☀️۱۲) از علقمه و اسود نقل شده است:
هنگامی که ابوایوب انصاری از صفّین بازمی گشت، به دیدارش رفتیم و گفتیم:
ای ابا ایّوب! خدای تعالی تو را گرامی داشت که محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به خانهات قدم نهاد و ناقهاش کنار خانه تو به زمین نشست و این همه به سبب موقعیت ویژه تو بود و دیگران از این منزلت بینصیب ماندند. حالا چه شده است که شمشیرت روی شانه خود گذاشتهای و با گویندگان «لا اله الا الله» میجنگی؟!
ابو ایوب در پاسخ به این ضربالمثل متمسّک شد که: «انّ الرائد لا یکذب اهله: راهنمای کاروان به اهل آن دروغ نمیگوید.»
سپس ادامه داد:
همانا رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ما دستور داد که همراه با علی ع با سه گروه بجنگیم: با ناکثان و قاسطان و مارقان. با ناکثان که همان اصحاب جمل و طلحه و زبیر بودند نبرد کردیم؛ و با قاسطان هم که اکنون از مبارزه با آنان برگشتیم، یعنی معاویه و عمرو عاص؛ و اما مارقان؛ آنانند که در راهها، در نخلستانها، و در نهروانها [کنار نهرها] هستند؛ و به خدا سوگند که نمیدانم آنان کجایند؛ اما ان شاء الله با آنان نیز مبارزه خواهیم کرد.
ابوایوب ادامه داد: من شنیدم که رسول الله ص به عمار میفرمود:
ای عمار! همانا جماعتی تجاوزگر تو را خواهند کشت در حالی که تو آن موقع همراه حق هستی و حق با توست.
ای عمار! اگر دیدی علی ع به یک وادی رفت و مردم به وادی دیگری رفتند تو با علی ع برو؛ که او هرگز تو را به گمراهی نمی کشاند و هرگز از هدایت بیرونت نبرد.
ای عمار! کسی که شمشیری حمایل کند که با آن علی ع را علیه دشمنش یاری کند خداوند در روز قیامت برایش گردنبندهایی از مروارید حمایل کند؛ و کسی که شمشیری حمایل کند که با آن دشمن علی ع را علیه او یاری کند خداوند در روز قیامت برایش گردنبندهایی از آتش حمایل کند.
گفتیم: فلانی! بس است؛ بس است!
📚تاريخ بغداد، ج15، ص243؛
📚تاريخ دمشق (لابن عساكر)، ج42، ص472؛
📚بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۲۹۲
أَخْبَرَنِي الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللهِ الْمُقْرِئُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْمَطِيرِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْمُؤَدِّبُ، بِسُرَّ مَنْ رَأَى، قَالَ: حَدَّثَنَا الْمُعَلَّى بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، بِبَغْدَادَ، قَالَ: حَدَّثَنَا شَرِيكٌ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ مِهْرَانَ الأَعْمَشُ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ، عَنْ عَلْقَمَةَ وَالأَسْوَدِ، قَالا:
أَتَيْنَا أَبَا أَيُّوبَ الأَنْصَارِيَّ عِنْدَ مُنْصَرَفِهِ مِنْ صِفِّينَ، فَقُلْنَا لَهُ: يَا أَبَا أَيُّوبَ، إِنَّ اللَّهَ أَكْرَمَكَ بِنُزُولِ مُحَمَّدٍ ص وَبِمَجِيءِ نَاقَتِهِ تَفَضُّلا مِنَ اللهِ وَإِكْرَامًا لَكَ، حَتَّى أَنَاخَتْ بِبَابِكَ دُونَ النَّاسِ، ثُمَّ جِئْتَ بِسَيْفِكَ عَلَى عَاتِقِكَ تَضْرِبُ بِهِ أَهْلَ لا إِلَهَ إِلا اللهُ؟
فَقَالَ: يَا هَذَا، إِنَّ الرَّائِدَ لا يَكْذِبُ أَهْلَهُ، وَإِنَّ رَسُولَ اللهِ ص أَمَرَنَا بِقِتَالِ ثَلاثَةٍ مَعَ عَلِيٍّ: بِقِتَالِ النَّاكِثِينَ، وَالْقَاسِطِينَ، وَالْمَارِقِينَ، فَأَمَّا النَّاكِثُونَ: فَقَدْ قَاتَلْنَاهُمْ أَهْلَ الْجَمَلِ طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ، وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ: فَهَذَا مُنْصَرَفُنَا مِنْ عِنْدِهِمْ، يَعْنِي: مُعَاوِيَةَ وَعَمْرًا، وَأَمَّا الْمَارِقُونَ: فَهُمْ أَهْلُ الطَّرْفَاوَاتِ، وَأَهْلُ السُّعَيْفَاتِ، وَأَهْلُ النُّخَيْلاتِ، وَأَهْلُ النَّهْرَوَانَاتِ، وَاللهُ مَا أَدْرِي أَيْنَ هُمْ، وَلَكِنْ لا بُدَّ مِنْ قِتَالِهِمْ إِنْ شَاءَ اللهُ.
قَالَ: وَسَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ ص يَقُولُ لِعَمَّارٍ: يَا عَمَّارُ، تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ وَأَنْتَ إِذْ ذَاكَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَكَ،
يَا عَمَّارَ بْنَ يَاسِرٍ، إِنْ رَأَيْتَ عَلِيًّا قَدْ سَلَكَ وَادِيًا وَسَلَكَ النَّاسُ وَادِيًا غَيْرَهُ فَاسْلُكْ مَعَ عَلِيٍّ، فَإِنَّهُ لَنْ يُدْلِيَكَ فِي رَدًى، وَلَنْ يُخْرِجَكَ مِنْ هُدًى،
يَا عَمَّارُ، مَنْ تَقَلَّدَ سَيْفًا أَعَانَ بِهِ عَلِيًّا عَلَى عَدُوِّهِ قَلَّدَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِشَاحَيْنِ مِنْ دُرٍّ، وَمَنْ تَقَلَّدَ سَيْفًا أَعَانَ بِهِ عَدُوَّ عَلِيٍّ عَلَيْهِ قَلَّدَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِشَاحَيْنِ مِنْ نَارٍ.
قُلْنَا: يَا هَذَا، حَسْبُكَ رَحِمَكَ اللهُ، حَسْبُكَ رَحِمَكَ اللهُ.
از خود عمار در شمارههای ۱۹ و ۲۰ روایاتی خواهد آمد.
@yekaye
☀️۱۳) از ابوسعید خدری نقل شده است که رسول خدا به ما دستور داد تا با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگیم.
سؤال کردیم: ای رسول خدا! به ما دستور دادی که با اینها بجنگیم، در رکاب چه کسی باشیم؟
فرمود: در رکاب علی بن ابیطالب باشید، که عمار نیز در رکاب او شهید خواهد شد.
📚تاريخ دمشق (لابن عساكر)، ج42، ص471؛
📚البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۰۵؛
📚أسد الغابة، ج4، ص107
أخبرنا أبو سعد إسماعيل بن أبي صالح وأبو منصور أحمد بن علي بن محمد قالا أنا أحمد بن علي بن عبد الله أنا محمد بن عبد الله الحافظ أنا أبو جعفر محمد بن علي بن دحيم الشيباني نا الحسن بن الحكم الحبري نا إسماعيل بن أبان نا إسحاق بن إبراهيم الأزدي عن أبي هارون العبدي عن أبي سعيد الخدري قال:
أَمَرَنَا رَسُولُ اللهِ ص بِقِتَالِ النَّاكِثِينَ وَالْقَاسِطِينَ وَالْمَارِقِينَ،
فَقُلْنَا: يَا رَسُولَ اللهِ ص أَمَرْتَنَا بِقِتَالِ هَؤُلاءِ فَمَعْ مَنْ؟
فَقَالَ: مَعَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، مَعَهُ يُقْتَلُ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ.
@yekaye
☀️۱۴) از ابن ابیلیلی نقل شده است که
من در صفین بودم، مردی را سواره دیدم که صورت خود را با عمامه اش پوشانده بود؛ اما ریشش از زیر عمامه بیرون آمده بود، دیدم که او بشدت میجنگند و از چپ و راست به مردم حمله میکند.
گفتم: ای شیخ! از چپ و راست با مردم میجنگی؟
عمامه اش را کنار زد و سپس گفت: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که میگفت: در رکاب علی بجنگ و بجنگ.
و من خزیمة بن ثابت انصاری هستم.
