمه «جُهد» در آیه «الَّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذينَ لا يَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ» (توبه/۷۹) است؛ درباره این دو کلمه به نظرات خلیل و راغب اشاره شد، فقط می‌افزاییم که مرحوم مصطفوی توضیح می دهند که احتمالا «جُهد» مصدر، و «جَهد» اسم مصدر است (شبیه غُسل و غَسل) 📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص128 ▪️اما در ابواب ثلاثی مجرد، درباره کلمات «اجتهاد» و «جهاد» و «مجاهده» - علاوه بر نکاتی که اشاره شد - مرحوم مصطفوی تذکر می‌دهد که به خاطر باب ابواب آنها، اولی دلالت بر تلاشی دارد که با طوع و رغبت انجام می‌شود؛ ولی «جهاد» و «مجاهده» (باب مفاعله) در جایی است که این جهد و تلاش ادامه‌دار باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص128 ) که البته این کلمه در باب افتعال در قرآن به کار نرفته؛ و در باب مفاعله هم فقط به صورت فعل (مثلا: وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ؛ عنکبوت/۶)، مصدر (مثلا: وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِه؛ حج/۷۸؛ َ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبيراً؛ فرقان/52) ویا اسم فاعل (وَ الْمُجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدينَ دَرَجَةً؛ نساء/95) به کار رفته است. @yekaye 👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیح کلمه «جاهدوا» ▪️لازم به ذکر است که کلمه «جهاد» به «قتال» نزدیک است؛ تفاوتش ان این است که در «قتال» بر کشتن و به قتل رساندن تاکید می‌شود؛ اما «جهاد» بر به کار بستن تمام توان و تلاش خود؛ و چون از باب مفاعله است و این باب برای امری که طرف مقابل داشته باشد به کار می‌رود، کاربرد آن در خصوص جنگیدن با دشمن (به کار بستن تمام توان و تلاش خود برای دفع دشمن) بسیار شایع شده (مثلا: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَر، توبه/۸۱؛ وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدينَ، توبه/86)؛ اما لزوما به معنای جنگیدن و قتال نیست چنانکه قرآن کریم برای اشاره به تلاش فراوان برخی والدین برای بی‌دین کردن فرزندان خود از این تعبیر استفاده کرده است: «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بي‏ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» (عنکبوت/8) «وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِكَ بي‏ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً» (لقمان/15). 📿ماده «جهد» و مشتقات آن ۴۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است @yekaye
🔹بأَمْوالِهِمْ ▪️برخی کلمه «مال» را از ماده «میل» (که در اصل بر انحراف از چیزی به سمت و جانبی از همان چیز دلالت دارد) دانسته و در وجه تسمیه «مال» و ثروت گفته‌اند که چون دائما میل به این سو و آن سو پیدا می‌کند و از دست می‌رود چنین نامیده شده است 📚مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۴ ▪️اما عموما کلمه «مال» را از ماده «مول» دانسته، و حداکثر این احتمال را داده‌اند که اینها در اشتقاق کبیر به هم مربوط باشند، خواه با توضیح فوق، یا با این توضیح که در «مال» و دارایی دنیوی، یک میل به این هست که در یکجا نماند از دست کسی خارج شود و به دیگری برسد 📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏11، ص219 💢در هر صورت عموما این را از ماده «مول» دانسته‌اند ▪️برخی تاکید کرده‌اند که فقط همین کلمه از این ماده در عربی به کار رفته است 📚معجم المقاييس اللغة، ج‏5، ص285-286 و تنها کلمه دیگری که برخی درباره این ماده مطرح کرده‌اند کلمه «مولة» است که به معنای عنکبوت باشد؛ اما بسیاری در اینکه واقعا این کلمه – که در اشعار جاهلی آمده- به معنای عنکبوت باشد تردید کرده‌اند 📚لسان العرب، ج‏11، ص636 ▪️به لحاظ ریشه لغوی هم تحلیل خاصی از این ماده وجود ندارد؛ حداکثر این است که گفته‌اند اصل این ماده دلالت دارد بر «هر آنچه که انسان بتواند مالک آن شود اعم از پول و دام و ... » 📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏11، ص216 ▫️ویا «ماده پول و هزینه‌ای که در معامله استفاده می‌شود و از خرید و فروش یا ارث یا اجرت عمل به دست می‌آید.» 