eitaa logo
یک آیه در روز
2هزار دنبال‌کننده
115 عکس
10 ویدیو
24 فایل
به عنوان یک مسلمان، لازم نیست که روزی حداقل در یک آیه قرآن تدبر کنیم؟! http://eitaa.com/joinchat/603193344C313f67a507 سایت www.yekaye.ir نویسنده (حسین سوزنچی) @souzanchi @HSouzanchi گزیده مطالب: @yekAaye توضیح درباره کانال https://eitaa.com/yekaye/917
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️۲۶) الف. قیس بن حازم از عایشه نقل کرده است که می‌گفت: دلم می‌خواست عزادار ده تا پسر مثل پسران حارث بن هشام می‌شدم اما مسیری که [برای رفتن به جنگ جمل] رفتم را نمی‌رفتم. ☀️ب. و از عروه روایت کرده که عایشه [بعد از این واقعه] می‌گفت: دلم می‌خواست مرده بودم و کاملا به فراموشی سپرده می‌شدم. 📚دلائل النبوة (للبيهقي)، ج6، ص411-412 ☀️الف. أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَافِظُ، أَخْبَرَنَا الْحَسَنُ بْنُ يَعْقُوبَ الْعَدْلُ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ الْعَبْدِيُّ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ عَوْنٍ، أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِيلُ ابْنُ أَبِي خَالِدٍ، عَنْ قَيْسِ بْنِ أَبِي حَازِمٍ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: وَدِدْتُ أني ثكلت عَشَرَةً مِثْلَ وَلَدِ الْحَارِثِ بْنِ هِشَامٍ وَأَنِّي لَمْ أَسِرْ مَسِيرِيَ الَّذِي سِرْتُ. ☀️ب. أَخْبَرَنَا أَبُو طَاهِرٍ الْفَقِيهُ، أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ الْقَطَّانُ، حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يُوسُفَ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يُوسُفَ، قَالَ: ذَكَرَ سُفْيَانُ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: لوددت إذا مِتُّ وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا. ☀️ج. این ابراز ناراحتی عایشه در بسیاری از منابع اهل سنت با سندهای مختلف از عایشه روایت شده است؛ و اگر به نقلی که ابن ابی شیبه و بلاذری به سند دیگری از او آورده‌اند توجه کنیم منظور وی بهتر معلوم می‌شود: عایشه می‌گفت: اینکه مرا از پیمودن مسیر بصره [که به جنگ جمل منتهی شد] بازمی‌ماندم برایم دوست‌داشتنی‌تر بود از اینکه از رسول الله ص ده پسر همچون پسران حارث بن هشام می‌داشتم. 📚مصنف ابن أبي شيبة، ج7، ص542، ح37811؛ 📚أنساب الأشراف (للبلاذري م۲۷۹)، ج10، ص183 ؛ 📚الأخبار الطوال (دینوری، م۲۸۲) ص147 يَعْلَى بْنُ عُبَيْدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ أَبِي خَالِدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَمْرٍو الثَّقَفِيِّ، قَالَ: قَالَتْ ‌عَائِشَةُ: لَأَنْ أَكُونَ جَلَسْتُ [حبست] عَنْ مَسِيرِي كَانَ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ يَكُونَ لِي عَشَرَةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ‌مِثْلُ ‌وَلَدِ ‌الْحَارِثِ ‌بْنِ ‌هِشَامٍ. @yekaye
☀️۲۷) از عایشه روایت شده است که: روال رسول الله ص این بود که یک روز در سال تمام همسران وی از صبح تا شب نزد وی جمع می‌شدند. یکبار که در چنین موقعیتی همه جمع بودیم رسول الله ص فرمود: آن کسی از شما زودتر به من ملحق می‌شود که دستی بلندتر از بقیه دارد. ما دستهایمان را اندازه گرفتیم که ببینیم دست چه کسی بلندتر است و سوده دستش از همه بلندتر بود. اما وقتی زینب [به عنوان اولین همسر پیامبر پس از وی] از دنیا رفت فهمیدیم مقصود ایشان بلندتر بودن دست، بلند بودن در کار خیر و صدقه بود؛ و زینب عادت داشت که نخ می‌ریسید و خرج جنگهای رسول الله ص می‌کرد که با آن لباس‌هایشان را می‌دوختند و از آن در جنگهایشان استفاده می‌کردند. و در همان روز بود که فرمود: چگونه خواهد بود حال و روز یکی از شما وقتی که سگان حوأب براو پارس کنند. 