سند و متن دو روایت بلاذری (یند ۳۰)
☀️۳۰) الف. حَدَّثَنِي بَكْرُ بْنُ الْهَيْثَمِ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ: عَنْ قَتَادَةَ قَالَ: ... فَلَمَّا تَوَاقَفُوا قَالَ عَلِيٌّ لِطَلْحَةَ: خَبَّأْتَ عِرْسَكَ فِي خِدْرِهَا وَجِئْتَ بِعِرْسِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ تُقَاتِلُ بِهَا، وَيْحَكَ أَمَا بَايَعْتَنِي؟
قَالَ: بَايَعْتُكَ والسيف على عنقي.
ثم قال (علي للزبير) : يا زبير قف بنا حجرة فَتَوَاقَفَا حَتَّى اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ فَرَسَيْهِمَا فَقَالَ: وَيْحَكَ يَا زُبَيْرُ أَمَا سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ لِي: أَمَا إِنَّ ابْنَ عَمَّتِكَ هَذَا سَيَبْغِي عَلَيْكَ وَيُرِيدُ قِتَالَكَ ظَالِمًا؟
قَالَ: اللَّهُمَّ بَلَى. فَخَرَجَ مِنَ الْعَسْكَرِ مُتَوَجِّهًا إِلَى الْمَدِينَةِ فَقَتَلَهُ ابْنُ جُرْمُوزٍ بِوَادِي السباع.
📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص251، ح313
☀️ب. وحدثني بَكْرُ بْنُ الْهَيْثَمِ، حَدَّثَنَا أَبُو حَكِيمٍ الصَّنْعَانِيُّ، عَنْ مَعْمَرٍ عَنْ قَتَادَةَ، قَالَ: لَمَّا اقْتَتَلُوا يَوْمَ الْجَمَلِ كَانَتِ الدَّبْرَةُ عَلَى أَصْحَابِ الْجَمَلِ، فَأَفْضَى عَلِيٌّ إِلَى النَّاحِيَةِ الَّتِي فِيهَا الزُّبَيْرُ، فلما واجهه قال له: يا أبا عبد الله أتقاتلني بعد بيعتي، و (بعد) ما سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ في قتالك لي ظالما؟
فاستحيا (الزبير) وَانْسَلَّ عَلَى فَرَسِهِ مُنْصَرِفًا إِلَى الْمَدِينَةِ.
فَلَمَّا صَارَ بِسَفَوَانَ، لَقِيَهُ رَجُلٌ مِنْ مُجَاشِعٍ يُقَالُ لَهُ: النعرُ بْنُ زمامٍ فَقَالَ لَهُ: أَجِرْنِي. قَالَ النعرُ: أَنْتَ فِي جِوَارِي يَا حَوَارِيَّ رَسُولِ الله.
فقال الأحنف: وا عجبا الزُّبَيْر لَفَّ بَيْنَ غَارَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ثُمَّ قَدْ نَجَا بِنَفْسِهِ وَهُوَ الآنَ يُرِيدُ أَهْلَهُ. فَأَتْبَعَهُ ابْنُ جُرْمُوزٍ وَأَصْحَابُهُ وَهُوَ يَقُولُ: أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ أَنْ يَفُوتَكُمْ. فَشَدُّوا عَلَيْهِ فَقَتَلُوهُ، وَأَتَى ابْنُ جُرْمُوزٍ عَلِيًّا بِرَأْسِهِ فَأَمَرَ أَنْ يُدْفَنَ مع جسده بوادي السباع.
📚أنساب الأشراف، ج2، ص258، ح322
@yekaye
☀️۳۱) طبری روایت قتاده از احتجاج امیرالمومنین ع با طلحه و زبیر را با طول و تفصیل بیشتری آورده است:
علی ع در محلی قرار گرفت و میخواست با طلحه و زبیر و عایشه دیدار کند و آنان نیز دنبال فرصتی بودند که با علی ع دیدار کنند؛ پس روز پنج شنبه نیمه جمادی الآخر سال ۳۶ در کنار قصر عبیدالله بن زیاد به هم رسیدند.
وقتی دو لشکر به هم نزدیک شدند زبیر به صورت مسلح و سوار بر اسب از لشکر بیرون آمد. به علی ع گفتند: این زبیر است. علی ع فرمود: از میان این دو نفر [= طلحه و زبیر] وی سزاوارتر است به اینکه خدا را به یادش آورم و او هم متذکر شود؛ اما طلحه هم بیرون آمد.
پس علی ع به سوی آن دو راه افتاد و بقدری به آنان نزدیک شد که گردن اسبهایشان به هم میرسید.
علی ع فرمود: شما دو نفر را چه میشود که سلاح و لشکر پیاده و سواره آماده کردهاید؟! اگر این آماده کردنتان از باب عذر و بهانهای است که نزد خدا دارید پس تقوای همان خدا را در پیش گیرید و همچون آن زنی نباشید «که نخ خود را پس از ریسیدن و محكم بافتن، از هم مىگسست» (نحل/۹۲). آیا من برادر دینی شما نبودم؟! شما ریختن خون مرا حلال میشمرید در حالی که من ریختن خونتان را حرام میدانم! آیا گناهی از من سر زده است که ریختن خونم حلال شده؟!
طلحه گفت: تو مردم را علیه عثمان شوراندی!
علی ع در پاسخ این آیه را تلاوت کردند: «آن روز خدا جزاى شايسته آنان را به طور كامل مىدهد و خواهند دانست كه خدا همان حقيقت آشكار است.» (نور/25). سپس فرمودند: ای طلحه! خون عثمان را از من طلب میکنی؟! خداوند قاتلان عثمان را لعنت کند!
