eitaa logo
یک آیه در روز
1.9هزار دنبال‌کننده
113 عکس
8 ویدیو
24 فایل
به عنوان یک مسلمان، لازم نیست که روزی حداقل در یک آیه قرآن تدبر کنیم؟! http://eitaa.com/joinchat/603193344C313f67a507 سایت www.yekaye.ir نویسنده (حسین سوزنچی) @souzanchi @HSouzanchi گزیده مطالب: @yekAaye توضیح درباره کانال https://eitaa.com/yekaye/917
مشاهده در ایتا
دانلود
. 8️⃣2️⃣ «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ یأْكُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَكَرِهْتُمُوهُ» تشبیه غیبت به خوردن گوشت مرده در حقیقت تجسم باطن این گناه است. این مطلبی است که در احادیث گذشت (حدیث۷۴ و ۷۷). اما در کتب شیعه و سنی حکایات متعددی درباره اینکه پیامبر اکرم ص این حقیقت باطنی را برای عده‌ای از مردم نمایان کرد آمده است؛ که در آنجا به چند مورد اشاره می‌شود: 📜حکایت 🔥الف. انس روایت کرده است که یکبار پیامبر ص دستور داد که مردم روزه بگیرند و تا ایشان اجازه ندهد کسی افطار نکند. مغرب که شد افراد یکی یکی می‌آمدند و از ایشان اجازه برای افطار می‌گرفتند. شخصی آمد و گفت دو دختر از خانواده‌تان همچنان روزه مانده‌اند و خجالت می کشند که نزد شما بیایند. آیا اجازه می‌دهید افطار کنند؟ پیامبر رو برگرداند. دوباره تکرار کرد و باز پیامبر رو برگرداند. دوباره تکرار کرد. پیامبر ص فرمود: آن دو روزه نیستند. و چگونه روزه باشند در حالی از کل امروز مشغول خوردن گوشت مردمند. برگرد و به آنها بگو که اگر واقعا روزه گرفته‌اید قی کنید. وی برگشت و به آنها خبر داد و آن دو قی کردند و هریک تکه‌ای خون‌آلود قی کرد. وی نزد پیامبر ص برگشت و به ایشان خبر داد. پیامبر ص فرمود: اگر این در شکمشان مانده بود آتش جهنم آن دو را می‌بلعید. و در نقل دیگر چنین آمده که وقتی پیامبر از پاسخ دادن به آن مرد رویگردان شد وی رفت و دوباره برگشت و گفت: یا رسول الله! آن دو در شرف مرگ قرار گرفته‌اند. پیامبر ص فرمود: آن دو را بیاورید و فرمود قدح یا طشتی حاضر کنند. پس به یکی از آن دو فرمود: قی کن. او قی کرد و تکه‌های گوشت و خونی چرکین بالا آورد تا حدی که آن قدح پر شد. سپس به دومی فرمود. او نیز چنین کرد. حضرت فرمود: این دو دهان از خوردن آنچه خداوند حلال کرده بود بستند ولی به خوردن آنچه خداوند بر آنان حرام کرده بود اقدام کنند؛ آنان مشغول خوردن گوشت مردم بودند. 📚كشف الریبة (شهید ثانی)، ص8 ؛ 📚 الدر المنثور، ج‏6، ص95 و ۹۶ 🔥ب. در منابع اهل سنت روایت شده که از ام سلمه درباره غیبت سوال شد. وی گفت که یکبار روز جمعه پیامبر ص برای نماز جمعه بیرون رفت و خانمی از همسایه‌ها از انصار نزد وی آمده و مشغول غیبت شدند و به مردان و زنانی خندیده‌اند. هنوز صحبتهایشان تمام نشده بود که پیامبر ص از نماز برگشت و وقتی صدای ایشان را شنیدند سکوت کردند. چون پیامبر ص به در منزل رسید ردایش را بر روی خود شید و فرمود: وای بر شما. بیرون بیایید و قی کنید و سپس [دهانتان را] با آب بشویید. پس ام سلمه بیرون آمد و گوشت فراوانی قی رد. پس چون فراوانی آن گوشتها را دید به یاد آورد اولین گوشتی را که خورده بود و آن را در اولین جمعه‌ای که گذشته بود یافت. پس پیامبر ص در مورد آنچه وی قی کرده بود از او سوال کرد و او هم توضیح داد. پیامبر ص فرمود: این گوشتی است که پشت سر هم داشتی می‌خوردی. دیگر تو و رفیقت به این روال غیبت کردن برنگردید! و به رفیقش هم فرمود که او هم قی کند و او هم همین طور قی کرد. 