📚المعجم الأوسط (للطبراني)، ج6، ص233 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ، نا يَزِيدُ بْنُ مَوْهَبٍ، ثَنَا يَحْيَى بْنُ زَكَرِيَّا بْنِ أَبِي زَائِدَةَ، عَنْ مُجَالِدٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: كَانَ يَوْمٌ مِنَ السَّنَةِ تَجَمَّعَ فِيهِ نِسَاءُ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عِنْدَهُ يَوْمًا إِلَى اللَّيْلِ. قَالَتْ: وَفِي ذَلِكَ الْيَوْمِ قَالَ: «أَسْرَعُكُنَّ لُحُوقًا أَطْوَلُكُنَّ يَدًا» . قَالَتْ: فَجَعَلْنَا نَتَذَارَعُ بَيْنَنَا أَيُّنَا أَطْوَلُ يَدَيْنِ، قَالَتْ: فَكَانَتْ سَوْدَةُ أَطْوَلُهُنَّ يَدًا، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ زَيْنَبُ عَلِمْنَا أَنَّهَا كَانَتْ أَطْوَلَهُنَّ يَدًا فِي الْخَيْرِ وَالصَّدَقَةِ، قَالَتْ: وَكَانَتْ زَيْنَبُ تَغْزِلُ الْغَزْلَ، وَتُعْطِيهِ سَرَايَا النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَخِيطُونَ بِهِ، وَيَسْتَعِينُونُ بِهِ فِي مَغَازِيهِمْ. قَالَتْ: وَفِي ذَلِكَ الْيَوْمِ قَالَ: «كَيْفَ بِإِحْدَاكُنَّ تَنْبَحُ عَلَيْهَا ‌كِلَابُ ‌الْحَوْأَبِ. @yekaye
☀️۲۸) ابن اثیر این واقعه را از زبان صاحب شتری که جنگ جمل بر محور آن شتر بود چنین روایت کرده است: عُرَنِي روایت کرده است: من سوار بر شترم در مسیری بودم که سواره‌ای سراغم آمدو گفت: شترت را می‌فروشی؟ گفتم: بله. گفت: چند؟ گفتم: هزار درهم. گفت: تو دیوانه‌ای؟ گفتم: چرا؟ این شتری است که با آن کسی را دنبال نکردم مگر اینکه به او رسیدم؛ و کسی مرا دنبال نکرد مگر اینکه وی را جا گذاشتم. گفت: می‌دانی این را برای چه کسی می‌خواهیم؟ برای ام المومنین عایشه! گفتم: پس بدون پول آن را بردار. گفت: نه همراه ما به کاروان بیا و آنجا شتری همراه با پولت به تو می‌دهیم. همراه او رفتم؛ یک شتر مَهره‌ای* همراه با چهارصد یا ششصد درهم به من دادند و گفتند: ای برادر عُرَنِيه‌ای! آیا می‌توانی راهنمای مسیر ما باشی؟! گفتم: من از بهترین راهنماها هستم. گفتند: پس راه بیفت. پس با آنها به راه افتادم و از هیچ وادی‌ای نمی‌گذشتیم مگر اینکه درباره‌اش از من می‌پرسیدند؛ تا اینکه در حوأب اطراق کردیم که آنجا یک برکه است و سگان بر ما پارس کردند. گفتند: این چه برکه‌ای است؟ گفتم: این برکه حوأب است. بناگاه عایشه با صدای بلند شیون سر داد که انا لله و انا الیه راجعون؛ همانا آن منم! خودم از رسول الله ص شنیدم در حالی که همه همسرانش نزد او بودند که فرمود: نمی‌دانم کدامتان است که سگان حوأب بر او پارس خواهند کرد؟! پس به بازوی شتر زد و آن را خواباند و گفت: مرا برگردانید؛‌به خدا سوگند من آن کسی هستم که به برکه حوأب مربوط می‌شود. پس یک شبانه روز آنجا زمین‌گیر شدند و عبدالله بن زبیر مرتب به او می‌گفت: دروغ گفتند؛ اما او زیر بار نمی‌رفت و می‌گفت: نجاتم دهید! نجاتم دهید!. * نَاقَةً مَهْرِيَّةً؛ یعنی شتر ماده‌ای منسوب به شهر مهره یا قبلیه مهرة بن حیدان. به نقل از لغت‌نامه دهخدا. 📚الكامل في التاريخ، ج2، ص573 قَالَ الْعُرَنِيُّ: بَيْنَمَا أَنَا أَسِيرُ عَلَى جَمَلٍ إِذْ عَرَضَ لِي رَاكِبٌ فَقَالَ: أَتَبِيعُ جَمَلَكَ؟ قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: بِكَمْ؟ قُلْتُ: بِأَلْفِ دِرْهَمٍ. قَالَ: أَمْجَنُونٌ أَنْتَ؟ قُلْتُ: وَلِمَ؟ وَاللَّهِ مَا طَلَبْتُ عَلَيْهِ أَحَدًا إِلَّا أَدْرَكْتُهُ، وَلَا طَلَبَنِي وَأَنَا عَلَيْهِ أَحَدٌ إِلَّا فُتُّهُ. قَالَ: لَوْ تَعْلَمُ لِمَنْ نُرِيدُهُ! إِنَّمَا نُرِيدُهُ لِأُمِّ الْمُؤْمِنِينَ عَائِشَةَ! فَقُلْتُ: خُذْهُ بِغَيْرِ ثَمَنٍ. قَالَ: بَلْ تَرْجِعُ مَعَنَا إِلَى الرَّحْلِ فَنُعْطِيكَ نَاقَةً وَدَرَاهِمَ. قَالَ: فَرَجَعْتُ مَعَهُ فَأَعْطَوْنِي نَاقَةً مَهْرِيَّةً وَأَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَمٍ أَوْ سِتَّمِائَةٍ، وَقَالُوا لِي: يَا أَخَا عُرَيْنَةَ هَلْ لَكَ دِلَالَةٌ بِالطَّرِيقِ؟ قُلْتُ: أَنَا مِنْ أَدِلِّ النَّاسِ. قَالُوا: فَسِرْ مَعَنَا. فَسِرْتُ مَعَهُمْ فَلَا أَمُرُّ عَلَى وَادٍ إِلَّا سَأَلُونِي عَنْهُ، حَتَّى طَرَقْنَا الْحَوْأَبَ، وَهُوَ مَاءٌ، فَنَبَحَتْنَا كِلَابُهُ، فَقَالُوا: أَيُّ مَاءٍ هَذَا؟ فَقُلْتُ: هَذَا مَاءُ الْحَوْأَبِ. فَصَرَخَتْ عَائِشَةُ بِأَعْلَى صَوْتِهَا وَقَالَتْ: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، إِنِّي لَهِيَهْ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - يَقُولُ وَعِنْدَهُ نِسَاؤُهُ: «لَيْتَ شِعْرِي أَيَّتُكُنَّ تَنْبَحُهَا كِلَابُ الْحَوْأَبِ!» ثُمَّ ضَرَبَتْ عَضُدَ بَعِيرِهَا فَأَنَاخَتْهُ وَقَالَتْ: رُدُّونِي، أَنَا وَاللَّهِ صَاحِبَةُ مَاءِ الْحَوْأَبِ. فَأَنَاخُوا حَوْلَهَا يَوْمًا وَلَيْلَةً، فَقَالَ لَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ: إِنَّهُ كَذِبَ، وَلَمْ يَزَلْ بِهَا وَهِيَ تَمْتَنِعُ؛ فَقَالَ لَهَا: النَّجَاءَ النَّجَاءَ! @yekaye