📚المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۱۰۷ ▫️برخی توضیح داده‌اند که مال در اصل بر آنچه انسان از طلا و نقره مالک می‌شد اطلاق می‌گردید و سپس بر هرچیزی که به دست آورد و مالک شود؛ و در عرب عمدتا بر شتر اطلاق می‌شده زیرا اکثر اموال آنان شتر بوده است 📚النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج‏4، ص373 ▫️از این رو، غالبا وقتی کلمه «مال» را به کار می‌برند مقصودشان چهارپایانی است که در ملکیت دارند و برای طلا و نقره (پول) عموما از کلمه «نقد» (جمع آن: نقود) استفاده می‌کنند 📚الفروق في اللغة، ص169 📖اما در کاربردهای قرآنی این کلمه عموما همین معنای عام مد نظر است، نه خصوص احشام؛ مثلا: «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَريقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ» (بقره/۱۸۸)، «إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏» (نساء/۱۰)، «وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا في‏ أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ» (روم/۳۹). 🔸در تفاوت «مال» و «ملک» هم گفته‌اند در ملک خود تسلط و استقرار چیزی در دست انسان لحاظ می‌شود؛ اما در مال ارزش و قیمت آن مورد توجه است؛ از این رو می‌گویند این اشیاء‌ اموالند و مالیت دارند بدون اینکه مالک خاصی داشته باشند؛‌و از آن سو می‌گویند سلطان مالک امور مردم و مملکت است و یا فلانی مالک خویشتن است در حالی که درباره امور و خویشتن تعبیر «مال» به کار نمی‌رود 📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏11، ص216 ▪️از این ماده، فعل «مالَ» و «تموّلَ» درست شده که به معنای صاحب مال شدن است و اگر کسی دیگری را صاحب مال کند از تعبیر «موّل» استفاده می‌شود (النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج‏4، ص373 ) که «تمویل» (بخشیدن مال به کسی و کسی را دارای اموال کردن) به «تخویل» نزدیک است؛ تفاوت این دو در آن است که ماده «خول» در اصل به معنای متعهد شدن نسبت به چیزی بوده است؛ که این ماده بیشتر برای چوپانی کردن استفاده می‌شده و بدین مناسبت کلمه «خَوَل» به معنای حیوانات یا کسانی (همانند برده و کنیز) است که تحت سرپرستی و مراقبت شخص هستند؛ و بدین مناسبت فعل «خوّل» (انعام/۹۴) به معنای «اعطاء خَوَل» و اعطای چیزی که نگهداری آن نیاز به مراقبت از آن دارد به کار رفته است (معجم المقاييس اللغة، ج‏،۲، ص230-۲۳۱ ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۰۵ ) و کم‌کم در مورد هرگونه «اعطاء» و «تملیک»ی استفاده شده است؛ گویی هرچیزی که به ملک شخص درمی‌آید نیازمند مراقبت است (الفروق في اللغة، ص169 )؛ اما «تمویل» صرفا دادن مال به کسی و وی را صاحب مال کردن استفاده می‌شود. ▪️البته در قرآن کریم ماده «مول» فقط به صورت اسم (مفرد: مال؛ یا جمع: اموال) به کار رفته است و برای اشاره به یا دادن مال به کسی ویا صاحب مال شدن از کلماتی همچون ایتاء (آتُوا الْيَتامى‏ أَمْوالَهُمْ، نساء/۲؛ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذي آتاكُم‏، نور/۳۳) و انفاق (‏الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُم‏؛ بقره/۲۶۵) و تخویل (تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُم‏؛ انعام/۹۴) و جمع (الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ؛ همزه/2) و اقتراف (أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها؛ توبه/۲۴) و ... استفاده شده است. 📿ماده «مول» در قرآن کریم جمعا ۸۶ بار ‌(۲۵ بار مفرد و ۶۱ بار جمع) به کار رفته است. @yekaye