📚الدر المنثور، ج‏6، ص95 🔥ج. از ابن عباس نقل شده است: دو نفر نماز ظهر و عضر را [پشت سر پیامبر ص] بجا آوردند و روزی بودند. وقتی پیامبر ص نمازش تمام شد به آن دو فرمود: وضو و نمازتان را اعاده کنید و روزه را به انتها برسانید ولی یک روز دیگر قضای آن را بجا آورید! گفتند: چرا یا رسول الله؟ فرمود: چون غیبت فلانی را کردید. 📚الدر المنثور، ج‏6، ص96 🔥د. و سمره بن جندب از پدرش نقل کرده که یکبار رسول الله ص در ماه رمضان بر دو نفر عبور کرد که یکی مشغول حجامت دیگری بود و داشتند غیبت شخصی را می‌کردند. حضرت فرمود: حجامت‌کننده و شخص حجامت شده روزه‌شان را افطار کردند. 📚الدر المنثور، ج‏6، ص97 @yekaye
. 9️⃣2️⃣ «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ یأْكُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَكَرِهْتُمُوهُ» 📜حکایاتی درباره غیبت 🔥الف. میمون بن شاة بر حسن بصری فخر می‌فروخت و می‌گفت من کسی را دیده‌ام که تو ندیده‌ای. و داستانش این بود که می‌گفت: من خواب بودم که یک مردار زنگی سراغم آمد و گفت: ای بنده خدا: [از این گوشت]‌ بخور؟ گفتم: چون غیبت فلانی را نزد تو کردند. گفتم: به خدا سوگند درباره وی نه سخن نیی گفتم و نه سخن بدی. گفت: لیکن غیبت را گوش کردی و رضایت دادی [= اعتراضی نکردی]. و میمون بن شاة بعد از آن جریان دیگر اجازه نمی‌داد کسی نزدش غیبتی بکند. 📚مجمع البیان، ج‏9، ص206 🔥ب. شخصی به ابن سیرین گفت: غیبتت را کردم. حلالم کن. گفت: خوش ندارم چیزی را که خدا حرام کرده حلال کنم!!! ✅تبصره: این حکایت از باب این است که غیبت کردن عادی نشود؛ وگرنه اگر کسی واقعا حلالیت بطلبد و بنایش بر این باشد دیگر غیبت کند توصیه این است که او را ببخشیم. 🔥ج. به حسن بصری خبر دادند که فلانی غیبتت را کرده است. پس هدیه‌ای برای او فرستاد. وی گفت: من طلبی از تو نداشتم. گفت: به من خبر دادند که تو حسناتت را برایم فرستادی. خواستم جبران کنم! 📚إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏1، ص116 @yekaye
🔹د. وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ
. 0️⃣3️⃣ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ» ▪️تعبیر «و اتقوا الله» را می‌توان عطف به «اجْتَنِبُوا كَثِیراً مِنَ الظَّنِّ» دانست 📚المیزان، ج‏18، ص325 که در این صورت این فراز پایانی ناظر به کل آیه خواهد شد (که در تدبر۳۹ در این باره نکاتی بیان خواهد شد) ▪️اما یک تحلیل دیگر این است که عطف بر جمله محذوفی باشد که عبارت «فکرهتموه» (و فراز «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ یأْكُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیتاً فَكَرِهْتُمُوهُ») بر آن محذوف دلالت دارد. یعنی تقدیر کلام این طور بوده که: شما از خوردن گوشت برادر مرده‌تان کراهت دارید، پس همان طور که از آن کراهت دارید، از غیبت کردن او هم کراهت داشته باشید و تقوا پیشه کنید؛ و این سبک در قرآن شواهد دیگری هم دارد؛ مثلا در آیه «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَك‏» (انشرح/۱-۲) کلمه «و شرحنا» در تقدیر بوده است و اصل کلام چنین بوده: آیا ما سینه تو را گشاد نکردیم. [گشاد کردیم] و بار تو را از دوش تو برداشتیم. 📚مجمع البیان، ج‏9، ص206 @yekaye
