eitaa logo
یک آیه در روز
1.9هزار دنبال‌کننده
115 عکس
8 ویدیو
24 فایل
به عنوان یک مسلمان، لازم نیست که روزی حداقل در یک آیه قرآن تدبر کنیم؟! http://eitaa.com/joinchat/603193344C313f67a507 سایت www.yekaye.ir نویسنده (حسین سوزنچی) @souzanchi @HSouzanchi گزیده مطالب: @yekAaye توضیح درباره کانال https://eitaa.com/yekaye/917
مشاهده در ایتا
دانلود
- بیهقی نیز بعد از اینکه با دو سند مختلف همان واقعه خبردار شدن عایشه از پارس سگان حوأب را نقل می‌کند که آدرس سخن وی در شماره ۲۲ گذشت، چند روایت زیر را هم می‌آورد: ☀️۲۴) از ام سلمه روایت می‌کند که رسول الله ص یکبار از خروجِ (= شورش مسلحانه‌ی) برخی از همسرانش که همان ام‌المومنین‌ها هستند سخن گفت. عایشه خندید. رسول الله ص فرمود: ای حمیراء! مبادا او تو باشی؛‌ سپس به علی ع روی کرد و فرمود: اگر کار او به تو افتاد و تو بر او مسلط شدی، با او مدارا کن! 📚دلائل النبوة (للبيهقي)، ج6، ص411 أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللهِ الْحَافِظُ، حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْجُنَيْدُ، حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ نَصْرٍ، حَدَّثَنَا أَبُو نُعَيْمٍ الْفَضْلُ بْنُ دُكَيْنٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الْجَبَّارِ بْنُ الْوَرْدِ، عَنْ عَمَّارٍ الدُّهْنِيِّ، عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِي الْجَعْدِ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ: ذكر النبي صلى الله عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خُرُوجَ بَعْضِ نِسَائِهِ أُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِينَ؛ فَضَحِكَتْ عَائِشَةُ. فَقَالَ ص: انْظُرِي يَا حُمَيْرَاءُ أَنْ لَا تَكُونِي أَنْتَ! ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى عَلِيٍّ فَقَالَ: يَا عَلِيُّ وُلِّيتَ مِنْ أَمْرِهَا شَيْئًا فَارْفُقْ بِهَا. @yekaye
☀️۲۵) حذیفه قبل از خروج عایشه از دنیا رفته است؛ و ابوالطفیل و عمرو بن ضلیع از قول او نقل کرده‌اند که حدیثی درباره شورش مسلحانه یکی از زنان رسول الله ص نقل می‌کرد. ابوالطفیل می‌گوید: من و عمرو یکبار سراغ حذیفه رفتیم؛ او به ما گفت: اگر به شما بگویم که با مادرتان در سپاهی مسلحانه خواهید جنگید و او با شمشیر شما را می‌زند می‌دانم که باور نخواهید کرد! 📚دلائل النبوة (للبيهقي)، ج6، ص411 قُلْتُ: وَحُذَيْفَةُ بْنُ الْيَمَانِ تُوُفِّيَ قَبْلَ مَسِيرِهَا. وَكَانَ قَدْ أَخْبَرَنَا الطُّفَيْلُ وَعَمْرُو بْنُ ضَلِيعٍ بِمَسِيرِ إِحْدَى أُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِينَ فِي كَتِيبَةٍ وَلَا يَقُولُهُ إِلَّا عَنْ سَمَاعٍ. أَخْبَرَنَاهُ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدَانَ، أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ عُبَيْدٍ، حَدَّثَنَا هِشَامُ بْنُ عَلِيٍّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ رَجَاءٍ، أَخْبَرَنَا هَمَّامُ بْنُ يَحْيَى، حَدَّثَنَا قَتَادَةُ، عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ، قَالَ: انْطَلَقْتُ أَنَا وَعَمْرٌو إِلَى حُذَيْفَةَ فَذَكَرَ الْحَدِيثَ؛ وَقَالَ فِيهِ: لَوْ حَدَّثْتُكُمْ أَنَّ أُمَّ أَحَدِكُمْ تَغْزُوهُ فِي كَتِيبَةٍ تَضْرِبُهُ بِالسَّيْفِ مَا صَدَّقْتُمُونِي. رَوَاهُ أَيْضًا أَبُو الزَّاهِرِيَّةِ عَنْ حُذَيْفَةَ. @yekaye
☀️۲۶) الف. قیس بن حازم از عایشه نقل کرده است که می‌گفت: دلم می‌خواست عزادار ده تا پسر مثل پسران حارث بن هشام می‌شدم اما مسیری که [برای رفتن به جنگ جمل] رفتم را نمی‌رفتم. ☀️ب. و از عروه روایت کرده که عایشه [بعد از این واقعه] می‌گفت: دلم می‌خواست مرده بودم و کاملا به فراموشی سپرده می‌شدم. 📚دلائل النبوة (للبيهقي)، ج6، ص411-412 ☀️الف. أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَافِظُ، أَخْبَرَنَا الْحَسَنُ بْنُ يَعْقُوبَ الْعَدْلُ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ الْعَبْدِيُّ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ عَوْنٍ، أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِيلُ ابْنُ أَبِي خَالِدٍ، عَنْ قَيْسِ بْنِ أَبِي حَازِمٍ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: وَدِدْتُ أني ثكلت عَشَرَةً مِثْلَ وَلَدِ الْحَارِثِ بْنِ هِشَامٍ وَأَنِّي لَمْ أَسِرْ مَسِيرِيَ الَّذِي سِرْتُ. ☀️ب. أَخْبَرَنَا أَبُو طَاهِرٍ الْفَقِيهُ، أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ الْقَطَّانُ، حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يُوسُفَ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يُوسُفَ، قَالَ: ذَكَرَ سُفْيَانُ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: لوددت إذا مِتُّ وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا. ☀️ج. این ابراز ناراحتی عایشه در بسیاری از منابع اهل سنت با سندهای مختلف از عایشه روایت شده است؛ و اگر به نقلی که ابن ابی شیبه و بلاذری به سند دیگری از او آورده‌اند توجه کنیم منظور وی بهتر معلوم می‌شود: عایشه می‌گفت: اینکه مرا از پیمودن مسیر بصره [که به جنگ جمل منتهی شد] بازمی‌ماندم برایم دوست‌داشتنی‌تر بود از اینکه از رسول الله ص ده پسر همچون پسران حارث بن هشام می‌داشتم. 📚مصنف ابن أبي شيبة، ج7، ص542، ح37811؛ 📚أنساب الأشراف (للبلاذري م۲۷۹)، ج10، ص183 ؛ 📚الأخبار الطوال (دینوری، م۲۸۲) ص147 يَعْلَى بْنُ عُبَيْدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ أَبِي خَالِدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَمْرٍو الثَّقَفِيِّ، قَالَ: قَالَتْ ‌عَائِشَةُ: لَأَنْ أَكُونَ جَلَسْتُ [حبست] عَنْ مَسِيرِي كَانَ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ يَكُونَ لِي عَشَرَةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ‌مِثْلُ ‌وَلَدِ ‌الْحَارِثِ ‌بْنِ ‌هِشَامٍ. @yekaye
☀️۲۷) از عایشه روایت شده است که: روال رسول الله ص این بود که یک روز در سال تمام همسران وی از صبح تا شب نزد وی جمع می‌شدند. یکبار که در چنین موقعیتی همه جمع بودیم رسول الله ص فرمود: آن کسی از شما زودتر به من ملحق می‌شود که دستی بلندتر از بقیه دارد. ما دستهایمان را اندازه گرفتیم که ببینیم دست چه کسی بلندتر است و سوده دستش از همه بلندتر بود. اما وقتی زینب [به عنوان اولین همسر پیامبر پس از وی] از دنیا رفت فهمیدیم مقصود ایشان بلندتر بودن دست، بلند بودن در کار خیر و صدقه بود؛ و زینب عادت داشت که نخ می‌ریسید و خرج جنگهای رسول الله ص می‌کرد که با آن لباس‌هایشان را می‌دوختند و از آن در جنگهایشان استفاده می‌کردند. و در همان روز بود که فرمود: چگونه خواهد بود حال و روز یکی از شما وقتی که سگان حوأب براو پارس کنند. 📚المعجم الأوسط (للطبراني)، ج6، ص233 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ، نا يَزِيدُ بْنُ مَوْهَبٍ، ثَنَا يَحْيَى بْنُ زَكَرِيَّا بْنِ أَبِي زَائِدَةَ، عَنْ مُجَالِدٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: كَانَ يَوْمٌ مِنَ السَّنَةِ تَجَمَّعَ فِيهِ نِسَاءُ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عِنْدَهُ يَوْمًا إِلَى اللَّيْلِ. قَالَتْ: وَفِي ذَلِكَ الْيَوْمِ قَالَ: «أَسْرَعُكُنَّ لُحُوقًا أَطْوَلُكُنَّ يَدًا» . قَالَتْ: فَجَعَلْنَا نَتَذَارَعُ بَيْنَنَا أَيُّنَا أَطْوَلُ يَدَيْنِ، قَالَتْ: فَكَانَتْ سَوْدَةُ أَطْوَلُهُنَّ يَدًا، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ زَيْنَبُ عَلِمْنَا أَنَّهَا كَانَتْ أَطْوَلَهُنَّ يَدًا فِي الْخَيْرِ وَالصَّدَقَةِ، قَالَتْ: وَكَانَتْ زَيْنَبُ تَغْزِلُ الْغَزْلَ، وَتُعْطِيهِ سَرَايَا النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَخِيطُونَ بِهِ، وَيَسْتَعِينُونُ بِهِ فِي مَغَازِيهِمْ. قَالَتْ: وَفِي ذَلِكَ الْيَوْمِ قَالَ: «كَيْفَ بِإِحْدَاكُنَّ تَنْبَحُ عَلَيْهَا ‌كِلَابُ ‌الْحَوْأَبِ. @yekaye
☀️۲۸) ابن اثیر این واقعه را از زبان صاحب شتری که جنگ جمل بر محور آن شتر بود چنین روایت کرده است: عُرَنِي روایت کرده است: من سوار بر شترم در مسیری بودم که سواره‌ای سراغم آمدو گفت: شترت را می‌فروشی؟ گفتم: بله. گفت: چند؟ گفتم: هزار درهم. گفت: تو دیوانه‌ای؟ گفتم: چرا؟ این شتری است که با آن کسی را دنبال نکردم مگر اینکه به او رسیدم؛ و کسی مرا دنبال نکرد مگر اینکه وی را جا گذاشتم. گفت: می‌دانی این را برای چه کسی می‌خواهیم؟ برای ام المومنین عایشه! گفتم: پس بدون پول آن را بردار. گفت: نه همراه ما به کاروان بیا و آنجا شتری همراه با پولت به تو می‌دهیم. همراه او رفتم؛ یک شتر مَهره‌ای* همراه با چهارصد یا ششصد درهم به من دادند و گفتند: ای برادر عُرَنِيه‌ای! آیا می‌توانی راهنمای مسیر ما باشی؟! گفتم: من از بهترین راهنماها هستم. گفتند: پس راه بیفت. پس با آنها به راه افتادم و از هیچ وادی‌ای نمی‌گذشتیم مگر اینکه درباره‌اش از من می‌پرسیدند؛ تا اینکه در حوأب اطراق کردیم که آنجا یک برکه است و سگان بر ما پارس کردند. گفتند: این چه برکه‌ای است؟ گفتم: این برکه حوأب است. بناگاه عایشه با صدای بلند شیون سر داد که انا لله و انا الیه راجعون؛ همانا آن منم! خودم از رسول الله ص شنیدم در حالی که همه همسرانش نزد او بودند که فرمود: نمی‌دانم کدامتان است که سگان حوأب بر او پارس خواهند کرد؟! پس به بازوی شتر زد و آن را خواباند و گفت: مرا برگردانید؛‌به خدا سوگند من آن کسی هستم که به برکه حوأب مربوط می‌شود. پس یک شبانه روز آنجا زمین‌گیر شدند و عبدالله بن زبیر مرتب به او می‌گفت: دروغ گفتند؛ اما او زیر بار نمی‌رفت و می‌گفت: نجاتم دهید! نجاتم دهید!. * نَاقَةً مَهْرِيَّةً؛ یعنی شتر ماده‌ای منسوب به شهر مهره یا قبلیه مهرة بن حیدان. به نقل از لغت‌نامه دهخدا. 📚الكامل في التاريخ، ج2، ص573 قَالَ الْعُرَنِيُّ: بَيْنَمَا أَنَا أَسِيرُ عَلَى جَمَلٍ إِذْ عَرَضَ لِي رَاكِبٌ فَقَالَ: أَتَبِيعُ جَمَلَكَ؟ قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: بِكَمْ؟ قُلْتُ: بِأَلْفِ دِرْهَمٍ. قَالَ: أَمْجَنُونٌ أَنْتَ؟ قُلْتُ: وَلِمَ؟ وَاللَّهِ مَا طَلَبْتُ عَلَيْهِ أَحَدًا إِلَّا أَدْرَكْتُهُ، وَلَا طَلَبَنِي وَأَنَا عَلَيْهِ أَحَدٌ إِلَّا فُتُّهُ. قَالَ: لَوْ تَعْلَمُ لِمَنْ نُرِيدُهُ! إِنَّمَا نُرِيدُهُ لِأُمِّ الْمُؤْمِنِينَ عَائِشَةَ! فَقُلْتُ: خُذْهُ بِغَيْرِ ثَمَنٍ. قَالَ: بَلْ تَرْجِعُ مَعَنَا إِلَى الرَّحْلِ فَنُعْطِيكَ نَاقَةً وَدَرَاهِمَ. قَالَ: فَرَجَعْتُ مَعَهُ فَأَعْطَوْنِي نَاقَةً مَهْرِيَّةً وَأَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَمٍ أَوْ سِتَّمِائَةٍ، وَقَالُوا لِي: يَا أَخَا عُرَيْنَةَ هَلْ لَكَ دِلَالَةٌ بِالطَّرِيقِ؟ قُلْتُ: أَنَا مِنْ أَدِلِّ النَّاسِ. قَالُوا: فَسِرْ مَعَنَا. فَسِرْتُ مَعَهُمْ فَلَا أَمُرُّ عَلَى وَادٍ إِلَّا سَأَلُونِي عَنْهُ، حَتَّى طَرَقْنَا الْحَوْأَبَ، وَهُوَ مَاءٌ، فَنَبَحَتْنَا كِلَابُهُ، فَقَالُوا: أَيُّ مَاءٍ هَذَا؟ فَقُلْتُ: هَذَا مَاءُ الْحَوْأَبِ. فَصَرَخَتْ عَائِشَةُ بِأَعْلَى صَوْتِهَا وَقَالَتْ: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، إِنِّي لَهِيَهْ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - يَقُولُ وَعِنْدَهُ نِسَاؤُهُ: «لَيْتَ شِعْرِي أَيَّتُكُنَّ تَنْبَحُهَا كِلَابُ الْحَوْأَبِ!» ثُمَّ ضَرَبَتْ عَضُدَ بَعِيرِهَا فَأَنَاخَتْهُ وَقَالَتْ: رُدُّونِي، أَنَا وَاللَّهِ صَاحِبَةُ مَاءِ الْحَوْأَبِ. فَأَنَاخُوا حَوْلَهَا يَوْمًا وَلَيْلَةً، فَقَالَ لَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ: إِنَّهُ كَذِبَ، وَلَمْ يَزَلْ بِهَا وَهِيَ تَمْتَنِعُ؛ فَقَالَ لَهَا: النَّجَاءَ النَّجَاءَ! @yekaye
✅تکمله: با توجه به اینکه واقعه پارس کردن سگان حوأب بر عایشه در مسیر جنگ جمل، مایه طعنی بر عایشه است، برخی از بزرگان اهل سنت از قدیم و جدید سعی کرده‌اند در اسناد این واقعه مناقشه کنند؛ اما البانی، یکی از حدیث‌شناسان معاصر و معروف در میان اهل سنت، کتابی دارد به نام «سلسلة الأحاديث الصحيحة وشيء من فقهها وفوائدها». وی در این کتاب حدود ۱۰ صفحه (ج1، ص846-855) درباره اعتبار حدیث نبوی «أيتكن تنبح عليها ‌كلاب ‌الحوأب: کدام یک از شما زنان است که سگان حوأب بر او پارس می‌کنند» بحث کرده و بعد از اینکه سخنان برخی از بزرگترین حدیث‌شناسان اهل سنت (ابن حبان، حاکم، ذهبی، ابن کثیر و ابن حجر) در صحیح بودن اسناد این حدیث را نقل می‌کند با استدلالهای متعدد رجالی اشکالات کسانی را که خواسته‌اند این حدیث را ضعیف بشمرند با قاطعیت پاسخ می‌دهد و از اینکه مناقشات آنها چقدر ضعیف است ابراز تعجب می‌کند. @yekaye
🔹ب. پیش‌بینی درباره زبیر که منجر به انصراف وی از جنگ شد پیش‌بینی‌های پیامبر ص در مورد جنگ جمل در منابع اهل سنت منحصر به واقعه سگان حوأب که مربوط به عایشه است نمی‌شود؛‌ بلکه حضرت خطاب به زبیر هم پیش‌بینی‌ای کرد؛ که همان پیش‌بینی را حضرت علی ع قبل از شروع جنگ به زبیر یادآوری کرد که موجب شد زبیر از جنگ کنار بکشد. در اینجا برخی از روایات مذکور در کتب اهل سنت در این باب تقدیم می‌شود: @yekaye
☀️۲۹) حاکم نیشابوری با ۵ سند مختلف (از برخی از تابعین همچون ابوالحرب بن ابی‌الاسود دوئلی و اسماعیل بن حازم و ابوجروة مازنی) ‌روایت کرده است که: حضرت علی ع پیش از جنگ جمل به زبیر فرمود: آیا به یاد می‌آوری روزی که من و تو در زیر سایبان جماعتی از انصار بودیم و رسول الله ص به تو فرمود: آیا علی ع را دوست داری؟ گفتی: و چرا دوست نداشته باشم؟ فرمود: اما بدان که تو روزی بر او خروج [قیام مسلحانه] می‌کنی در حالی که تو ظالم هستی؟! زبیر گفت: ‌بله؛ ولی فراموش کرده بودم. (و بر طبق اغلب نقل‌ها بعد از این دیدار وی از ادامه جنگ با امیرالمومنین ع منصرف شد. البته در برخی از نقل‌ها آمده که پسرش وی را دوباره منصرف کرد اما به محض اینکه جنگ شروع شد وی کنار کشید.) حاکم نیشابوری سپس تصریح می‌کند که تعداد راویانی که این واقعه را نقل کرده‌اند بسیار بیش از این است که ما آوردیم. 📚المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج3، ص412-414؛ ح5573 و 5574 و 5575 و 5576 و 5577 5574 - أَخْبَرَنِي أَبُو الْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ تَمِيمٍ الْقَنْطَرِيُّ، بِبَغْدَادَ، ثَنَا أَبُو قِلَابَةَ عَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ مُحَمَّدِ الرَّقَاشِيُّ، ثَنَا أَبُو عَاصِمٍ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ الرَّقَاشِيُّ، عَنْ جَدِّهِ عَبْدِ الْمَلِكِ، عَنْ أَبِي حَرْبِ بْنِ أَبِي الْأَسْوَدِ الدِّيلِيِّ، قَالَ: شَهِدْتُ الزُّبَيْرَ خَرَجَ يُرِيدُ عَلِيًّا، فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ أَنْشُدُكَ اللَّهَ: هَلْ سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: «تُقَاتِلُهُ ‌وَأَنْتَ ‌لَهُ ‌ظَالِمٌ»؟ فَقَالَ: لَمْ أَذْكُرْ، ثُمَّ مَضَى الزُّبَيْرُ مُنْصَرِفًا. «هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ» ، عَنْ أَبِي حَرْبِ بْنِ أَبِي الْأَسْوَدِ فَقَدْ رَوَى عَنْهُ يَزِيدُ بْنُ صُهَيْبٍ الْفَقِيرُ وَفَضَلُ بْنُ فَضَالَةَ فِي إِسْنَادٍ وَاحِدٍ. [التعليق - من تلخيص الذهبي] صحيح ✅همین واقعه علاوه بر اینکه از همین افراد در کتب مهمی همچون 📚سير أعلام النبلاء ذهبی (ج1، ص59 ) و 📚 دلائل النبوة بيهقي (ج6، ص414-415 ) و 📚البداية والنهاية ابن کثیر (ج9، ص190-191 و ج10، ص457-460 ) روایت شده، ▪️همچنین از قتاده و زهری (در شماره‌های بعد)، و نیز ▪️از مردی از بنی‌حیه در 📚 مصنف ابن أبي شيبة (ج21، ص510، ح40631 )، و ▪️از اسود بن قیس در 📚 مصنف ابن أبي شيبة (ج21، ص511، ح40632 ) و 📚سير أعلام النبلاء (ج1، ص58 ) و 📚تاريخ الإسلام ذهبی (ج3، ص489 )، و نیز ▪️در کتب تفسیری مهم اهل سنت همچون 📚تفسير زمخشري (الكشاف، ج2، ص212 ) و 📚فخر رازی (مفاتيح الغيب، ج15، ص474 ) روایت شده است. ✅البته نقلی که در مستدرک و دلائل النبوه و البداية والنهاية از قول ابوجروة مازنی آمده بسیار طولانی‌تر و بسیار شبیه نقلی است که در شماره ۳۱ از قول قتاده خواهد آمد. @yekaye
🔹 قتاده از تابعینی است که از قول او واقعه اتمام حجت حضرت علی ع بر زبیر با استناد به حدیث نبوی، هم به صورت مختصر و هم مفصل روایت شده است. برخی از نقل‌هایی که از او شده مختصر و مشابه نقل فوق است: مثلا در 📚الجامع لمعمر بن راشد، ج11، ص241 📚مصنف عبد الرزاق، ج10، ص279 ؛ 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص251، ح۳۱۳ ؛ 📚دلائل النبوة للبيهقي، ج6، ص414 📚البداية والنهاية، ج9، ص190 در اینجا به برخی دیگر از نقل‌های از وی که اندکی تفصیلی‌تر است بر اساس قدیمی‌ترین کتب اهل سنت اشاره می‌کنیم: ☀️۳۰) الف. از قتاده روایت شده است که: هنگامی که [پیش از شروع جنگ جمل] علی ع و طلحه و زیبر به هم رسیدند، علی ع به طلحه گفت: زن خودت را در پرده‌اش نگه داشته‌ای و زن رسول الله ص را آورده‌ای که با آن بجنگی؟! وای بر تو! آیا با من بیعت نکردی؟! طلحه گفت: در حالی با تو بیعت کردم که شمشیر روی گردنم بود! [و البته وی در این سخنش صداقت نداشت؛ ‌زیرا در تاریخ مسلم است که حضرت علی ع از هیچکس به زور بیعت نگرفت و کسانی مثل سعد وقاص و عبدالله بن عمر که نخواستند بیعت کنند، بیعت نکردند، و کسی آنان را مجبور نکرد]. سپس علی ع به زبیر گفت: زبیر! نزدیکتر بیا! پس بقدری به هم نزدیک شدند که گردن اسب‌هایشان به هم می‌رسید و فرمود: وای بر تو ای زبیر! آیا نشنیدی که رسول الله ص به من می‌فرمود: اما بدان که این پسرعمه‌ات بر تو ستم می‌کند و در حالی که ظالم است قصد جنگ با تو می‌کند؟ زبیر گفت: ‌بله؛ بخدا راست گفتی. پس از لشکر به سمت مدینه بیرون آمد و در وادی السباع به دست ابن جرموز کشته شد. 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص251، ح313 🔹بلاذری شبیه همین مطلب را با اندک تفاوتی در عبارات، علاوه بر قتاده، از ابوالعلاء ضبی (همان ص252 ح314) نیز نقل می‌کند. ☀️ب. وی در نقل دیگری از قتاده نیز همین مطالب را نقل می‌کند و درباره چرایی کشتن وی این توضیح را از قول وی اضافه می‌کند که: وقتی زبیر از صحنه جنگ دور شد در مسیرش احنف او را دید و گفت: عجب از زبیر! بین دو لشکر از مسلمانان جنگ راه انداخت و سپس جان خود را نجات داد و الان می‌خواهد سراغ خانواده‌اش برود! اینجا بود که ابن جرموز و اصحابش وی را تعقیب کردند و وی مرتب می‌گفت: مبادا از دستتان بگریزد؛ تا اینکه راه را بر او بستند و او را کشتند؛ و ابن جرموز سر وی را نزد علی ع برد و ایشان دستور داد که همراه بدنش در همان وادی السباع دفن شود. 📚أنساب الأشراف، ج2، ص258، ح322 @yekaye سند و متن دو روایت بلاذری از قتاده: https://eitaa.com/yekaye/9657
سند و متن دو روایت بلاذری (یند ۳۰) ☀️۳۰) الف. حَدَّثَنِي بَكْرُ بْنُ الْهَيْثَمِ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ: عَنْ قَتَادَةَ قَالَ: ... فَلَمَّا تَوَاقَفُوا قَالَ عَلِيٌّ لِطَلْحَةَ: خَبَّأْتَ عِرْسَكَ فِي خِدْرِهَا وَجِئْتَ بِعِرْسِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ تُقَاتِلُ بِهَا، وَيْحَكَ أَمَا بَايَعْتَنِي؟ قَالَ: بَايَعْتُكَ والسيف على عنقي. ثم قال (علي للزبير) : يا زبير قف بنا حجرة فَتَوَاقَفَا حَتَّى اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ فَرَسَيْهِمَا فَقَالَ: وَيْحَكَ يَا زُبَيْرُ أَمَا سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ لِي: أَمَا إِنَّ ابْنَ عَمَّتِكَ هَذَا سَيَبْغِي عَلَيْكَ وَيُرِيدُ قِتَالَكَ ظَالِمًا؟ قَالَ: اللَّهُمَّ بَلَى. فَخَرَجَ مِنَ الْعَسْكَرِ مُتَوَجِّهًا إِلَى الْمَدِينَةِ فَقَتَلَهُ ابْنُ جُرْمُوزٍ بِوَادِي السباع. 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص251، ح313 ☀️ب. وحدثني بَكْرُ بْنُ الْهَيْثَمِ، حَدَّثَنَا أَبُو حَكِيمٍ الصَّنْعَانِيُّ، عَنْ مَعْمَرٍ عَنْ قَتَادَةَ، قَالَ: لَمَّا اقْتَتَلُوا يَوْمَ الْجَمَلِ كَانَتِ الدَّبْرَةُ عَلَى أَصْحَابِ الْجَمَلِ، فَأَفْضَى عَلِيٌّ إِلَى النَّاحِيَةِ الَّتِي فِيهَا الزُّبَيْرُ، فلما واجهه قال له: يا أبا عبد الله أتقاتلني بعد بيعتي، و (بعد) ما سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ في قتالك لي ظالما؟ فاستحيا (الزبير) وَانْسَلَّ عَلَى فَرَسِهِ مُنْصَرِفًا إِلَى الْمَدِينَةِ. فَلَمَّا صَارَ بِسَفَوَانَ، لَقِيَهُ رَجُلٌ مِنْ مُجَاشِعٍ يُقَالُ لَهُ: النعرُ بْنُ زمامٍ فَقَالَ لَهُ: أَجِرْنِي. قَالَ النعرُ: أَنْتَ فِي جِوَارِي يَا حَوَارِيَّ رَسُولِ الله. فقال الأحنف: وا عجبا الزُّبَيْر لَفَّ بَيْنَ غَارَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ثُمَّ قَدْ نَجَا بِنَفْسِهِ وَهُوَ الآنَ يُرِيدُ أَهْلَهُ. فَأَتْبَعَهُ ابْنُ جُرْمُوزٍ وَأَصْحَابُهُ وَهُوَ يَقُولُ: أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ أَنْ يَفُوتَكُمْ. فَشَدُّوا عَلَيْهِ فَقَتَلُوهُ، وَأَتَى ابْنُ جُرْمُوزٍ عَلِيًّا بِرَأْسِهِ فَأَمَرَ أَنْ يُدْفَنَ مع جسده بوادي السباع. 📚أنساب الأشراف، ج2، ص258، ح322 @yekaye
☀️۳۱) طبری روایت قتاده از احتجاج امیرالمومنین ع با طلحه و زبیر را با طول و تفصیل بیشتری آورده است: علی ع در محلی قرار گرفت و می‌خواست با طلحه و زبیر و عایشه دیدار کند و آنان نیز دنبال فرصتی بودند که با علی ع دیدار کنند؛ پس روز پنج شنبه نیمه جمادی الآخر سال ۳۶ در کنار قصر عبیدالله بن زیاد به هم رسیدند. وقتی دو لشکر به هم نزدیک شدند زبیر به صورت مسلح و سوار بر اسب از لشکر بیرون آمد. به علی ع گفتند: این زبیر است. علی ع فرمود: از میان این دو نفر [= طلحه و زبیر] وی سزاوارتر است به اینکه خدا را به یادش آورم و او هم متذکر شود؛ اما طلحه هم ‌بیرون آمد. پس علی ع به سوی آن دو راه افتاد و بقدری به آنان نزدیک شد که گردن اسب‌هایشان به هم می‌رسید. علی ع فرمود: شما دو نفر را چه می‌شود که سلاح و لشکر پیاده و سواره آماده کرده‌اید؟! اگر این آماده کردنتان از باب عذر و بهانه‌ای است که نزد خدا دارید پس تقوای همان خدا را در پیش گیرید و همچون آن زنی نباشید «که نخ خود را پس از ریسیدن و محكم بافتن، از هم مى‏گسست» (نحل/۹۲). آیا من برادر دینی شما نبودم؟! شما ریختن خون مرا حلال می‌شمرید در حالی که من ریختن خونتان را حرام می‌دانم! آیا گناهی از من سر زده است که ریختن خونم حلال شده؟! طلحه گفت: تو مردم را علیه عثمان شوراندی! علی ع در پاسخ این آیه را تلاوت کردند: «آن روز خدا جزاى شايسته آنان را به طور كامل مى‏دهد و خواهند دانست كه خدا همان حقيقت آشكار است.» (نور/25). سپس فرمودند: ای طلحه! خون عثمان را از من طلب می‌کنی؟! خداوند قاتلان عثمان را لعنت کند! ای زبیر! آیا به یاد می‌آوری که روزی همراه با رسول الله ص از محله بنی غمن می‌گذشتی و نگاه ایشان به من افتاد و لبخندی به من زد و من هم لبخندی به ایشان زدم و تو گفتی: پسر ابوطالب از غرور و تکبرش دست برنمی‌دارد؛ و ایشان فرمود: این طور نگو! در او غرور و تکبری نیست؛ ولی بدان که تو با او خواهی جنگید در حالی که تو نسبت به او ظالم هستی. زبیر گفت: به خدا سوگند راست می‌گویی! و اگر یادم بود اصلا وارد این مسیر نمی‌شدم؛ به خدا سوگند که با تو نخواهم جنگید. پس علی ع به میان اصحابش برگشت و فرمود: اما زبیر در پیشگاه خداوند با من عهد کرد که با شما نجنگد. و زبیر هم نزد عایشه برگشت و گفت: تا کنون در هیچ جایگاهی قرار نگرفتم که واقعا تکلیف خودم را درست شناخته باشم غیر از این بار که اینجا آمدم. عایشه گفت: اکون چه می‌کنی؟ گفت: می‌خواهم آنان را رها کنم و بروم. پسرش عبدالله گفت: بین این دو لشکر نزاع راه انداخته‌ای و وقتی که شمشیرهایشان را برای همدیگر تیز کرده‌اند می‌خواهی رهایشان کنی و بروی؟! نه این طور نیست؛ بلکه پرچمهای علی بن ابی‌طالب را دیدی و فهمیدی که جوانانی جان برگف آنها را بلند کرده‌اند و مرگ در پیش روست! گفت: اما من سوگند یاد رده‌ام که با او نجنگم و گفتگویی که بینشان رد و بدل شده بود را بازگو کرد. عبدالله بن زبیر گفت: مشکل سوگند خوردن با کفاره دادن حل می‌شود؛ کفاره سوگندت را بده و وارد میدان جنگ شو. پس وی غلامش را که مکحول نام داشت خواند و وی را [به عنوان کفاره] آزاد کرد. اینجا بود که عبدالرحمن بن سلیمان تیمی چنین سرود: همچون امروز ندیدم برادری از برادران که کاری از این عجیب‌تر انجام دهد؛ کفاره برای سوگندش می دهد تا به معصیت خداوند اقدام کند! و یکی از شعرای آنان هم چنین پاسخش را داد: مکحول را برای صیانت از دین خود آزاد کرد؛ و این کفاره‌ای بود در قبال سوگندی که خورده بود؛ چرا که آثار بد پیمان‌شکنی [= پیمان شکنی با طلحه و عایشه] داشت بر رخسارش آشکار می‌شد! 📚تاريخ الطبري، ج4، ص501-502 🔹گزارش این واقعه با تفصیلی بسیار شبیه مطالب فوق، علاوه بر قتاده، از قول ابوجروة مازنی در 📚المستدرك على الصحيحين للحاكم (ج3، ص413؛ ح5575 ) و 📚دلائل النبوة للبيهقي (ج6، ص414-415 ) و 📚البداية والنهاية لابن کثیر (ج9، ص190 و ج10، ص457 ) نیز روایت شده است. @yekaye سند و متن دو روایت طبری از قتاده: https://eitaa.com/yekaye/9659
سند و متن روایت طبری (یند ۳۱) حدثنا عُمَرُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ الْهُذَلِيُّ، عَنْ قَتَادَةَ، قَالَ: سَارَ عَلِيٌّ مِنَ الزَّاوِيَةِ يُرِيدُ طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ وَعَائِشَةَ، وَسَارُوا مِنَ الْفُرْضَةِ يُرِيدُونَ عَلِيًّا، فَالْتَقَوْا عِنْدَ مَوْضِعِ قَصْرِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فِي النِّصْفِ مِنْ جُمَادَى الآخِرَةِ سَنَةَ سِتٍّ وَثَلاثِينَ يَوْمَ الْخَمِيسِ. فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ خَرَجَ الزُّبَيْرُ عَلَى فَرَسٍ عَلَيْهِ سِلاحٌ، فَقِيلَ لِعَلِيٍّ: هَذَا الزُّبَيْرُ، قَالَ: أَمَا إِنَّهُ أَحْرَى الرَّجُلَيْنِ إِنْ ذُكِّرَ بِاللَّهِ أَنْ يَذْكُرَهُ، وَخَرَجَ طَلْحَةُ. فَخَرَجَ إِلَيْهِمَا عَلِيٌّ، فَدَنَا مِنْهُمَا حَتَّى اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ دَوَابِّهِمْ، فَقَالَ عَلِيٌّ: لَعَمْرِي لَقَدْ أَعْدَدْتُمَا سِلاحًا وَخَيْلا وَرِجَالا، إِنْ كُنْتُمَا أَعْدَدْتُمَا عِنْدَ اللَّهِ عُذْرًا فَاتَّقِيَا اللَّهَ سُبْحَانَهُ، وَلا تَكُونَا «كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً» أَلَمْ أَكُنْ أَخَاكُمَا فِي دِينِكُمَا، تُحَرِّمَانِ دَمِي وَأُحَرِّمُ دَمَاءَكُمَا! فَهَلْ مِنْ حَدَثٍ أَحَلَّ لَكُمَا دَمِي؟ قَالَ طَلْحَةُ: أَلَّبْتَ النَّاسَ عَلَى عُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ! قَالَ عَلِيٌّ: «يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ» ، يَا طَلْحَةُ، تَطْلَبُ بِدَمِ عُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ! فَلَعَنَ اللَّهُ قَتَلَةَ عُثْمَانَ. يَا زُبَيْرُ، أَتَذْكُرُ يَوْمَ مَرَرْتَ مع رسول الله ص فِي بَنِي غَنْمٍ، فَنَظَرَ إِلَيَّ فَضَحِكَ وَضَحِكْتُ إِلَيْهِ، فَقُلْت: لا يَدَعُ ابْنُ أَبِي طَالِبٍ زهوه، فقال لك رسول الله ص: صَهْ، إِنَّهُ لَيْسَ بِهِ زَهْوٌ، وَلَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ لَهُ ظَالِمٌ؟] فَقَالَ: اللَّهُمَّ نَعَمْ، وَلَوْ ذَكَرْتُ مَا سِرْتُ مَسِيرِي هَذَا، وَاللَّهِ لا أُقَاتِلُكَ أَبَدًا. فَانْصَرَفَ عَلِيٌّ إِلَى أَصْحَابِهِ، فَقَالَ: أَمَّا الزُّبَيْرُ فَقَدْ أَعْطَى اللَّهَ عَهْدًا أَلا يُقَاتِلَكُمْ، وَرَجَعَ الزُّبَيْرُ إِلَى عَائِشَةَ فَقَالَ لَهَا: مَا كُنْتُ فِي مَوْطِنٍ مُنْذُ عَقِلْتُ إِلا وَأَنَا أَعْرِفُ فِيهِ أَمْرِي غَيْرَ مَوْطِنِي هَذَا، قَالَتْ: فَمَا تُرِيدُ أَنْ تَصْنَعَ؟ قَالَ: أُرِيدُ أَنْ أَدَعَهُمْ وَأَذْهَبُ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ: جَمَعْتَ بَيْنَ هَذَيْنِ الْغَارَيْنِ، حَتَّى إِذَا حَدَّدَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ أَرَدْتَ أَنْ تَتْرُكَهُمْ وَتَذْهَبَ! أَحْسَسْتَ رَايَاتِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَعَلِمْتَ أَنَّهَا تَحْمِلُهَا فِتْيَةٌ أَنْجَادٌ، قَالَ: إِنِّي قَدْ حَلِفْتُ أَلا أُقَاتِلَهُ، وَأَحْفَظُهُ مَا قَالَ لَهُ، فَقَالَ: كَفِّرْ عَنْ يَمِينِكَ، وَقَاتِلْهُ، فَدَعَا بِغُلامٍ لَهُ يُقَالُ لَهُ مَكْحُولٌ، فَأَعْتَقَهُ. فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سُلَيْمَانَ التَّيْمِيُّ: لَمْ أَرَ كَالْيَوْمِ أَخَا إِخْوَانِ … أَعْجَبُ مِنْ مُكَفِّرِ الأَيْمَانِ ... بِالْعِتْقِ فِي مَعْصِيَةِ الرَّحْمَنِ. وَقَالَ رَجُلٌ مِنْ شُعَرَائِهِمْ: يُعْتِقُ مَكْحُولا لِصَوْنِ دِينِهِ … كَفَّارَةً لِلَّهِ عَنْ يَمِينِهِ ... وَالنَّكْثُ قَدْ لاحَ عَلَى جَبِينِهِ. 📚تاريخ الطبري، ج4، ص501-502 ▪️ایضا من ابی جروة مازنی فی 📚المستدرك على الصحيحين للحاكم (ج3، ص413؛ ح5575 ) و 📚دلائل النبوة للبيهقي (ج6، ص414-415 ) و 📚البداية والنهاية لابن کثیر (ج9، ص190 و ج10، ص457 ) @yekaye
🔹۳۲) از دیگر تابعینی که واقعه احتجاج امیرالمومنین ع با زبیر (که مستند بود به پیش‌بینی‌ای از جانب رسول الله ص) را در منابع اهل سنت روایت کرده، زهری است: ☀️الف. بلاذری واقعه را از قول وی چنین نقل می‌کند: هنگامی که علی ع و اصحاب جمل در مقابل هم ایستادند علی ع با اسب از لشکر خود بیرون آمد و زبیر را صدا کرد. پس این دو به هم رسیدند و علی فرمود: چه چیزی تو را اینجا آورد؟ گفت: بدینجا آمدم چون تو را شایسته این مقام نمی دیدم و تو از ما سزاوارتر به آن نیستی! علی ع فرمود: آيا بعد از قتل عثمان سزاوارتر نبودم؟ [کنایه از اینکه پس چرا آن موقع با من بیعت کردی؟!] ما تو را فرزندان عبدالمطلب حساب می‌کردیم تا اینکه فرزند بدکار تو بزرگ شد و بین ما و تو فاصله انداخت. سپس مطالبی را بر وی برشمرد که بر او سنگین آمد و به یادش آورد که رسول الله ص بر آن دو می‌گذشت و به علی ع گفته بود: این پسر عمه‌ات چه می‌گوید؟ او با تو خواهد جنگید در حالی که نسبت به تو ظالم است. پس زبیر از او روی گرداند و گفت: من قطعا با تو نخواهم جنگید. و نزد پسرش عبدالله بن زبیر برگشت و به او گفت: من توجیهی برای شرکت در این جنگ ندارم! گفت: این طور نیست! بلکه وقتی به دیدار علی ع رفتی و پرجمهای آنان را دیدی و دانستی که مرگ در پیش روست ترسیدی! گفت: اما من سوگند خورده‌ام که با او نجنگم. گفت: برای سوگندت کفاره‌ای بده و غلامت سرجس را آزاد کن. پس زبیر وی را آزاد کرد و در صف آنان ایستاد! 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص255، ح319 ☀️ب. طبری با سند خود عین همین مطالب را از زهری روایت کرده است؛ فقط در ابتدایش این مطلب را اضافه دارد که: ... و خبر کشته شدن آن هفتاد نفر همراهیان عبدی توسط اصحاب جمل در بصره به علی ع رسید؛ پس وی با دوازده هزار نفر عازم بصره شد و می‌فرمود: وای از این مصیبتی که بر ربیعه نازل شد؛ آن ربیعه‌ای که حرف‌شنوا و مطیع بود؛ در آن سالی که برایش بدترین سال بود. چون به هم رسیدند علی ع سوار بر اسب بیرون آمد و زبیر را صدا کرد. ... [و در پایانش این را اضافه می‌کند که:] و علی ع به زبیر می‌گفت: آیا خون عثمان را از من طلب می‌کنی در حالی که خودت او را کشتی؟! خداوند امروز بر هریک از ما که بدتر است آنچه را که ناخوش می‌دارد مسلط فرماید. و علی ع به طلحه می‌گفت: علی ع به طلحه گفت: زن خودت را در پرده‌اش نگه داشته‌ای و زن رسول الله ص را آورده‌ای که به وسیله آن بجنگی؟! آیا با من بیعت نکردی؟! طلحه گفت: در حالی با تو بیعت کردم که شمشیر روی گردنم بود! (در ذیل حدیث۳۰ توضیح دادیم که این جمله‌اش صادقانه نبود) 📚تاريخ الطبري، ج4، ص508-509 @yekaye سند و متن روایات فوق: https://eitaa.com/yekaye/9661
سند و متن روایات بند ۳۲ ☀️الف. حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الدَّوْرَقِيُّ، عَنْ وَهْبِ بْنِ جَرِيرِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ الزُّهْرِيِّ قَالَ لَمَّا وَقَفَ عَلِيٌّ وَأَصْحَابُ الْجَمَلِ، خَرَجَ عَلِيٌّ (عَلَى) فَرَسِهِ فَدَعَا الزُّبَيْرَ فَتَوَاقَفَا فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ: مَا جَاءَ بِكَ؟ قَالَ: جَاءَ بِي أَنِّي لا أَرَاكَ لِهَذَا الأَمْرِ أَهْلا وَلا أَوْلَى بِهِ مِنَّا. فَقَالَ عَلِيٌّ: لَسْت أَهْلا لَهَا بَعْدَ عُثْمَانَ؟ قَدْ كُنَّا نَعُدُّكَ مِنْ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُكَ ابْنَ السُّوءِ فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ وَعَظُمَ عَلَيْهِ أَشْيَاءُ وذكر أن النبي صلى الله عليه وسلم مَرَّ عَلَيْهِمَا فَقَالَ لِعَلِيٍّ: مَا يَقُولُ ابْنُ عَمَّتِكَ؟ لَيُقَاتِلَنَّكَ وَهُوَ لَكَ ظَالِمٌ. فَانْصَرَفَ عَنْهُ الزُّبَيْرُ وَقَالَ: فَإِنِّي لا أُقَاتِلُكَ. وَرَجَعَ إِلَى ابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ فَقَالَ: مَا لي في هذا الحرب (من) بَصِيرَةٌ!! فَقَالَ: لا وَلَكِنَّكَ جَبُنْتَ عَنْ لِقَاءِ عَلِيٍّ حِينَ رَأَيْتَ رَايَاتِهِ فَعَرَفْتَ أَنَّ تَحْتَهَا الْمَوْتُ. قَالَ: فَإِنِّي قَدْ حَلَفْتُ أَنْ لا أُقَاتِلَهُ. قَالَ: فَكَفِّرْ عَنْ يَمِينِكَ بِعِتْقِ غُلامِكَ سرجس. فأعتقه وقام في الصف معهم. 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص255، ح319 ☀️ب. حدثنا أبي أبو خَيْثَمَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا وَهْبُ بْنُ جَرِيرِ بْنِ حازم، قال: سمعت أبي قال: سمعت يونس بْنَ يَزِيدَ الأَيْلِيَّ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، فِي قِصَّةٍ ذَكَرَهَا مِنْ خَبَرِ عَلِيٍّ وَطَلْحَةَ وَالزُّبَيْرِ وَعَائِشَةَ فِي مَسِيرِهِمُ الَّذِي نَحْنُ فِي ذِكْرِهِ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ قَالَ: وَبَلَغَ الْخَبَرُ عَلِيًّا- يَعْنِي خَبَرَ السَّبْعِينَ الَّذِينَ قُتِلُوا مَعَ الْعَبْدِيِّ بِالْبَصْرَةِ- فَأَقْبَلَ- يَعْنِي عَلِيًّا- فِي اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفًا، فَقَدِمَ الْبَصْرَةَ، وَجَعَلَ يَقُولُ: يَا لَهْفَ نَفْسِي عَلَى رَبِيعَهْ ... رَبِيعَةَ السَّامِعَةَ الْمُطِيعَهْ ... سَنَتُهَا كَانَتْ بِهَا الْوَقِيعَهْ. فَلَمَّا تَوَاقَفُوا خَرَجَ عَلِيٌّ عَلَى فَرَسِهِ، فَدَعَا الزُّبَيْرَ، فَتَوَاقَفَا، فَقَالَ عَلِيٌّ لِلزُّبَيْرِ: مَا جَاءَ بِكَ؟ قَالَ: أَنْتَ، وَلا أَرَاكَ لِهَذَا الأَمْرِ أَهْلا، وَلا أَوْلَى بِهِ مِنَّا. فَقَالَ عَلِيٌّ: لَسْتَ لَهُ أَهْلا بَعْدَ عثمان! قَدْ كُنَّا نَعُدُّكَ مِنْ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَتَّى بَلَغَ ابْنُكَ ابْنَ السُّوءِ فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ، وَعَظَّمَ عَلَيْهِ أَشْيَاءَ، فَذَكَرَ أَنَّ النَّبِيَّ ص مَرَّ عَلَيْهِمَا فَقَالَ لِعَلِيٍّ: مَا يَقُولُ ابْنُ عَمَّتِكَ؟ لَيُقَاتِلَنَّكَ وَهُوَ لَكَ ظَالِمٌ. فَانْصَرَفَ عَنْهُ الزُّبَيْرُ، وَقَالَ: فَإِنِّي لا أُقَاتِلُكَ فَرَجَعَ إِلَى ابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ: مَا لِي فِي هَذِهِ الْحَرْبِ بَصِيرَةٌ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ: إِنَّكَ قَدْ خَرَجْتَ عَلَى بَصِيرَةٍ، وَلَكِنَّكَ رَأَيْتَ رَايَاتِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَعَرَفْتَ أَنَّ تَحْتَهَا الْمَوْتَ، فَجَبُنْتَ فأحفظه حَتَّى أَرْعَدَ وَغَضِبَ، وَقَالَ: وَيْحَكَ! إِنِّي قَدْ حَلَفْتُ لَهُ أَلا أُقَاتِلَهُ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ: كَفِّرْ عَنْ يَمِينِكَ بِعِتْقِ غُلامِكَ سَرْجِسَ، فَأَعْتَقَهُ، وَقَامَ فِي الصَّفِّ مَعَهُمْ. وَكَانَ عَلِيٌّ قَالَ لِلزُّبَيْرِ: أَتَطْلُبُ مِنِّي دَمَ عُثْمَانَ وَأَنْتَ قَتَلْتَهُ! سَلَّطَ اللَّهُ عَلَى أَشَدِّنَا عَلَيْهِ الْيَوْمَ مَا يَكْرَهُ. وَقَالَ عَلِيٌّ: يَا طَلْحَةُ، جئت بعرس رسول الله ص تُقَاتِلُ بِهَا وَخَبَّأْتَ عُرْسَكَ فِي الْبَيْتِ! أَمَا بَايَعْتَنِي! قَالَ: بَايَعْتُكَ وَعَلَى عُنُقِي اللُّجُّ. 📚تاريخ الطبري، ج4، ص508-509 @yekaye
🔹ج. محاجه با طلحه
☀️۳۳) درباره احتجاج حضرت علی ع با طلحه در روایات شماره ۳۰ و ۳۲ از أنساب الأشراف بلاذري و تاريخ طبري این گفتگو را بین حضرت علی ع و طلحه نقل کردیم که علی ع به طلحه گفت: زن خودت را در پرده‌اش نگه داشته‌ای و زن رسول الله ص را آورده‌ای که به وسیله آن بجنگی؟! آیا با من بیعت نکردی؟! (و این گفتگو در منابع دیگر اهل سنت هم آمده است؛ مثلا: 📚البدء والتاريخ، 5، ص213 ؛ 📚البداية والنهاية، 10، ص457 ) و اشاره شد که طلحه در پاسخ حضرت گفت: در حالی با تو بیعت کردم که شمشیر روی گردنم بود! و توضیح دادیم که وی در این سخنش صداقت نداشت؛ ‌زیرا در تاریخ مسلم است که حضرت علی ع از هیچکس به زور بیعت نگرفت و کسانی مثل سعد وقاص و عبدالله بن عمر که نخواستند بیعت کنند، بیعت نکردند، و کسی آنان را مجبور نکرد؛ و این مطلبی است که بسیاری از بزرگان اهل سنت هم بر ان تصریح کرده‌اند که «أما بيعتهم كرها فباطل» 📚العواصم من القواصم، ص301 اکنون می‌افزاییم که در برخی از منابع اهل سنت، فراز دیگری از این احتجاج را بدین صورت نقل کرده‌اند که: ☀️الف. رفاعة بن إیاس بن نذیر از پدرش از جدش روایت کرده است که خودم شنیدم که در جنگ جمل علی ع به طلحه گفت: ای طلحه! تو را به خدا سوگند می‌دهم؛ آیا نشنیدی که رسول الله ص [درباره من] فرمود: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ: خدایا دوست بدار کسی که به ولایت او تن دهد؛ و دشمن بدار کسی را که با او دشمنی کند»؟! طلحه گفت: ‌بله؛ پس به یادش آورد و برگشت. 📚مسند البزار (البحر الزخار)، 3، ص171، ح958؛ 📚البداية والنهاية، 10، ص461 حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدَةَ، قَالَ: نا الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ، قَالَ: نا رِفَاعَةُ بْنُ إِيَاسَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيًّا، رَحِمَهُ اللَّهُ، يَقُولُ: يَوْمَ الْجَمَلِ لِطَلْحَةَ: أَنْشُدُكَ اللَّهَ يَا طَلْحَةُ أَمَا سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: " اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ؟ قَالَ: بَلَى قَالَ: فَذَكَرَهُ وَانْصَرَفَ. ☀️ب. ابن العربی این مطلب را چنین روایت کرده است: و سپس علی ع طلحه را مخاطب قرار داد و گفت: در طلب چه آمده‌ای؟ گفت: خون عثمان. گفت: خداوند هریک از ما را که در ریختن خون عثمان نقش داشت بکشد! آیا نشنیدی که رسول الله ص می‌فرمود: «اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله: خدایا دوست بدار کسی که به ولایت او تن دهد؛ و دشمن بدار کسی را که با او دشمنی کند؛ و یاری کن کسی را که یاریش کند و خوار نما کسی که در خوار کردنش بکوشد»؟!؛ و تو اولین کسی هستی که با من بیعت کردی و بیعتت را شکستی. 📚العواصم من القواصم، ص301 روى قوم أن البيعة لما تمت لعلي، استأذن طلحة والزبير عليا في الخروج إلى مكة ... ونادى علي طلحة من بعد، ما تطلب؟ قال: دم عثمان. قال: قتل الله أولانا بدم عثمان. ألم تسمع النبي - صلى الله عليه وسلم - يقول: " اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله" وأنت أول من بايعني ونكث! ✅تبصره: ابن العربی این کتاب العواصم من القواصم را در دفاع از صحابه نوشته؛ وی مطالب مختلفی را که علیه صحابه مطرح است نقل می کند و پاسخ می‌دهد. جالب اینجاست که در داستان جنگ جمل اینها نقل می‌کند اما برای این مطالبی که گذشت هیچ پاسخ و مناقشه و توجیهی نمی‌آورد. @yekaye
☀️۳۴) الف. ابن داود دینوری (م۲۸۲) بعد از اینکه واقعه ملاقات حضرت علی ع با زبیر و منصرف شدن زبیر را نقل می‌کند و بر این باور است وی به سخن فرزندش عبدالله گوش نداد و از میدان جنگ بیرون رفت، ادامه می‌دهد: ... طلحه هم چون دید زبیر از ادامه جنگ منصرف شده او هم تصمیم گرفت برگردد اما مروان حکم (که در لشکر خود اصحاب جمل بود) متوجه قصد او شد و تیری به سوی او پرتاب کرد که در ران وی نشست و بقدری خون از او رفت که کشته شد. 📚الأخبار الطوال، ص147-148 متن اصل روایت فوق در: https://eitaa.com/yekaye/9667 ☀️ب. قضیه کشته شدن طلحه با تیری از جانب مروان حکم (که عضوی از همین لشکر جمل بود) از مطالبی است که در اغلب منابع اهل سنت نقل شده است. در اینجا فقط چند روایت که بلاذری آورده اشاره می‌شود: ➖ از نافع نقل شده که مروان در جنگ جمل متوجه شکافی در زره طلحه شد پس تیری به سوی او انداخت و وی را به قتل رساند. ➖ قیس بن ابی‌حازم می‌گوید: مروان حکم در روز جمل می‌گفت: به خدا سوگند بعد از امروز دیگر از کسی به عنوان قاتل عثمان انتقامم را نخواهم گرفت. پس طلحه را مورد هدف تیر خود قرار داد و تیر بر ران وی اصابت کرد و خون بشدت سرازیر شد به نحوی که تا رانش را می‌بستند باد می‌کرد. پس گفت: رهایش کنید [یعنی پانسمان کردن زخم را]؛ این تیری بود که خداوند فرستاد؛ خدایا این انتقام عثمان را از من بگیر تا راضی شود. ➖ عوف می‌گوید: بن من خبر دادند که مروان حکم در جنگ جمل طلحه را هدف تیر خود قرار داد در حالی که کنار عایشه ایستاده بود و تیر به پایش خورد و سپس گفت: به خدا سوگند بعد از تو دیگر دنبال قاتل عثمان نخواهم بود. طلحه به یکی از غلامانش گفت: مرا به جایی منتقل کن [که مداوایم کنند]. گفت: نمی‌دانم کجا ببرمت. طلحه گفت: به خدا سوگند این تیری است که خدا آن را فرستاد؛ خدایا انتقام عثمان را از من بگیر تا راضی شود! سپس سرش را روی سنگی گذاشت تا جان داد. ➖ از عبدالملک مروان نقل شده که می‌گفت: اگر امیرالمومنین مروان به من خبر نداده بود که او بود که طلحه را به قتل رساند، احدی از فرزندان طلحه را به انتقام خون عثمان زنده نمی‌گذاشتم؛ چرا که او سختگیرترین مردم بر عثمان بود تا اینکه عثمان کشته شد. ➖ از ابن سیرین نقل شده است که: وقتی طلحه داشت در جنگ جمل در میان مردم جولان می‌داد مروان حکم او را با تیری هدف قرار داد و کشت. ➖ ابومحنف روایت کرده است که مروان در کنار طلحه می‌جنگید؛ وقتی دید که مردم فراری شدند گفت: به خدا سوگند امروز کاری کنم که بعد از امروز دیگر بابت خون عثمان انتقام نخواهم گرفت چرا که الان کسی از من به او نزدیکتر نیست؛ پس تیری روانه طلحه کرد که به پایش خورد و آن را شکافت؛ و یکی از غلامان طلحه قاطری آورد و وی را سوار آن کرد و طلحه مرتب می‌گفت: آیا هیچ جایی نیست که من بتوانم فرود آیم؟ وی می‌گفت: الان این قوم به ما می‌رسند. پس گفت: ندیدم شیخی از این ضایعتر به مرگ افتد؛ پس وی را به خانه‌ای از خانه‌های بنی سعد بردند و او مرد و آنجا دفن شد. ➖ اسماعیل بن قیس می‌گوید: مروان تیری به طلحه زد که به رانش خورد و وی مرد. 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج10، ص126-127 سند و متن روایت فوق در https://eitaa.com/yekaye/9667 ✅این واقعه از افراد مختلفی در منابع متعدد اهل سنت روایت شده است؛ از منابعی که قبل از بلاذری این را روایت کرده‌اند می توان به این موارد اشاره کرد: 📚الطبقات الكبير (زهری م۲۳۰)، ج3، ص204 ؛ 📚تاريخ خليفة بن خياط (م۲۴۰) ص181 (وی در همین کتاب، ۱۸۵-۱۸۶ نقلی می‌آورد که مروان بعد از تیرانداختن به سوی طلحه رو به ابان پسر عثمان کرد و گفت: برخی از قاتلان پدرت را کشتیم )؛ 📚الجامع لعلوم الإمام أحمد (م۲۴۱)، ج4، ص341 ؛ 📚المعارف (ابن قتیبه دینوری م۲۷۶) ج1، ص229 ؛ 📚المعرفة والتاريخ (الفسوی م۲۷۷)، ج3، ص312 ؛ 📚التاريخ الكبير لابن أبي خيثمة (م۲۷۹) ج2، ص76 👇ادامه مطلب👈 https://eitaa.com/yekaye/9666
ادامه روایت ۳۴) 🔖تبصره: با اینکه روایت تاریخی فوق بخوبی نشان می‌دهد که ادعای طلحه در برافروختن آتش جنگ جمل به خونخواهی عثمان ادعایی دروغین بوده و هم او و هم مروان حکم افراد قدرت‌طلبی بودند که به خاطر رسیدن به قدرت بر امیرمومنان شورش کردند و طبق نقلهای خود اهل سنت موجب کشته شدن بیش از بیست هزار نفر در جنگ جمل شدند؛ متاسفانه باب توجیه این اقدامات در علمای اهل سنت بقدری باز است که باور کردنی نیست. یعنی آنها نه‌تنها از این روایات و اتمام حجتهای حضرت علی ع بر طلحه به گناهکار بودن طلحه اذعان نمی‌کنند، بلکه حتی مروان را هم در کشتن طلحه گناهکار نمی‌دانند! مثلا سعید بن محمد السناری (از علمای معاصر اهل سنت) در تعلیقه‌ای که بر مسند أبي يعلى (ج1، ص569) نوشته بعد از اشاره واقعه فوق می‌گوید: «وكان مروان مجتهدًا متأولًا، مثله مثل أبى الغادية الجهنى قاتل عمار بن ياسر - رضى الله عن الجميع - فهؤلاء قوم سبقت لهم من ربهم الحسنى، فالقاتل والمقتول كلاهما في جنات ونهر، في مقعد صدق عند مليك مقتدر: و مروان مجتهد و اهل تاویل بود؛ پس حکایت وی همچون حکایت ابوالغادیه جهنی قاتل عمار یاسر است که خداوند از همه آنان راضی باشد؛ اینان قومی بودند که خوبی از جانب خداوند به سوی آنان سقت گرفت؛ پس قاتل و مقتول هر دو در باغهای بهشتند؛ در جایگاهی صدق نزد خداوندی مقتدر»! @yekaye
سند و متن روایات بند ۳۴ ☀️الف. قالوا: ثم ان عليا دنا من صفوف اهل البصره، وارسل الى الزبير يسأله، ليدنو، فيكلمه بما يريد، واقبل الزبير حتى دنا من على رضى الله عنه، فوقفا جميعا بين الصفين حتى اختلفت اعناق فرسيهما، فقال له على: ناشدتك الله يا أبا عبد الله، هل تذكر يوما مررنا انا وأنت برسول الله ص ويدي في يدك، فقال لك رسول الله ص: اتحبه؟، قلت: نعم، يا رسول الله، فقال لك: اما انك تقاتله، وأنت له ظالم ...؟، فقال الزبير: نعم، انا ذاكر له. ثم انصرف على الى قومه، وقال لأصحابه: احملوا على القوم، فقد أعذرنا اليهم، فحمل بعضهم على بعض، فاقتتلوا. بالقنا والسيوف. واقبل الزبير حتى دنا من ابنه عبد الله وبيده الراية العظمى، فقال: يا بنى، انا منصرف، قال: وكيف يا أبت؟، قال: ما لي في هذا الأمر من بصيره، وقد اذكرني على امرا، قد كنت غفلت عنه، فانصرف يا بنى معى، فقال عبد الله: والله لا ارجع او يحكم الله بيننا. فتركه الزبير، ومضى نحو البصره ليتحمل منها، ويمضى نحو الحجاز. ويقال: ان طلحه لما علم بانصراف الزبير هم ان ينصرف، فعلم مروان بن الحكم ما يريده، فرماه بسهم، فوقع في ركبته، فنزف حتى مات. ☀️ب. حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ مُحَمَّدٍ النَّاقِدُ وَمُحَمَّدُ بْنُ سعد قالا: ثنا رَوْحُ بْنُ عُبَادَةَ عَنِ ابْنِ عَوْنٍ عَن نافع قَالَ: رأى مروان فرجة فِي درع طَلْحَة يَوْم الجمل فرماه بسهم فقتله . حَدَّثَنَا عبد الله بن محمد بن أبي شيبة أَبُو بَكْرٍ، ثنا وَكِيعٌ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي خَالِدٍ عَنْ قَيْسِ بْنِ أَبِي حَازِمٍ قَالَ: قَالَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ يَوْمَ الْجَمَلِ: لا أَطْلُبُ أَحَدًا بِثَأْرِي فِي عُثْمَانَ بَعْدَ الْيَوْمِ، فَرَمَى طَلْحَةُ بِسَهْمٍ فَأَصَابَ رُكْبَتَهُ فَكَانَ الدَّمُ يَسِيلُ، فَإِذَا أَمْسَكُوا رُكْبَتَهُ انْتَفَخَتْ، فَقَالَ: دَعُوهُ فَإِنَّمَا هُوَ سَهْمٍ أَرْسَلَهُ اللَّهُ، اللَّهُمَّ خُذْ لِعُثْمَانَ مِنِّي حَتَّى يَرْضَى. حَدَّثَنِي أَبُو بَكْرٍ الأَعْيَنُ، ثنا رَوْحُ بْنُ عُبَادَةَ عَنْ عَوْفٍ الأَعْرَابِيِّ أَنَّ مَرْوَانَ رَمَى طَلْحَةَ يَوْمَ الْجَمَلِ وَهُوَ وَاقِفٌ إِلَى جَنْبِ عَائِشَةَ فَأَصَابَ سَاقَهُ وَقَالَ: وَاللَّهِ لا أَطْلُبُ قَاتِلَ عُثْمَانَ بَعْدَكَ أَبَدًا، فَقَالَ طَلْحَةُ لِمَوْلًى لَهُ: أَلْقِنِي مَكَانًا فَقَالَ: مَا أَدْرِي أَيْنَ أُلْقِيكَ، فَقَالَ طَلْحَةُ: هَذَا وَاللَّهِ سَهْمٌ أَرْسَلَهُ اللَّهُ، اللَّهُمَّ خُذْ مِنِّي لِعُثْمَانَ حَتَّى يَرْضَى ثُمَّ وَسَّدَ حَجَرًا فَمَاتَ. حَدَّثَنِي عَبَّاس بْن هِشَام الكلبي عن أبيه عَنْ عَوَانَةَ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ: قَالَ عَبْدُ الْمَلِكِ بْن مروان: لولا أن أَمِير الْمُؤْمِنِينَ مروان أَخْبَرَنِي أنه هُوَ قتل طَلْحَة مَا تركت من ولد طَلْحَة أحدا إِلا قتلته بعثمان، فهو كَانَ أشد النَّاس عَلَيْهِ حَتَّى قتل. حَدَّثَنَا عَفَّانُ بْنُ مُسْلِمٍ، ثنا حَمَّاد بْن زَيْد، ثنا قرة بْن خَالِد، أنبأ مُحَمَّد بْن سيرين أن مروان رمى طَلْحَة لما جال النَّاس يَوْم الجمل بسهم فأصابه فقتله. قَالَ أَبُو مخنف فِي روايته: أحيط بطلحة يَوْم الجمل فجعل يَقُول: اللَّهُمَّ اعط عُثْمَان مني حَتَّى يرضى، ومروان يقاتل مَعَهُ فلما رأى مروان النَّاس قد انهزموا، قَالَ: وَاللَّه لا أطلب ثأري بعثمان بعد الْيَوْم أبدا فما كنت إِلَيْهِ أقرب مني الساعة، فانتحى لطلحة بسهم فأصاب بِهِ ساقه فأثخنه، وأتى طَلْحَة مولى لَهُ ببغلة فركبها وجعل يَقُول لمولاه: أما من موضع أقدر عَلَى النزول فِيهِ؟ فيقول: لا، قد لحقك القوم. فيقول: مَا رأيت مصرع شيخ أضيع، ثُمَّ صار فِي دار من دور بني سَعْد فمات بِهَا ودفن. حَدَّثَنِي الْحُسَيْن بْن علي الأسود، أنبأ حَمَّاد بْن أسامة عَن إِسْمَاعِيل بْن قَيْس قَالَ: رمى مروان طَلْحَة بسهم فأصابه فِي ركبته فمات. @yekaye
🔹د. سایر پیش‌بینی‌ها درباره شهادت دیگران در جنگهای امیرالمومنین ع در منابع اهل سنت در احادیثی نبوی وعده کشته شدن در راه خدا و به بهشت رفتن برای برخی دیگر از کسانی که در رکاب امیرالمومنین ع به شهادت رسیدند آمده است؛ که همه آنها نیز مویدی بر حقانیت امیرالمومنین ع در این جنگ و باطل بودن دشمنانش است؛ که برای پرهیز از طولانی شدن فقط دو مورد (یکی بیانی کلی؛ و دیگری در خصوص یکی از تابعین) تقدیم می‌شود:
☀️۳۵) در کتب اهل سنت از سه نفر از تابعین (امام باقر ع و محمد بن مطلب و زید بن حسن) نقل شده است: در جنگهای حضرت علی ع از اصحاب بدر [= کسانی که در جنگ بدر در رکاب پیامبر ص شرکت کرده بودند] هفتاد نفر در رکاب ایشان شهید شدند؛ و از کسانی که در بیعت تحت شجره شرکت جسته بودند [بیعت رضوان، که در آیه ۱۸ سوره فتح بدان اشاره شده است] هفتصد نفر از اصحاب رسول الله ص در رکاب ایشان شهید شدند؛ و از میان تابعین سه نفر از کسانی شهید شدند که رسول الله ص بر بهشتی بودن آنان شهادت داده بود؛‌یعنی اویس قرنی و زید بن صوحان و جندبِ خوبی‌ها؛ اویس قرنی در پیاده‌نظام در جنگ صفین به شهادت رسید و زید بن صوحان در جنگ جمل. 📚تاريخ دمشق لابن عساكر، ج19، ص442؛ 📚مختصر تاريخ دمشق، ج9، ص146 أخبرنا أبو عبد الله البلخي أنا أبو غالب محمد بن الحسن بن أحمد الباقلاني أنا أبو علي بن شاذان أنا أحمد بن إسحاق بن نيخاب نا إبراهيم بن الحسين الكسائي نا عقبة بن مكرم الكوفي نا يونس عن عمرو بن شمر عن جابر عن محمد بن علي ومحمد بن المطلب وزيد بن حسن قالوا: شهد مع علي بن أبي طالب في حربه من أصحاب بدر سبعون رجلا؛ وشهد معه ممن بايع تحت الشجرة سبع مائة رجل فيما لا يحصى من أصحاب رسول الله ص؛ وشهد معه من ‌التابعين ثلاثة بلغنا أن رسول الله ص ‌شهد ‌لهم ‌بالجنة: أويس القرني وزيد بن صوحان وجندب الخير؛ فأما أويس القرني فقتل في الرجالة يوم صفين؛ وأما زيد بن صوحان فقتل يوم الجمل. @yekaye
۳۶) زید بن صوحان یکی از تابعین است که محضر رسول الله ص را درک نکرد؛ اما در رکاب امیرالمومنین ع بود و در جنگ جمل به شهادت رسید. رسول الله ص سالها قبل از به دینا آمدن وی درباره‌اش پیش‌بینی‌ای کرده بود که ابن عساکر با سندهای متعدد به برخی از آنها اشاره کرده است که در اینجا تقدیم می‌شود: ☀️الف و ب و ج. با سندهای متعدد از رسول الله ص روایت شده که فرمودند: کسی که دلش می‌خواهد به مردی بنگرد که برخی از اعضای بدنش در رفتن به بهشت بر او سبقت می‌گیرند به زید بن صوحان بنگرد. ابویعلی (یکی از افرادی که در یکی از سلسله‌های نقل این حدیث نبوی است) بعد از ذکر این حدیث می‌گفت: دستان زید در جهاد با مشرکان قطع شد و سالها بعد از آن زندگی کرد تا اینکه در جنگ جمل به شهادت رسید. ☀️د. از حارث اعور نقل شده است که یکی از کسانی که رسول الله [بدون اینکه هیچگاه او را ببیند] از او یاد می‌کرد «زیدٌ الخیر» (زید خوبی‌ها) بود که همان زید بن صوحان است و رسول الله ص می‌فرمود: بعد از من مردی از تابعین هست که همان زید خوبی‌هاست و برخی از اعضای بدنش در رفتن به بهشت بیست سال بر او سبقت می‌گیرند. وی دستانش در جنگ نهاوند قطع شد سپس بیست سال زندگی کرد تا اینکه در جنگ جمل در رکاب علی ع به شهادت رسید و پیش از اینکه کشته شود [به امیرالمومنین ع] گفت که همانا من دستی را دیدم که از آسمان بیرون آمد و به من اشاره می‌کرد که بالا بیا و ای امیرالمومنین من بدان ملحق خواهم شد؛ پس مرا با همین خونم دفن کنید که من می‌خواهم [در روز قیامت با این پیکر خونین] با این قوم مخاصمه کنم. ☀️ه. از ابی فروه نقل شده که در مسیری همراه با پیامبر ص بودندو پیامبر که کاروان را سوق می‌داد در جایی فرود آمد و فرمود: «زیدٌ و ما زیدٌ؟ جندب و ما جندب؟» [زید؛‌و زید کیست؟! جندب؛ و جندب کیست؟]. سپس فرمود: دو مرد از امتم که یکی از آنان برخی از اعضای بدنش در رفتن به بهشت بر او سبقت می‌گیرد سپس بقیه بدنش در بهشت بدان ملحق می‌شوند؛ و دیگری کسی است که بین حق و باطل جدایی می‌افکند. و جندب همان کسی است که آن ساحر در کوفه [که ولید، که از سوی عثمان حاکم کوفه شده بود، برای وی موقعیتی فراهم کرده بود و وی در مسجد کوفه نمایش سحر می‌داد] را به هلاکت رساند. ☀️و. هشام به محمد می‌گوید: زید بن صوحان دستش در یکی از فتوحات عراق قطع شد و او در حالی که خون فوران می‌زد لبخند می‌زد. یکی از همراهانش گفت: این چه جای لبخند زدن است! زید گفت: دردی است که به من رسید و ثوابی که خداوند بابت آن می دهد آن را کاملا زایل می‌کند؛ آیا این درد را با جزع و فزع کردنی که هیچ فایده‌ای ندارد و در برگشت آنچه از دست رفته اثری ندارد، همراه کنم؟ در حالی که این لبخند من تسلیتی است برای مومنانی که مرا می‌بینند. وی گفت: قطعا تو به کار خویش در محضر خداوند عالمتری. ☀️ز. اعمش از ابراهیم روایت کرده که زید بن صوحان حدیثی می‌گفت: اعرابی‌ای به او گفت:‌حدیث تو مرا به تعجب وامی دارد و دست تو مرا به رشک و تردید می‌اندازد! گفت: آیا نمی‌بینی چپ است؟ گفت: به خدا سوگند نمی‌دانم راست را قطع می‌کنید یا چپ را! زید گفت: خداوند راست گفته است که فرموده: «اعراب در کفر و نفاق شدیدترند و سزاوارترند که حدود آنچه را خداوند بر رسولش نازل فرموده ندانند» (توبه/۹۷) و اعمش به یاد می‌آورد که دستان زید در جنگ نهاوند قطع شد. 📚تاريخ دمشق لابن عساكر، ج19، ص435-437؛ 📚مختصر تاريخ دمشق، ج9، ص143-144 @yekaye سند و متن روایات فوق https://eitaa.com/yekaye/9671
سند و متن روایات بند ۳۶ ☀️الف. [4541] أخبرناه عاليا على الصواب أبو المظفر بن القشيري أنبأ أبو سعد الجنزرودي أنا أبو عمرو بن حمدان وأخبرناه أبو سهل محمد بن إبراهيم أنبأ إبراهيم بن منصور أنبأ أبو بكر بن المقرئ قالا أنا أبو يعلى نا إبراهيم بن سعيد نا حسين بن محمد عن الهذيل بن بلال عن عبد الرحمن بن مسعود العبدي عن علي قال قال رسول الله ص من سره أن ينظر إلى رجل يسبقه (وقال ابن المقرئ سبقه) بعض أعضائه إلى الجنة فلينظر إلى زيد بن صوحان. [4542] رواه الخطيب عن أبي الحسين بن أبي نصر عن يوسف بن القاسم عن أبي يعلى ورواه أيضا عن أبي طالب الدسكري عن ابن المقرئ عن أبي يعلى وقال قطعت يد زيد في جهاده المشركين وعاش بعد ذلك دهرا حتى قتل يوم الجمل؛ ☀️ب. وروى هذا الحديث عمرو بن مهران الشيباني الخصاف عن الهذيل بن بلال؛ ورواه عمرو بن محمد السمرقندي البحيري عن إبراهيم بن سعيد عن حسين بن الرماحس بدلا من الهذيل؛ أخبرناه أبو عبد الله محمد بن غانم بن أحمد أنبأ عبد الرحمن بن محمد بن إسحاق أنبأ أبي أنا سهل بن السري البخاري نا عمر بن محمد البحيري نا إبراهيم بن سعيد الجوهري نا حسين بن محمد المروزي نا حسين بن الرماحس عن عبد الرحمن بن مسعود العبدي قال سمعت عليا يقول قال رسول الله ص من سره أن ينظر إلى من يسبقه بعض أعضائه إلى الجنة فلينظر إلى زيد بن صوحان. ☀️ج. [4543] قال حسين بن الرماحس وحدثتني أم الأسود بنت زيد بن صوحان أن زيد بن صوحان حدثها عن علي عن النبي ص بذلك؛ ☀️د. أنبأنا أبو الغنائم بن أنبأ محمد بن علي بن الحسن نا محمد بن جعفر مناولة أنبأ عبد العزيز بن يحيى نا المغيرة بن محمد ثنا أبو محكم نا [ص۴۳۶] هشام بن محمد عن أبي مخنف عن عبد الرحمن بن عبيد أنا الكنود عن الحارث الأعور قال كان ممن ذكره رسول الله ص زيد الخير وهو زيد بن صوحان قال رسول الله ص: سيكون بعدي رجل من التابعين وهو زيد الخير يسبقه بعض أعضائه إلى الجنة بعشرين سنة [4544] فقطعت يده اليسرى بنهاوند ثم عاش بعد ذلك عشرين سنة ثم قتل يوم الجمل بين يدي علي وقال قبل أن يقتل إني قد رأيت يدا خرجت من السماء تشير إلي أن تعال وأنا لاحق بها يا أمير المؤمنين فادفنوني في دمي فإني مخاصم القوم. ☀️ه. أنبأنا أبو سعد المطرز وأبو علي الحداد قالا أنبأ أبو نعيم الحافظ نا أحمد بن محمد بن سنان نا أبو العباس السراج نا محمد بن الصباح نا جرير عن أبي فروة أو غيره قال بلغني أنهم كانوا في مسير مع النبي ص فنزل رسول الله ص يسوق بهم فقال: زيد وما زيد؟! جندب وما جندب؟! ثم قال رجلين من أمتي أحدهما يسبقه بعض جسده إلى الجنة ثم يتبعه سائر جسده إلى الجنة وأما الآخر فيفرق بين الحق والباطل؛ وجندب هو الذي قتل الساحر بالكوفة. ☀️و. [4545] أنبأنا أبو سعد بن البغدادي نا عبد الرحمن بن محمد بن إسحاق أنا الحسن بن محمد بن يوة أنا أحمد بن محمد بن عمر العبدي نا أبو بكر بن أبي الدنيا حدثني الحسين بن عبد الرحمن عن هشام بن محمد أن زيد بن صوحان أصيبت يده في بعض فتوح العراق فتبسم والدماء تشجب فقال له رجل من قومه ما هذا موضع [ص۴۳۷] تبسم فقال زيد ألم حل يفوته ثواب الله عليه أفأردفه بألم الجزع الذي لا جدوى فيه ولا دريكة لفائت معه وفي تبسمي تعزية لبعض المؤتسين من المؤمنين فقال الرجل أنا أنت أعلم بالله مني. ☀️ز. أنبأنا أبو طالب بن يوسف وأبو نصر بن البنا قالا قرئ على أبي محمد الجوهري عن أبي عمر بن حيوية أنا أحمد بن معروف نا الحسين بن الفهم نا محمد بن سعد أنا يعلى بن عبيد نا الأعمش عن إبراهيم قال كان زيد بن صوحان يحدث فقال أعرابي: إن حديثك ليعجبني وإن يدك لتريبني! فقال: أو ما تراها الشمال؟ فقال: والله ما أدري اليمين تقطعون أم الشمال؟ فقال زيد: صدق الله «الأعراب أشد كفرا ونفاقا وأجدر أن لا يعلموا حدود ما أنزل الله على رسوله». فذكر الأعمش أن يد زيد قطعت يوم نهاوند. 📚تاريخ دمشق لابن عساكر، ج19، ص435-437؛ 📚مختصر تاريخ دمشق، ج9، ص143-144 @yekaye
۳۷) پیش‌بینی شهادت عمار توسط «الفئة الباغيه: جماعت ستمگر» در حدیث نبوی بقدری معروف بوده که عمار در جنگهای حضرت امیر ع به عنوان یک شاخص برای تشخیص حق و باطل محسوب می‌شده است. اگرچه این شاخص مشخصا در جنگ صفین و با به شهادت رسیدن وی کاملا عیان شد، اما در جنگ جمل هم کارکرد خود را داشت؛ لذا اگرچه این حدیث نبوی به تفصیل در احادیث مربوط به جنگ صفین خواهد آمد اما اینجا و در انتهای احادیث مربوط به جنگ جمل مناسب است به کارکرد این شاخص در این جنگ نیز اشاره شود: ☀️الف. دینوری در وقایع جنگ جمل نقل می‌کند: زبیر هنگامی که فهمید عمار در لشکر علی ع است در خصوص اقدامی که کرده بود [= شرکت در جنگ علیه حضرت علی ع] دچار تردید شد به خاطر این سخن رسول الله ص که به عمار فرموده بود که «تو را «الفئة الباغيه: جماعت ستمگر» به قتل می‌رسانند.» 📚الأخبار الطوال (دینوری م۲۸۲) ص147 ☀️ب. ابن کثیر در بیان وقایع جنگ جمل نقل می‌کند: از جمله کسانی که در این جنگ رودرروی همدیگر قرار گرفتند زبیر و عمار بودند؛ عمار سعی می‌کرد با نیزه زبیر را بزند و زبیر ضربات او را دفع می‌کرد و به او می‌گفت: ای ابایقظان [= کنیه عمار]؛ آیا مرا می‌کُشی؟! و او می‌گفت: نه ای اباعبدالله [= کنیه زبیر]. و علت اینکه زبیر دائم سعی می‌کرد از مبارزه و کشتن وی خود را کنار بکشد این سخن رسول الله ص بود که به عمار فرموده بود که «تو را «الفئة الباغيه: جماعت ستمگر» به قتل می‌رسانند.» وگرنه توانایی زبیر برای غلبه بر عمار بیش از توانایی عمار برای غلبه بر وی بود. 📚البداية والنهاية، ج10، ص455-456 ☀️ج. و باز ابن کثیر نقل می‌کند که: گفته شده است که هنگامی که زبیر فهمید عمار در لشکر علی ع است، با توجه به اینکه شنیده بود که رسول الله ص به عمار فرموده بود که «تو را «الفئة الباغيه: جماعت ستمگر» به قتل می‌رسانند»، از ادامه جنگ منصرف شد از ترس اینکه مبادا در آن جنگ عمار کشته شود. و ابن کثیر ادامه می‌دهد: و به نظر من حدیثی که روایت کردیم اگرچه حدیث صحیحی بود اما غیر از او کسی از این جنگ منصرف نشد؛ و بعید است که وی کفاره سوگندش را داده باشد و سپس در جنگ حاضر شده و با علی ع جنگیده باشد؛ والله اعلم. 📚البداية والنهاية، ج10، ص461 ☀️د. بلاذری با سند خود نقل می‌کند: هنگامی که زبیر رویگردان شد و بنا نداشت که دست به شمشیر ببرد عمار یاسر با نیزه راه را بر اوبست و گفت: کجا می‌روی ای ابوعبدالله؟! به خدا می‌دانم که آدم ترسویی نبوده‌ای اما به نظرم می‌رسد به شک افتادی. زبیر گفت: بله همین طور است؛ و راه خود را گرفت و رفت تا اینکه در وادی السباع فرود آمد و ابن جرموز وی را به قتل رساند. 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص259، ح324 @yekaye سند و متن روایات فوق https://eitaa.com/yekaye/9673
سند و متن روایات بند ۳۷ ☀️الف.قالوا: وان الزبير لما علم ان عمارا مع على رضى الله عنه ارتاب بما كان فيه، لقول رسول الله ص: الحق مع عمار، وتقتلك الفئة الباغيه. 📚الأخبار الطوال (دینوری م۲۸۲) ص147 ☀️ب. وَكَانَ فِي جُمْلَةِ مَنْ تَبَارَزَ الزُّبَيْرُ وَعَمَّارٌ، فَجَعَلَ عَمَّارٌ يَحُوزُهُ بِالرُّمْحِ، وَالزُّبَيْرُ كَافٌ عَنْهُ، وَيَقُولُ لَهُ: أَتَقْتُلُنِي يَا أَبَا الْيَقْظَانِ؟ فَيَقُولُ: لَا يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ. وَإِنَّمَا تَرَكَهُ الزُّبَيْرُ لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» وَإِلَّا فَالزُّبَيْرُ أَقْدَرُ عَلَيْهِ مِنْهُ عَلَيْهِ. 📚البداية والنهاية، ج10، ص455-456 ج. وَقَدْ قِيلَ: إِنَّهُ إِنَّمَا رَجَعَ عَنِ الْقِتَالِ لَمَّا رَأَى عَمَّارًا مَعَ عَلِيٍّ، وَقَدْ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، يَقُولُ لِعَمَّارٍ: «تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» . فَخَشِيَ أَنْ يُقْتَلَ عَمَّارٌ فِي هَذَا الْيَوْمِ. وَعِنْدِي أَنَّ الْحَدِيثَ الَّذِي أَوْرَدْنَاهُ إِنْ كَانَ صَحِيحًا عَنْهُ فَمَا رَجَعَهُ سِوَاهُ، وَيَبْعُدُ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْ يَمِينِهِ ثُمَّ يَحْضُرُ بَعْدَ ذَلِكَ وَيُقَاتِلَ عَلِيًّا. وَاللَّهُ أَعْلَمُ. 📚البداية والنهاية، ج10، ص461 د. وَحَدَّثَنِي خَلَفُ بْنُ سَالِمٍ، وأحمد (بْن إِبْرَاهِيمَ) الدَّوْرَقِيُّ، أَنْبَأَنَا وَهْبُ بْنُ جَرِيرٍ: عَنْ جُوَيْرِيَةَ بْنِ أَسْمَاءَ قَالَ: بَلَغَنِي أَنَّ الزُّبَيْرَ حَيْثُ وَلَّى وَلَمْ يَكُنْ بَسَطَ يَدَهُ بِسَيْفٍ اعْتَرَضَهُ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ بِالرُّمْحِ وَقَالَ: إِلَى أَيْنَ تريد يا أبا عَبْدِ اللَّهِ، وَاللَّهِ مَا أَنْتَ بِجَبَانٍ وَلَكِنِّي أَحْسَبُكَ شَكَكْتَ. قَالَ: هُوَ ذَلِكَ، وَمَضَى حَتَّى نَزَلَ بِوَادِي السِّبَاعِ؛ فَقَتَلَهُ ابْنُ جُرْمُوز. 📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص259، ح324 @yekaye