📚موضح اوهام الجمع والتفریق (خطیب بغدادی)، ج۱، ص۲۶۵
اَخْبَرَنِی الْحَسَنُ بْنُ عَلِی الْجَوْهَرِی، اَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُظَفَّرِ، اَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ الْوَاسِطِی، حَدَّثَنَا ابوسَعِیدٍ عَبْدُ الرَّحَمْنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ الْحَارِثِی، حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ حَمَّادٍ الْقَنَّادُ، حَدَّثَنَا اَسْبَاطُ بْنُ نَصْرٍ، عَنِ السُّدِّی، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ ابیلَیْلَی، قَالَ:
کُنْتُ بِصِفِّینَ، فَرَاَیْتُ رَجُلا رَاکِبًا مُلْتَثِمًا، قَدْ اَخْرَجَ لِحْیَتَهُ مِنْ تَحْتِ عِمَامَتِهِ، فَرَاَیْتُهُ یُقَاتِلُ النَّاسَ قِتَالا شَدِیدًا یَمِینًا، وَشِمَالا، فَقُلْتُ: یَا شَیْخُ، تُقَاتِلُ النَّاسَ یَمِینًا، وَشِمَالا؟
فَحَسَرَ عَنْ عِمَامَتِهِ، ثُمّ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) یَقُولُ: قَاتِلْ مَعَ عَلِی، وَقَاتِلْ. وَاَنَا خُزَیْمَةُ بْنُ ثَابِتٍ الاَنْصَارِی.
قَالَ الْخَطِيبُ: وَلَيْسَ فِي الصَّحَابَةِ مَنِ اسْمُهُ خُزَيْمَةُ وَاسْمُ أَبِيهِ ثَابِتٌ سِوَى ذِي الشَّهَادَتَيْنِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ.
@yekaye
☀️۱۵) الف. از ابن مسعود روایت شده است:
همانا رسول الله ص به جنگیدن با ناکثین و قاسطین و مارقین دستور داد.
📚المعجم الكبير للطبراني، ج10، ص91؛
📚المسند (للشاشي)، ج1، ص342 ؛
📚العلل الواردة في الأحاديث النبوية (الدارقطني)، ج5، ص148
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هِشَامٍ الْمُسْتَمْلِي، ثنا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ صَالِحٍ، ثنا عَائِذُ بْنُ حَبِيبٍ، ثنا بُكَيْرُ بْنُ رَبِيعَةَ، ثنا يَزِيدُ بْنُ قَيْسٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ عَلْقَمَةَ، عَنْ عَبْدِ اللهِ [بن مسعود] قَالَ:
«أَمَرَ رَسُولُ اللهِ ص بِقِتَالِ النَّاكِثِينَ وَالْقَاسِطِينَ وَالْمَارِقِينَ»
☀️ب. از ابن مسعود روایت شده است:
رسول الله ص به منزل ام سلمه رفت و علی ع به سراغ ایشان رفت.
رسول الله ص فرمود: ای ام سلمه! به خدا سوگند که این کسی است که بعد از من با ناکثین و قاسطین و مارقین خواهد جنگید.
📚تاريخ دمشق (لابن عساكر)، ج42، ص470؛
📚البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۰۵
أخبرنا أبو سعد إسماعيل بن أحمد بن عبد الملك وأبو نصر أحمد بن علي بن محمد قالا أنا أبو بكر بن خلف أنا الحاكم أبو عبد الله نا الإمام أبو بكر أحمد بن إسحاق الفقيه أنا الحسن بن علي نا زكريا بن يحيى الحرار المقرئ نا إسماعيل بن عباد المقرئ نا شريك عن منصور عن إبراهيم عن علقمة عن عبد الله قال:
خرج رسول الله (ص) فأتى منزل أم سلمة فجاء علي.
فقال رسول الله (ص):
يا أم سلمة هذا والله قاتل القاسطين والناكثين والمارقين بعدي.
@yekaye
☀️۱۶) ابن مسعود روایت کرده است:
یکبار پیامبر اکرم ص از منزل [همسرش] زینب بنت جحش بیرون آمد و به خانه [همسر دیگرش] ام سلمه رفت که آن روز نوبت وی بود که پیامبر به خانهاش برود.
اندکی نگذشته بود که علی ع آمد و آهسته در زد.
پیامبر ص صدای در را شنید اما ام سلمه متوجه نشد.
رسول الله ص به ام سلمه فرمود: بلند شو و در را باز کن.
وی گفت: یا رسول الله! این چه کسی است که به خاطر قدومش باید در باز شود؟! آیا با همین بازوان برهنه به استقبالش بروم در حالی که دیروز آیهای در کتاب الله نازل شده بود [درباره اینکه زنان پیامبر از پس پرده با مردان سخن بگویند]؟!
رسول الله به حالتی که به نظر میرسید عصبانی شده فرمود: اطاعت از رسول الله اطاعت از خداست؛ و کسی که رسول الله را عصیان کند خدا را عصیان کرده است! همانا پشت در کسی ایستاده که نه سبکسر است و نه بیحیا؛ خدا و رسولش را دوست دارد و تا اهل منزل آماده نباشند پا داخل نگذارد.
ام سلمه میگوید: پس بلند شدم و در حالی که خرامان راه میرفتم میگفتم: به به! خوش به حال کسی که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند.
پس در را باز کردم که وی در را گرفت [با دستش مانع باز شدن کامل در شد] تا وقتی که دیگر صدایی نشنید و متوجه شد که من در حجابم اجازه ورود گرفت و وارد شد.
رسول الله ص فرمود: ام سلمه! آیا او را میشناسی؟!
گفتم: بله یا رسول الله! این علی بن ابیطالب است.
فرمود: درست گفتی! او مردی است که دوستم دارم؛ گوشتش از گوشت من و خونش از خون من است و او حافظ خانه من است؛ بشنو و شهادت بده که او بعد از من با ناکثین و قاسطین و مارقین خواهد جنگید و اوست که وصیتهای مرا عمل خواهد کرد؛ پس بشنو و شهادت بده و به خدا سوگند که اوست که سنت مرا احیا میکند. پس بشنو و شهادت بده که اگر بندهای هزار سال بعد از هزار سال و هزار سال بین رکن و مقام خدا را عبادت کند سپس در حالی که علی بن ابی طالب و عترت مرا مبغوض میدارد خداوند را ملاقات کند خداوند او را به صورت در آتش جهنم بیفکند.
📚تاريخ دمشق (لابن عساكر)، ج42، ص470-471
أنبانا أبو بكر محمد بن عبيد الله بن نصر بن الزاغوني أنا أبو الحسن بن الحسين بن علي بن أيوب أنا أبو علي الحسن بن أحمد بن إبراهيم بن شاذان أنا أبو بكر أحمد بن كامل بن خلف بن شجرة نا القاسم بن العباس المعسري زكريا بن يحيى الحرار المقرئ نا إسماعيل بن عباد نا شريك عن منصور عن إبراهيم عن علقمة عن عبد الله قال:
خرج رسول الله (ص) من بيت زينب بنت جحش وأتى بيت أم سلمة فكان يومها من رسول الله (ص) فلم يلبث أن جاء علي فدق الباب دقا خفيفا فانتبه النبي (ص) للدق وأنكرته أم سلمة فقال رسول الله (ص): قومي فافتحي له!
قالت: يا رسول الله من هذا الذي من خطره ما يفتح له الباب أتلقاه بمعاصمي وقد نزلت في اية من كتاب الله بالأمس؟
فقال لها كهيئة المغضب إن طاعة الرسول طاعة الله ومن عصى رسول الله (ص) فقد عصى الله إن بالباب رجلا ليس بعرق ولا علق [لیس بِنَزِقٍ وَ لَا خَرِق] یحب الله ورسوله لم يكن ليدخل حتى ينقط الوطئ.
قال فقمت وأنا أختال في مشيتي وأنا أقول بخ بخ من ذا الذي يحب الله ورسوله وبحبه الله ورسوله.
ففتحت الباب فأخذ بعضادتي الباب حتى إذا لم يسمع حسا ولا حركة وصرت في خدري، استأذن فدخل.
فقال رسول الله (ص): يا أم سلمة أتعرفونه؟
قالت نعم يا رسول الله هذا علي بن أبي طالب.
قال صدقتت سيد أحبه لحمه من لحمي ودمه من دمي وهو عيبة بيتي اسمعي واشهدي وهو قاتل الناكثين والقاسطين والمارقين من بعدي فاسمعي وأشهدي وهو قاضي عداتي فاسمعي واشهدي وهو والله يحيي سنتي فاسمعي واشهدي لو أن عبدا عبد الله ألف عام بعد ألف عام وألف عام بين الركن والمقام ثم لقي الله مبغضا لعلي بن أبي طالب وعترتي أكبه الله على منخريه يوم القيامة في نار جهنم.
📚این واقعه در کتب شیعه در كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج1، ص91-92 و بحار الأنوار، ج39، ص267-268 با اندک تفاوتهایی در عبارات آمده است.
و شبیه این مضمون را ابن عباس هم روایت کرده که در ادامه خواهد آمد.