. 1️⃣3️⃣ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ» تعبیر «تقوا» در قرآن هم برای پیشگیری از وقوع در گناه به کار می‌رود و هم برای درمان گناه؛ و هر دو معنا در اینجا می‌تواند مصداق داشته باشد؛ بویژه بر این اساس که توبه خدا نسبت به بنده دو گونه است: «توبه قبل از توبه بنده» (که خداوند با عطف توجه خویش به بنده موجبات توبه او را فراهم می‌آورد) و «توبه بعد از توبه بنده» (که خداوند توبه بنده را می‌پذیرد). این دو معنا چنین است: 🌥الف. تقوا به معنای اجتناب از گناهی باشد که اینها مرتکب شده‌اند؛ و آنگاه این تقوا همان توصیه به توبه است که در ادامه فرمود «خداوند تواب رحیم است» و در این حالت، مقصود از توبه‌پذیر بودن خداوند، قبول توبه بعد از عمل است؛ یعنی حال که مرتکب این گناه شدید توبه کنید که خداوند توبه‌پذیر است و توبه شما را می‌پذیرد (المیزان، ج‏18، ص325). 🌤ب. تقوا به معنای اجتناب و خودنگهداری از وقوع در گناه باشد؛ که در این صورت مقصود از تواب بودن خداوند، نه معنای اصطلاحی توبه، بلکه معنای لغوی آن خواهد بود؛ یعنی تقوا پیشه کنید و بدانید که خداوند بسیار به بندگان متقین خود با وجهه هدایت‌گری‌اش رجوع [= توبه، بازگشت] می‌کند و آنان را از وقوع در مهالک بازمی‌دارد. (المیزان، ج‏18، ص325 ). @yekaye
. 2️⃣3️⃣ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ» تقوا، انسان را به سوی توبه سوق می‏دهد. 📚تفسیر نور، ، ج‏9، ص194 @yekaye
3️⃣3️⃣ «لا یغْتَبْ ... إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ‏» در اسلام بن ‏بست وجود ندارد، با توبه می‏توان گناه گذشته را جبران كرد. 📚تفسیر نور، ج‏9، ص194 @yekaye
. 4️⃣3️⃣ «إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ‏» عذرپذیری خداوند، همراه با رحمت؛ و بلکه جلوه‌ای از رحمت اوست 📚تفسیر نور، ج‏9، ص194 @yekaye
🔹ه. نکات ناظر به چند فراز از فرازهای فوق
. 5️⃣3️⃣ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِیراً مِنَ الظَّنِّ ... وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً» همان‏گونه كه آیه‏ نهم این سوره، برای امنیت و حفظ جان مردم، همه‏ مسلمانان را مسئول مبارزه با یاغی و تجاوزگر دانست، این آیه نیز برای حفظ آبروی مردم؛ سوءظن، تجسّس و غیبت را حرام كرده است 📚تفسیر نور، ج‏9، ص188 @yekaye
. 6️⃣3️⃣ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ یأْكُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ» ایمان، تعهّدآور است؛ ‌یعنی [کسی که ادعای ایمان دارد] باید از یك‏سری افكار و اعمال (سوءظن و تجسّس و غیبت) دوری نماید و در مجموع تقوا پیشه کند (تقوا یعنی خودنگهداری) و اگر هم در جایی مرتکب گناه شد هرچه سریعتر توبه کند. @yekaye
. 7️⃣3️⃣ «لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ یأْكُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَكَرِهْتُمُوهُ» چون در تمثیل «خوردن گوشت برادر مرده» تعلیلی که برای «غیبت» هست عینا برای «تجسس» هم صدق می‌کند (و تفاوت این دو تنها در این است که غیبت اظهار عیب کسی برای دیگران ویا از راه نقل دیگران به ظهور درآوردن آن عیب است؛ ولی تجسس درصدد عیب دیگران برآمدن از طریق بررسی احوال و آثار شخص است)، بعید نیست که این جمله تعلیلی برای هر دو مطلب (غیبت و تجسس)‌ باشد 📚المیزان، ج‏18، ص325 @yekaye