🔹أَنْفُسِهِمْ قبلا بیان شد که ▪️اگرچه همگان اذعان دارند که کلمه «نَفْس» به معنای «خود» در مورد هر چیزی به کار می‌رود، اما درباره خاستگاه این کلمه اختلاف است: ▫️ابن‌فارس معنای اصلی این ماده را «خروج هوا» (خواه در درون بدن یا در محوطه بیرون) دانسته‌ که «تنفس» به معنای خروج هوا از درون محوطه خالی [سینه] است و … چون هر نَفْسی، قوامش به نفس کشیدن است «نَفْس» نامیده می‌شود. ▫️مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل این ماده، بر آن چیزی دلالت می‌کند موجب تعین و تشخص یک موجود از غیرش می‌شود (= خود) و هر موجودی که «خود» و «هویت»ی متمایز از دیگری برایش فرض شود، تعبیر «نفس» در موردش صادق خواهد بود؛ و وجه تسمیه «خون» به «نفس» را هم این می‌داند که در صورت خروجش، انسان جان می‌دهد. در همین راستاست سخن راغب که معنای اول کلمه «نَفْس» را «روح» معرفی کرده، و بر این باور است که «نَفَس» را از این جهت نفَس گفته‌اند که همانند غذایی برای روح (نَفْس) است و با قطعش، ‌روح از بدن منقطع می‌شود. ▫️علامه طباطبایی نیز بر این باور است که این کلمه ابتدا حالت تاکید بر خود هر چیزی داشت (مثلا نفس انسان، نفس سنگ، …، به معنای خود انسان، خود سنگ، … بود) و بدین مناسبت بر هر چیزی، به جای کلمه «خودِ» اطلاق ‌شد، حتی به خود خدا (انعام/۱۲؛ آل‌عمران/۲۸؛ مائده/۱۱۶)؛ و تدریجا استفاده‌اش در مورد انسان (که موجودی مرکب از روح و بدن است) شیوع پیدا کرد و گاه هر دو معنا در یک عبارت جمع می‌شد، مانند «كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» (هر انسانی از خودش دفاع می‌کند؛ نحل/۱۱۱)؛ و بعدا در مورد روح انسان که دارای علم و حیات است به کار رفت؛ و البته اگرچه در اصطلاحات علمی‌برای سایر موجودات ذی‌شعور (مانند حیوان و جن و فرشته) به کار می‌رود، اما در عرف چنین کاربردی رایج نیست و در قرآن هم به این معانی به کار نرفته است. ▪️برای «نَفْس»، دو جمع مکسر معروف است: ▫️ «نُفوس» (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فی‏ نُفُوسِكُمْ، اسراء/۲۵؛ وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ، تکویر/۷) و ▫️«أنفُس» (إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْل، بقره/۵۴؛ نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ، آل عمران/۶۱؛ قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا، اعراف/۲۳). مرحوم مصطفوی بر این باور است که اولی برای جمع کثرت (یعنی برای وقتی که تعداد افراد زیاد باشد)، و دومی‌ برای جمع قِلّت (یعنی برای وقتی که تعداد افراد کم باشد) است؛ و البته به نظر می‌رسد در تعبیر «أنفس» مفهوم «خود» (که برای تاکید به کار می‌رود) پررنگ‌تر از مفهوم نفس به معنای روح است؛ و شاید از این روست که در قرآن کریم مواردی که کاملا کثرت در کار بوده، اما تاکید بر «خود» (و نه «روح») بوده از تعبیر «أنفس» استفاده شده است؛ مثلا: «إِنْ تُبْدُوا ما فی‏ أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّه» (بقره/۲۸۴) «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُک» (نساء/۶۴) «الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یؤْمِنُونَ» (انعام/۱۲ و ۲۰) و ….(یادآوری می‌شود که جمع «نَفَس»، «أنفاس» می‌باشد؛ که البته تعبیر أنفاس در قرآن به کار نرفته است). ▪️در مورد نفس آدمی، چهار کلمه روح، نفس، مهجة و ذات به کار می‌رود. در تفاوت اینها گفته‌اند: ▫️«مهجة» به معنای خون خالص انسان است که با خروجش روح از بدن خارج شود؛ و نظر خلیل این است که مهجة، خونی است که در قلب جریان دارد. ▫️«نفس» به معنای مطلق «خود» است که هم برای اشاره به روح (در موجودات دارای روح) و هم برای اشاره به ذات و هم برای تاکید بر خویشتن هرچیزی به کار می‌رود؛ که این از قرائن کلام فهمیده می‌شود مثلا وقتی گفته می‌شود «خرجت نفسه» یعنی روحش از بدن مفارقت کرد؛ اما وقتی گفته می‌شود «جائنی زیدٌ نفسه» یعنی زید، خودش نزد من آمد؛ و در واقع، وقتی تعبیر نفس به کار می‌رود که به یک نحوه، بُعد اختصاصی چیزی مد نظر باشد. ▫️اما کلمه «ذات» به کلمه «شیء» (چیز) خیلی نزدیک است با این تفاوت که اصل در ذات آن بوده که به صورت مضاف به کار رود (ذات انسان، ذات جوهر، و …) ▫️و در کلمه «روح» مفهوم حیات خیلی پررنگ است. 🔖جلسه ۹۲۶ https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/ @yekaye