@yekaye
☀️۱۷) اعمش از سعید بن جبیر نقل کرده است که:
یکبار ما نزد ابن عباس در کنار زمزم در مکه بودیم که مردی شامی آمد و به ابن عباس گفت که وی در میان کسانی زندگی میکرده که حضرت علی ع را لعن کرده و از او تبری میجویند؛ و برای تحقیق درباره حضرت علی ع آمده و اینکه چرا او با مسلمانان جنگید و خون مسلمانان را بر زمین ریخت؟! ابنعباس در فرازی از گفتگویش با وی گفت:
و به تو خبر میدهم که یکبار رسول الله ص در منزل امسلمه بود که علی ع آمد و میخواست سراغ پیامبر ص برود و خیلی آهسته در زد. پیامبر ص صدای در او را شنید [اما ام سلمه متوجه نشد] و به ام سلمه فرمود: بلند شو و در را باز کن.
وی گفت: یا رسول الله! این چه کسی است که به خاطر قدومش باید من با این زیباییها و زیورهایی که دارم [یعنی بدون حجاب] به استقبالش بروم؟
در حالی که دیروز آیهای در کتاب الله نازل شده بود [درباره اینکه زنان پیامبر از پس پرده با مردان سخن بگویند؛احراب/۵۳]؟!
رسول الله فرمود: اطاعت از من اطاعت از خداوند عز و جل است، چنانکه خداوند فرمود: «و کسی که از رسول اطاعت کرد پس قطعا از خداوند اطاعت کرده است» (نساء/۸۰)؛ ام سلمه! بلند شو! همانا پشت در کسی ایستاده که نه سبکسر است و نه بیحیا و نه اهل عجله در کار خویش؛ خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند. ام سلمه! اگر در را بر او باز کنی او تا اهل منزل آماده نباشند پا داخل نگذارد.
و همین طور هم شد. وی تا ام سلمه از پشت در کنار نرفت و حجاب نکرد وارد نشد؛ پس چون احساس کرد که اکنون کسی پشت در نیست به آرامی در را هل داد و وارد شد و به پیامبر ص سلام کرد و ایشان جواب سلام وی را داد و فرمود: ام سلمه! این را میشناسی؟!
گفت: بله یا رسول الله! این علی بن ابیطالب است.
رسول الله ص فرمود: درست گفتی! او علی است؛ کسی که گوشتش با گوشت من و خونش با خون درآمیخته است و نسبت او به من همچون نسبت هارون به موسی است جز اینکه بعد از من پیامبری نیست. ام سلمه! این علی آقایی بزرگوار و قبله آمال مسلمانان و امیر مومنان است؛ او محل اسرار و علم من و همان دری است که بدان پناه برند؛ او وصی من بر اهل بیتم و خوبان امتم است؛ او برادر من در دنیا و آخرت و همراه من در آن جایگاه نورانی رفیع است؛ ام سلمه! شهادت بده که او با ناکثین و قاسطین و مارقین خواهد جنگید.
ابن عباس ادامه داد: و این جنگ او برای رضای خدا بود؛ و در آن صلاح امت و خشم اهل ضلالت است.
📚المحاسن والمساوئ (بیهقی، م۳۲۰)، ص19؛
📚سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، (عصامی، م۱۱۱۱)، ج3، ص۱۰-12
سند و متن روایت در:
https://eitaa.com/yekaye/9638
✅روایت اعمش از این واقعه با تفاوتهای مختصری در عبارات و با اسناد مختلف در منابع شیعه نیز آمده است؛
از جمله در:
📚 المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام (طبری م۳۲۶)، ص295؛
📚 شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام (ابن حیون م۳6۳)، ج2، ص197-201؛
📚التحصين لأسرار ما زاد من كتاب اليقين، ص564-566؛
📚اليقين باختصاص مولانا علي عليه السلام بإمرة المؤمنين (ابن طاووس)، ص331-334
@yekaye
سند و متن روایت ۱۷
أبو عثمان قاضي الري عن الأعمش عن سعيد بن جبير قال: كان عبد الله بن عباس بمكة يحدث على شفير زمزم ونحن عنده، فلما قضى حديثه قام إليه رجل أبو عثمان قاضي الري عن الأعمش عن سعيد بن جبير قال:
كان عبد الله بن عباس بمكة يحدث على شفير زمزم ونحن عنده، فلما قضى حديثه قام إليه رجل فقال: يا ابن عباس! إني امرؤ من أهل الشام من أهل حمص، إنهم يتبرأون من علي بن أبي طالب، رضوان الله عليه، ويلعنونه!
فقال ابن عباس: ... ؛ وإني أخبرك أن رسول الله، ص، كان عند أم سلمة بنت أبي أمية إذ أقبل عليّ عليه السلام، يريد الدخول على النبي ص، فنقر نقراً خفياً. فعرف رسول الله ص نقره، فقال: يا أم سلمة قومي فافتحي الباب.
فقالت: يا رسول الله من هذا الذي يبلغ خطره أن استقبله بمحاسني ومعاصمي؟
فقال: يا أم سلمة إن طاعتي طاعة الله جل وعز، قال: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» قومي يا أم سلمة فإن بالباب رجلاً ليس بالخرق ولا النزق ولا بالعجل في أمره يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله، يا أم سلمة إنه إن تفتحي الباب له فلن يدخل حتى يخفى عليه الوطء.
فلم يدخل حتى غابت عنه وخفي عليه الوطء، فلما لم يحس لها حركة دفع الباب ودخل فسلم على النبي، ص، فردّ عليه السلام وقال: يا أم سلمة هل تعرفين هذا؟
قالت: نعم هذا علي بن أبي طالب.
فقال رسول الله صنعم هذا علي سيط لحمه بلحمي ودمه بدمي وهو مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي؛ يا أم سلمة، هذا علي سيد مبجَّل مؤمَّل المسلمين وأمير المؤمنين وموضع سرّي وعلمي وبابي الذي أُوِيَ إليه، وهو الوصيّ على أهل بيتي وعلى الأخيار من أمتي، وهو أخي في الدنيا والآخرة وهو معي في السّناء الأعلى، اشهدي يا أم سلمة أن علياً يقاتل الناكثين والقاسطين والمارقين. قال ابن عباس: وقتلهم لله رضىً وللأمة صلاحٌ ولأهل الضلالة سخط.
📚المحاسن والمساوئ (بیهقی، م۳۲۰)، ص19؛
📚سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، (عصامی، م۱۱۱۱)، ج3، ص۱۰-12
✅روایت اعمش از این واقعه با تفاوتهای مختصری در عبارات و با اسناد مختلف در منابع شیعه نیز آمده است؛ از جمله در:
📚 المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام (طبری م۳۲۶)، ص295؛
📚 شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام (ابن حیون م۳6۳)، ج2، ص197-201؛
📚التحصين لأسرار ما زاد من كتاب اليقين، ص564-566؛
📚اليقين باختصاص مولانا علي عليه السلام بإمرة المؤمنين (ابن طاووس)، ص331-334
@yekaye
۱۸) در منابع شیعه از قول امام صادق ع حکایتی از ام سلمه آمده که بسیار به حکایت فوق نزدیک است؛ و احتمال دارد همان باشد.
آن حکایت چنین است:
به ام سلمه همسر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گزارش دادند كه يكى از كسان او اشکالاتی به حضرت على عليه السّلام میگیرد و در مورد ایشان بیادبی میکند.
ام سلمه او را خواست و گفت: فرزندم! به من گفتهاند كه تو به حضرت على عليه السّلام اشکال میگیری و به او دشنام مىدهى!
گفت: آرى مادر جان.
گفت: مادر به عزایت بنشیند! بنشین تا حدیثی را كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيدم، برایت بگويم آنگاه هرکار خواستی بکن!
ما زنان پيامبر ص بوديم [پیامبر هر شبانه روز نزد یکی از ما میآمد] و این واقعه مربوط به شب و روزی است که پیامبر ص در خانه من بود. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درحالىكه دستى در دست على عليه السّلام و دستى بر شانه او داشت، بر من وارد شد و فرمود: ام سلمه! لطفا از اتاق بیرون برو و ما را تنها بگذار. من خارج شدم و آنان آرام به گفتگو پرداختند به طوری که صداى آنان مىآمد، اما نمیفهمیدم چه میگویند. نزديك ظهر بود كه پشت در رفتم و گفتم: اى پيامبر خدا! اجازه مىدهى وارد شوم؟
فرمود: نه.
من رنگ از رخسارم پرید که مبادا از من ناراحت شده ویا آيهاى درباره من فرود آمده باشد.
پس از اندكى بار دوم اجازه ورود خواستم. باز فرمود: نه.
دلهرهام بيشتر شد و بعد از مدتی براى بار سوم رخصت خواستم.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ام سلمه! بفرما.
آنگاه كه به درون رفتم و دیدم که على عليه السّلام روبروى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دوزانو نشسته بود و مىگفت: اى پيامبر خدا پدر و مادرم فدايت باد. اگر چنين يا چنان شود، چه دستوری میدهید؟
فرمود: دستور میدهم که صبر کنی!
على تكرار كرد. پيامبر دوباره فرمود: صبر کن!
دفعه سوم كه على عليه السّلام تكرار كرد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى على، اى برادرم، هرگاه چنين كنند شمشير از غلاف درآور و بر شانه گذار و بىپروا پيش رو و ضربه بزن تا اينكه به من برسی در حالی که خون آنان از شمشيرت میچكد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنگاه رو به من کرد و فرمود: اى ام سلمه چرا چنین گرفته و ناراحتى؟
گفتم: یا رسول الله! چون مرا رد کردید و برگشت دادید.
فرمود: من تو را برنگرداندم بهخاطر اينكه از تو ناراحت بوده باشم؛ که همانا تو در چشم خدا و پيامبرش شايستهاى. لیکن زمانی میخواستی وارد شوی که جبرييل سمت راست من بود و على ع سمت چپ من، و جبرييل از رخدادهاى پس از وفات من مىگفت و از من مىخواست آنها را براى على ع بازگويم.
اى ام سلمه! بشنو و شهادت بده كه این على بن ابى طالب ع برادر من در دنیا و آخرت است.
اى ام سلمه! بشنو و شهادت بده كه این على بن ابى طالب ع وزیر من در دنیا و وزیر من در آخرت است.
اى ام سلمه! بشنو و شهادت بده كه این على بن ابى طالب ع پرچمدار من در دنیا و حمل کننده پرچم من فردا در روز قیامت است.
اى ام سلمه! بشنو و شهادت بده كه این على بن ابى طالب ع وصىّ و خليفۀ من پس از من مىباشد و بعد از من وعدههايم را عملى نموده و [مخالفين را در روز قيامت] از اطراف حوض دور خواهد كرد.
اى ام سلمه! بشنو و شهادت بده كه این على بن ابى طالب ع سيّد مسلمانان و امام متّقين و پيشواى پيشانى سفيدان خوشسیما است، او به هلاکت رساننده ناكثين و قاسطين و مارقين است.
عرض كردم: اى رسول خدا ناكثين [بيعتشكنان] چه كسانند؟
فرمود: کسانی كه در مدينه با او بيعت کنند و در بصره بيعت او را بشکنند
گفتم: قاسطين [ستمگران] كيانند؟
فرمود: معاويه و ياران او از اهل شام.
گفتم: مارقين [از دین خارجشوندگان] چه كسانند؟
فرمود: اصحاب نهروان!
آن شخص به ام سلمه گفت: گرهی را از من گشودی خداوند گره از کارت بگشاید. به خدا سوگند دیگر تا ابد علی ع را دشنام نخواهم داد.
📚الأمالي( للصدوق)، ص380-381؛
📚معاني الأخبار، ص204
@yekaye
سند و متن روایت در:
https://eitaa.com/yekaye/9640
سند و متن روایت ۱۸
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ:
بَلَغَ أُمَّ سَلَمَةَ زَوْجَةَ النَّبِيِّ ص أَنَّ مَوْلًى لَهَا يَتَنَقَّصُ [يَنْتَقِصُ] عَلِيّاً ع وَ يَتَنَاوَلُهُ.
فَأَرْسَلَتْ إِلَيْهِ فَلَمَّا أَنْ صَارَ إِلَيْهَا قَالَتْ لَهُ يَا بُنَيَّ بَلَغَنِي أَنَّكَ تَتَنَقَّصُ [تَنْتَقِصُ] عَلِيّاً وَ تَتَنَاوَلُهُ؟
قَالَ لَهَا نَعَمْ يَا أُمَّاهْ!
قَالَتِ اقْعُدْ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ حَتَّى أُحَدِّثَكَ بِحَدِيثٍ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ ص ثُمَّ اخْتَرْ لِنَفْسِكَ. إِنَّا كُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللهِ ص تِسْعَ نِسْوَةٍ وَ كَانَتْ لَيْلَتِي وَ يَوْمِي مِنْ رَسُولِ اللهِ ص فَدَخَلَ النَّبِيُّ ص وَ هُوَ مُتَهَلِّلٌ أَصَابِعَهُ فِي أَصَابِعِ عَلِيٍّ وَاضِعاً يَدَهُ عَلَيْهِ فَقَالَ: يَا أُمَّ سَلَمَةَ اخْرُجِي مِنَ الْبَيْتِ وَ أَخْلِيهِ لَنَا. فَخَرَجْتُ وَ أَقْبَلَا يَتَنَاجَيَانِ أَسْمَعُ الْكَلَامَ وَ مَا أَدْرِي مَا يَقُولَانِ حَتَّى إِذَا قُلْتُ قَدِ انْتَصَفَ النَّهَارُ فَأَتَيْتُ الْبَابَ فَقُلْتُ أَدْخُلُ يَا رَسُولَ اللهِ؟
قَالَ لَا!
فَكَبَوْتُ كَبْوَةً شَدِيدَةً مَخَافَةَ أَنْ يَكُونَ رَدَّنِي مِنْ سَخْطَةٍ [سَخَطِهِ] أَوْ نَزَلَ فِيَّ شَيْءٌ مِنَ السَّمَاءِ. ثُمَّ لَمْ أَلْبَثْ أَنْ أَتَيْتُ الْبَابَ الثَّانِيَةَ فَقُلْتُ: أَدْخُلُ يَا رَسُولَ اللهِ؟
قَالَ لَا.
فَكَبَوْتُ كَبْوَةً أَشَدَّ مِنَ الْأُولَى. ثُمَّ لَمْ أَلْبَثْ حَتَّى أَتَيْتُ الْبَابَ الثَّالِثَةَ فَقُلْتُ أَدْخُلُ يَا رَسُولَ اللهِ؟
فَقَالَ ادْخُلْ يَا أُمَّ سَلَمَةَ!
فَدَخَلْتُ وَ عَلِيٌّ ع جَاثٍ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ: فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللهِ إِذَا كَانَ كَذَا وَ كَذَا فَمَا تَأْمُرُنِي؟ قَالَ: آمُرُكَ بِالصَّبْرِ! ثُمَّ أَعَادَ عَلَيْهِ الْقَوْلَ الثَّانِيَةَ؛ فَأَمَرَهُ بِالصَّبْرِ! فَأَعَادَ عَلَيْهِ الْقَوْلَ الثَّالِثَةَ؛ فَقَالَ لَهُ: يَا عَلِيُّ يَا أَخِي إِذَا كَانَ ذَاكَ مِنْهُمْ فَسُلَّ سَيْفَكَ وَ ضَعْهُ عَلَى عَاتِقِكَ وَ اضْرِبْ بِهِ قُدُماً قُدُماً حَتَّى تَلْقَانِي وَ سَيْفُكَ شَاهِرٌ يَقْطُرُ مِنْ دِمَائِهِمْ.
ثُمَّ الْتَفَتَ ع إِلَيَّ؛ فَقَالَ لِي: وَ اللهِ مَا هَذِهِ الْكَئَابَةُ يَا أُمَّ سَلَمَةَ؟
قُلْتُ لِلَّذِي كَانَ مِنْ رَدِّكَ لِي يَا رَسُولَ اللهِ!
فَقَالَ لِي: وَ اللهِ مَا رَدَدْتُكِ مِنْ مَوْجِدَةٍ وَ إِنَّكِ لَعَلَى خَيْرٍ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ لَكِنْ أَتَيْتِنِي وَ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِي وَ عَلِيٌّ عَنْ يَسَارِي وَ جَبْرَئِيلُ يُخْبِرُنِي بِالْأَحْدَاثِ الَّتِي تَكُونُ مِنْ بَعْدِي وَ أَمَرَنِي أَنْ أُوصِيَ بِذَلِكِ عَلِيّاً.
يَا أُمَّ سَلَمَةَ اسْمَعِي وَ اشْهَدِي هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع أَخِي فِي الدُّنْيَا وَ أَخِي فِي الْآخِرَةِ.
يَا أُمَّ سَلَمَةَ اسْمَعِي وَ اشْهَدِي هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَزِيرِي فِي الدُّنْيَا وَ وَزِيرِي فِي الْآخِرَةِ.
يَا أُمَّ سَلَمَةَ اسْمَعِي وَ اشْهَدِي هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ حَامِلُ لِوَائِي فِي الدُّنْيَا وَ حَامِلُ لِوَائِي غَداً فِي الْقِيَامَةِ.
يَا أُمَّ سَلَمَةَ اسْمَعِي وَ اشْهَدِي هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي وَ قَاضِي عِدَاتِي وَ الذَّائِدُ عَنْ حَوْضِي.
يَا أُمَّ سَلَمَةَ اسْمَعِي وَ اشْهَدِي هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ قَاتِلُ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ.
قُلْتُ يَا رَسُولَ اللهِ مَنِ النَّاكِثُونَ؟
قَالَ الَّذِينَ يُبَايِعُونَهُ بِالْمَدِينَةِ وَ يَنْكُثُونَ بِالْبَصْرَةِ.
قُلْتُ مَنِ الْقَاسِطُونَ؟
قَالَ مُعَاوِيَةُ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ.
قُلْتُ مَنِ الْمَارِقُونَ؟
قَالَ أَصْحَابُ النَّهْرَوَانِ.
فَقَالَ مَوْلَى أُمِّ سَلَمَةَ: فَرَّجْتِ عَنِّي فَرَّجَ اللهُ عَنْكِ وَ اللهِ لَا سَبَبْتُ عَلِيّاً أَبَداً.
📚الأمالي( للصدوق)، ص380-381؛
📚معاني الأخبار، ص204
@yekaye
☀️۱۹) هند بن عمرو میگوید: از عمار شنیدم که میگفت:
رسول الله ص به من دستور داد که همراه با علی ع با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگم.
📚الكنى والأسماء (للدولابي، م۳۱۰)، ج1، ص360
حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَفَّانَ قَالَ:، ثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَطِيَّةَ قَالَ:، ثَنَا أَبُو الْأَرْقَمِ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ، عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الْكِنْدِيِّ، عَنْ هِنْدَ بْنِ عَمْرٍو قَالَ:
سَمِعْتُ عَمَّارًا يَقُولُ:
«أَمَرَنِي رَسُولُ اللهِ ص أَنْ أُقَاتِلَ مَعَ عَلِيٍّ الْنَاكِثِينَ وَالْقَاسِطِينَ وَالْمَارِقِينَ.»
✅تذکر:
کشته شدن عمار در مبارزه با قاسطین شاخصی برای شناسایی حق و باطل شد و در خصوص این مطلب در قسمت احادیث خاص جنگ صفین احادیث متعددی خواهد آمد (شماره ۲۹ به بعد)
@yekaye
🔹ب.۲. احادیث خاص جنگهای جمل و صفین و نهروان در منابع اهل سنت
تا اینجا به برخی از احادیث نبویای که در کتب اهل سنت به صورت کلی به این سه جنگ امیرالمومنین ع اشاره کرده بود ارائه شد.
اما جالب این است که در هریک از این سه جنگ، حداقل یک واقعه وجود دارد که در خود منابع اهل سنت حدیثی نبوی درباره وقوع آن واقعه آمده است که همه آنها تاییدی بر حقانیت امیرالمومنین ع در این جنگها، و باطل و منحرف بودن دشمنان ایشان است.
با توجه به اینکه ذکر تمامی آن احادیث خارج از مجال این بحث است در اینجا نیز تنها برخی از احادیثی که در کتب اهل سنت آمده و بزرگان اهل سنت بر اساس مبانی خود بر صحیح بودن آن تاکید کردهاند اشاره میشود:
◾️۱) #جنگ_جمل
▪️الف. پارس کردن سگهای حوأب بر عایشه
جستجوی خود عبارت #کلاب_حوأب در نرمافزار الشامله (نسخه رجب ۱۴۴۳ که مشتمل بر 8073 کتاب از ۳۰۴۹ مولف است) ۲۵۹ جواب میآورد.
البته احادیثی که بر این معنا دلالت دارد بسیار بیش از این است؛ چنانکه در ادامه مواردی را خواهید دید که لزوما این ترکیب در آنها به کار نرفته؛ اما بوضوح درباره این واقعه است:
@yekaye
۲۱) نعیم بن حماد (متوفی ۲۲۸) این واقعه را از چندین نفر از صحابه بدین صورت روایت کرده است:
☀️الف. عایشه و ابراهیم تیمی جداگانه روایت کردهاند که:
پیامبر ص خطاب به همسرانش فرمود: کدام از شماست که سگان حوأب بر او پارس خواهند کرد؟!»
پس چون عایشه [در مسیر جنگ جمل] از منطقه حوأب میگذشت سگان بر او پارس کردند. وی پرسید اینجا کجاست؟ گفتند برکه حوأب است.
گفت: من باید برگردم.
به وی گفتند: ای ام المومنین! تو آمدهای بین دو گروه از مردم صلح برقرار کنی! [و وی را از برگشتن منصرف کردند!]
📚الفتن لنعيم بن حماد، ج1، ص83
حَدَّثَنَا يَزِيدُ بْنُ هَارُونَ، عَنِ ابْنِ أَبِي خَالِدٍ، عَنْ قَيْسِ بْنِ أَبِي حَازِمٍ، عَنْ عَائِشَةَ، رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ،
وَالْعَوَّامُ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ التَّيْمِيِّ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ،
أَنَّهُ قَالَ لِأَزْوَاجِهِ: «أَيَّتُكُنَّ الَّتِي تَنْبَحُهَا كِلَابُ الْحَوْأَبِ؟»
فَلَمَّا مَرَّتْ عَائِشَةُ نَبَحَتِ الْكِلَابُ، فَسَأَلَتْ عَنْهُ فَقِيلَ لَهَا: هَذَا مَاءُ الْحَوْأَبِ، قَالَتْ: مَا أَظُنُّنِي إِلَّا رَاجِعَةً.
قِيلَ لَهَا: يَا أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ، إِنَّمَا تُصْلِحِينَ بَيْنَ النَّاسِ.
☀️ب. از طاووس یمانی روایت شده است که:
رسول الله ص خطاب به زنانش فرمود: «کدام از شماست که سگان فلان برکه بر او پارس خواهند کرد؟! مبادا آن شخص تو باشی ای حمیراء!» یعنی عایشه.
📚الفتن لنعيم بن حماد، ج1، ص84
حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ ابْنِ طَاوُسٍ، عَنْ أَبِيهِ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِنِسَائِهِ:
«أَيَّتُكُنَّ الَّتِي تَنْبَحُهَا كِلَابُ مَاءِ كَذَا وَكَذَا، إِيَّاكِ يَا حُمَيْرَاءُ» يَعْنِي عَائِشَةَ.
✅سیوطی این حدیث را از همینجا نقل میکند و تاکید میکند که سندش صحیح است؛ ر.ک: جمع الجوامع المعروف بـ «الجامع الكبير»، ج23، ص728
☀️ج. از ابن مسعود و حذیفه روایت شده است که در جایی نشسته بودند. زنی سوار بر شتر از مقابل آنان گذشت در حالی که مرتکب خطایی شده بود.
یکی از آنان به دیگری گفت: آیا این همان است [که رسول الله ص فرموده بود]؟
دیگری گفت: خیر. همانا آن که چنین بود دربارهاش علامت واضحی هست؛ و مقصودش عایشه بود.
📚الفتن لنعيم بن حماد، ج1، ص84
حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنِ ابْنِ عُيَيْنَةَ، عَنْ عَمَّارٍ الدُّهْنِيِّ، عَنْ أَبِي الْهُذَيْلِ:
أَنَّ ابْنَ مَسْعُودٍ، وَحُذَيْفَةَ، كَانَا جَالِسَيْنِ، وَمُرَّ بِامْرَأَةٍ عَلَى جَمَلٍ قَدْ أَحْدَثَتْ حَدَثًا.
فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ: لَهِيَ هِيَ؟
فَقَالَ الْآخَرُ: «لَا، إِنَّ حَوْلَ تِلْكَ بَارِقَةً» يَعْنُونَ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا.
@yekaye
#جنگ_جمل
۲۲) در بسیاری از کتب معتبر اهل سنت واقعه فوق به شرح زیر از قول قیس بن حازم روایت شده و بزرگان حدیثشناس اهل سنت بر صحیح بودن سند این واقعه تاکید کردهاند.
☀️الف. واقعه به نقل حاکم نیشابوری چنین است:
قیس بن حازم روایت کرده است: وقتی عایشه در مسیرش به سرزمین بنیعامر رسید سگانی بر او پارس کردند.
او گفت: نام این برکه چیست؟
گفتند: حوأب.
گفت: من باید برگردم.
زبیر گفت؛ الان نه! تو جلو بیفت تا مردم تو را ببینند و خداوند بین مردم [به واسطه تو] صلح برقرار کند!
گفت: من باید برگردم؛ زیرا از رسول الله ص شنیدم که میفرمود: یکی از شما چه روز و حالی خواهد داشت هنگامی که سگان حوأب بر او پارس کنند؟
📚المستدرك على الصحيحين (للحاكم)، ج3، ص129؛ ح4613
حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْحَافِظُ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ الْعَبْدِيُّ، ثنا يَعْلَى بْنُ عُبَيْدٍ، ثنا إِسْمَاعِيلُ بْنُ أَبِي خَالِدٍ، عَنْ قَيْسِ بْنِ أَبِي حَازِمٍ، قَالَ:
لَمَّا بَلَغَتْ عَائِشَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا بَعْضَ دِيَارِ بَنِي عَامِرٍ نَبَحَتْ عَلَيْهَا الْكِلَابُ، فَقَالَتْ: أَيُّ مَاءٍ هَذَا؟
قَالُوا: الْحَوْأَبُ.
قَالَتْ: مَا أَظُنُّنِي إِلَّا رَاجِعَةً.
فَقَالَ الزُّبَيْرُ: لَا بَعْدُ، تَقَدَّمِي وَيَرَاكِ النَّاسُ، وَيُصْلِحُ اللَّهُ ذَاتَ بَيْنِهِمْ.
قَالَتْ: مَا أَظُنُّنِي إِلَّا رَاجِعَةً سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: «كَيْفَ بِإِحْدَاكُنَّ إِذْ نَبَحَتْهَا كِلَابُ الْحَوْأَبِ».
✅این واقعه بدین صورت در منابع زیر نیز آمده است:
📚 مسند إسحاق بن راهويه (م۲۳۸)، ج3، ص891، ح1569
📚مسند أحمد، ج40، ص299، ح24254 ؛ و ج41، ص197، ح24654 (شعیب أرنؤوط که از سختگیرترین علمای حدیثشناس معاصر در میان اهل سنت است در ذیل این دو حدیث تاکید کرده است که این دو هردو به لحاظ سندی صحیح میباشند)
📚 مسند أبي يعلى، ج8، ص282، ح4868 (بر اساس نسخه تحقیق حسين أسد؛ که وی که حدیثشناس است تاکید کرده که اسناد این حدیث صحیح است )
📚 صحيح ابن حبان، ج6، ص41
📚دلائل النبوة للبيهقي، ج6، ص410 (وی این روایت را با دو سند مختلف آورده است )
☀️ب. بلاذری همین واقعه را نقل میکند و ادامه میدهد:
عایشه وقتی متوجه شد آنجا منطقه حوأب است انا لله و انا الیه راجعون گفت و با قاطعیت تصمیم گرفت برگردد. اما عبدالله بن زبیر نزد او آمد و گفت: دروغ میگوید کسی که گمان میکند اینجا برکه حوأب است؛ و پنجاه نفر از قبیله بنیعامر آورد که شهادت دادند و سوگند خوردند که عبدالله بن زبیر راست میگوید!
📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص224
وَسَارَ طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ وَعَائِشَةُ فِيمَنِ اجْتَمَعَ إِلَيْهِمْ مِنَ النَّاسِ فَخَرَجُوا فِي ثَلاثَةِ آلافٍ، مِنْهُمْ مِنْ أهل المدينة ومكة تسعمائة. وَسَمِعَتْ عَائِشَةُ فِي طَرِيقِهَا نُبَاحَ كِلابٍ فَقَالَتْ: مَا يُقَالُ لِهَذَا الْمَاءِ الَّذِي نَحْنُ بِهِ؟
قَالُوا: الْحَوْأَبُ.
فَقَالَتْ: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجعون ردّوني رُدُّونِي فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: وَعِنْدَهُ نِسَاؤُهُ: «أَيَّتُكُنَّ يَنْبَحُهَا كِلابُ الْحَوْأَبِ» وَعَزَمَتْ عَلَى الرُّجُوعِ.
فَأَتَاهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ فَقَالَ: كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ هَذَا الْمَاءَ الْحَوْأَبُ. وَجَاءَ بِخَمْسِينَ مِنْ بَنِي عَامِرٍ فَشَهِدُوا وَحَلَفُوا عَلَى صِدْقِ عَبْدِ الله.
@yekaye
☀️۲۳) الف. ابن ابی شیبه (م۲۳۵) ابتدا همین واقعه را از قول اسماعیل بن قیس ذکر میکند، با این تفاوت مختصر که بیان میکند که کسانی که میخواستند وی را منصرف کنند طلحه و زبیر بودند
📚(مصنف ابن أبي شيبة، ج7، ص536، ح37771 )
☀️ب. سپس روایت دیگری از همین اسماعیل نقل میکند که عایشه در هنگام احتضار میگفت: مرا در کنار زنان پیامبر دفن کنید زیرا من بعد از وی مرتکب خطای بدی شدم.
📚مصنف ابن أبي شيبة، ج7، ص536، ح3777۲
☀️ج. برای اینکه مقصود از این جمله وی بهتر معلوم شود خوب است به این نقلی که ابن عبد ربه اندلسی (م۳۲۸) از ابن شیبه دارد (و اکنون در متن مصنف ابن ابی شیبه موجود نیست) توجه شود:
وی از ابن ابی شیبه نقل میکند که
أم أوفی عبادیه بعد از واقعه جمل بر عایشه وارد شد و پرسید: ای ام المومنین! چه میگویی درباره زنی که پسر خردسال خود را به قتل برساند؟
عایشه گفت: جهنم بر او واجب میشود.
گفت: چه میگویی در مورد زنی که بیست هزار تن از پسران بزرگسالش را در یکجا به قتل برساند.
عایشه: این دشمن خدا را از اینجا دور کنید!
و عایشه در زمان حکومت معاویه از دنیا رفت در حالی که حدود ۷۰ سال داشت و به او گفتند: آیا تو را در کنار رسول الله ص دفن کنیم؟
گفت: خیر؛من بعد از او مرتکب خطای بدی شدم؛ پس مرا در کنار خواهرانم در بقیع دفن کنید.
و مقصودش این سخن رسول ص به او بود که به او گفته بود: ای حمیراء! گویی میبینم که سگان حوأب بر تو پارس میکنند؛ و تو با علی ع به جنگ برمیخیزی در حالی که تو ظالم هستی.
📚العقد الفريد، ج5، ص79
☀️د. ذهبی نیز بعد از اینکه این سخنان عایشه قبل از وفاتش را نقل میکند و تاکید میکند که اینها دلالت بر ندامت کلی وی در این مساله داشت
📚سير أعلام النبلاء، ج2، ص193
روایت دیگری از ابن ابی عتیق میآورد که:
عایشه به اطرافیانش گفته بود: هرگاه از جایی میگذشتیم که ابن عمر آنجا بود به من اطلاع دهید.
یکبار به وی گفت: ابن عمر آنجاست.
عایشه به او گفت: ای ابوعبدالرحمن، چرا سراغم نیامدی که مرا از رفتن در این مسیر (جنگ جمل) نهی کنی؟!
گفت: دیدم مردی بر تو غلبه کرده بود [و تو کاملا تابع او شده بودی]؛ و منظورش ابن زبیر بود.
📚سير أعلام النبلاء، ج2، ص193 و ج۳، ص۲۱۱؛
📚تاريخ الإسلام، ج4، ص246 ؛ و ج۵، ص۴۵۷
✅این گفتگوی وی با ابن عمر در آثار زیر هم نقل شده است:
📚الأسامي والكنى (أبو أحمد الحاكم)، ج4، ص144 ؛
📚الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج3، ص910 ؛
📚تاريخ دمشق لابن عساكر، ج31، ص110
@yekaye
سند و متن روایات فوق:
https://eitaa.com/yekaye/9647
سند و متن روایات بند ۲۳)
☀️الف. أَبُو أُسَامَةَ، قَالَ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ، عَنْ قَيْسٍ، قَالَ:
لَمَّا بَلَغَتْ عَائِشَةُ بَعْضَ مِيَاهِ بَنِي عَامِرٍ لَيْلًا نَبَحَتِ الْكِلَابُ عَلَيْهَا ، فَقَالَتْ: أَيُّ مَاءٍ هَذَا؟
قَالُوا: مَاءُ الْحَوْأَبِ ،
فَوَقَفَتْ فَقَالَتْ: مَا أَظُنُّنِي إِلَّا رَاجِعَةً ،
فَقَالَ لَهَا طَلْحَةُ ، وَالزُّبَيْرُ: مَهْلًا رَحِمَكَ اللَّهُ ، بَلْ تَقْدُمِينَ فَيَرَاكَ الْمُسْلِمُونَ فَيُصْلِحُ اللَّهُ ذَاتَ بَيْنِهِمْ ،
قَالَتْ: مَا أَظُنُّنِي إِلَّا رَاجِعَةً ، إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَنَا ذَاتَ يَوْمٍ: كَيْفَ بِإِحْدَاكُنَّ تَنْبَحُ عَلَيْهَا كِلَابُ الْحَوْأَبِ.
📚(مصنف ابن أبي شيبة، ج7، ص536، ح37771 )
☀️ب. أَبُو أُسَامَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ، عَنْ قَيْسٍ، قَالَ:
قَالَتْ عَائِشَةُ لَمَّا حَضَرَتْهَا الْوَفَاةُ: ادْفِنُونِي مَعَ أَزْوَاجِ النَّبِيِّ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَإِنِّي كُنْتُ أَحْدَثْتُ بَعْدَهُ حَدَثًا.
📚مصنف ابن أبي شيبة، ج7، ص536، ح37772
☀️ج. أبو بكر بن أبي شيبة قال ...
قال: ودخلت أمّ أوفى العبادية على عائشة بعد وقعة الجمل فقالت لها: يا أم المؤمنين، ما تقولين في امرأة قتلت ابنا لها صغيرا؟
قالت: وجبت لها النار!
قالت: فما تقولين في امرأة قتلت من أولادها الاكابر عشرين ألفا في صعيد واحد؟
قالت: خذوا بيد عدوّة الله!
وماتت عائشة في أيام معاوية وقد قاربت السبعين؛ وقيل لها: تدفنين مع رسول الله صلّى الله عليه وسلم؟
قالت: لا، إني أحدثت بعده حدثا، فادفنوني مع إخوتي بالبقيع.
وقد كان النبي صلّى الله عليه وسلم قال لها: يا حميراء، كأني بك ينبحك كلاب الحوأب، تقاتلين عليا وأنت له ظالمة.
📚العقد الفريد، ج5، ص79
☀️د. إِسْمَاعِيْلُ بنُ أَبِي خَالِدٍ: عَنْ قَيْسٍ، قَالَ: قَالَتْ عَائِشَةُ - وَكَانَتْ تُحَدِّثُ نَفْسَهَا أَنْ تُدْفَنَ فِي بَيْتِهَا - فَقَالَتْ: إِنِّي أَحْدَثْتُ بَعْدَ رَسُوْلِ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- حَدَثاً، ادْفِنُوْنِي مَعَ أَزْوَاجِهِ. فَدُفِنَتْ بِالبَقِيْعِ - رَضِيَ اللهُ عَنْهَا.
قُلْتُ: تَعْنِي بِالحَدَثِ: مَسِيْرَهَا يَوْمَ الجَمَلِ، فَإِنَّهَا نَدِمَتْ نَدَامَةً كُلِّيَّةً.
📚سير أعلام النبلاء، ج2، ص193
رَوَى إِسْمَاعِيْلُ بنُ عُلَيَّةَ، عَنْ أَبِي سُفْيَانَ بنِ العَلَاءِ المَازِنِيِّ، عَنِ ابْنِ أَبِي عَتِيْقٍ، قَالَ:
قَالَتْ عَائِشَةُ: إِذَا مَرَّ ابْنُ عُمَرَ، فَأَرُوْنِيْهِ.
فَلَمَّا مَرَّ بِهَا، قِيْلَ لَهَا: هَذَا ابْنُ عُمَرَ.
فَقَالَتْ: يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ، مَا مَنَعَكَ أَنْ تَنْهَانِي عَنْ مَسِيْرِي؟
قَالَ: رَأَيْتُ رَجُلاً قَدْ غَلَبَ عَلَيْكِ. يَعْنِي: ابْنَ الزُّبَيْرِ.
📚سير أعلام النبلاء، ج2، ص193 و ج۳، ص۲۱۱؛
📚تاريخ الإسلام، ج4، ص246 ؛ و ج۵، ص۴۵۷
أیضا
📚الأسامي والكنى (أبو أحمد الحاكم)، ج4، ص144 ؛
📚الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج3، ص910 ؛
📚تاريخ دمشق لابن عساكر، ج31، ص110
@yekaye
- بیهقی نیز بعد از اینکه با دو سند مختلف همان واقعه خبردار شدن عایشه از پارس سگان حوأب را نقل میکند که آدرس سخن وی در شماره ۲۲ گذشت، چند روایت زیر را هم میآورد:
☀️۲۴) از ام سلمه روایت میکند که رسول الله ص یکبار از خروجِ (= شورش مسلحانهی) برخی از همسرانش که همان امالمومنینها هستند سخن گفت. عایشه خندید.
رسول الله ص فرمود: ای حمیراء! مبادا او تو باشی؛ سپس به علی ع روی کرد و فرمود: اگر کار او به تو افتاد و تو بر او مسلط شدی، با او مدارا کن!
📚دلائل النبوة (للبيهقي)، ج6، ص411
أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللهِ الْحَافِظُ، حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْجُنَيْدُ، حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ نَصْرٍ، حَدَّثَنَا أَبُو نُعَيْمٍ الْفَضْلُ بْنُ دُكَيْنٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الْجَبَّارِ بْنُ الْوَرْدِ، عَنْ عَمَّارٍ الدُّهْنِيِّ، عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِي الْجَعْدِ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ:
ذكر النبي صلى الله عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خُرُوجَ بَعْضِ نِسَائِهِ أُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِينَ؛ فَضَحِكَتْ عَائِشَةُ.
فَقَالَ ص: انْظُرِي يَا حُمَيْرَاءُ أَنْ لَا تَكُونِي أَنْتَ! ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى عَلِيٍّ فَقَالَ: يَا عَلِيُّ وُلِّيتَ مِنْ أَمْرِهَا شَيْئًا فَارْفُقْ بِهَا.
@yekaye
☀️۲۵) حذیفه قبل از خروج عایشه از دنیا رفته است؛ و ابوالطفیل و عمرو بن ضلیع از قول او نقل کردهاند که حدیثی درباره شورش مسلحانه یکی از زنان رسول الله ص نقل میکرد.
ابوالطفیل میگوید: من و عمرو یکبار سراغ حذیفه رفتیم؛ او به ما گفت: اگر به شما بگویم که با مادرتان در سپاهی مسلحانه خواهید جنگید و او با شمشیر شما را میزند میدانم که باور نخواهید کرد!
📚دلائل النبوة (للبيهقي)، ج6، ص411
قُلْتُ: وَحُذَيْفَةُ بْنُ الْيَمَانِ تُوُفِّيَ قَبْلَ مَسِيرِهَا. وَكَانَ قَدْ أَخْبَرَنَا الطُّفَيْلُ وَعَمْرُو بْنُ ضَلِيعٍ بِمَسِيرِ إِحْدَى أُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِينَ فِي كَتِيبَةٍ وَلَا يَقُولُهُ إِلَّا عَنْ سَمَاعٍ. أَخْبَرَنَاهُ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدَانَ، أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ عُبَيْدٍ، حَدَّثَنَا هِشَامُ بْنُ عَلِيٍّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ رَجَاءٍ، أَخْبَرَنَا هَمَّامُ بْنُ يَحْيَى، حَدَّثَنَا قَتَادَةُ، عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ، قَالَ:
انْطَلَقْتُ أَنَا وَعَمْرٌو إِلَى حُذَيْفَةَ فَذَكَرَ الْحَدِيثَ؛ وَقَالَ فِيهِ: لَوْ حَدَّثْتُكُمْ أَنَّ أُمَّ أَحَدِكُمْ تَغْزُوهُ فِي كَتِيبَةٍ تَضْرِبُهُ بِالسَّيْفِ مَا صَدَّقْتُمُونِي.
رَوَاهُ أَيْضًا أَبُو الزَّاهِرِيَّةِ عَنْ حُذَيْفَةَ.
@yekaye
☀️۲۶) الف. قیس بن حازم از عایشه نقل کرده است که میگفت:
دلم میخواست عزادار ده تا پسر مثل پسران حارث بن هشام میشدم اما مسیری که [برای رفتن به جنگ جمل] رفتم را نمیرفتم.
☀️ب. و از عروه روایت کرده که عایشه [بعد از این واقعه] میگفت: دلم میخواست مرده بودم و کاملا به فراموشی سپرده میشدم.
📚دلائل النبوة (للبيهقي)، ج6، ص411-412
☀️الف. أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَافِظُ، أَخْبَرَنَا الْحَسَنُ بْنُ يَعْقُوبَ الْعَدْلُ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ الْعَبْدِيُّ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ عَوْنٍ، أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِيلُ ابْنُ أَبِي خَالِدٍ، عَنْ قَيْسِ بْنِ أَبِي حَازِمٍ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: وَدِدْتُ أني ثكلت عَشَرَةً مِثْلَ وَلَدِ الْحَارِثِ بْنِ هِشَامٍ وَأَنِّي لَمْ أَسِرْ مَسِيرِيَ الَّذِي سِرْتُ.
☀️ب. أَخْبَرَنَا أَبُو طَاهِرٍ الْفَقِيهُ، أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ الْقَطَّانُ، حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يُوسُفَ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يُوسُفَ، قَالَ: ذَكَرَ سُفْيَانُ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: لوددت إذا مِتُّ وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا.
☀️ج. این ابراز ناراحتی عایشه در بسیاری از منابع اهل سنت با سندهای مختلف از عایشه روایت شده است؛ و اگر به نقلی که ابن ابی شیبه و بلاذری به سند دیگری از او آوردهاند توجه کنیم منظور وی بهتر معلوم میشود:
عایشه میگفت: اینکه مرا از پیمودن مسیر بصره [که به جنگ جمل منتهی شد] بازمیماندم برایم دوستداشتنیتر بود از اینکه از رسول الله ص ده پسر همچون پسران حارث بن هشام میداشتم.