✅تکمله: با توجه به اینکه واقعه پارس کردن سگان حوأب بر عایشه در مسیر جنگ جمل، مایه طعنی بر عایشه است، برخی از بزرگان اهل سنت از قدیم و جدید سعی کرده‌اند در اسناد این واقعه مناقشه کنند؛ اما البانی، یکی از حدیث‌شناسان معاصر و معروف در میان اهل سنت، کتابی دارد به نام «سلسلة الأحاديث الصحيحة وشيء من فقهها وفوائدها». وی در این کتاب حدود ۱۰ صفحه (ج1، ص846-855) درباره اعتبار حدیث نبوی «أيتكن تنبح عليها ‌كلاب ‌الحوأب: کدام یک از شما زنان است که سگان حوأب بر او پارس می‌کنند» بحث کرده و بعد از اینکه سخنان برخی از بزرگترین حدیث‌شناسان اهل سنت (ابن حبان، حاکم، ذهبی، ابن کثیر و ابن حجر) در صحیح بودن اسناد این حدیث را نقل می‌کند با استدلالهای متعدد رجالی اشکالات کسانی را که خواسته‌اند این حدیث را ضعیف بشمرند با قاطعیت پاسخ می‌دهد و از اینکه مناقشات آنها چقدر ضعیف است ابراز تعجب می‌کند. @yekaye
🔹ب. پیش‌بینی درباره زبیر که منجر به انصراف وی از جنگ شد پیش‌بینی‌های پیامبر ص در مورد جنگ جمل در منابع اهل سنت منحصر به واقعه سگان حوأب که مربوط به عایشه است نمی‌شود؛‌ بلکه حضرت خطاب به زبیر هم پیش‌بینی‌ای کرد؛ که همان پیش‌بینی را حضرت علی ع قبل از شروع جنگ به زبیر یادآوری کرد که موجب شد زبیر از جنگ کنار بکشد. در اینجا برخی از روایات مذکور در کتب اهل سنت در این باب تقدیم می‌شود: @yekaye
☀️۲۹) حاکم نیشابوری با ۵ سند مختلف (از برخی از تابعین همچون ابوالحرب بن ابی‌الاسود دوئلی و اسماعیل بن حازم و ابوجروة مازنی) ‌روایت کرده است که: حضرت علی ع پیش از جنگ جمل به زبیر فرمود: آیا به یاد می‌آوری روزی که من و تو در زیر سایبان جماعتی از انصار بودیم و رسول الله ص به تو فرمود: آیا علی ع را دوست داری؟ گفتی: و چرا دوست نداشته باشم؟ فرمود: اما بدان که تو روزی بر او خروج [قیام مسلحانه] می‌کنی در حالی که تو ظالم هستی؟! زبیر گفت: ‌بله؛ ولی فراموش کرده بودم. (و بر طبق اغلب نقل‌ها بعد از این دیدار وی از ادامه جنگ با امیرالمومنین ع منصرف شد. البته در برخی از نقل‌ها آمده که پسرش وی را دوباره منصرف کرد اما به محض اینکه جنگ شروع شد وی کنار کشید.) حاکم نیشابوری سپس تصریح می‌کند که تعداد راویانی که این واقعه را نقل کرده‌اند بسیار بیش از این است که ما آوردیم. 📚المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج3، ص412-414؛ ح5573 و 5574 و 5575 و 5576 و 5577 5574 - أَخْبَرَنِي أَبُو الْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ تَمِيمٍ الْقَنْطَرِيُّ، بِبَغْدَادَ، ثَنَا أَبُو قِلَابَةَ عَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ مُحَمَّدِ الرَّقَاشِيُّ، ثَنَا أَبُو عَاصِمٍ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ الرَّقَاشِيُّ، عَنْ جَدِّهِ عَبْدِ الْمَلِكِ، عَنْ أَبِي حَرْبِ بْنِ أَبِي الْأَسْوَدِ الدِّيلِيِّ، قَالَ: شَهِدْتُ الزُّبَيْرَ خَرَجَ يُرِيدُ عَلِيًّا، فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ أَنْشُدُكَ اللَّهَ: هَلْ سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: «تُقَاتِلُهُ ‌وَأَنْتَ ‌لَهُ ‌ظَالِمٌ»؟ فَقَالَ: لَمْ أَذْكُرْ، ثُمَّ مَضَى الزُّبَيْرُ مُنْصَرِفًا. «هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ» ، عَنْ أَبِي حَرْبِ بْنِ أَبِي الْأَسْوَدِ فَقَدْ رَوَى عَنْهُ يَزِيدُ بْنُ صُهَيْبٍ الْفَقِيرُ وَفَضَلُ بْنُ فَضَالَةَ فِي إِسْنَادٍ وَاحِدٍ. [التعليق - من تلخيص الذهبي] صحيح ✅همین واقعه علاوه بر اینکه از همین افراد در کتب مهمی همچون 📚سير أعلام النبلاء ذهبی (ج1، ص59 ) و 📚 دلائل النبوة بيهقي (ج6، ص414-415 ) و 📚البداية والنهاية ابن کثیر (ج9، ص190-191 و ج10، ص457-460 ) روایت شده، ▪️همچنین از قتاده و زهری (در شماره‌های بعد)، و نیز ▪️از مردی از بنی‌حیه در 📚 مصنف ابن أبي شيبة (ج21، ص510، ح40631 )، و ▪️از اسود بن قیس در 📚 مصنف ابن أبي شيبة (ج21، ص511، ح40632 ) و 📚سير أعلام النبلاء (ج1، ص58 ) و 📚تاريخ الإسلام ذهبی (ج3، ص489 )، و نیز ▪️در کتب تفسیری مهم اهل سنت همچون 📚تفسير زمخشري (الكشاف، ج2، ص212 ) و 📚فخر رازی (مفاتيح الغيب، ج15، ص474 ) روایت شده است. ✅البته نقلی که در مستدرک و دلائل النبوه و البداية والنهاية از قول ابوجروة مازنی آمده بسیار طولانی‌تر و بسیار شبیه نقلی است که در شماره ۳۱ از قول قتاده خواهد آمد. @yekaye
🔹 قتاده از تابعینی است که از قول او واقعه اتمام حجت حضرت علی ع بر زبیر با استناد به حدیث نبوی، هم به صورت مختصر و هم مفصل روایت شده است. برخی از نقل‌هایی که از او شده مختصر و مشابه نقل فوق است: مثلا در 📚الجامع لمعمر بن راشد، ج11، ص241 📚مصنف عبد الرزاق، ج10، ص279 ؛ 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص251، ح۳۱۳ ؛ 📚دلائل النبوة للبيهقي، ج6، ص414 📚البداية والنهاية، ج9، ص190 در اینجا به برخی دیگر از نقل‌های از وی که اندکی تفصیلی‌تر است بر اساس قدیمی‌ترین کتب اهل سنت اشاره می‌کنیم: ☀️۳۰) الف. از قتاده روایت شده است که: هنگامی که [پیش از شروع جنگ جمل] علی ع و طلحه و زیبر به هم رسیدند، علی ع به طلحه گفت: زن خودت را در پرده‌اش نگه داشته‌ای و زن رسول الله ص را آورده‌ای که با آن بجنگی؟! وای بر تو! آیا با من بیعت نکردی؟! طلحه گفت: در حالی با تو بیعت کردم که شمشیر روی گردنم بود! [و البته وی در این سخنش صداقت نداشت؛ ‌زیرا در تاریخ مسلم است که حضرت علی ع از هیچکس به زور بیعت نگرفت و کسانی مثل سعد وقاص و عبدالله بن عمر که نخواستند بیعت کنند، بیعت نکردند، و کسی آنان را مجبور نکرد]. سپس علی ع به زبیر گفت: زبیر! نزدیکتر بیا! پس بقدری به هم نزدیک شدند که گردن اسب‌هایشان به هم می‌رسید و فرمود: وای بر تو ای زبیر! آیا نشنیدی که رسول الله ص به من می‌فرمود: اما بدان که این پسرعمه‌ات بر تو ستم می‌کند و در حالی که ظالم است قصد جنگ با تو می‌کند؟ زبیر گفت: ‌بله؛ بخدا راست گفتی. پس از لشکر به سمت مدینه بیرون آمد و در وادی السباع به دست ابن جرموز کشته شد. 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص251، ح313 🔹بلاذری شبیه همین مطلب را با اندک تفاوتی در عبارات، علاوه بر قتاده، از ابوالعلاء ضبی (همان ص252 ح314) نیز نقل می‌کند. ☀️ب. وی در نقل دیگری از قتاده نیز همین مطالب را نقل می‌کند و درباره چرایی کشتن وی این توضیح را از قول وی اضافه می‌کند که: وقتی زبیر از صحنه جنگ دور شد در مسیرش احنف او را دید و گفت: عجب از زبیر! بین دو لشکر از مسلمانان جنگ راه انداخت و سپس جان خود را نجات داد و الان می‌خواهد سراغ خانواده‌اش برود! اینجا بود که ابن جرموز و اصحابش وی را تعقیب کردند و وی مرتب می‌گفت: مبادا از دستتان بگریزد؛ تا اینکه راه را بر او بستند و او را کشتند؛ و ابن جرموز سر وی را نزد علی ع برد و ایشان دستور داد که همراه بدنش در همان وادی السباع دفن شود. 📚أنساب الأشراف، ج2، ص258، ح322 @yekaye سند و متن دو روایت بلاذری از قتاده: https://eitaa.com/yekaye/9657
سند و متن دو روایت بلاذری (یند ۳۰) ☀️۳۰) الف. حَدَّثَنِي بَكْرُ بْنُ الْهَيْثَمِ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ: عَنْ قَتَادَةَ قَالَ: ... فَلَمَّا تَوَاقَفُوا قَالَ عَلِيٌّ لِطَلْحَةَ: خَبَّأْتَ عِرْسَكَ فِي خِدْرِهَا وَجِئْتَ بِعِرْسِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ تُقَاتِلُ بِهَا، وَيْحَكَ أَمَا بَايَعْتَنِي؟ قَالَ: بَايَعْتُكَ والسيف على عنقي. ثم قال (علي للزبير) : يا زبير قف بنا حجرة فَتَوَاقَفَا حَتَّى اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ فَرَسَيْهِمَا فَقَالَ: وَيْحَكَ يَا زُبَيْرُ أَمَا سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ لِي: أَمَا إِنَّ ابْنَ عَمَّتِكَ هَذَا سَيَبْغِي عَلَيْكَ وَيُرِيدُ قِتَالَكَ ظَالِمًا؟ قَالَ: اللَّهُمَّ بَلَى. فَخَرَجَ مِنَ الْعَسْكَرِ مُتَوَجِّهًا إِلَى الْمَدِينَةِ فَقَتَلَهُ ابْنُ جُرْمُوزٍ بِوَادِي السباع. 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص251، ح313 ☀️ب. وحدثني بَكْرُ بْنُ الْهَيْثَمِ، حَدَّثَنَا أَبُو حَكِيمٍ الصَّنْعَانِيُّ، عَنْ مَعْمَرٍ عَنْ قَتَادَةَ، قَالَ: لَمَّا اقْتَتَلُوا يَوْمَ الْجَمَلِ كَانَتِ الدَّبْرَةُ عَلَى أَصْحَابِ الْجَمَلِ، فَأَفْضَى عَلِيٌّ إِلَى النَّاحِيَةِ الَّتِي فِيهَا الزُّبَيْرُ، فلما واجهه قال له: يا أبا عبد الله أتقاتلني بعد بيعتي، و (بعد) ما سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ في قتالك لي ظالما؟ فاستحيا (الزبير) وَانْسَلَّ عَلَى فَرَسِهِ مُنْصَرِفًا إِلَى الْمَدِينَةِ. فَلَمَّا صَارَ بِسَفَوَانَ، لَقِيَهُ رَجُلٌ مِنْ مُجَاشِعٍ يُقَالُ لَهُ: النعرُ بْنُ زمامٍ فَقَالَ لَهُ: أَجِرْنِي. قَالَ النعرُ: أَنْتَ فِي جِوَارِي يَا حَوَارِيَّ رَسُولِ الله. فقال الأحنف: وا عجبا الزُّبَيْر لَفَّ بَيْنَ غَارَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ثُمَّ قَدْ نَجَا بِنَفْسِهِ وَهُوَ الآنَ يُرِيدُ أَهْلَهُ. فَأَتْبَعَهُ ابْنُ جُرْمُوزٍ وَأَصْحَابُهُ وَهُوَ يَقُولُ: أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ أَنْ يَفُوتَكُمْ. فَشَدُّوا عَلَيْهِ فَقَتَلُوهُ، وَأَتَى ابْنُ جُرْمُوزٍ عَلِيًّا بِرَأْسِهِ فَأَمَرَ أَنْ يُدْفَنَ مع جسده بوادي السباع. 📚أنساب الأشراف، ج2، ص258، ح322 @yekaye
☀️۳۱) طبری روایت قتاده از احتجاج امیرالمومنین ع با طلحه و زبیر را با طول و تفصیل بیشتری آورده است: علی ع در محلی قرار گرفت و می‌خواست با طلحه و زبیر و عایشه دیدار کند و آنان نیز دنبال فرصتی بودند که با علی ع دیدار کنند؛ پس روز پنج شنبه نیمه جمادی الآخر سال ۳۶ در کنار قصر عبیدالله بن زیاد به هم رسیدند. وقتی دو لشکر به هم نزدیک شدند زبیر به صورت مسلح و سوار بر اسب از لشکر بیرون آمد. به علی ع گفتند: این زبیر است. علی ع فرمود: از میان این دو نفر [= طلحه و زبیر] وی سزاوارتر است به اینکه خدا را به یادش آورم و او هم متذکر شود؛ اما طلحه هم ‌بیرون آمد. پس علی ع به سوی آن دو راه افتاد و بقدری به آنان نزدیک شد که گردن اسب‌هایشان به هم می‌رسید. علی ع فرمود: شما دو نفر را چه می‌شود که سلاح و لشکر پیاده و سواره آماده کرده‌اید؟! اگر این آماده کردنتان از باب عذر و بهانه‌ای است که نزد خدا دارید پس تقوای همان خدا را در پیش گیرید و همچون آن زنی نباشید «که نخ خود را پس از ریسیدن و محكم بافتن، از هم مى‏گسست» (نحل/۹۲). آیا من برادر دینی شما نبودم؟! شما ریختن خون مرا حلال می‌شمرید در حالی که من ریختن خونتان را حرام می‌دانم! آیا گناهی از من سر زده است که ریختن خونم حلال شده؟! طلحه گفت: تو مردم را علیه عثمان شوراندی! علی ع در پاسخ این آیه را تلاوت کردند: «آن روز خدا جزاى شايسته آنان را به طور كامل مى‏دهد و خواهند دانست كه خدا همان حقيقت آشكار است.» (نور/25). سپس فرمودند: ای طلحه! خون عثمان را از من طلب می‌کنی؟! خداوند قاتلان عثمان را لعنت کند! ای زبیر! آیا به یاد می‌آوری که روزی همراه با رسول الله ص از محله بنی غمن می‌گذشتی و نگاه ایشان به من افتاد و لبخندی به من زد و من هم لبخندی به ایشان زدم و تو گفتی: پسر ابوطالب از غرور و تکبرش دست برنمی‌دارد؛ و ایشان فرمود: این طور نگو! در او غرور و تکبری نیست؛ ولی بدان که تو با او خواهی جنگید در حالی که تو نسبت به او ظالم هستی. زبیر گفت: به خدا سوگند راست می‌گویی! و اگر یادم بود اصلا وارد این مسیر نمی‌شدم؛ به خدا سوگند که با تو نخواهم جنگید. پس علی ع به میان اصحابش برگشت و فرمود: اما زبیر در پیشگاه خداوند با من عهد کرد که با شما نجنگد. و زبیر هم نزد عایشه برگشت و گفت: تا کنون در هیچ جایگاهی قرار نگرفتم که واقعا تکلیف خودم را درست شناخته باشم غیر از این بار که اینجا آمدم. عایشه گفت: اکون چه می‌کنی؟ گفت: می‌خواهم آنان را رها کنم و بروم. پسرش عبدالله گفت: بین این دو لشکر نزاع راه انداخته‌ای و وقتی که شمشیرهایشان را برای همدیگر تیز کرده‌اند می‌خواهی رهایشان کنی و بروی؟! نه این طور نیست؛ بلکه پرچمهای علی بن ابی‌طالب را دیدی و فهمیدی که جوانانی جان برگف آنها را بلند کرده‌اند و مرگ در پیش روست! گفت: اما من سوگند یاد رده‌ام که با او نجنگم و گفتگویی که بینشان رد و بدل شده بود را بازگو کرد. عبدالله بن زبیر گفت: مشکل سوگند خوردن با کفاره دادن حل می‌شود؛ کفاره سوگندت را بده و وارد میدان جنگ شو. پس وی غلامش را که مکحول نام داشت خواند و وی را [به عنوان کفاره] آزاد کرد. اینجا بود که عبدالرحمن بن سلیمان تیمی چنین سرود: همچون امروز ندیدم برادری از برادران که کاری از این عجیب‌تر انجام دهد؛ کفاره برای سوگندش می دهد تا به معصیت خداوند اقدام کند! و یکی از شعرای آنان هم چنین پاسخش را داد: مکحول را برای صیانت از دین خود آزاد کرد؛ و این کفاره‌ای بود در قبال سوگندی که خورده بود؛ چرا که آثار بد پیمان‌شکنی [= پیمان شکنی با طلحه و عایشه] داشت بر رخسارش آشکار می‌شد! 📚تاريخ الطبري، ج4، ص501-502 🔹گزارش این واقعه با تفصیلی بسیار شبیه مطالب فوق، علاوه بر قتاده، از قول ابوجروة مازنی در 📚المستدرك على الصحيحين للحاكم (ج3، ص413؛ ح5575 ) و 📚دلائل النبوة للبيهقي (ج6، ص414-415 ) و 📚البداية والنهاية لابن کثیر (ج9، ص190 و ج10، ص457 ) نیز روایت شده است. @yekaye سند و متن دو روایت طبری از قتاده: https://eitaa.com/yekaye/9659
سند و متن روایت طبری (یند ۳۱) حدثنا عُمَرُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ الْهُذَلِيُّ، عَنْ قَتَادَةَ، قَالَ: سَارَ عَلِيٌّ مِنَ الزَّاوِيَةِ يُرِيدُ طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ وَعَائِشَةَ، وَسَارُوا مِنَ الْفُرْضَةِ يُرِيدُونَ عَلِيًّا، فَالْتَقَوْا عِنْدَ مَوْضِعِ قَصْرِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فِي النِّصْفِ مِنْ جُمَادَى الآخِرَةِ سَنَةَ سِتٍّ وَثَلاثِينَ يَوْمَ الْخَمِيسِ. فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ خَرَجَ الزُّبَيْرُ عَلَى فَرَسٍ عَلَيْهِ سِلاحٌ، فَقِيلَ لِعَلِيٍّ: هَذَا الزُّبَيْرُ، قَالَ: أَمَا إِنَّهُ أَحْرَى الرَّجُلَيْنِ إِنْ ذُكِّرَ بِاللَّهِ أَنْ يَذْكُرَهُ، وَخَرَجَ طَلْحَةُ. فَخَرَجَ إِلَيْهِمَا عَلِيٌّ، فَدَنَا مِنْهُمَا حَتَّى اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ دَوَابِّهِمْ، فَقَالَ عَلِيٌّ: لَعَمْرِي لَقَدْ أَعْدَدْتُمَا سِلاحًا وَخَيْلا وَرِجَالا، إِنْ كُنْتُمَا أَعْدَدْتُمَا عِنْدَ اللَّهِ عُذْرًا فَاتَّقِيَا اللَّهَ سُبْحَانَهُ، وَلا تَكُونَا «كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً» أَلَمْ أَكُنْ أَخَاكُمَا فِي دِينِكُمَا، تُحَرِّمَانِ دَمِي وَأُحَرِّمُ دَمَاءَكُمَا! فَهَلْ مِنْ حَدَثٍ أَحَلَّ لَكُمَا دَمِي؟ قَالَ طَلْحَةُ: أَلَّبْتَ النَّاسَ عَلَى عُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ! قَالَ عَلِيٌّ: «يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ» ، يَا طَلْحَةُ، تَطْلَبُ بِدَمِ عُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ! فَلَعَنَ اللَّهُ قَتَلَةَ عُثْمَانَ. يَا زُبَيْرُ، أَتَذْكُرُ يَوْمَ مَرَرْتَ مع رسول الله ص فِي بَنِي غَنْمٍ، فَنَظَرَ إِلَيَّ فَضَحِكَ وَضَحِكْتُ إِلَيْهِ، فَقُلْت: لا يَدَعُ ابْنُ أَبِي طَالِبٍ زهوه، فقال لك رسول الله ص: صَهْ، إِنَّهُ لَيْسَ بِهِ زَهْوٌ، وَلَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ لَهُ ظَالِمٌ؟] فَقَالَ: اللَّهُمَّ نَعَمْ، وَلَوْ ذَكَرْتُ مَا سِرْتُ مَسِيرِي هَذَا، وَاللَّهِ لا أُقَاتِلُكَ أَبَدًا. فَانْصَرَفَ عَلِيٌّ إِلَى أَصْحَابِهِ، فَقَالَ: أَمَّا الزُّبَيْرُ فَقَدْ أَعْطَى اللَّهَ عَهْدًا أَلا يُقَاتِلَكُمْ، وَرَجَعَ الزُّبَيْرُ إِلَى عَائِشَةَ فَقَالَ لَهَا: مَا كُنْتُ فِي مَوْطِنٍ مُنْذُ عَقِلْتُ إِلا وَأَنَا أَعْرِفُ فِيهِ أَمْرِي غَيْرَ مَوْطِنِي هَذَا، قَالَتْ: فَمَا تُرِيدُ أَنْ تَصْنَعَ؟ قَالَ: أُرِيدُ أَنْ أَدَعَهُمْ وَأَذْهَبُ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ: جَمَعْتَ بَيْنَ هَذَيْنِ الْغَارَيْنِ، حَتَّى إِذَا حَدَّدَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ أَرَدْتَ أَنْ تَتْرُكَهُمْ وَتَذْهَبَ! أَحْسَسْتَ رَايَاتِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَعَلِمْتَ أَنَّهَا تَحْمِلُهَا فِتْيَةٌ أَنْجَادٌ، قَالَ: إِنِّي قَدْ حَلِفْتُ أَلا أُقَاتِلَهُ، وَأَحْفَظُهُ مَا قَالَ لَهُ، فَقَالَ: كَفِّرْ عَنْ يَمِينِكَ، وَقَاتِلْهُ، فَدَعَا بِغُلامٍ لَهُ يُقَالُ لَهُ مَكْحُولٌ، فَأَعْتَقَهُ. فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سُلَيْمَانَ التَّيْمِيُّ: لَمْ أَرَ كَالْيَوْمِ أَخَا إِخْوَانِ … أَعْجَبُ مِنْ مُكَفِّرِ الأَيْمَانِ ... بِالْعِتْقِ فِي مَعْصِيَةِ الرَّحْمَنِ. وَقَالَ رَجُلٌ مِنْ شُعَرَائِهِمْ: يُعْتِقُ مَكْحُولا لِصَوْنِ دِينِهِ … كَفَّارَةً لِلَّهِ عَنْ يَمِينِهِ ... وَالنَّكْثُ قَدْ لاحَ عَلَى جَبِينِهِ. 📚تاريخ الطبري، ج4، ص501-502 ▪️ایضا من ابی جروة مازنی فی 📚المستدرك على الصحيحين للحاكم (ج3، ص413؛ ح5575 ) و 📚دلائل النبوة للبيهقي (ج6، ص414-415 ) و 📚البداية والنهاية لابن کثیر (ج9، ص190 و ج10، ص457 ) @yekaye
🔹۳۲) از دیگر تابعینی که واقعه احتجاج امیرالمومنین ع با زبیر (که مستند بود به پیش‌بینی‌ای از جانب رسول الله ص) را در منابع اهل سنت روایت کرده، زهری است: ☀️الف. بلاذری واقعه را از قول وی چنین نقل می‌کند: هنگامی که علی ع و اصحاب جمل در مقابل هم ایستادند علی ع با اسب از لشکر خود بیرون آمد و زبیر را صدا کرد. پس این دو به هم رسیدند و علی فرمود: چه چیزی تو را اینجا آورد؟ گفت: بدینجا آمدم چون تو را شایسته این مقام نمی دیدم و تو از ما سزاوارتر به آن نیستی! علی ع فرمود: آيا بعد از قتل عثمان سزاوارتر نبودم؟ [کنایه از اینکه پس چرا آن موقع با من بیعت کردی؟!] ما تو را فرزندان عبدالمطلب حساب می‌کردیم تا اینکه فرزند بدکار تو بزرگ شد و بین ما و تو فاصله انداخت. سپس مطالبی را بر وی برشمرد که بر او سنگین آمد و به یادش آورد که رسول الله ص بر آن دو می‌گذشت و به علی ع گفته بود: این پسر عمه‌ات چه می‌گوید؟ او با تو خواهد جنگید در حالی که نسبت به تو ظالم است. پس زبیر از او روی گرداند و گفت: من قطعا با تو نخواهم جنگید. و نزد پسرش عبدالله بن زبیر برگشت و به او گفت: من توجیهی برای شرکت در این جنگ ندارم! گفت: این طور نیست! بلکه وقتی به دیدار علی ع رفتی و پرجمهای آنان را دیدی و دانستی که مرگ در پیش روست ترسیدی! گفت: اما من سوگند خورده‌ام که با او نجنگم. گفت: برای سوگندت کفاره‌ای بده و غلامت سرجس را آزاد کن. پس زبیر وی را آزاد کرد و در صف آنان ایستاد! 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص255، ح319 ☀️ب. طبری با سند خود عین همین مطالب را از زهری روایت کرده است؛ فقط در ابتدایش این مطلب را اضافه دارد که: ... و خبر کشته شدن آن هفتاد نفر همراهیان عبدی توسط اصحاب جمل در بصره به علی ع رسید؛ پس وی با دوازده هزار نفر عازم بصره شد و می‌فرمود: وای از این مصیبتی که بر ربیعه نازل شد؛ آن ربیعه‌ای که حرف‌شنوا و مطیع بود؛ در آن سالی که برایش بدترین سال بود. چون به هم رسیدند علی ع سوار بر اسب بیرون آمد و زبیر را صدا کرد. ... [و در پایانش این را اضافه می‌کند که:] و علی ع به زبیر می‌گفت: آیا خون عثمان را از من طلب می‌کنی در حالی که خودت او را کشتی؟! خداوند امروز بر هریک از ما که بدتر است آنچه را که ناخوش می‌دارد مسلط فرماید. و علی ع به طلحه می‌گفت: علی ع به طلحه گفت: زن خودت را در پرده‌اش نگه داشته‌ای و زن رسول الله ص را آورده‌ای که به وسیله آن بجنگی؟! آیا با من بیعت نکردی؟! طلحه گفت: در حالی با تو بیعت کردم که شمشیر روی گردنم بود! (در ذیل حدیث۳۰ توضیح دادیم که این جمله‌اش صادقانه نبود) 📚تاريخ الطبري، ج4، ص508-509 @yekaye سند و متن روایات فوق: https://eitaa.com/yekaye/9661