🔹سبیلِ ▪️در ماده «سبل» اتفاق نظر هست که یک نحوه امتداد و ارسال نهفته است؛ چنانکه کاربرد این ماده در کلماتی مانند سبیل (راه و مسیر)، مُسْبِل (تیر پنجم در شرط‌بندی تیراندازی)، سَبَلَة (موی انبوه بالای لب؛ که در فارسی «سِبیل» می‌گویند)، سَبَل (باران)، سبولة (سنبله ذرت و برنج)، أَسْبَلَ (هم به معنای سنبله دادن (أَسْبَلَ الزرع) و هم به معنای آویزان و رها بودن؛ چنانکه در خصوص اسب می‌گویند: الفرس أَسْبَلَ ذَنَبَهُ؛ ویا زنی که دامنش آویزان و رها باشد می‌گویند: أَسْبَلَتْ ذيلها) (كتاب العين، ج‏7، ص263) بخوبی این معنا را نشان می‌دهد. 🔸همین نکته هم در تحلیل اغلب علمای لغت مورد توه قرار گرفته است؛ مثلا ▪️ابن فارس بر این باور است که این ماده در اصل بر ارسال چیزی از بالا به پایین ویا بر امتداد یافتن دلالت دارد 📚معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص129 ▪️مرحوم مصطفوی معنای محوری آن را ارسال چیزی با طول دادن [کش دادن] دانسته 📚التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۵، ص۵۲ ▪️ حسن جبل امتدادی به سمت پایین با حفظ اتصال قلمداد نموده است 📚المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۹۵۲ ▪️پرکاربردترین کلمه از این ماده در قرآن کلمه «سبیل» است که به صورت «سُبُل» جمع بسته می‌شود. ابن فارس وجه تسمیه راه به «سبیل» را این می‌داند که یک نحوه امتداد در آن هست (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص130 ) و ▫️ راغب معنای «سبیل» را راهی می‌داند که در آن یک نحوه سهولت باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص395 ) و ▫️ در همین راستا مرحوم مصطفوی نیز سبیل را آنچه امتداد و ارسال دارد و از نقطه‌ای آغاز می‌شود دانسته و فرق کلمه «سبیل» را با کلماتی همچون طریق و صراط در این می‌داند که سبیل راه‌های سهل و طبیعی‌ای است که شخص را به مقصد و نقطه معینی می‌رساند؛ اما «طریق» که از ماده «طرق» (به معنای کوبیدن و ضربه زدن) گرفته شده، راهی است که پیمودن آن نیازمند تلاش و زحمت است؛ و «صراط» به معنای راه گسترده و واضح است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۵، ص44 )؛ ▫️البته عسگری اگرچه در این زمینه که «طریق» اقتضای سهولت ندارد با وی هم‌نظر است؛ اما صراط را به معنای راه سهل و آسان می‌داند؛ و سبیل را معنای عامی می‌دانند که بر طریق و غیرطریق اطلاق می‌شود (الفروق في اللغة، ص295 ). ▪️با اینکه کلمه «سبیلة» هم برای مونث «سبیل» در عربی وجود دارد، اما کلمه «سبیل» از کلماتی است که هم به صورت مذکر: «وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ‏ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ‏ سَبِيلًا وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ‏ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ‏ سَبِيلًا « (اعراف/۴۶) و هم به صورت مونث «قُلْ هذِهِ‏ سَبِيلِي‏ أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِيرَةٍ» (یوسف/۱۰۸) به کار می‌رود؛ وحتی برخی بر این باورند که کاربرد مونث آن شایعتر است 📚تاج العروس، ج‏14، ص325 ▪️سبیل برای هر چیزی که وسیله رسیدن به چیزی (خوب یا بد) بشود به کار می‌رود؛ و هم به مقصد و هدف اضافه می‌شود (ادْعُ إِلى‏ سَبِيلِ رَبِّكَ،؛ نحل/ 125) هم به کسی که افراد را در مسیر حرکت می‌دهد (قُلْ هذِهِ سَبِيلِي‏؛ يوسف/108) و هم به کسانی که آن راه را می‌پیمایند (لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ،؛ أنعام/55؛ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ، اعراف/142) [و هم به کارکردی که خود آن راه می‌تواند داشته باشد، مانند:‌ «وَ ما أَهْديكُم‏ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشادِ» (غافر/29) «يَهْدي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ» (مائده/۱۶)] (مفردات ألفاظ القرآن، ص395 )؛ و بقدری این معنای «وسیله» بودن گاه در آن پررنگ است که برخی یکی از معانی این کلمه را سبب و آنچه مایه وصول