. 8️⃣3️⃣ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ یأْكُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ» ترتیب اینها (ابتدا اجتناب از ظن سپس نهی از تجسس سپس نهی از غیبت و نهایتا توصیه به تقوا و توبه) و تفاوتی که در این تعابیر هست (در خصوص ظن و گمان، هرگونه ظنی را نهی نکرد -به پرهیز از کثیری از ظن توصیه کرد و برخی از ظنون را گناه خواند-، در مورد تجسس به طور مطلق نهی کرد؛ و در مورد غیبت، نه‌تنها به طور مطلق نهی کرد بلکه با تمثیل خوردن از گوشت برادر مرده، شدت این نهی را بسیار تقویت نمود؛ و در پایان توصیه به تقوا را باز مطلق آورد) حاوی چه نکاتی می‌تواند باشد؟ 🌴الف. برای جلوگیری از غیبت باید زمینه‏ های غیبت را مسدود كرد. راه ورود به غیبت، اوّل سوء ظن و سپس پیگیری و تجسّس است، لذا قرآن به همان ترتیب نهی كرده است (تفسیر نور، ج‏9، ص189). 🌴ب. به نظر می‌رسد اینها به ترتیب زمینه‌ساز همدیگرند؛ یعنی: سوء ظن بسیاری از اوقات زمینه آن می‌شود که انسان اقدام به تجسس نماید؛‌ تجسس و دانستن عیوب دیگران، انسان را به برملا کردن آن عیوب سوق می‌دهد. از این رو، نهی‌ها پشت هم معنای خاصی دارند. گویی می‌فرماید: در مورد مومنان مبتنی بر گمانه‌زنی چیزی نگویید؛ بعدش هم این طور نباشد که به بهانه اینکه می‌خواهیم از گمان دربیاییم و یقین کنیم به تجسس اقدام کنید؛ اگر هم به هر طریقی (ولو بدون تجسس) بر عیبی از عیوب آنان مطلع شدید آن را افشا نکنید. به تعبیر دیگر، اول از سخن گفتن بدون علم نهی کرد؛ سپس از دنبال کردن و طلب علم در این زمینه‌ها و در مرحله آخر هم از بیان آنچه در این زمینه‌ها بدان علم پیدا کردیم (مفاتيح الغيب، ج‏28، ص111 )؛ و چیزی که موجب می‌شود انسان بر همه اینها فایق آيد تقوا و خودنگهداری است؛ که توبه‌پذیر بودن خدا هم مواردی که از این خودمراقبتی دررفت جبران می‌کند. 🌴ج. هرچه جلو می‌رویم قبح عمل بیشتر می‌شود: خود گمان به خودی خود بد نیست، بویژه که اساس گمانها خود بر دو نوعند:‌ حسن ظن و سوء ظن؛ و حسن ظن در بسیاری از موارد پسندیده است؛ اما در مجموع تکیه بر حدس و گمان خوب نیست (تفصیل بحث در تدبر ۳ گذشت). اما تجسس از اموری است که اصل بر بد بودن آن است، اما بدیش بیشتر جنبه شخصی دارد؛ ‌یعنی تجسس صرفا سوءظن و بی‌اعتمادی انسان به دیگران را تقویت می‌کند و اگر کسی صرفا تجسس کند ولی افشا نکند آثار اجتماعی چندانی بر کارش مترتب نیست. اما غیبت نه‌تنها اصل بر بد بودنش است، بلکه آثار اجتماعی بسیار بد و مخربی هم دارد. 🌴د. ظن یک عمل غالبا غیرارادی است؛ و نهی از ظن، در واقع نهی از ترتب آثار بر ظن است (حدیث۵)؛ اما تجسس و غیبت هردو اعمالی ارادی هستند و لذا بد بودنشان بیش از ظن است. در میان این دو نیز، تجسس در بسیاری از اوقات از خصلتهای عادی‌ای همچون کنجکاوی و ... ریشه می‌گیرد؛ اما‌ انگیزه‌هایی که موجب صدور غیبت می‌شود بسیار پیچیده‌تر از انگیزه‌های تجسس می‌باشند و ناشی از رذایل متعددی در عمق وجود آدمی است (تدبر۱۸). ه. ... @yekaye
. 9️⃣3️⃣ «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ... وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ ... وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِیراً مِنَ الظَّنِّ ... وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً ... وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ» در تدبر ۳۰ بیان شد که برداشت اولیه از این آیه این است که توصیه به ناظر به فراز آخر باشد (مجمع البیان، ج‏9، ص206 )؛ اما این تنها برداشت ممکن نیست، ‌بلکه توصیه به تقوا در این آیه می‌تواند ناظر به تمام فرازهای آیه، و حتی آيه قبل باشد؛ اگر چنین باشد، آنگاه: نه‌تنها: 🔥پرهیز از و به این و آن، و 🔥پرهیز از کردن در کارهای دیگران، و 🔥پرهیز از کردن، بلکه: 🔥پرهیز از ، و 🔥پرهیز از ، و 🔥پرهیز از همدیگر را با صدا کردن، همگی از مصادیق است؛ و اگر کسی خلاف آن مرتکب شد باید کند. 📝تاملی با خویش 🤔آیا ما تقوا را صرفا جانماز آب کشیدن می‌دانیم؟ یا اموری همچون مسخره کردن، عیب‌جویی، لقب زشت گذاشتن، بدگمانی و تجسس و غیبت را هم در زمره بی‌تقوایی می‌شمریم؟ 🤔چقدر در مقام تشخیص تقوا در دیگران این ضوابط را جدی می گیریم؟! در مورد خودمان چطور: تقوا یعنی مراقبت از خویش در پیشگاه الهی، 🤔چه اندازه مراقبت می‌کنیم که سخنمان طوری نباشد که کسی را برنجاند؟! 🤔چقدر حواسمان هست که به دیگران بدگمان نشویم؟! 🤔‌اگر بدگمان شدیم تجسس نکنیم؟! 🤔و اگر هم احیانا از عیب کسی مطلع شدیم آن را نزد دیگران مطرح نکنیم؟! 🤔آیا واقعا ما اهل تقوا هستیم؟! و 😥آیا نمی‌خواهیم از این رویه‌ای که داشته‌ایم (چه در مقام قضاوت درباره دیگران، و چه در مورد خود) توبه کنیم؟! @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰۷۸) 📖 یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ 📖 ترجمه 💢ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است. بی‌شک خداوند بسیار دانا و خبره است. سوره حجرات (۴۹)، آیه۱۳ ۱۴۰۱/۱۱/۲۲ ۲۰ رجب ۱۴۴۴ @yekaye
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 ▪️درباره اینکه کلمه از چه ماده‌ای است بین اهل لغت اختلاف است که از ماده «أنس» است یا «نوس»؛ و حتی می‌توان احتمال داد از «نسی» یا «نسو» یا «نسأ» یا «نسس» باشد؛ و بعید نیست که در اشتقاق کبیر بین کلمه «ناس» با کلمات «نساء» و «إنسان» و «اُنس» و «نسیان» و «نسناس» ارتباط باشد، بویژه بر مبنای کسانی که رکن اصلی کلمه در زبان عربی را دو حرف می‌دانند، که در جایی که یک حرف از سه حرف اصلی، از حروف عله ویا همزه باشد، این احتمال بسیار تقویت می‌شود که تمام کلمات مربوطه هم‌خانواده باشند. 🔸اما اگر اصرار بر تحلیل ریشه بر اساس سه حرف داشته باشیم ▪️شاید قولی که ریشه آن را از «أنس» می‌داند اقوا باشد چنانکه قبلا در ذیل ماده «أنس» (جلسه ۵۴۲ https://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/) توضیح داده شد که اغلب کلمه «إنسان» را از این ماده و هم‌معنی «إنس» دانسته‌اند که جمع آن «اَناسِيّ» (فرقان/۴۹) و «أُناس» (اعراف/۸۲) می‌باشد. ▫️مخصوصا مطلبی که این قول را خیلی تقویت می‌کند توضیحی است که از ابن‌هیثم نقل شد که گفته‌ است: «الناس» اصلش «الأُناس‏» بوده است؛ یعنی الف آن الف اصلی بوده و «الف و لام» به آن اضافه شده؛ منتهای شبیه کلماتی مثل «الاسم» به خاطر کثرت استعمال آن به صورت اسم، کم‌کم الف آن افتاده و به صورت «أَلُنَاس» تلفظ شده و بعد لام را در نون ادغام کرده و به صورت «الناس» تلفظ کرده‌اند و تدریجا به صورت یک کلمه جدید درآمده که «الف و لام» آن را شبیه «الف و لام» رایج در کلمات عربی در نظر گرفته و آن را حذف کرده و آن را در عباراتی همچون «ناسٌ من الناس» استعمال کرده‌اند 📚تهذيب اللغة، ج13، ص61 این تحلیلی است که بسیاری از اهل لغت همچون سیبویه (به نقل لسان العرب، ج‏۶، ص۱۱ ) و خلیل (كتاب العين، ج‏7، ص303 و ص۳۰۸ ) و جوهری (الصحاح‌، ج3، ص905 ) و حسن جبل (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۱۸۹) آن را پذیرفته‌اند و مرحوم مصطفوی در تأیید این قول و نفی اینکه ماده آن «نوس» باشد می‌گوید ماده :نوس دلالت بر حرکتی همراه با اضطراب دارد، در حالتی که در کاربردهای