سند و متن روایات بند ۳۲ ☀️الف. حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الدَّوْرَقِيُّ، عَنْ وَهْبِ بْنِ جَرِيرِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ الزُّهْرِيِّ قَالَ لَمَّا وَقَفَ عَلِيٌّ وَأَصْحَابُ الْجَمَلِ، خَرَجَ عَلِيٌّ (عَلَى) فَرَسِهِ فَدَعَا الزُّبَيْرَ فَتَوَاقَفَا فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ: مَا جَاءَ بِكَ؟ قَالَ: جَاءَ بِي أَنِّي لا أَرَاكَ لِهَذَا الأَمْرِ أَهْلا وَلا أَوْلَى بِهِ مِنَّا. فَقَالَ عَلِيٌّ: لَسْت أَهْلا لَهَا بَعْدَ عُثْمَانَ؟ قَدْ كُنَّا نَعُدُّكَ مِنْ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُكَ ابْنَ السُّوءِ فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ وَعَظُمَ عَلَيْهِ أَشْيَاءُ وذكر أن النبي صلى الله عليه وسلم مَرَّ عَلَيْهِمَا فَقَالَ لِعَلِيٍّ: مَا يَقُولُ ابْنُ عَمَّتِكَ؟ لَيُقَاتِلَنَّكَ وَهُوَ لَكَ ظَالِمٌ. فَانْصَرَفَ عَنْهُ الزُّبَيْرُ وَقَالَ: فَإِنِّي لا أُقَاتِلُكَ. وَرَجَعَ إِلَى ابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ فَقَالَ: مَا لي في هذا الحرب (من) بَصِيرَةٌ!! فَقَالَ: لا وَلَكِنَّكَ جَبُنْتَ عَنْ لِقَاءِ عَلِيٍّ حِينَ رَأَيْتَ رَايَاتِهِ فَعَرَفْتَ أَنَّ تَحْتَهَا الْمَوْتُ. قَالَ: فَإِنِّي قَدْ حَلَفْتُ أَنْ لا أُقَاتِلَهُ. قَالَ: فَكَفِّرْ عَنْ يَمِينِكَ بِعِتْقِ غُلامِكَ سرجس. فأعتقه وقام في الصف معهم. 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص255، ح319 ☀️ب. حدثنا أبي أبو خَيْثَمَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا وَهْبُ بْنُ جَرِيرِ بْنِ حازم، قال: سمعت أبي قال: سمعت يونس بْنَ يَزِيدَ الأَيْلِيَّ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، فِي قِصَّةٍ ذَكَرَهَا مِنْ خَبَرِ عَلِيٍّ وَطَلْحَةَ وَالزُّبَيْرِ وَعَائِشَةَ فِي مَسِيرِهِمُ الَّذِي نَحْنُ فِي ذِكْرِهِ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ قَالَ: وَبَلَغَ الْخَبَرُ عَلِيًّا- يَعْنِي خَبَرَ السَّبْعِينَ الَّذِينَ قُتِلُوا مَعَ الْعَبْدِيِّ بِالْبَصْرَةِ- فَأَقْبَلَ- يَعْنِي عَلِيًّا- فِي اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفًا، فَقَدِمَ الْبَصْرَةَ، وَجَعَلَ يَقُولُ: يَا لَهْفَ نَفْسِي عَلَى رَبِيعَهْ ... رَبِيعَةَ السَّامِعَةَ الْمُطِيعَهْ ... سَنَتُهَا كَانَتْ بِهَا الْوَقِيعَهْ. فَلَمَّا تَوَاقَفُوا خَرَجَ عَلِيٌّ عَلَى فَرَسِهِ، فَدَعَا الزُّبَيْرَ، فَتَوَاقَفَا، فَقَالَ عَلِيٌّ لِلزُّبَيْرِ: مَا جَاءَ بِكَ؟ قَالَ: أَنْتَ، وَلا أَرَاكَ لِهَذَا الأَمْرِ أَهْلا، وَلا أَوْلَى بِهِ مِنَّا. فَقَالَ عَلِيٌّ: لَسْتَ لَهُ أَهْلا بَعْدَ عثمان! قَدْ كُنَّا نَعُدُّكَ مِنْ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَتَّى بَلَغَ ابْنُكَ ابْنَ السُّوءِ فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ، وَعَظَّمَ عَلَيْهِ أَشْيَاءَ، فَذَكَرَ أَنَّ النَّبِيَّ ص مَرَّ عَلَيْهِمَا فَقَالَ لِعَلِيٍّ: مَا يَقُولُ ابْنُ عَمَّتِكَ؟ لَيُقَاتِلَنَّكَ وَهُوَ لَكَ ظَالِمٌ. فَانْصَرَفَ عَنْهُ الزُّبَيْرُ، وَقَالَ: فَإِنِّي لا أُقَاتِلُكَ فَرَجَعَ إِلَى ابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ: مَا لِي فِي هَذِهِ الْحَرْبِ بَصِيرَةٌ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ: إِنَّكَ قَدْ خَرَجْتَ عَلَى بَصِيرَةٍ، وَلَكِنَّكَ رَأَيْتَ رَايَاتِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَعَرَفْتَ أَنَّ تَحْتَهَا الْمَوْتَ، فَجَبُنْتَ فأحفظه حَتَّى أَرْعَدَ وَغَضِبَ، وَقَالَ: وَيْحَكَ! إِنِّي قَدْ حَلَفْتُ لَهُ أَلا أُقَاتِلَهُ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ: كَفِّرْ عَنْ يَمِينِكَ بِعِتْقِ غُلامِكَ سَرْجِسَ، فَأَعْتَقَهُ، وَقَامَ فِي الصَّفِّ مَعَهُمْ. وَكَانَ عَلِيٌّ قَالَ لِلزُّبَيْرِ: أَتَطْلُبُ مِنِّي دَمَ عُثْمَانَ وَأَنْتَ قَتَلْتَهُ! سَلَّطَ اللَّهُ عَلَى أَشَدِّنَا عَلَيْهِ الْيَوْمَ مَا يَكْرَهُ. وَقَالَ عَلِيٌّ: يَا طَلْحَةُ، جئت بعرس رسول الله ص تُقَاتِلُ بِهَا وَخَبَّأْتَ عُرْسَكَ فِي الْبَيْتِ! أَمَا بَايَعْتَنِي! قَالَ: بَايَعْتُكَ وَعَلَى عُنُقِي اللُّجُّ. 📚تاريخ الطبري، ج4، ص508-509 @yekaye