است معرفی کرده و کاربردش در آیه «يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا» را از این باب دانسته‌اند ( 📚تاج العروس، ج‏14، ص330 @yekaye 👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیحات کلمه «سبیل» ▪️برخی بر این باورند که وقتی این کلمه بدون اضافه و به صورت مطلق می‌آید اسم جنس و لذا مختص به راه حق است؛ مانند: «لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ»‏ (لزخرف/37)، «ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ‏» (عبس/20) (مفردات ألفاظ القرآن، ص395 ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏5، ص44-46 )؛ و واضح است که منظورشان از اضافه، شامل مواردی نیز می‌شود که این اضافه با حرف جر «الی» انجام می‌شود: «إِلى‏ ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا» (إسراء/42). ▫️اما به نظر می‌رسد این ادعا قابل مناقشه است؛ اولا مواردی همانند: «‏ما عَلَى الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيلٍ» (توبه/۹۱)؛ «فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ‏» (غافر/۱۱)، «وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبيل؛ إِنَّمَا السَّبيلُ عَلَى الَّذينَ يَظْلِمُونَ النَّاس‏» (شوری/۴۱-۴۲)، «وَ تَرَى الظَّالِمينَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلى‏ مَرَدٍّ مِنْ سَبيل‏» (شوری/۴۴)؛ مگر اینکه چنین توجیه کنند که در این موارد، یا کلمه «سبیل» ‌به صورت مجازی به کار رفته یا لااقل حرف تنوین آن دلالت بر محذوف دارد؛ و «ال» در «السبیل» آیه ۴۲ سوره شوری هم الف و لام عهد است نه جنس. ثانیا خود اینکه اسم جنس لزوما دلالت بر سبیل حق داشته باشد نیز محل مناقشه است؛ چنانکه زبیدی توضیح داده که در آیه «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ‏ وَ مِنْها جائِرٌ» (نحل/۹) واضح است که کلمه سبیل در معنای اسم جنس به کار رفته، و اتفاقا به همین جهت شامل راه انحرافی هم شده است (تاج العروس، ج‏14، ص325-326 ). ▪️از این کلمه تعبیر «ابن السبیل» به صورت یک اصطلاح معروف شده است: «آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ» (اسراء/۲۶؛ روم/۳۸) و مقصود مسافری است که از منزلش دورافتاده و در راه مانده و نیازمند کمک دیگران شده است؛ و بدین جهت وی را به راه نسبت داده‌اند که چون در منزل خود نیست و در راه است گویی همواره ملازم راه شده است؛ ویا اینکه چون راه وی را به این محل آورده؛ و یا چون راه بر وی بسته شده و وی در راه متوقف گشته است 📚تاج العروس، ج‏14، ص326 ▪️از کاربردهای قرآنی معروف این کلمه کاربرد آن در ترکیب «سبیل الله» است (یعنی ۶۵ مورد؛ که اگر مواردی که به جای الله از کلمات دیگری مانند رب و ... استفاده شده را هم اضافه کنیم شاید بتوان گفت شامل نیمی از کاربردهای این کلمه در قرآن شود). درباره آن گفته‌اند هر امر خوبی که خداوند بدان دستور داده، مصداق «سبیل الله» می‌شود و البته بیشتر کاربردهای آن ناظر جهاد است 📚تاج العروس، ج‏14، ص326 ▪️از دیگر کلماتی که با اینکه ظاهرش یک کلمه رباعی است اما اغلب اهل لغت آن را برگرفته از همین ماده می‌دانند کلمه «سنبل» (در فارسی: سنبله) است (فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ في‏ سُنْبُلِهِ؛ یوسف/۴۷) که گفته‌اند «سَبَل» و «سنبل» به یک معنا هستند و وجه تسمیه‌اش را همین امتداد داشتن آن دانسته‌اند. جمع این کلمه هم به صورت جمع مکسر (كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في‏ كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ؛ بقره/261) و هم جمع سالم (سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ؛ یوسف/۴۳ و ۴۶) معروف است 📚معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص130 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص396 📿اگر این ۵ مورد کاربرد کلمه «سنبل» را هم از مصادیق کاربرد ماده «سبل» بدانیم، باید گفت ماده سبل و مشتقات آن جمعا ۱۸۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye