eitaa logo
یک آیه در روز
1.9هزار دنبال‌کننده
113 عکس
8 ویدیو
24 فایل
به عنوان یک مسلمان، لازم نیست که روزی حداقل در یک آیه قرآن تدبر کنیم؟! http://eitaa.com/joinchat/603193344C313f67a507 سایت www.yekaye.ir نویسنده (حسین سوزنچی) @souzanchi @HSouzanchi گزیده مطالب: @yekAaye توضیح درباره کانال https://eitaa.com/yekaye/917
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹تَذْكِرَة در بحث از آیه ۶۲ همین سوره بیان شد که ▪️ماده «ذکر» در اصل در دو معنای مختلف به کار می‌رود: ▫️یکی در معنای جنس نر در مقابل ماده، یا مذکر در مقابل مؤنث (وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى‏، آل عمران/۳۶) ▫️ و دیگری در معنای «یاد و حافظه» که نقطه مقابل «غفلت» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا، کهف/۲۸) و «نسیان» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيت‏، کهف/۲۴) می‌باشد؛ و البته برخی احتمال داده‌اند معنای اول آن هم از معنای دوم گرفته شده به این مناسبت که فرزند پسر بوده که یاد و اسم شخص را زنده نگه می داشته است. ▪️در این معنای دوم، «ذِکر» گاه به حالت نفسانی‌ای گفته می‌شود که که انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری می‌کند و همان «حفظ و حافظه» است با این تفاوت که حفظ و حافظه را از حیث به دست آوردن و در مخزن ذهن نگهداشتن می‌گویند، اما «ذکر» را از حیث احضار [مجدد] آن مطلب در ذهن؛ و گاه به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن می‌گویند، و به همین جهت اخیر است که ذکر را به دو قسم «ذکر قلبی» (فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ‏، کهف/۶۳) و «ذکر زبانی» (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ‏، انبیاء/۱۰) تقسیم می‌کنند؛ که هر کدام هم دو قسم دارد: ذکر به معنای به یاد آوردن بعد از فراموشی، و ذکر به معنای تداوم در یادسپاری. ▪️همچنین اشاره شد که «ذکَّر، یُذَکّر تذکیر» حالت متعدی ذکر است یعنی مطلبی را به یاد کسی انداختن، (وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ‏، إبراهيم/۵؛ َ تَذْكيري بِآياتِ اللَّه‏، یونس/۷۱)؛ و «تذکّر» از باب تفعل، و واکنش انسان به تذکیر است، یعنی به یاد آوردن (ذکّرتُه فتذکّر یعنی به یادش انداختم پس به یاد آورد) و تفاوت «تذکر» با «تنبّه» در این است که در تذکر اصل مطلب را شخص می‌دانسته و از یاد برده است اما در تنبه ممکن است شخص اصلا معرفتی به موضوع مورد بحث نداشته باشد و با تنبه او را متوجه آن موضوع کنیم. البته وقتی ماده «ذکر» به باب تفعُّل می‌رود گاه به صورت معمولی (تذکّر) می‌آید (أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ، انعام/۸۰)؛ گاهی یکی از دو برای تخفیف در کلام حذف می‌شود (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولىَ‏ فَلَوْ لَا تَذَكَّرُونَ؛ واقعه/۶۲) و گاه ادغامی در آن رخ می‌دهد (حرف «ت» به لحاظ تلفظی به «ذ» نزدیک است به آن تبدیل می‌شود و در هم ادغام می‌شوند) و «یتذکّر» به صورت «یذَّکّر» درمی‌آید (وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ، بقره/۲۶۹). 🔖جلسه ۱۰۲۹ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-62/ ▪️در اینجا فقط این نکته را می‌افزاییم که؛ «تَذْكِرَة» بر وزن تفعله را گفته‌اند که همان معنای تفعیل (تذکیر) می‌دهد به نحوی خفیف‌تر؛ یعنی به معنای آن چیزی است که مایه یادآوری و تذکر می‌شود؛ به تعبیر دیگر، آن موعظه و نصیحتی است که با آن، آنچه را باید بدان عمل شود متذکر می‌شوند. 🔖جلسه ۴۶۵ http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-19/ @yekaye
🔹مَتاعاً قبلا بیان شد که ▪️ماده «متع» در اصل بر منفعت و بهره‌وری دلالت دارد؛ و در تفاوتش با نفع، برخی گفته‌اند نفعی است که مدتی ادامه داشته باشد؛ و برخی گفته‌اند نفع و منفعتی است که همراه با لذت و رفع حاجت باشد، مخصوصا اگر انسان لذتش را زود درک کند مانند لذت پولدار شدن؛ در حالی که نفع در جایی که برای رسیدن به لذت باید صبر کرد نیز به کار می‌رود. ▪️«متاع»، هم به معنای مصدری به کار می‌رود (به معنای بهره‌مند شدن و نفع بردن)، و هم به معنای آن چیزی که مورد بهره‌وری قرار می‌گیرد؛ و به هر چیزی که به نحوی از آن بتوان استفاده کرد اطلاق می‌شود؛ و در بسیاری از آیات قرآن هر دو می‌تواند مد نظر بوده باشد: (قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ‏؛ نساء/۷۷) و جمع آن «أَمْتِعَة» (أَمْتِعَتِكُمْ؛ نساء/۱۰۲) می‌باشد. ▪️«مُتْعَة» نیز به معنای چیزی است که برای رفع نیاز استفاده می‌شود و به نحو اصطلاحی، با دو تعبیر «متعه نکاح» و «متعه حج» مواجهیم؛ که اولی همان است که «ازدواج موقت» نامیده می‌شود که تفاوت مهمش با ازدواج عادی این است که زمانش معلوم است و با پایان زمان، بدون طلاق از هم جدا می‌شوند و در قرآن کریم با تعبیر «استمتع» از آن یاد شده «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُ» (نساء/۲۴)؛ و دومی آن است که انسان عمره را به حج ملحق کند «فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ‏» (بقرة/۱۹۶). از خلیفه دوم روایت شده است که «مُتْعَتَانِ كَانَتَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص، وَأَنَا أَنْهَى عَنْهُمَا وَأُعَاقِبُ عَلَيْهِمَا: دو متعه در زمان پیامبر رایج بود اما من از آن دو نهی کردم و هرکس انجامش دهد مجازاتش می‌کند» (الموطأ (مالک)، ج۱، ص۱۷۰؛ السنن (سعید بن منصور)، ج۱، ص۲۵۲) ▪️همچنین به طور اصطلاحی، دو کلمه «متعه» و «متاع» هم به صورت اسم (مثلا: وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ‏؛ بقرة/۲۴۱) وهم به صورت فعل (مثلا: وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ‏؛ بقرة/۲۳۶) در مورد چیزی که به زن مطلقه می‌دهند تا در ایامی که عده نگه می‌دارد مخارجش تامین باشد نیز گفته می‌شود. 🔖جلسه ۵۱۸ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-28/ @yekaye
🔹للْمُقْوینَ این کلمه از ماده «قوی» است (که هرچند برخی به خاطر تاکید بر کلمه «قوت»، اصل این ماده را «قوو» دانسته‌اند؛ مثلا كتاب الماء، ج‏3، ص1082؛ المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص1721). ▪️ برخی بر این باورند که این ماده از موادی است که در اصل بر دو معنای مقابل هم دلالت می‌کند (شبیه «قسط» که هم برای عدل به کار می‌رود و هم برای ظلم)؛ ▫️یکی از آن دو معنا شدت و نقطه مقابل ضعف است؛ با کلماتی همچون «قوت» ویا «قوی» (نقطه مقابل ضعیف)؛ که «مُقْوِى» در این شق، به معنای کسی است که اصحاب و شترانش قوی‌اند؛ ▫️و معنای دیگر خلاف این است که بر یک نحوه کم‌فایده بودن دلالت دارد؛ مانند «قَوَاء» که به معنای زمینی است که کسی در آن سکونت نمی‌کند؛ و «أقْوَت الدّارُ» یعنی خانه خالی شد؛ و «باتَ فلانٌ القَواءَ» یعنی فلانی بدون اینکه غذا بخورد بیتوته کرد؛ و «مُقْوِى» در این شق، به معنای شخصی است که زاد و توشه‌ای به همراه ندارد. (معجم مقاييس اللغه، ج‏5، ص36-37 ) ▪️راغب اصفهانی نیز ظاهرا همین را قبول دارد؛ زیرا از سویی کاربرد کلمه «قَوَاء» به معنای بیابان [معنایی که به نحوی به فقر و نداری برمی‌گردد] را قبول کرده و معنای «أَقْوَى الرّجل» را به معنای «در بیابان واقع شدن» که گاه کنایه از فقیر بودن است دانسته و لذا به تبع بسیاری از مفسران آیه «مَتاعاً لِلْمُقْوینَ» (واقعه/73) را ناظر به همین حال و هوا [بیابانگردان یا نیازمندان] دانسته است؛ و از سوی دیگر توضیح خود را ناظر به معنای قوت دانسته و البته تذکر می‌دهد که «قوت» گاهی به معنای قدرت به کار می‌رود مانند: « خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» (بقرة/63) و گاهی به معنای آمادگی موجود در چیزی؛ که تعبیر «بالقوه» در این معنا بسیار شایع است که مثلا می‌گویند این دانه بالقوه درخت است. [البته ظاهرا در قرآن کریم به این معنا به کار نرفته است؛ مگر اینکه با تکلف تعابیری مانند «قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَديد» (نمل/۳۳) یا « وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة» (انفال/۶۰) را ناظر به این معنا قلمداد کنیم.] (مفردات ألفاظ القرآن، ص694 ) ▪️مرحوم مصطفوی ظاهرا این معنای دوم قوت را اصل این ماده دانسته و معتقد است که اصل ماده «قوی» به معنای آن چیزی است که امکان عمل را برای موجودات زنده فراهم می‌آورد و مبدا فعل است و مراتب شدید و ضعیف دارد؛ یعنی هم با اینکه قوت به معنای شدت باشد مخالفت می‌کند؛ و قدرت را یکی از مصادیق این قوت می‌داند؛ و هم در مورد کلمه «مقوین» با تفاسیر رایج از این کلمه (به معنای مسافران و کسانی که در بیابان نزول می‌کنند) مخالفت می‌کند و سعی می‌کند معنای «نیازمند» را با این توجیه به این ماده برگرداند که اقواء (باب افعال) نظر به جهت صدور و نسبت به فاعل است و معنای آن «خود را قوی و دارای قوت کردن» است و «مقوین» یعنی کسانی که وظیفه‌شان قوی کردن خود و عائله خویش و رفع ضعف و جاجت به طعام و ... می‌باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏9، ص347-348 ) 🔸 البته در مقام نقد ایشان می‌توان گفت که ظاهرا ایشان معنای اصلی این ماده را از کاربرد کلمه «بالقوه» استخراج کرده‌اند و به همین سبب است که با اینکه قوت به معنای شدت باشد مخالفت نموده‌اند (چون وضعیت بالقوه، برای قوت ضعیف به کار می‌رود)؛ در حالی که با توجه به عدم کاربرد معنای «بالقوه» در قرآن و نیز اینکه قرآن صریحا «قوة» را در مقابل «ضعف» استفاده کرده: «اللَّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً» (روم/۵۴) به نظر می‌رسد مبنای ایشان قابل دفاع نباشد. ▪️اما حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «شدتی است که در اثنای آن یک چسبندگی ویا دربرگرفتنی همراه با امتداد باشد» چنانکه به رشته‌های یک ریسمان که در هم پیچیده شده «قُوّة» گفته می‌شود؛ و یا به تخم مرغی که حاوی جوجه باشد «قاویة» می‌گویند و وقتی جوجه آن را بشکافد بدان «قُوَیّ» گویند؛ و «قوت» در مقابل ضعف هم شدت در بدن و چسبندگی و استحکام درونی شیء است؛ ‌و «قواء» هم زمین پهناور (دارای امتداد) و خشکی است که زمینش از خشکی حالت چسبندگی به هم پیدا کرده است؛ و «مقوین» هم به کسانی می‌گویند که مسافر در قواء هستند و زاد و توشه‌شان تمام شده است؛ و البته برخی گفته‌اند که «مقوی» هم از اضداد است؛‌یعنی هم به معنای فقیر است (از همین زمین قواء) و هم از «أقوی» به معنای آن که چارپایانش قوی و اموالش فراوان شده است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص1721-1722) 👇ادامه مطلب👇 @yekaye
ادامه بحث از ماده «قوی» ▪️خوب است همینجا اشاره کنیم که علاوه بر معانی فوق که برای «مقوی» مطرح شد (کسی است که اصحاب و شترانش قوی‌اند؛ کسی که در قواء [بیابان بی آب و علفی که کسی در آن زندگی نمی‌کند] اطراق کرده؛ فرد نیازمند و فقیر؛ ویا کسی که زاد و توشه‌ای ندارد) با توجه به کاربردهای دیگر آن، معنای دیگری هم براین کلمه ذکر شده است: «فروشنده‌ای است که چیزی را می‌فروشد»؛ در واقع وقتی دویا چند نفر در کالایی شریک باشند و آن را قیمت‌گذاری کنند و یکی پولش را پرداخت کند و آن را برای خود بردارد می‌گویند «یتقاویانها» (كتاب العين، ج‏5، ص: 237 )؛ و ظاهرا به این مناسبت به فروشنده‌ «مقوی» گویند (تهذيب اللغة، ج‏9، ص275 ) ▪️چنانکه اشاره شد کلمه «قوة» در قرآن عموما به معنای قدرت به کار رفته است؛‌که گاه ناظر به قوت بدنی است مانند «وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً» (فصلت/15) «فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ» (كهف/95) و گاه به معنای قوت قلب است مانند « يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ« (مريم/12) و گاه به معنای یاور بیرونی‌ای است که به شخص کمک کند؛ اعم از انسان یا مال و ...؛ مانند «لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً» (هود/80) «قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ» (نمل/33)؛ و گاه در معنای عامی که همه اقسام فوق را شامل شود به کار رفته است: « وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِكُمْ‏» (هود/52) و گاه در خصوص قدرت خداوند است:‌ «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ»‏ (ذاريات/58) که جمع این کلمه «قوة» ، «قوی» است: «عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى»‏ (نجم/5) که این تعبیر ظاهرا درباره حضرت جبرئیل به کار رفته است و درباره اینکه چرا اینجا به صورت جمع (آن هم با الف و لام که دلالت بر شمول و کثرت می‌کند) به کار رفته اما در جای دیگر به صورت مفرد (ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ؛‏ تكوير/20) گفته‌اند که در اولی چون ناظر به این عالَم و کسانی که از او علم دریافت می‌کنند بوده تاکید بر کثرت و عظمت قدرت وی است؛ اما در دومی چون در نسبت با خداوند مطرح شده می‌خواهد نشان دهد که قوت وی یک محدودیتی دارد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص694 ) ▪️«قویّ» اسم فاعل آن است به معنای کسی که قدرت دارد: «هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزيزُ» (هود/66؛‌ شوری/19) «قَوِيٌّ شَديدُ الْعِقابِ» (انفال/52؛‌غافر/۲۲) «إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ» (حدید/25؛ مجادله/۲۱) «اِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمينُ» (قصص/26) «وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمينٌ» (نمل/39) 🔸و در تفاوت «قوی» و «قادر» گفته‌اند که قوی کسی است که هم بر انجام یک کار و هم بر بیش از آن توانایی دارد؛ لذا در خصوص کسی که قدرتش را در مورد کاری بروز داده و آن را به انجام رسانده نمی‌گویند «بر انجام آن قوی است» بلکه زمانی این تعبیر را به کار می‌برند که در انجام آن بر دیگران مزیتی داشته باشد؛ و به همین جهت برخی گفته‌اند «قوی» ‌قادری است که در خصوص آنچه بر آن قدرت دارد عظیم الشان شمرده می‌شود. (الفروق في اللغة، ص99 ) 🔸همچنین کلمه «قوة» با کلماتی مانند «شدت» و «متانت» و «شهامت» نیز نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفته‌اند: ▪️«قوت» از جنس قدرت است؛ اما «شدت» از جنس صلابت است نه از جنس قدرت؛‌و لذا خود خدوند به وصف «قوی»‌متصف می‌شود اما به وصف «شدید» خیر. (الفروق في اللغة، ص100 ) ▪️«متانت» هم به معنای صلابتی است که با رفعت گرفتن همراه است؛ چنانکه زمین «متن» زمینی صُلب و مرتفع می‌باشد (الفروق في اللغة، ص101) ▪️و «شهامت» هم در اصل خشونت در کنار است که از «شیهم» که به معنای خارپشت مذکر است گرفته شده است. (الفروق في اللغة، ص101 ) 📿ماده «قوی» [یا «قوو»] و مشتقات آن 43 بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️۱) فرازی از حدیث معروف توحید مفضل از امام صادق ع در بحث از آیه 71 (جلسه ۱۰۳8) گذشت که در آن به برخی از امور مربوط به آتش پرداخته بود. در ادامه آن حدیث آمده است: در آتش، ويژگى و خاصيت ديگرى نيز نهفته است و آن اين كه تنها در دسترس و اختيار انسان است؛ زيرا سود آن تنها به انسان مى‏رسد. اگر آتش در اختيار او نبود در زندگى و معاش، زيان بسيار مى‏ديد. اما چهارپايان از آتش بهره نمى‏گيرند و از آن استفاده نمى‏نمايند. از آنجا كه تقدير الهى بر اين تعلق گرفت که چنین باشد [= اینكه انسان از آتش سود برد و حيوان نبرد] به او دستهايى و انگشتانى مناسب براى افروختن آتش و استعمال آن عطا فرمود ولى اگر چه به حيوان داده نشده اما در عوض به حيوان در برابر سختى و سرما شكيبايى و صبر بيشتر داده شده است تا دشواريهايى كه در وقت نبودن آتش به انسان مى‏رسد در وقت نبودن آتش به حيوان نرسد. اينك تو را از سود آتش در [برافروختن‏] چيزى كه به ظاهر كوچك ولى در واقع پر ارزش و بزرگ است، آگاه مى‏كنم. و آن همان چراغى است كه مردم آن را در دست مى‏گيرند و نيازهاى شبانه خود را با آن رفع مى‏كنند و اگر اين نبود مردم گويى كه عمر خود را در قبر تاريك مى‏گذراندند؛ و در این صورت چه كسى توان خواندن، نوشتن و حفظ كردن ویا بافندگی در تاريكى شب را داست؟ و اگر در دل تاريك شب بر كسى دردى سخت عارض مى‏گشت و به دارو و درمان نيازمند مى‏شد چه مى‏كرد؟ و اما منافع آ‌ن در پختن خوردنيها و گرم كردن بدنها و خشك نمودن اشيا و تجزيه و تحليل كردن مواد و مانند آن بیش از آن است که به شماره درآيد و واضحتر از آن است كه پنهان بماند. 📚توحيد المفضل، ص148؛ 📚شگفتيهاى آفرينش (ترجمه توحيد مفضل)، ص135 ... ثُمَّ فِيهَا خُلَّةٌ أُخْرَى وَ هِيَ أَنَّهَا مِمَّا خُصَّ بِهَا الْإِنْسَانُ دُونَ جَمِيعِ الْحَيَوَانِ لِمَا لَهُ فِيهَا مِنَ الْمَصْلَحَةِ فَإِنَّهُ لَوْ فَقَدَ النَّارَ لَعَظُمَ مَا يَدْخُلُ عَلَيْهِ مِنَ الضَّرَرِ فِي مَعَاشِهِ فَأَمَّا الْبَهَائِمُ فَلَا تَسْتَعْمِلُ النَّارَ وَ لَا تَسْتَمْتِعُ بِهَا وَ لَمَّا قَدَّرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَكُونَ هَذَا هَكَذَا خَلَقَ لِلْإِنْسَانِ كَفّاً وَ أَصَابِعَ مُهَيَّئَةً لِقَدْحِ النَّارِ وَ اسْتِعْمَالِهَا وَ لَمْ يُعْطِ الْبَهَائِمَ مِثْلَ ذَلِكَ لَكِنَّهَا أُعِينَتْ بِالصَّبْرِ عَلَى الْجَفَاءِ وَ الْخَلَلِ فِي الْمَعَاشِ لِكَيْلَا يَنَالَهَا فِي فَقْدِ النَّارِ مَا يَنَالُ الْإِنْسَانَ عِنْدَ فَقْدِهَا. وَ أُنَبِّئُكَ مِنْ مَنَافِعِ النَّارِ عَلَى خِلْقَةٍ صَغِيرَةٍ عَظِيمٍ مَوْقِعُهَا وَ هِيَ هَذَا الْمِصْبَاحُ الَّذِي يَتَّخِذُهُ النَّاسُ فَيَقْضُونَ بِهِ حَوَائِجَهُمْ مَا شَاءُوا فِي لَيْلِهِمْ وَ لَوْ لَا هَذِهِ الْخُلَّةُ لَكَانَ النَّاسُ تُصْرَفُ أَعْمَارُهُمْ بِمَنْزِلَةِ مَنْ فِي الْقُبُورِ فَمَنْ كَانَ‏ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَكْتُبَ أَوْ يَحْفَظَ أَوْ يَنْسِجَ فِي ظُلْمَةِ اللَّيْلِ وَ كَيْفَ كَانَ حَالُ مَنْ عَرَضَ لَهُ وَجَعٌ فِي وَقْتٍ مِنْ أَوْقَاتِ اللَّيْلِ فَاحْتَاجَ إِلَى أَنْ يُعَالِجَ ضِمَاداً أَوْ سَفُوفاً أَوْ شَيْئاً يَسْتَشْفِي بِهِ. فَأَمَّا مَنَافِعُهَا فِي نَضْجِ الْأَطْعِمَةِ وَ دَفَاءِ الْأَبْدَانِ وَ تَجْفِيفِ أَشْيَاءَ وَ تَحْلِيلِ أَشْيَاءَ وَ أَشْبَاهِ ذَلِكَ فَأَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُحْصَى وَ أَظْهَرُ مِنْ أَنْ تَخْفَى‏. @yekaye
☀️۲) از امام صادق ع روایت شده است: این آتش شما جزيي از هفتاد جزء آتش جهنم است و هفتاد مرتبه آن را خنک کرده‌اند و آنگاه شعله‌ور شده؛ و اگر چنین نبود هیچ آدمی توان خاوش کردن آن را نداشت؛ و همانا آن را روز قیامت می‌آورند و روی آتش [جهنم] می‌گذارند و چنان فریادی سر می‌دهد که هیچ فرشته مقرب یا پیامبر فرستاده شده‌ای نمی‌ماند مگر اینکه از دردناک بودن آن فریاد به زانو درمی‌آید. [ظاهرا کنایه است از اینکه این آتش دنیا هم تحمل آتش جهنم را ندارد؛‌چه رسد به شما]. 📚تفسير القمي، ج‏1، ص366 قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَّ نَارَكُمْ هَذِهِ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نَارِ جَهَنَّمَ وَ قَدْ أُطْفِئَتْ سَبْعِينَ مَرَّةً بِالْمَاءِ ثُمَّ الْتَهَبَتْ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ مَا اسْتَطَاعَ آدَمِيٌّ أَنْ يُطْفِئَهَا. وَ إِنَّهَا ليؤت [لَيُؤْتَى‏] بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى تُوضَعَ عَلَى النَّارِ فَتَصْرُخُ صَرْخَةً لَا يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ إِلَّا جَثَى عَلَى رُكْبَتَيْهِ فَزَعاً مِنْ صَرْخَتِهَا. @yekaye
☀️۳) از امیرالمومنین ع روایت شده است: همانا آتش با برگرفتن [= استفاده کردن] از شعله‌اش کم نمی‌شود؛ بلکه وقتی رو به خمودی می‌گذارد که هیزمی نیابد؛ و علم نیز همین طور است؛‌ برگرفتن از آن نابودش نکند بلکه بخل ورزیدن حاملان آن موجب نابودی‌اش می‌شود. 📚تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص45 قال امیرالمومنین ع: إِنَّ النَّارَ لَا يَنْقُصُهَا مَا أُخِذَ مِنْهَا وَ لَكِنْ يُخْمِدُهَا أَنْ لَا تَجِدَ حَطَباً؛ وَ كَذَلِكَ الْعِلْمُ لَا يُفْنِيهِ الِاقْتِبَاسُ وَ لَكِنْ بُخْلُ الْحَامِلِينَ لَهُ سَبَبُ عَدَمِه‏ @yekaye
☀️۴) از امیرالمومنین ع روایت شده است: عقلت را با ادب پاک و بارور نما؛ همان گونه که آتش با هیزم پاک و بارور می‌شود. 📚تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص247 قال امیرالمومنین ع: ذَكِّ عَقْلَكَ بِالْأَدَبِ كَمَا تُذَكَّى النَّارُ [بالحطب]. @yekaye
☀️۵) از امیرالمومنین ع روایت شده است: اندکی حق باطل بسیاری را دفع می‌کند همان گونه که اندکی از آتش هیزم بسیاری را بسوزاند. 📚تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص68 قال امیرالمومنین ع: قَلِيلُ الْحَقِّ يَدْفَعُ كَثِيرَ الْبَاطِلِ كَمَا أَنَّ الْقَلِيلَ مِنَ النَّارِ يُحْرِقُ كَثِيرَ الْحَطَبِ. @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 1️⃣ «نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوینَ» خداوند می فرماید ما آن را مایه تذکر قرار دادیم. مرجع ضمیر آن را غالبا «آتش» دانسته‌اند؛ اما می‌توان مرجع ضمیر را «شجرتها: درخت آتش» نیز دانست. با این وصف مقصود از اینکه مایه تذکر است، تذکر به چه امری و چگونه؟ 🍃الف. اگر مرجع ضمیر «آتش» باشد؛ آنگاه: 🌱الف.۱. تذکری است به آتش جهنم؛ چنانکه وقتی شخص این آتش را می‌بیند به یاد جهنم می‌افتد و از آن به خدا پناه می‌برد (عكرمة و مجاهد و قتادة، به نقل از مجمع البيان، ج‏9، ص338 ؛ تفسير القمي، ج‏2، ص349 ) و این مانع آنان از ارتکاب معاصی شود؛‌زیرا وقتی که آتش دنیا چنین توان سوزندگی و درهم‌خرد کردن دارد آتش آخرت که به مراتب شدیدتر از این است با انسان چه خواهد کرد. (المجازات النبوية، ص376-377 ) 🌱الف.۲. شخص با دیدن آن و تفکر در آن متذکر شود به اینکه کسی که می‌تواند در درختی سبز چنین آتشی را پدید آورد بر پدید آوردن نشئه آخرت هم تواناست. (به نقل از مجمع البيان، ج‏9، ص338 ) که از این جهت مضمون این آیه مشابه مفاد آیه «الَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» (یس/80) خواهد بود. (تفسير كنز الدقائق، ج‏13، ص49 ) 🌱الف.۳. شخص با دیدن آتش و تفکر در آن بویژه از این جهت که در آتش دائما تبدیل از حالتی به حالت دیگر (سیلان و تغییر) بروز دارد اقدام خداوند در تبدیل این زندگی به زندگی دیگر را جدی بگیرد (البحر المحيط، ج‏10، ص90) 🌱الف.۴. شاید مقصود تذکر و هشدار دادن و آگاه کردن در تاریکی‌ها باشد (تفسير كنز الدقائق، ج‏13، ص49 ) که در این صورت تناسب دارد با ادامه آیه؛ ‌یعنی اینکه خداوند دارد به برخی از منافع آتش در دنیا اشاره می‌کند؛ یکی اینکه در تاریکی‌ها شما را متذکر به چاله‌ها و ... می‌کند و دیگر فایده‌ای است که برای کسانی که در بیابان اطراق می‌کنند دارد. 🌱الف.5. ... 🍃ب. اگر مرجع ضمیر درخت آتش باشد؛ آنگاه تذکری است به: 🌱ب.۱. اینکه کسی که می‌تواند از درختی سبز چنین آتشی را پدید آورد بر پدید آوردن نشئه آخرت هم تواناست. برخی بر این باورند که: «خروج آتش از درخت، از دو جهت مى‏تواند يادآور قيامت باشد: يكى از جهت خروج انرژى ذخيره شده در آن كه در قالب جرقه و آتش بروز مى‏كند، ديگر آن كه آتش دنيا، انسان را به ياد آتش دوزخ مى‏اندازد.» (تفسير نور، ج‏9، ص439) 🌱ب.۲. ... 🍃ج. تمام موارد فوق مبتنی بر این بود که متعلق »تذکرة» محذوف باشد؛ اما اگر کسی «للمقوین»‌ را هم مربوط به «متاعا» بداند و هم مربوط به «تذکرة»؛ آنگاه مقصود از «نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً ... لِلْمُقْوینَ» این می‌شود که: 🌱ج.۱. مقصود تذکر و هشدار دادن و آگاه کردن در تاریکی‌ها است؛ که در این صورت خداوند دارد به برخی از منافع آتش برای «مقوین: صحرانوردان» اشاره می‌کند؛ یکی اینکه در هنگام راه رفتن در تاریکی‌ها شما را متذکر به چاله‌ها و ... می‌کند و دیگر در هنگام اطراق کردن هم از آن برای پخت و پز و دور کردن حیوانات درنده و ... استفاده می‌کنید. 🌱ج.۲. ... @yekaye
. 2️⃣ «نَحْنُ جَعَلْناها ... مَتاعاً لِلْمُقْوینَ» در نکات ادبی به معانی متعددی که برای «مقوین» مطرح شده اشاره شد که از بین آنها در اقوال مفسران این معانی برای این آیه مطرح شده است: 🍃الف. مسافرین؛ آنگاه منظور از آن کسانی است که: 🌱الف.۱. در حال عبور از بیابان هستند و در زمین قواء (بیابان) اطراق کرده‌اند (ابن عباس و الضحاك و قتادة، به نقل از مجمع البيان، ج‏9، ص338 و ۳۳۵ ) 🌱الف.۲. معنای فوق استعاری است و شامل هر مسافری است که زاد و توشه‌ای ندارد. 🍃ب. معنای فوق استعاری است برای هر فردی که نیازمند و فقیر است. (تفسير القمي، ج‏2، ص349) 🍃ج. معنای فوق استعاری است و کنایه از گرسنگان است (ابن زید، به نقل از البحر المحيط، ج‏10، ص90 ) بویژه که تعبیر «أقوى فلان من زاده» در جایی به کار می‌رود که شخص دیگر غذایی برای خوردن نداشته باشد؛ گویی در «قواء» - ‌یعنی در زمینی بی‌آب و علف - گرفتار آمده است. (المجازات النبوية، ص377 ) 🍃د. به معنای کل مردم است اعم از مسافر یا حاضر؛ و این با توجه به این نکته است که کلمه «مقوی» از اضداد است؛ یعنی - چنانکه در نکات ادبی توضیح داده شد - هم بر شخص دارای مکنت و دارایی دلالت دارد و هم بر فرد نیازمند و فقیر (عكرمة و مجاهد، به نقل از مجمع البيان، ج‏9، ص338 ) و علی‌القاعده این نحوه استفاده باید از باب استعمال لفظ در بیش از یک معنا باشد 🍃ه. در نکات ادبی اشاره شد که یکی از معانی «مقوی» فروشنده‌ای است که چیزی را می‌فروشد. [اتفاقا تعبیر «تاع» با این معنا بسیار تناسب دارد و معلوم نیست چرا هیچیک از مفسران (در حدی که جستجو شد) بدین معنا برای آیه اشاره نکرده‌اند.] 🍃و. ... @yekaye
. 3️⃣ «نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوینَ» چرا متاع بودن آتش را فقط برای مقوین مطرح کرد؛‌در حالی که آتش برای همه انسانها مفید است؟ 🍃الف. کلمه «مقوی» چنانکه در نکات ادبی اشاره شد، از اضداد است یعنی هم برای قوی و هم برای ضعیف ((المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص1722) و لذا این تعبیر شامل هم اغنیاست و هم فقراء (عكرمة و مجاهد، به نقل از مجمع البيان، ج‏9، ص338). 🍃ب. از قواء است که به معنای کسانی است که در بیابان بی آب و علف فرود آمده‌اند؛ آنگاه بدین جهت است که در جایی که پر از ثمره و میوه باشد می‌توان بدون استفاده از آتش زندگی گذراند؛ اما در بیابان بی‌آب و علف است که اگر خوردنی‌ای پیدا شود حتما نیازمند آتش برای پختن و آماده کردن آن خوردنی برای خوردن است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص1721-1722) یا به تعبیر دیگر، نياز به آتش در بيابان، بارزتر از نياز به آن در محلّ مسكونى است. مسافر در بيابان، براى حفظ خود از سرما، پيدا كردن راه در شب و مقابله با خطر حيوانات وحشى، نياز به نور و حرارت و آتش دارد. (تفسير نور، ج‏9، ص439) 🍃ج. ... @yekaye
. 4️⃣ «نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوینَ» چرا ابتدا «تذکره» بودنش آتش ‌را گفت و بعد «متاع» بودنش را؛ و چه ارتباطی بین این دو است؟ 🍃الف. ابتدا ثمره اخروی آتش دنیا (که انسان را به یاد آتش آخرت می‌اندازد و موجب تذکر وی می‌شود) را بیان کرد که ثمره مهمتر است؛ سپس ثمره دنیوی آن را. (مفاتيح الغيب، ج‏29، ص423 ؛ البحر المحيط، ج‏10، ص90 ) 🍃ب. تذکره بودن آن است که خود آن چیز صرفا به عنوان آیینه و توجه‌دهنده ما به چیز دیگر عمل کند؛‌در حالی که متاع بودن هر چیز بهره‌ای است که مستقیما بر خود آن چیز مترتب می‌شود. آنگاه: 🌱ب.۱. چه‌بسا خداوند می‌خواهد برخلاف عادت ما که در مواجهه با هر چیزی (البته به استثنای آیینه) ابتدا «خود» آن شیء برایمان اهمیت می‌یابد، و در مرحله بعد است که متوجه جنبه مرآتیت (آیه و آیینه خداوند بودن) آن می‌شویم؛ می‌خواهد به ما یاد دهد که در هر چیزی ابتدا آن جنبه مرآتیتش را ببینیم؛ ‌سپس به خود آن شیء‌به عنوان یک مخلوق مستقل توجه کنیم. 🌱ب.۲. آتش نور دارد و نور ابتدا انسان را متوجه سایر امور می‌کند سپس انسان به خودنور توجه می‌کند؛ از این رو در مورد آتش هم ابتدا جنبه تذکری آن (که انسان را متوجه امور دیگر کند) ذکر شد سپس جنبه متاع بودنش. 🍃ج. ... @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1041) 📖 فسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظیمِ 📖 ترجمه 💢پس به [با] نام پروردگارت که عظیم است تسبیح گوی! [یا: نام ... را منزه بدان] سوره واقعه (56) آیه 74 1399/7/13 16 صفر 1442 @yekaye
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹فَسَبِّحْ قبلا بیان شد که ▪️در مورد ماده «سبح» برخی گفته‌اند این ماده در اصل بر دو معنا دلالت می‌کند: یکی از جنس عبادت، چنانکه به نماز مستحبی «سُبحه» می گویند و تسبیح هم منزه دانستن خداوند است از هر بدی‌ای؛ و دومی از جنس سعی و تلاش، چنانکه السَّبْح و السِّباحة به معنای غوطه‌ور شدن و شنا کردن در آب است. ▪️در مقابل دیگران خواسته‌اند این دو معنا را بهم برگردانند: ▫️برخی گفته‌اند اصل معنای این ماده، حرکت سریع در آب یا هواست (شنا کردن و شناور شدن) و به همین جهت، به حرکت ستارگان در آسمان، «سَبَحَ» گفته شده است: «كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ‏» (أنبياء/۳۳) و این تعبیر در مورد اسبانی که با سرعت و روان حرکت می‌کنند «وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً» (نازعات/۳) نیز گفته می‌شود؛ و در آیه «إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً» (مزمل/۷) هم منظور حرکت سریع در انجام کارهاست. بر این اساس، تسبیح که به معنای تنزیه خداوند متعال است، در اصل به معنای حرکت سریع در عبادت خداوند متعال بوده، و بر مطلق عبادات قولی و فعلی به کار رفته است. ▫️در طرف مقابل برخی گفته‌اند اصل این معنا «حرکت در مسیر حق بدون هرگونه انحراف» یا «بر حق بودنی کاملا منزه از هر نقطه ضعف» بوده، و در آن دو مفهوم «در مسیر حق بودن» و «از ضعفی دور بودن» در آن لحاظ شده است؛ و اینکه در مورد شنا و غوطه‌ور شدن یا حرکت اسبها یا کثرت اعمال انسان به کار می‌رود همگی مصادیقی از این باب است که متناسب با موضوع بحث بوده است؛ مثلا در معنای شنا کردن آن حرکتی است که نظم و سیر معنی دارد و از انحراف و .. دور است؛ و …؛ و تفاوت «سَبْح» و «تَسْبِيح» در این است که اولی فعل لازم است و بر جریان و تنزه طبیعی شیء دلالت می‌کند؛ اما دومی متعدی است و بر اینکه چیزی را در جریان قرار دهیم و او را تنزیه کنیم، می‌باشد. 🔖جلسه ۴۵۲ http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-7/ @yekaye
🔹ربِّكَ قبلا بیان شد که ▪️ماده‌های «ربب» ، «ربی» ، «ربو» ، و «ربأ» چنان به هم نزدیک است که در توضیح اصل ماده اینها بیان اهل لغت گاه بسیار به هم نزدیک می‌شود؛ و به تَبَعِ آن، اینکه کلمه «ربّ» و «تربیت» واقعا از دو اصل مستقلند یا هر دو از یک اصل‌اند محل اختلاف است. ▪️ابن فارس بر این باور است که ماده «ربب» در اصل بر سه معنا دلالت دارد، که این سه معنا نیز بسیار به هم نزدیکند و چه بسا بتوان آنها را به یک معنا برگرداند: ▫️یکی اصلاح شیء و قیام بر آن، که ربّ به معنای مالک و خالق و صاحب؛ و نیز به معنای اصلاح کننده چیزی (مصلحٌ للشیء) از همین اصل است؛ و «ربیبة» (وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتي‏ في‏ حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ؛ نساء/۲۳) و «رِبّی» (وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ؛ آل عمران/۱۴۶) نیز از همین اصل است. ▫️دوم ملازم چیزی بودن و اقامه بر آن است که با معنای اول بسیار نزدیک است، که در این معنا کلماتی «رَباب» برای ابرهای باران‌زا؛ و یا «رُبَّی» ‌برای گوسفندی که به خاطر شیرش دائما در خانه نگه داشته می‌شود گفته می‌شود. ▫️و سوم، ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر است، که این معنا نیز به دو معنای قبل نزدیک است. در این معناست کلماتی مانند «الرِّبابة» به معنای عهد، که به دو نفر که هم‌پیمان می‌شوند نیز «أَرِبَّة» گویند؛ ویا به آب فراوان از این جهت که یکجا جمع شدن «رَبَب» گویند همچنین به گله‌های گاو وحشی «رّبْرَب» گویند ظاهرا بدین جهت که با هم حرکت می‌کنند؛ ▫️وی با اینکه بین «ربب» با «ربو» و «ربی» فرق می‌گذارد اما محتمل می‌داند که «تربیة» از هریک از دو ماده «ربب» یا «ربی» باشد. ▪️اما راغب اصفهانی ظاهرا دو ماده «ربب» و «ربی» را به یک معنا برمی‌گرداند و در مقابل، ماده «ربو» را از این دو جدا می‌کند؛ چرا که وی اصلِ «ربّ» را برگرفته از «تربیة» می‌داند و بیان می‌کند که تربیت عبارت است از اینکه چیزی را از حالی به حالت دیگر درآوردن تا اینکه به حالت نهایی خود برشد، و سه فعل «رَبَّهُ» (ثلاثی مجرد از ربب) و «ربّاهُ» (باب تفعیل از «ربی») و «رَبَّبَهُ» (باب تفعیل از «ربب») را به یک معنا می‌شمرد؛ و از سوی دیگر «بحث مستقلی درباره ماده «ربو» باز کرده و کلماتی مانند «ربوة» و «ربا» را دلالت بر معنای زیادی و علو دارد جزء آن برمی‌شمرد. ▫️در نگاه راغب، کلمه «رَبّ» مصدری است که به نحو استعاری برای فاعل به کار می‌رود؛ و به صورت مطلق فقط در مورد خداوند متعال که متکفل مصلحت کل موجودات است به کار می‌رود: «بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ» (سبأ/۱۵) و بر این اساس، تعبیر «أرباب» در آیه «وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً» (آل عمران/۸۰) به معنای آلهه (خدایان) دانسته است. وی توضیح می‌دهد که این کلمه به صورت مضاف هم برای خداوند (رَبِّ الْعالَمِينَ، فاتحة/۱؛ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ، صافات/۱۲۶) و هم برای غیرخداوند (اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ،‏ يوسف/۴۲؛ ارْجِعْ إِلى‏ رَبِّكَ‏، يوسف/۵۰) به کار می‌رود. «ربّانیّ» هم منسوب به «ربّان» است (شبیه عطشان) و برخی هم گفته‌اند منسوب به «ربّ» است؛ یعنی کسی که علم را ربوبیت می‌کند (همچون حکیم») ویا اینکه خود را با علم تربیت می‌نماید (لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ، مائدة/۶۳؛ كُونُوا وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُون‏، آل عمران/۷۲) و برخی هم گفته‌اند منسوب به «ربّ» به معنای خداست؛ و ربانی به معنای شخص الهی می‌باشد، چنانکه از امیرالمومنین ع روایت شده «أَنَا رَبَّانِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ» و زیاد شدن نون در آن شبیه زیاد شدن در کلماتی مانند جسمانیّ است؛ و برخی هم گفته‌اند اصل آن سریانی است؛ و «رِبِّيّ» نیز همانند «رَبّانيّ» است. 👇ادامه مطلب👇 @yekaye
ادامه بحث از کلمه «رب» ▪️مرحوم مصطفوی نیز اگرچه معتقد است که در اشتقاق اکبر همه این ماده‌ها را به هم برمی‌گردند، اما به لحاظ معنایی بین سه حالت «ربب» و «ربو» و «ربأ» تفاوت می‌گذارد و بر این باور است که ماده «ربب» بر سوق دادن چیزی به سمت کمال و رفع نقایص آن دلالت دارد، و بدین جهت است که در خصوص اصلاح، انعام و تفضل، تدبیر، به تمام رساندن و … به کار می‌رود و مالکیت و صاحب بودن و سروری و زیادت و نمو و علو و … از لازمه‌های این معناست؛ و از نظر او، کلمه «رَبّ» هم برای دلالت بر مصدر و هم برای دلالت بر وصف به کار می‌رود (شبیه ضرب و صعب) و بر مبالغه در اتصاف و ثبوت ربوبیت دلالت دارد؛ ربّ کسی است که تربیت شأن اوست و این صفت در او همواره برقرار است؛ که البته تربیت هر چیزی به فراخور خودش است. وی همچون راغب اصفهانی بر این باور است که تربیت، نه از ماده «ربو» به معنای زیادت و نمو، بلکه از همین ماده «ربب» است و مطلب را این گونه توضیح می‌دهد این ماده وقتی به باب تفعیل می‌رود به خاطر تضاعف مکرر (که سه تا حرف ب پشت سر هم قرار می‌گیرد) تخفیف داده می‌شود و حرف باء آخر به صورت «ی» تسهیل می‌شود چنانکه در کلماتی مانند «تصدية» و «دسّاها» و «أمليت» چین حالتی رخ داده و اصل این کلمات «تصديد» و «دسّسها» و «أمللت» بوده است؛ و با این توضیحات واضح است که ایشان «رِبّی» را هم منسوب به «ربّ» می داند. ▪️برخی از اهل لغت، مبنایشان این است که به لحاظ اشتقاقی با نظر دقیق، کلمه دو حرف اصلی، و نه سه حرف دارد؛ و حرف سوم فقط رنگ و بوی خاصی به کلمه می‌دهد؛ اما حتی اگر به نحو کلی این سخن قابل قبول نباشد، ‌دست کم در جایی که حرف عله، همزه ویا تکرار یکی از دو حرف در کار است، چنین اشتقاقی بسیار محتمل به نظر می‌رسد و قرابت معناییِ ماده‌ها «ربب» ، «ربی» ، «ربو» ، و «ربأ» می‌تواند موید این مطلب باشد. 🔖جلسه ۹۲۶ http://yekaye.ir/an-nesa-4-1/ @yekaye
🔹الْعَظیمِ در آیه ۴۷ همین سوره بیان شد که ▪️ماده «عظم» در اصل بر بزرگی (کبر) و قوت دلالت می‌کند، و استخوان را هم به خاطر شدت و قوتش «عَظْم‏» گویند. و «الْعِظام» هم جمعِ «عَظْم‏» می‌باشد. به تعبیر دیگر، «عظیم» نقطه مقابل «حقیر» می‌باشد و در بدن حیوانات، استخوان را به خاطر این قوت و شدتش در مقایسه با گوشت «عَظْم‏» گفته‌اند و «عظیم» را هم از این جهت عظیم می‌گویند که فوق دیگران است و بر سایرین قدرت دارد. ▪️البته برخی بر این باورند که اصل این معنا از همین کلمه «عَظْم‏» (= استخوان) گرفته شده و تعبیر «عَظُمَ الشي‏ء» در اصل به معنای این بوده که «استخوانش بزرگ شد»، سپس در خصوص هر امر بزرگی به کار گرفته شده است. ▪️همچنین اگرچه در کلمه «عظمت» مفهوم «بزرگی» (کبیر) نهفته است؛ اما درجه و مرتبه «عظیم» قویتر و بالاتر از «کبیر» است؛ کبیر (بزرگ) ‌صرفا در مقابل صغیر (کوچک) است؛ اما در کلمه عظیم بهره‌مندی از یک مرتبه رفیع هم مد نظر است، که کسی که آن را ندارد نه‌تنها کوچک است بلکه حقیر است. 🔖جلسه http://yekaye.ir/al-waqiah-56-47/ @yekaye
🔹اسْمِ 🔸اگر مبنای کسانی که اشتقاق کبیر را دارند و اصل کلمات را از دو حرف می‌دانند بپذیریم (که عموما حروف والی – یعنی حروف «و» «ا» «ی»- و حرف همزه را جزء‌حروف اصلی حساب نمی‌آورند) کلماتی که از ماده‌های «سمو» (مثل «سماء»)، «وسم» (مثل «متوسمین»)، «سوم» (مثل «سیماهم» و «تسیمون») و «سمم» (مثل «سمّ» و «سموم») و «سئم» [یا: «‌سؤم»] (مثل «یسئمون») و «أسم» (مثل «أسامه») را باید کاملا مرتبط با هم معنا کرد و از این رو، در خصوص کلمه «إسم» هم باید ارتباطش با همه اینها را لحاظ کرد [که در میان اینها، فقط آخرین مورد است که در قرآن هیچ مصداقی ندارد؛‌مگر اینکه «إسم» را از همین ماده بدانیم؛ که کسی یافت نشد که بدین سخن قائل شده باشد]. ‌▪️اما بر اساس مبنای رایج که سه حرف را محور ماده اصلی قرار می‌دهد در باب اینکه «إسم» مشتق از کدام ماده است عموم اهل لغت (مثلا: معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص99 ؛مفردات ألفاظ القرآن، ص428 ؛ المحيط في اللغة، ج‏8، ص407 ؛ المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم؛ 1068) بر این باورند که همزه ابتدایی «اسم» همزه وصل است و اصل این کلمه مشتق از ماده «سمو» است؛ ▪️فقط در این میان مرحوم مصطفوی در عین اینکه قبول دارد همزه ابتدایی «اسم» همزه وصل و برای تسهیل تلفظ است، بر این باور است که اصل «اسم» از کلمه «شما» در زبانهای آرامی و عبری وارد زبان عربی شده و ربطی به ماده «سمو» ندارد؛ و وقتی معرب شده حرف «ی» در انتهایش افزوده شده و شاهد این مدعا را این دانسته که کلمه «إسم» در زبان عربی ‌به صورتهای «سِم» و «سُم» و «سَم» و «أُسْم» هم بیان شده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏5، ص220 و ص225 ) ▫️[چیزی که موضع ایشان را تضعیف می‌کند این است که ایشان خود «سمو» را هم از «شیما»ی آرامی می‌دانند و این شباهت «شیما» و «شما» کاملا می‌تواند شبیه شباهت «سمو» و «اسم» در عربی باشد؛‌ و شاهد ایشان هم برای مدعتیشان شاهد چندان قوی‌ای نیست.] ▪️و البته در میان قدمای اهل کوفه بوده‌اند کسانی که اصل آن را از ماده «وسم» می‌دانستند؛ ‌اما این دیدگاه بشدت مورد نقد و طرد واقع شده است بدین بیان که اگر از این ماده بود باید اسم مصغر آن «وُسَيْمٌ» گفته می‌شد، نه «سُمَيّ»؛ و جمع آن به صورت «أَوْسَام» می‌آمد، نه «اسماء» (که از این جهت شبیه «قِنْو» و «أَقْناء» است) و «اسامی»؛ و نامیدن یک نفر را با تعبیر « وَسَمْتُهُ» بیان می‌کردیم نه «أَسْمَيْتُهُ» (الصحاح، ج‏6، ص2383 ؛ المصباح المنير، ج‏1، ص290 ؛ تهذيب اللغة، ج‏13، ص79 ؛ مجمع البحرين، ج‏1، ص230 ). ▫️در 40 عنوان کتاب لغتی که در نرم‌افزارهای نور موجود است هیچیک بحث «اسم» را ذیل ماده «وسم» نیاورده‌اند و فقط یک مورد بود که ممکن است چنین برداشتی شود و آن هم کتاب ابن درید (م۳۲۱) است (جمهرة اللغة، ج‏2، ص1074 ) که به نظر می‌رسد سخن وی نیز از این باب است که دو حرف «س» و «م» را محور قرار داده و تمام مشتقات فوق را یک جا مورد بحث قرار داده، اگرچه در عنوان‌گذاری‌های متاخر این کتاب کلمه «اسم» ذیل «وسم» قرار گرفته است؛ در حالی که اگر این عنوان‌بندی‌ها و پاراگراف‌بندیهایی که توسط متاخرین روی کتاب انجام شده برداشته شود چنین برداشتی رخ نخواهد داد. (بویژه اگر اشتقاق کبیر را مبنا قرار دهیم بعید نیست سخن منسوب به کوفیان هم برقرار کردن نسبت بین «وسم» و «اسم» بوده باشد نه لزوما این را ذیل آن بردن.) ▪️درباره معنای اصلی ماده «سمو» گفته‌اند دلالت دارد بر علو (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص98 ) و به تعبیر دیگر، دلالت دارد بر رفعت چیزی و شاخص و کاملا آشکار بودنش و علو آن نسبت بدانچه تحت آن است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم؛ 1067) و از آنجا که «سماءِ» هر چیزی، به بالای آن گفته می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص427) برخی معتقدند که اصل ماده «سمو» هر آن چیزی است که رفعتی یافته و فوق چیز دیگر و محیط بر آن باشد؛ و از آنجا که در زبانهای آرامی و عبری و سریانی کلمه «شماء» به همین معنای «سماء» به کار رفته اجتمال دارد که این لفظ با همین معنا از آن زبانهای به زبان عربی وارد شده باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏5، ص219-220) 👇ادامه مطلب👇 @yekaye