ای زبیر! آیا به یاد میآوری که روزی همراه با رسول الله ص از محله بنی غمن میگذشتی و نگاه ایشان به من افتاد و لبخندی به من زد و من هم لبخندی به ایشان زدم و تو گفتی: پسر ابوطالب از غرور و تکبرش دست برنمیدارد؛ و ایشان فرمود: این طور نگو! در او غرور و تکبری نیست؛ ولی بدان که تو با او خواهی جنگید در حالی که تو نسبت به او ظالم هستی.
زبیر گفت: به خدا سوگند راست میگویی! و اگر یادم بود اصلا وارد این مسیر نمیشدم؛ به خدا سوگند که با تو نخواهم جنگید.
پس علی ع به میان اصحابش برگشت و فرمود: اما زبیر در پیشگاه خداوند با من عهد کرد که با شما نجنگد.
و زبیر هم نزد عایشه برگشت و گفت: تا کنون در هیچ جایگاهی قرار نگرفتم که واقعا تکلیف خودم را درست شناخته باشم غیر از این بار که اینجا آمدم.
عایشه گفت: اکون چه میکنی؟
گفت: میخواهم آنان را رها کنم و بروم.
پسرش عبدالله گفت: بین این دو لشکر نزاع راه انداختهای و وقتی که شمشیرهایشان را برای همدیگر تیز کردهاند میخواهی رهایشان کنی و بروی؟! نه این طور نیست؛ بلکه پرچمهای علی بن ابیطالب را دیدی و فهمیدی که جوانانی جان برگف آنها را بلند کردهاند و مرگ در پیش روست!
گفت: اما من سوگند یاد ردهام که با او نجنگم و گفتگویی که بینشان رد و بدل شده بود را بازگو کرد.
عبدالله بن زبیر گفت: مشکل سوگند خوردن با کفاره دادن حل میشود؛ کفاره سوگندت را بده و وارد میدان جنگ شو.
پس وی غلامش را که مکحول نام داشت خواند و وی را [به عنوان کفاره] آزاد کرد.
اینجا بود که عبدالرحمن بن سلیمان تیمی چنین سرود:
همچون امروز ندیدم برادری از برادران که کاری از این عجیبتر انجام دهد؛ کفاره برای سوگندش می دهد تا به معصیت خداوند اقدام کند!
و یکی از شعرای آنان هم چنین پاسخش را داد:
مکحول را برای صیانت از دین خود آزاد کرد؛ و این کفارهای بود در قبال سوگندی که خورده بود؛ چرا که آثار بد پیمانشکنی [= پیمان شکنی با طلحه و عایشه] داشت بر رخسارش آشکار میشد!
📚تاريخ الطبري، ج4، ص501-502
🔹گزارش این واقعه با تفصیلی بسیار شبیه مطالب فوق، علاوه بر قتاده، از قول ابوجروة مازنی در
📚المستدرك على الصحيحين للحاكم (ج3، ص413؛ ح5575 ) و
📚دلائل النبوة للبيهقي (ج6، ص414-415 ) و
📚البداية والنهاية لابن کثیر (ج9، ص190 و ج10، ص457 )
نیز روایت شده است.
@yekaye
سند و متن دو روایت طبری از قتاده:
https://eitaa.com/yekaye/9659
سند و متن روایت طبری (یند ۳۱)
حدثنا عُمَرُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ الْهُذَلِيُّ، عَنْ قَتَادَةَ، قَالَ: سَارَ عَلِيٌّ مِنَ الزَّاوِيَةِ يُرِيدُ طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ وَعَائِشَةَ، وَسَارُوا مِنَ الْفُرْضَةِ يُرِيدُونَ عَلِيًّا، فَالْتَقَوْا عِنْدَ مَوْضِعِ قَصْرِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فِي النِّصْفِ مِنْ جُمَادَى الآخِرَةِ سَنَةَ سِتٍّ وَثَلاثِينَ يَوْمَ الْخَمِيسِ.
فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ خَرَجَ الزُّبَيْرُ عَلَى فَرَسٍ عَلَيْهِ سِلاحٌ، فَقِيلَ لِعَلِيٍّ: هَذَا الزُّبَيْرُ، قَالَ: أَمَا إِنَّهُ أَحْرَى الرَّجُلَيْنِ إِنْ ذُكِّرَ بِاللَّهِ أَنْ يَذْكُرَهُ، وَخَرَجَ طَلْحَةُ.
فَخَرَجَ إِلَيْهِمَا عَلِيٌّ، فَدَنَا مِنْهُمَا حَتَّى اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ دَوَابِّهِمْ، فَقَالَ عَلِيٌّ: لَعَمْرِي لَقَدْ أَعْدَدْتُمَا سِلاحًا وَخَيْلا وَرِجَالا، إِنْ كُنْتُمَا أَعْدَدْتُمَا عِنْدَ اللَّهِ عُذْرًا فَاتَّقِيَا اللَّهَ سُبْحَانَهُ، وَلا تَكُونَا «كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً» أَلَمْ أَكُنْ أَخَاكُمَا فِي دِينِكُمَا، تُحَرِّمَانِ دَمِي وَأُحَرِّمُ دَمَاءَكُمَا! فَهَلْ مِنْ حَدَثٍ أَحَلَّ لَكُمَا دَمِي؟
قَالَ طَلْحَةُ: أَلَّبْتَ النَّاسَ عَلَى عُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ!
قَالَ عَلِيٌّ: «يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ» ، يَا طَلْحَةُ، تَطْلَبُ بِدَمِ عُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ! فَلَعَنَ اللَّهُ قَتَلَةَ عُثْمَانَ. يَا زُبَيْرُ، أَتَذْكُرُ يَوْمَ مَرَرْتَ مع رسول الله ص فِي بَنِي غَنْمٍ، فَنَظَرَ إِلَيَّ فَضَحِكَ وَضَحِكْتُ إِلَيْهِ، فَقُلْت: لا يَدَعُ ابْنُ أَبِي طَالِبٍ زهوه، فقال لك رسول الله ص: صَهْ، إِنَّهُ لَيْسَ بِهِ زَهْوٌ، وَلَتُقَاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ لَهُ ظَالِمٌ؟]
فَقَالَ: اللَّهُمَّ نَعَمْ، وَلَوْ ذَكَرْتُ مَا سِرْتُ مَسِيرِي هَذَا، وَاللَّهِ لا أُقَاتِلُكَ أَبَدًا.
فَانْصَرَفَ عَلِيٌّ إِلَى أَصْحَابِهِ، فَقَالَ: أَمَّا الزُّبَيْرُ فَقَدْ أَعْطَى اللَّهَ عَهْدًا أَلا يُقَاتِلَكُمْ، وَرَجَعَ الزُّبَيْرُ إِلَى عَائِشَةَ فَقَالَ لَهَا: مَا كُنْتُ فِي مَوْطِنٍ مُنْذُ عَقِلْتُ إِلا وَأَنَا أَعْرِفُ فِيهِ أَمْرِي غَيْرَ مَوْطِنِي هَذَا، قَالَتْ: فَمَا تُرِيدُ أَنْ تَصْنَعَ؟
قَالَ: أُرِيدُ أَنْ أَدَعَهُمْ وَأَذْهَبُ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ: جَمَعْتَ بَيْنَ هَذَيْنِ الْغَارَيْنِ، حَتَّى إِذَا حَدَّدَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ أَرَدْتَ أَنْ تَتْرُكَهُمْ وَتَذْهَبَ! أَحْسَسْتَ رَايَاتِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَعَلِمْتَ أَنَّهَا تَحْمِلُهَا فِتْيَةٌ أَنْجَادٌ، قَالَ: إِنِّي قَدْ حَلِفْتُ أَلا أُقَاتِلَهُ، وَأَحْفَظُهُ مَا قَالَ لَهُ، فَقَالَ: كَفِّرْ عَنْ يَمِينِكَ، وَقَاتِلْهُ، فَدَعَا بِغُلامٍ لَهُ يُقَالُ لَهُ مَكْحُولٌ، فَأَعْتَقَهُ.
فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سُلَيْمَانَ التَّيْمِيُّ:
لَمْ أَرَ كَالْيَوْمِ أَخَا إِخْوَانِ … أَعْجَبُ مِنْ مُكَفِّرِ الأَيْمَانِ ... بِالْعِتْقِ فِي مَعْصِيَةِ الرَّحْمَنِ.
وَقَالَ رَجُلٌ مِنْ شُعَرَائِهِمْ:
يُعْتِقُ مَكْحُولا لِصَوْنِ دِينِهِ … كَفَّارَةً لِلَّهِ عَنْ يَمِينِهِ ... وَالنَّكْثُ قَدْ لاحَ عَلَى جَبِينِهِ.
📚تاريخ الطبري، ج4، ص501-502
▪️ایضا من ابی جروة مازنی فی
📚المستدرك على الصحيحين للحاكم (ج3، ص413؛ ح5575 ) و
📚دلائل النبوة للبيهقي (ج6، ص414-415 ) و
📚البداية والنهاية لابن کثیر (ج9، ص190 و ج10، ص457 )
@yekaye
🔹۳۲) از دیگر تابعینی که واقعه احتجاج امیرالمومنین ع با زبیر (که مستند بود به پیشبینیای از جانب رسول الله ص) را در منابع اهل سنت روایت کرده، زهری است:
☀️الف. بلاذری واقعه را از قول وی چنین نقل میکند:
هنگامی که علی ع و اصحاب جمل در مقابل هم ایستادند علی ع با اسب از لشکر خود بیرون آمد و زبیر را صدا کرد.
پس این دو به هم رسیدند و علی فرمود: چه چیزی تو را اینجا آورد؟
گفت: بدینجا آمدم چون تو را شایسته این مقام نمی دیدم و تو از ما سزاوارتر به آن نیستی!
علی ع فرمود: آيا بعد از قتل عثمان سزاوارتر نبودم؟ [کنایه از اینکه پس چرا آن موقع با من بیعت کردی؟!] ما تو را فرزندان عبدالمطلب حساب میکردیم تا اینکه فرزند بدکار تو بزرگ شد و بین ما و تو فاصله انداخت.
سپس مطالبی را بر وی برشمرد که بر او سنگین آمد و به یادش آورد که رسول الله ص بر آن دو میگذشت و به علی ع گفته بود: این پسر عمهات چه میگوید؟ او با تو خواهد جنگید در حالی که نسبت به تو ظالم است.
پس زبیر از او روی گرداند و گفت: من قطعا با تو نخواهم جنگید.
و نزد پسرش عبدالله بن زبیر برگشت و به او گفت: من توجیهی برای شرکت در این جنگ ندارم!
گفت: این طور نیست! بلکه وقتی به دیدار علی ع رفتی و پرجمهای آنان را دیدی و دانستی که مرگ در پیش روست ترسیدی!
گفت: اما من سوگند خوردهام که با او نجنگم.
گفت: برای سوگندت کفارهای بده و غلامت سرجس را آزاد کن. پس زبیر وی را آزاد کرد و در صف آنان ایستاد!
📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص255، ح319
☀️ب. طبری با سند خود عین همین مطالب را از زهری روایت کرده است؛ فقط در ابتدایش این مطلب را اضافه دارد که:
... و خبر کشته شدن آن هفتاد نفر همراهیان عبدی توسط اصحاب جمل در بصره به علی ع رسید؛ پس وی با دوازده هزار نفر عازم بصره شد و میفرمود:
وای از این مصیبتی که بر ربیعه نازل شد؛ آن ربیعهای که حرفشنوا و مطیع بود؛ در آن سالی که برایش بدترین سال بود.
چون به هم رسیدند علی ع سوار بر اسب بیرون آمد و زبیر را صدا کرد. ...
[و در پایانش این را اضافه میکند که:]
و علی ع به زبیر میگفت: آیا خون عثمان را از من طلب میکنی در حالی که خودت او را کشتی؟! خداوند امروز بر هریک از ما که بدتر است آنچه را که ناخوش میدارد مسلط فرماید.
و علی ع به طلحه میگفت:
علی ع به طلحه گفت: زن خودت را در پردهاش نگه داشتهای و زن رسول الله ص را آوردهای که به وسیله آن بجنگی؟! آیا با من بیعت نکردی؟!
طلحه گفت: در حالی با تو بیعت کردم که شمشیر روی گردنم بود! (در ذیل حدیث۳۰ توضیح دادیم که این جملهاش صادقانه نبود)
📚تاريخ الطبري، ج4، ص508-509
@yekaye
سند و متن روایات فوق:
https://eitaa.com/yekaye/9661
سند و متن روایات بند ۳۲
☀️الف. حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الدَّوْرَقِيُّ، عَنْ وَهْبِ بْنِ جَرِيرِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ الزُّهْرِيِّ قَالَ لَمَّا وَقَفَ عَلِيٌّ وَأَصْحَابُ الْجَمَلِ، خَرَجَ عَلِيٌّ (عَلَى) فَرَسِهِ فَدَعَا الزُّبَيْرَ فَتَوَاقَفَا فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ: مَا جَاءَ بِكَ؟
قَالَ: جَاءَ بِي أَنِّي لا أَرَاكَ لِهَذَا الأَمْرِ أَهْلا وَلا أَوْلَى بِهِ مِنَّا.
فَقَالَ عَلِيٌّ: لَسْت أَهْلا لَهَا بَعْدَ عُثْمَانَ؟ قَدْ كُنَّا نَعُدُّكَ مِنْ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُكَ ابْنَ السُّوءِ فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ وَعَظُمَ عَلَيْهِ أَشْيَاءُ وذكر أن النبي صلى الله عليه وسلم مَرَّ عَلَيْهِمَا فَقَالَ لِعَلِيٍّ: مَا يَقُولُ ابْنُ عَمَّتِكَ؟ لَيُقَاتِلَنَّكَ وَهُوَ لَكَ ظَالِمٌ.
فَانْصَرَفَ عَنْهُ الزُّبَيْرُ وَقَالَ: فَإِنِّي لا أُقَاتِلُكَ. وَرَجَعَ إِلَى ابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ فَقَالَ: مَا لي في هذا الحرب (من) بَصِيرَةٌ!!
فَقَالَ: لا وَلَكِنَّكَ جَبُنْتَ عَنْ لِقَاءِ عَلِيٍّ حِينَ رَأَيْتَ رَايَاتِهِ فَعَرَفْتَ أَنَّ تَحْتَهَا الْمَوْتُ. قَالَ: فَإِنِّي قَدْ حَلَفْتُ أَنْ لا أُقَاتِلَهُ.
قَالَ: فَكَفِّرْ عَنْ يَمِينِكَ بِعِتْقِ غُلامِكَ سرجس. فأعتقه وقام في الصف معهم.
📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص255، ح319
☀️ب. حدثنا أبي أبو خَيْثَمَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا وَهْبُ بْنُ جَرِيرِ بْنِ حازم، قال: سمعت أبي قال: سمعت يونس بْنَ يَزِيدَ الأَيْلِيَّ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، فِي قِصَّةٍ ذَكَرَهَا مِنْ خَبَرِ عَلِيٍّ وَطَلْحَةَ وَالزُّبَيْرِ وَعَائِشَةَ فِي مَسِيرِهِمُ الَّذِي نَحْنُ فِي ذِكْرِهِ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ قَالَ: وَبَلَغَ الْخَبَرُ عَلِيًّا- يَعْنِي خَبَرَ السَّبْعِينَ الَّذِينَ قُتِلُوا مَعَ الْعَبْدِيِّ بِالْبَصْرَةِ- فَأَقْبَلَ- يَعْنِي عَلِيًّا- فِي اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفًا، فَقَدِمَ الْبَصْرَةَ، وَجَعَلَ يَقُولُ:
يَا لَهْفَ نَفْسِي عَلَى رَبِيعَهْ ... رَبِيعَةَ السَّامِعَةَ الْمُطِيعَهْ ... سَنَتُهَا كَانَتْ بِهَا الْوَقِيعَهْ.
فَلَمَّا تَوَاقَفُوا خَرَجَ عَلِيٌّ عَلَى فَرَسِهِ، فَدَعَا الزُّبَيْرَ، فَتَوَاقَفَا، فَقَالَ عَلِيٌّ لِلزُّبَيْرِ: مَا جَاءَ بِكَ؟ قَالَ: أَنْتَ، وَلا أَرَاكَ لِهَذَا الأَمْرِ أَهْلا، وَلا أَوْلَى بِهِ مِنَّا.
فَقَالَ عَلِيٌّ: لَسْتَ لَهُ أَهْلا بَعْدَ عثمان! قَدْ كُنَّا نَعُدُّكَ مِنْ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَتَّى بَلَغَ ابْنُكَ ابْنَ السُّوءِ فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ، وَعَظَّمَ عَلَيْهِ أَشْيَاءَ، فَذَكَرَ أَنَّ النَّبِيَّ ص مَرَّ عَلَيْهِمَا فَقَالَ لِعَلِيٍّ: مَا يَقُولُ ابْنُ عَمَّتِكَ؟ لَيُقَاتِلَنَّكَ وَهُوَ لَكَ ظَالِمٌ.
فَانْصَرَفَ عَنْهُ الزُّبَيْرُ، وَقَالَ: فَإِنِّي لا أُقَاتِلُكَ
فَرَجَعَ إِلَى ابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ: مَا لِي فِي هَذِهِ الْحَرْبِ بَصِيرَةٌ،
فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ: إِنَّكَ قَدْ خَرَجْتَ عَلَى بَصِيرَةٍ، وَلَكِنَّكَ رَأَيْتَ رَايَاتِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَعَرَفْتَ أَنَّ تَحْتَهَا الْمَوْتَ، فَجَبُنْتَ فأحفظه حَتَّى أَرْعَدَ وَغَضِبَ، وَقَالَ: وَيْحَكَ! إِنِّي قَدْ حَلَفْتُ لَهُ أَلا أُقَاتِلَهُ، فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ: كَفِّرْ عَنْ يَمِينِكَ بِعِتْقِ غُلامِكَ سَرْجِسَ، فَأَعْتَقَهُ، وَقَامَ فِي الصَّفِّ مَعَهُمْ.
وَكَانَ عَلِيٌّ قَالَ لِلزُّبَيْرِ: أَتَطْلُبُ مِنِّي دَمَ عُثْمَانَ وَأَنْتَ قَتَلْتَهُ! سَلَّطَ اللَّهُ عَلَى أَشَدِّنَا عَلَيْهِ الْيَوْمَ مَا يَكْرَهُ.
وَقَالَ عَلِيٌّ: يَا طَلْحَةُ، جئت بعرس رسول الله ص تُقَاتِلُ بِهَا وَخَبَّأْتَ عُرْسَكَ فِي الْبَيْتِ! أَمَا بَايَعْتَنِي!
قَالَ: بَايَعْتُكَ وَعَلَى عُنُقِي اللُّجُّ.
📚تاريخ الطبري، ج4، ص508-509
@yekaye
☀️۳۳) درباره احتجاج حضرت علی ع با طلحه در روایات شماره ۳۰ و ۳۲ از أنساب الأشراف بلاذري و تاريخ طبري این گفتگو را بین حضرت علی ع و طلحه نقل کردیم که علی ع به طلحه گفت: زن خودت را در پردهاش نگه داشتهای و زن رسول الله ص را آوردهای که به وسیله آن بجنگی؟! آیا با من بیعت نکردی؟!
(و این گفتگو در منابع دیگر اهل سنت هم آمده است؛ مثلا:
📚البدء والتاريخ، 5، ص213 ؛
📚البداية والنهاية، 10، ص457 )
و اشاره شد که طلحه در پاسخ حضرت گفت: در حالی با تو بیعت کردم که شمشیر روی گردنم بود!
و توضیح دادیم که وی در این سخنش صداقت نداشت؛ زیرا در تاریخ مسلم است که حضرت علی ع از هیچکس به زور بیعت نگرفت و کسانی مثل سعد وقاص و عبدالله بن عمر که نخواستند بیعت کنند، بیعت نکردند، و کسی آنان را مجبور نکرد؛ و این مطلبی است که بسیاری از بزرگان اهل سنت هم بر ان تصریح کردهاند که «أما بيعتهم كرها فباطل»
📚العواصم من القواصم، ص301
اکنون میافزاییم که در برخی از منابع اهل سنت، فراز دیگری از این احتجاج را بدین صورت نقل کردهاند که:
☀️الف. رفاعة بن إیاس بن نذیر از پدرش از جدش روایت کرده است که خودم شنیدم که در جنگ جمل علی ع به طلحه گفت:
ای طلحه! تو را به خدا سوگند میدهم؛ آیا نشنیدی که رسول الله ص [درباره من] فرمود: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ: خدایا دوست بدار کسی که به ولایت او تن دهد؛ و دشمن بدار کسی را که با او دشمنی کند»؟!
طلحه گفت: بله؛ پس به یادش آورد و برگشت.
📚مسند البزار (البحر الزخار)، 3، ص171، ح958؛
📚البداية والنهاية، 10، ص461
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدَةَ، قَالَ: نا الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ، قَالَ: نا رِفَاعَةُ بْنُ إِيَاسَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيًّا، رَحِمَهُ اللَّهُ، يَقُولُ: يَوْمَ الْجَمَلِ لِطَلْحَةَ: أَنْشُدُكَ اللَّهَ يَا طَلْحَةُ أَمَا سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: " اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ؟ قَالَ: بَلَى قَالَ: فَذَكَرَهُ وَانْصَرَفَ.
☀️ب. ابن العربی این مطلب را چنین روایت کرده است:
و سپس علی ع طلحه را مخاطب قرار داد و گفت: در طلب چه آمدهای؟
گفت: خون عثمان.
گفت: خداوند هریک از ما را که در ریختن خون عثمان نقش داشت بکشد! آیا نشنیدی که رسول الله ص میفرمود: «اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله: خدایا دوست بدار کسی که به ولایت او تن دهد؛ و دشمن بدار کسی را که با او دشمنی کند؛ و یاری کن کسی را که یاریش کند و خوار نما کسی که در خوار کردنش بکوشد»؟!؛ و تو اولین کسی هستی که با من بیعت کردی و بیعتت را شکستی.
📚العواصم من القواصم، ص301
روى قوم أن البيعة لما تمت لعلي، استأذن طلحة والزبير عليا في الخروج إلى مكة ... ونادى علي طلحة من بعد، ما تطلب؟
قال: دم عثمان.
قال: قتل الله أولانا بدم عثمان. ألم تسمع النبي - صلى الله عليه وسلم - يقول: " اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله" وأنت أول من بايعني ونكث!
✅تبصره:
ابن العربی این کتاب العواصم من القواصم را در دفاع از صحابه نوشته؛ وی مطالب مختلفی را که علیه صحابه مطرح است نقل می کند و پاسخ میدهد. جالب اینجاست که در داستان جنگ جمل اینها نقل میکند اما برای این مطالبی که گذشت هیچ پاسخ و مناقشه و توجیهی نمیآورد.
@yekaye
☀️۳۴) الف. ابن داود دینوری (م۲۸۲) بعد از اینکه واقعه ملاقات حضرت علی ع با زبیر و منصرف شدن زبیر را نقل میکند و بر این باور است وی به سخن فرزندش عبدالله گوش نداد و از میدان جنگ بیرون رفت، ادامه میدهد:
... طلحه هم چون دید زبیر از ادامه جنگ منصرف شده او هم تصمیم گرفت برگردد اما مروان حکم (که در لشکر خود اصحاب جمل بود) متوجه قصد او شد و تیری به سوی او پرتاب کرد که در ران وی نشست و بقدری خون از او رفت که کشته شد.
📚الأخبار الطوال، ص147-148
متن اصل روایت فوق در:
https://eitaa.com/yekaye/9667
☀️ب. قضیه کشته شدن طلحه با تیری از جانب مروان حکم (که عضوی از همین لشکر جمل بود) از مطالبی است که در اغلب منابع اهل سنت نقل شده است. در اینجا فقط چند روایت که بلاذری آورده اشاره میشود:
➖ از نافع نقل شده که مروان در جنگ جمل متوجه شکافی در زره طلحه شد پس تیری به سوی او انداخت و وی را به قتل رساند.
➖ قیس بن ابیحازم میگوید: مروان حکم در روز جمل میگفت: به خدا سوگند بعد از امروز دیگر از کسی به عنوان قاتل عثمان انتقامم را نخواهم گرفت. پس طلحه را مورد هدف تیر خود قرار داد و تیر بر ران وی اصابت کرد و خون بشدت سرازیر شد به نحوی که تا رانش را میبستند باد میکرد. پس گفت: رهایش کنید [یعنی پانسمان کردن زخم را]؛ این تیری بود که خداوند فرستاد؛ خدایا این انتقام عثمان را از من بگیر تا راضی شود.
➖ عوف میگوید: بن من خبر دادند که مروان حکم در جنگ جمل طلحه را هدف تیر خود قرار داد در حالی که کنار عایشه ایستاده بود و تیر به پایش خورد و سپس گفت: به خدا سوگند بعد از تو دیگر دنبال قاتل عثمان نخواهم بود. طلحه به یکی از غلامانش گفت: مرا به جایی منتقل کن [که مداوایم کنند]. گفت: نمیدانم کجا ببرمت. طلحه گفت: به خدا سوگند این تیری است که خدا آن را فرستاد؛ خدایا انتقام عثمان را از من بگیر تا راضی شود! سپس سرش را روی سنگی گذاشت تا جان داد.
➖ از عبدالملک مروان نقل شده که میگفت: اگر امیرالمومنین مروان به من خبر نداده بود که او بود که طلحه را به قتل رساند، احدی از فرزندان طلحه را به انتقام خون عثمان زنده نمیگذاشتم؛ چرا که او سختگیرترین مردم بر عثمان بود تا اینکه عثمان کشته شد.
➖ از ابن سیرین نقل شده است که: وقتی طلحه داشت در جنگ جمل در میان مردم جولان میداد مروان حکم او را با تیری هدف قرار داد و کشت.
➖ ابومحنف روایت کرده است که مروان در کنار طلحه میجنگید؛ وقتی دید که مردم فراری شدند گفت: به خدا سوگند امروز کاری کنم که بعد از امروز دیگر بابت خون عثمان انتقام نخواهم گرفت چرا که الان کسی از من به او نزدیکتر نیست؛ پس تیری روانه طلحه کرد که به پایش خورد و آن را شکافت؛ و یکی از غلامان طلحه قاطری آورد و وی را سوار آن کرد و طلحه مرتب میگفت: آیا هیچ جایی نیست که من بتوانم فرود آیم؟ وی میگفت: الان این قوم به ما میرسند. پس گفت: ندیدم شیخی از این ضایعتر به مرگ افتد؛ پس وی را به خانهای از خانههای بنی سعد بردند و او مرد و آنجا دفن شد.
➖ اسماعیل بن قیس میگوید: مروان تیری به طلحه زد که به رانش خورد و وی مرد.
📚أنساب الأشراف للبلاذري، ج10، ص126-127
سند و متن روایت فوق در
https://eitaa.com/yekaye/9667
✅این واقعه از افراد مختلفی در منابع متعدد اهل سنت روایت شده است؛
از منابعی که قبل از بلاذری این را روایت کردهاند می توان به این موارد اشاره کرد:
📚الطبقات الكبير (زهری م۲۳۰)، ج3، ص204 ؛
📚تاريخ خليفة بن خياط (م۲۴۰) ص181 (وی در همین کتاب، ۱۸۵-۱۸۶ نقلی میآورد که مروان بعد از تیرانداختن به سوی طلحه رو به ابان پسر عثمان کرد و گفت: برخی از قاتلان پدرت را کشتیم )؛
📚الجامع لعلوم الإمام أحمد (م۲۴۱)، ج4، ص341 ؛
📚المعارف (ابن قتیبه دینوری م۲۷۶) ج1، ص229 ؛
📚المعرفة والتاريخ (الفسوی م۲۷۷)، ج3، ص312 ؛
📚التاريخ الكبير لابن أبي خيثمة (م۲۷۹) ج2، ص76
👇ادامه مطلب👈
https://eitaa.com/yekaye/9666
ادامه روایت ۳۴)
🔖تبصره:
با اینکه روایت تاریخی فوق بخوبی نشان میدهد که ادعای طلحه در برافروختن آتش جنگ جمل به خونخواهی عثمان ادعایی دروغین بوده و هم او و هم مروان حکم افراد قدرتطلبی بودند که به خاطر رسیدن به قدرت بر امیرمومنان شورش کردند و طبق نقلهای خود اهل سنت موجب کشته شدن بیش از بیست هزار نفر در جنگ جمل شدند؛ متاسفانه باب توجیه این اقدامات در علمای اهل سنت بقدری باز است که باور کردنی نیست. یعنی آنها نهتنها از این روایات و اتمام حجتهای حضرت علی ع بر طلحه به گناهکار بودن طلحه اذعان نمیکنند، بلکه حتی مروان را هم در کشتن طلحه گناهکار نمیدانند!
مثلا سعید بن محمد السناری (از علمای معاصر اهل سنت) در تعلیقهای که بر مسند أبي يعلى (ج1، ص569) نوشته بعد از اشاره واقعه فوق میگوید:
«وكان مروان مجتهدًا متأولًا، مثله مثل أبى الغادية الجهنى قاتل عمار بن ياسر - رضى الله عن الجميع - فهؤلاء قوم سبقت لهم من ربهم الحسنى، فالقاتل والمقتول كلاهما في جنات ونهر، في مقعد صدق عند مليك مقتدر: و مروان مجتهد و اهل تاویل بود؛ پس حکایت وی همچون حکایت ابوالغادیه جهنی قاتل عمار یاسر است که خداوند از همه آنان راضی باشد؛ اینان قومی بودند که خوبی از جانب خداوند به سوی آنان سقت گرفت؛ پس قاتل و مقتول هر دو در باغهای بهشتند؛ در جایگاهی صدق نزد خداوندی مقتدر»!
@yekaye
سند و متن روایات بند ۳۴
☀️الف. قالوا: ثم ان عليا دنا من صفوف اهل البصره، وارسل الى الزبير يسأله، ليدنو، فيكلمه بما يريد، واقبل الزبير حتى دنا من على رضى الله عنه، فوقفا جميعا بين الصفين حتى اختلفت اعناق فرسيهما، فقال له على: ناشدتك الله يا أبا عبد الله، هل تذكر يوما مررنا انا وأنت برسول الله ص ويدي في يدك، فقال لك رسول الله ص: اتحبه؟، قلت: نعم، يا رسول الله، فقال لك: اما انك تقاتله، وأنت له ظالم ...؟، فقال الزبير: نعم، انا ذاكر له. ثم انصرف على الى قومه، وقال لأصحابه: احملوا على القوم، فقد أعذرنا اليهم، فحمل بعضهم على بعض، فاقتتلوا. بالقنا والسيوف. واقبل الزبير حتى دنا من ابنه عبد الله وبيده الراية العظمى، فقال: يا بنى، انا منصرف، قال: وكيف يا أبت؟، قال: ما لي في هذا الأمر من بصيره، وقد اذكرني على امرا، قد كنت غفلت عنه، فانصرف يا بنى معى، فقال عبد الله: والله لا ارجع او يحكم الله بيننا. فتركه الزبير، ومضى نحو البصره ليتحمل منها، ويمضى نحو الحجاز.
ويقال: ان طلحه لما علم بانصراف الزبير هم ان ينصرف، فعلم مروان بن الحكم ما يريده، فرماه بسهم، فوقع في ركبته، فنزف حتى مات.
☀️ب. حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ مُحَمَّدٍ النَّاقِدُ وَمُحَمَّدُ بْنُ سعد قالا: ثنا رَوْحُ بْنُ عُبَادَةَ عَنِ ابْنِ عَوْنٍ عَن نافع قَالَ: رأى مروان فرجة فِي درع طَلْحَة يَوْم الجمل فرماه بسهم فقتله .
حَدَّثَنَا عبد الله بن محمد بن أبي شيبة أَبُو بَكْرٍ، ثنا وَكِيعٌ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي خَالِدٍ عَنْ قَيْسِ بْنِ أَبِي حَازِمٍ قَالَ: قَالَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ يَوْمَ الْجَمَلِ: لا أَطْلُبُ أَحَدًا بِثَأْرِي فِي عُثْمَانَ بَعْدَ الْيَوْمِ، فَرَمَى طَلْحَةُ بِسَهْمٍ فَأَصَابَ رُكْبَتَهُ فَكَانَ الدَّمُ يَسِيلُ، فَإِذَا أَمْسَكُوا رُكْبَتَهُ انْتَفَخَتْ، فَقَالَ: دَعُوهُ فَإِنَّمَا هُوَ سَهْمٍ أَرْسَلَهُ اللَّهُ، اللَّهُمَّ خُذْ لِعُثْمَانَ مِنِّي حَتَّى يَرْضَى.
حَدَّثَنِي أَبُو بَكْرٍ الأَعْيَنُ، ثنا رَوْحُ بْنُ عُبَادَةَ عَنْ عَوْفٍ الأَعْرَابِيِّ أَنَّ مَرْوَانَ رَمَى طَلْحَةَ يَوْمَ الْجَمَلِ وَهُوَ وَاقِفٌ إِلَى جَنْبِ عَائِشَةَ فَأَصَابَ سَاقَهُ وَقَالَ: وَاللَّهِ لا أَطْلُبُ قَاتِلَ عُثْمَانَ بَعْدَكَ أَبَدًا، فَقَالَ طَلْحَةُ لِمَوْلًى لَهُ: أَلْقِنِي مَكَانًا فَقَالَ: مَا أَدْرِي أَيْنَ أُلْقِيكَ، فَقَالَ طَلْحَةُ: هَذَا وَاللَّهِ سَهْمٌ أَرْسَلَهُ اللَّهُ، اللَّهُمَّ خُذْ مِنِّي لِعُثْمَانَ حَتَّى يَرْضَى ثُمَّ وَسَّدَ حَجَرًا فَمَاتَ.
حَدَّثَنِي عَبَّاس بْن هِشَام الكلبي عن أبيه عَنْ عَوَانَةَ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ: قَالَ عَبْدُ الْمَلِكِ بْن مروان: لولا أن أَمِير الْمُؤْمِنِينَ مروان أَخْبَرَنِي أنه هُوَ قتل طَلْحَة مَا تركت من ولد طَلْحَة أحدا إِلا قتلته بعثمان، فهو كَانَ أشد النَّاس عَلَيْهِ حَتَّى قتل.
حَدَّثَنَا عَفَّانُ بْنُ مُسْلِمٍ، ثنا حَمَّاد بْن زَيْد، ثنا قرة بْن خَالِد، أنبأ مُحَمَّد بْن سيرين أن مروان رمى طَلْحَة لما جال النَّاس يَوْم الجمل بسهم فأصابه فقتله.
قَالَ أَبُو مخنف فِي روايته: أحيط بطلحة يَوْم الجمل فجعل يَقُول: اللَّهُمَّ اعط عُثْمَان مني حَتَّى يرضى، ومروان يقاتل مَعَهُ فلما رأى مروان النَّاس قد انهزموا، قَالَ: وَاللَّه لا أطلب ثأري بعثمان بعد الْيَوْم أبدا فما كنت إِلَيْهِ أقرب مني الساعة، فانتحى لطلحة بسهم فأصاب بِهِ ساقه فأثخنه، وأتى طَلْحَة مولى لَهُ ببغلة فركبها وجعل يَقُول لمولاه: أما من موضع أقدر عَلَى النزول فِيهِ؟ فيقول: لا، قد لحقك القوم. فيقول: مَا رأيت مصرع شيخ أضيع، ثُمَّ صار فِي دار من دور بني سَعْد فمات بِهَا ودفن.
حَدَّثَنِي الْحُسَيْن بْن علي الأسود، أنبأ حَمَّاد بْن أسامة عَن إِسْمَاعِيل بْن قَيْس قَالَ: رمى مروان طَلْحَة بسهم فأصابه فِي ركبته فمات.
@yekaye
🔹د. سایر پیشبینیها درباره شهادت دیگران در جنگهای امیرالمومنین ع
در منابع اهل سنت در احادیثی نبوی وعده کشته شدن در راه خدا و به بهشت رفتن برای برخی دیگر از کسانی که در رکاب امیرالمومنین ع به شهادت رسیدند آمده است؛ که همه آنها نیز مویدی بر حقانیت امیرالمومنین ع در این جنگ و باطل بودن دشمنانش است؛
که برای پرهیز از طولانی شدن فقط دو مورد (یکی بیانی کلی؛ و دیگری در خصوص یکی از تابعین) تقدیم میشود:
☀️۳۵) در کتب اهل سنت از سه نفر از تابعین (امام باقر ع و محمد بن مطلب و زید بن حسن) نقل شده است:
در جنگهای حضرت علی ع از اصحاب بدر [= کسانی که در جنگ بدر در رکاب پیامبر ص شرکت کرده بودند] هفتاد نفر در رکاب ایشان شهید شدند؛
و از کسانی که در بیعت تحت شجره شرکت جسته بودند [بیعت رضوان، که در آیه ۱۸ سوره فتح بدان اشاره شده است] هفتصد نفر از اصحاب رسول الله ص در رکاب ایشان شهید شدند؛
و از میان تابعین سه نفر از کسانی شهید شدند که رسول الله ص بر بهشتی بودن آنان شهادت داده بود؛یعنی اویس قرنی و زید بن صوحان و جندبِ خوبیها؛
اویس قرنی در پیادهنظام در جنگ صفین به شهادت رسید و زید بن صوحان در جنگ جمل.
📚تاريخ دمشق لابن عساكر، ج19، ص442؛
📚مختصر تاريخ دمشق، ج9، ص146
أخبرنا أبو عبد الله البلخي أنا أبو غالب محمد بن الحسن بن أحمد الباقلاني أنا أبو علي بن شاذان أنا أحمد بن إسحاق بن نيخاب نا إبراهيم بن الحسين الكسائي نا عقبة بن مكرم الكوفي نا يونس عن عمرو بن شمر عن جابر عن محمد بن علي ومحمد بن المطلب وزيد بن حسن قالوا:
شهد مع علي بن أبي طالب في حربه من أصحاب بدر سبعون رجلا؛
وشهد معه ممن بايع تحت الشجرة سبع مائة رجل فيما لا يحصى من أصحاب رسول الله ص؛
وشهد معه من التابعين ثلاثة بلغنا أن رسول الله ص شهد لهم بالجنة: أويس القرني وزيد بن صوحان وجندب الخير؛
فأما أويس القرني فقتل في الرجالة يوم صفين؛
وأما زيد بن صوحان فقتل يوم الجمل.
@yekaye