📚مصنف ابن أبي شيبة، ج7، ص542، ح37811؛
📚أنساب الأشراف (للبلاذري م۲۷۹)، ج10، ص183 ؛
📚الأخبار الطوال (دینوری، م۲۸۲) ص147
يَعْلَى بْنُ عُبَيْدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ أَبِي خَالِدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَمْرٍو الثَّقَفِيِّ، قَالَ: قَالَتْ عَائِشَةُ:
لَأَنْ أَكُونَ جَلَسْتُ [حبست] عَنْ مَسِيرِي كَانَ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ يَكُونَ لِي عَشَرَةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ مِثْلُ وَلَدِ الْحَارِثِ بْنِ هِشَامٍ.
@yekaye
☀️۲۷) از عایشه روایت شده است که:
روال رسول الله ص این بود که یک روز در سال تمام همسران وی از صبح تا شب نزد وی جمع میشدند. یکبار که در چنین موقعیتی همه جمع بودیم رسول الله ص فرمود: آن کسی از شما زودتر به من ملحق میشود که دستی بلندتر از بقیه دارد.
ما دستهایمان را اندازه گرفتیم که ببینیم دست چه کسی بلندتر است و سوده دستش از همه بلندتر بود.
اما وقتی زینب [به عنوان اولین همسر پیامبر پس از وی] از دنیا رفت فهمیدیم مقصود ایشان بلندتر بودن دست، بلند بودن در کار خیر و صدقه بود؛ و زینب عادت داشت که نخ میریسید و خرج جنگهای رسول الله ص میکرد که با آن لباسهایشان را میدوختند و از آن در جنگهایشان استفاده میکردند.
و در همان روز بود که فرمود: چگونه خواهد بود حال و روز یکی از شما وقتی که سگان حوأب براو پارس کنند.
📚المعجم الأوسط (للطبراني)، ج6، ص233
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ، نا يَزِيدُ بْنُ مَوْهَبٍ، ثَنَا يَحْيَى بْنُ زَكَرِيَّا بْنِ أَبِي زَائِدَةَ، عَنْ مُجَالِدٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ:
كَانَ يَوْمٌ مِنَ السَّنَةِ تَجَمَّعَ فِيهِ نِسَاءُ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عِنْدَهُ يَوْمًا إِلَى اللَّيْلِ.
قَالَتْ: وَفِي ذَلِكَ الْيَوْمِ قَالَ: «أَسْرَعُكُنَّ لُحُوقًا أَطْوَلُكُنَّ يَدًا» . قَالَتْ: فَجَعَلْنَا نَتَذَارَعُ بَيْنَنَا أَيُّنَا أَطْوَلُ يَدَيْنِ، قَالَتْ: فَكَانَتْ سَوْدَةُ أَطْوَلُهُنَّ يَدًا، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ زَيْنَبُ عَلِمْنَا أَنَّهَا كَانَتْ أَطْوَلَهُنَّ يَدًا فِي الْخَيْرِ وَالصَّدَقَةِ، قَالَتْ: وَكَانَتْ زَيْنَبُ تَغْزِلُ الْغَزْلَ، وَتُعْطِيهِ سَرَايَا النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَخِيطُونَ بِهِ، وَيَسْتَعِينُونُ بِهِ فِي مَغَازِيهِمْ.
قَالَتْ: وَفِي ذَلِكَ الْيَوْمِ قَالَ: «كَيْفَ بِإِحْدَاكُنَّ تَنْبَحُ عَلَيْهَا كِلَابُ الْحَوْأَبِ.
@yekaye
☀️۲۸) ابن اثیر این واقعه را از زبان صاحب شتری که جنگ جمل بر محور آن شتر بود چنین روایت کرده است:
عُرَنِي روایت کرده است:
من سوار بر شترم در مسیری بودم که سوارهای سراغم آمدو گفت: شترت را میفروشی؟
گفتم: بله.
گفت: چند؟
گفتم: هزار درهم.
گفت: تو دیوانهای؟
گفتم: چرا؟ این شتری است که با آن کسی را دنبال نکردم مگر اینکه به او رسیدم؛ و کسی مرا دنبال نکرد مگر اینکه وی را جا گذاشتم.
گفت: میدانی این را برای چه کسی میخواهیم؟ برای ام المومنین عایشه!
گفتم: پس بدون پول آن را بردار.
گفت: نه همراه ما به کاروان بیا و آنجا شتری همراه با پولت به تو میدهیم.
همراه او رفتم؛ یک شتر مَهرهای* همراه با چهارصد یا ششصد درهم به من دادند و گفتند: ای برادر عُرَنِيهای! آیا میتوانی راهنمای مسیر ما باشی؟!
گفتم: من از بهترین راهنماها هستم.
گفتند: پس راه بیفت.
پس با آنها به راه افتادم و از هیچ وادیای نمیگذشتیم مگر اینکه دربارهاش از من میپرسیدند؛ تا اینکه در حوأب اطراق کردیم که آنجا یک برکه است و سگان بر ما پارس کردند. گفتند: این چه برکهای است؟
گفتم: این برکه حوأب است.
بناگاه عایشه با صدای بلند شیون سر داد که انا لله و انا الیه راجعون؛ همانا آن منم! خودم از رسول الله ص شنیدم در حالی که همه همسرانش نزد او بودند که فرمود: نمیدانم کدامتان است که سگان حوأب بر او پارس خواهند کرد؟!
پس به بازوی شتر زد و آن را خواباند و گفت: مرا برگردانید؛به خدا سوگند من آن کسی هستم که به برکه حوأب مربوط میشود.
پس یک شبانه روز آنجا زمینگیر شدند و عبدالله بن زبیر مرتب به او میگفت: دروغ گفتند؛ اما او زیر بار نمیرفت و میگفت: نجاتم دهید! نجاتم دهید!.
* نَاقَةً مَهْرِيَّةً؛ یعنی شتر مادهای منسوب به شهر مهره یا قبلیه مهرة بن حیدان. به نقل از لغتنامه دهخدا.
📚الكامل في التاريخ، ج2، ص573
قَالَ الْعُرَنِيُّ: بَيْنَمَا أَنَا أَسِيرُ عَلَى جَمَلٍ إِذْ عَرَضَ لِي رَاكِبٌ فَقَالَ: أَتَبِيعُ جَمَلَكَ؟ قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: بِكَمْ؟ قُلْتُ: بِأَلْفِ دِرْهَمٍ. قَالَ: أَمْجَنُونٌ أَنْتَ؟ قُلْتُ: وَلِمَ؟ وَاللَّهِ مَا طَلَبْتُ عَلَيْهِ أَحَدًا إِلَّا أَدْرَكْتُهُ، وَلَا طَلَبَنِي وَأَنَا عَلَيْهِ أَحَدٌ إِلَّا فُتُّهُ. قَالَ: لَوْ تَعْلَمُ لِمَنْ نُرِيدُهُ! إِنَّمَا نُرِيدُهُ لِأُمِّ الْمُؤْمِنِينَ عَائِشَةَ! فَقُلْتُ: خُذْهُ بِغَيْرِ ثَمَنٍ. قَالَ: بَلْ تَرْجِعُ مَعَنَا إِلَى الرَّحْلِ فَنُعْطِيكَ نَاقَةً وَدَرَاهِمَ. قَالَ: فَرَجَعْتُ مَعَهُ فَأَعْطَوْنِي نَاقَةً مَهْرِيَّةً وَأَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَمٍ أَوْ سِتَّمِائَةٍ، وَقَالُوا لِي: يَا أَخَا عُرَيْنَةَ هَلْ لَكَ دِلَالَةٌ بِالطَّرِيقِ؟ قُلْتُ: أَنَا مِنْ أَدِلِّ النَّاسِ. قَالُوا: فَسِرْ مَعَنَا.
فَسِرْتُ مَعَهُمْ فَلَا أَمُرُّ عَلَى وَادٍ إِلَّا سَأَلُونِي عَنْهُ، حَتَّى طَرَقْنَا الْحَوْأَبَ، وَهُوَ مَاءٌ، فَنَبَحَتْنَا كِلَابُهُ، فَقَالُوا: أَيُّ مَاءٍ هَذَا؟ فَقُلْتُ: هَذَا مَاءُ الْحَوْأَبِ. فَصَرَخَتْ عَائِشَةُ بِأَعْلَى صَوْتِهَا وَقَالَتْ: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، إِنِّي لَهِيَهْ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - يَقُولُ وَعِنْدَهُ نِسَاؤُهُ: «لَيْتَ شِعْرِي أَيَّتُكُنَّ تَنْبَحُهَا كِلَابُ الْحَوْأَبِ!»
ثُمَّ ضَرَبَتْ عَضُدَ بَعِيرِهَا فَأَنَاخَتْهُ وَقَالَتْ: رُدُّونِي، أَنَا وَاللَّهِ صَاحِبَةُ مَاءِ الْحَوْأَبِ.
فَأَنَاخُوا حَوْلَهَا يَوْمًا وَلَيْلَةً، فَقَالَ لَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ: إِنَّهُ كَذِبَ، وَلَمْ يَزَلْ بِهَا وَهِيَ تَمْتَنِعُ؛ فَقَالَ لَهَا: النَّجَاءَ النَّجَاءَ!
@yekaye