این کلمه در قرآن نمی‌توان دلالتی بر معنای اضطراب در کاربرد این کلمه یافت؛ ولی همگی با معنای «انس» قرابت دارند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏12، ص293 ). ▫️موید دیگری که با مراجعه به کاربردهای قرآنی می‌توان برای این قول یافت این است که با اینکه ۲۴۱ مورد در قرآن کریم کلمه «الناس» به کار رفته، حتی یکبار هم به صورت «ناس» (بدون الف و لام) به کار نرفته است؛ و از سوی دیگر ۶ مورد به صورت «أناس» آمده که کاملا دلالت بر همین معنای «ناس» دارد و این موارد است که بدون الف و لام آمده است: قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ، بقره/۶۰ و اعراف/۱۶۰؛ أَخْرِجُوهُمْ [آلَ لُوطٍ] مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ‏، اعراف/۸۲ و نمل/۵۶؛ يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ، اسراء/۷۱ ▫️از مواردی دیگری که شاید بتوان موید آن دانست که این کلمه کاملا هم‌خانواده با «انسان» (و از ماده «أنس») است این تذکر راغب اصفهانی است که گاه کلمه «الناس» نه در معنای عموم مردم، بلکه در جایی که معنای انسانیت مورد توجه باشد به کار می‌رود چنانکه این را در آیاتی مانند «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه‏»‏ (نساء/54) یا «آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ‏» (بقرة/13) می‌توان مشاهده کرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص829 ) ▪️با این حال برخی با آن مخالفت کرده‌اند. مثلا فیومی ابتدا ذیل ماده «أنس» تحلیل فوق را به عنوان «قیل» بدین صورت مطرح می‌کند که: «الأُنَاسُ» بر وزن «فُعَال» مشتق از «أنس» است که همزه‌اش از باب تخفیف در کلام (به نحو سماعی، نه قیاسی) حذف شده و «الناس» باقی مانده است؛ اما بلافاصله از کسائی نقل می‌کند که «الأُنَاسَ» و «النَّاسَ» دو کلمه مختلفند که اگرچه معنای واحدی دارند اما هیچیک مشتق از دیگری نیست زیرا از دو ماده مختلف گرفته شده‌اند و حذف، تغییر و حلاف اصل است (المصباح المنير، ج‏2، ص26 ) و سپس ذیل ماده «نوس» مطلب را شرح می‌دهد که در ادامه مطلب وی خواهد آمد. ▪️همچنین عسکری ابتدا قول رایج را چنین توضیح می‌دهد که اصل «الناس»، «الأناس» بوده که همزه‌اش برای تسهیل حذف شده و لام در نون ادغام شده شبیه «لکن أنا» که به صورت «لکنّا» (کهف/۳۸) بیان می‌شود؛ سپس به عنوان «قیل» همین قول کسايی را مطرح می‌کند و این گونه از این تفاوت دفاع می‌کند که اگر اصل «الناس»، «أناس» بود باید در تصغير آن «اُنَيْس» گفته می‌شد در حالی که «نُوَيس» گفته می‌شود (الفروق في اللغة، ص268 ). @yekaye 👇ادامه مطلب👈 https://eitaa.com/yekaye/10201
فراز دوم از توضیح کلمه ▪️برخی هم مانند راغب اصفهانی با اینکه آن را ذیل ماده «نوس» بحث کرده‌اند؛ اما موضع قطعی‌ای نگرفته و سه احتمال را برای این ماده متصور دانسته‌اند: «أنس» (که وقتی الف و لام بر آن اضافه شده فاء‌الفعل آن حذف شده است)، قلب شده از «نسی» باشد (و اصل آن إنسیان بر وزن افعلان بوده باشد)، یا از نَاسَ يَنُوسُ باشد که تصغیرش «نُوَيْس» است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص828 ) ▪️در هر صورت، اگر این را از ماده «أنس» (جلسه ۵۴۲ https://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/)) یا حتی «نسو» یا «نسی» (جلسه ۹۲۶ https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/ ) بدانیم بحثهای قبلی ما درباره ریشه آن کفایت می‌کند: در حالت اول وجه آن این است که مردم را ناس نامیده‌اند چون خیلی به هم انس می‌گیرند، و در حالت دوم وجه اطلاق آن این است که مردم اهل فراموشی هستند؛ ▪️ولی بر این اساس که از ماده «نوس» باشد باید گفت که این ماده در اصل دلالت دارد بر یک نحوه اضطراب و تزلزل (معجم المقاييس اللغة، ج‏5، ص: 369 ). فیومی هم که تنها کسی است که یافت شد که بر این موضع اصرار دارد (دلیل اصلی وی همان تصغیر این کلمه به صورت «نویس» است که در کلام عسکری هم گذشت) می‌گوید «ناس» برگرفته از ماده «نوس» است که این ماده دلالت بر حرکت و نزدیک شدن دارد و اسمی است که همانند کلماتی همچون قوم و رهط اساسا برای جمع وضع شده است. وی به همین مناسبت بر این باور است که کلمه «الناس» بر جن و انس اطلاق می‌گردد؛ یعنی همان گونه که کلمه «رجال»، علاوه بر انسانها، در خصوص جنیان هم به کار رفته (وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ؛ جن/۶) «ناس» هم برای هر دو به کار می‌رود و آیه «الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» (ناس/۴-۵) را شاهدی بر این مدعا قلمداد کرده با این توضیح که «من» در آن، من بیانیه است و دارد کلمه «الناس» را تفسیر می‌کند (المصباح المنير، ج‏2، ص630 )؛‌ در حالی که یک احتمال قوی درباره آیه مذکور این است که «من الجنة و الناس» مفسر «الذی» باشد؛ بویژه که «الجن» را عطف بر «الناس» کرده است و اینکه بگوییم «الناس» یعنی «الجن و الناس» بعید به نظر می‌رسد. ▪️البته چنانکه در ابتدا اشاره شد شاید بتوان از اشتقاق کبیر بین این کلمات دفاع کرد؛ و در این صورت بد نیست به ارتباط این کلمه با «نسناس» هم اشاره‌ای شود. ماده «نسس» را در اصل به معنای «از بین رفتن آب درون چیزی که مایه خشک شدن آن شود» دانسته‌اند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۱۸۲) چنانکه «الناس» به گوشتی که از شدت طبخ، طعم و رطوبتش را بکلی از دست داده باشد نیز می‌گویند؛ و «نسّ» به معنای برانگیختن سریع است و به جهد تلاش انسان «نسیس» گفته می‌شود و در مورد کسی هم که تنها اندکی از روح و توان وی باقیمانده باشد می‌گویند «ما بقي منه إلا نَسِيسُهُ». «نسناس» هم مخلوقاتی بودند شبیه مردم (الناس) که از فرزندان آدم نبودند (اصل و نسبشان از حضرت آدم نبوده) و منقرض شده‌اند و جمع آن «نسائس» است (كتاب العين، ج‏7، ص199-200 )؛ هرچند صاحب بن عباد ضمن تاکید بر قبولی تمام توضیحات فوق، نسائس را به معنای «الإنَاث» (افراد مونث) دانسته است (المحيط في اللغة، ج‏8، ص251 ). @yekaye 👇ادامه مطلب👈 https://eitaa.com/yekaye/10202
فراز سوم از توضیح کلمه 🔸برای اینکه معنای «ناس» بهتر فهمیده شود بد نیست که به تفاوت آن با برخی از کلمات نزدیک به آن همچون «خلق» و «وری» «أنام» و «بریة» و «بشر» و «جبله» اشاره شود: ▪️«ناس» کلمه‌ای است که در خصوص جماعت انسانها به کار می‌رود؛‌ و اگر از «أنس» باشد تاکیدش بر این است که این جماعتی است که با هم انس می‌گیرند؛ ▪️اما «خَلق» مصدری است که در اصل برای عموم آفریده‌شدگان به کار می‌رود اعم از جماد و گیاه و حیوان: «خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى‏ فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَميدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَريم‏؛ هذا خَلْقُ اللَّهِ» (لقمان/۱۰-۱۱)؛ که گاه در خصوص مردم به کار می‌رود، چنانکه گفته می‌شود«لیس فی الخلق مثله» که منظور این است که در میان مردم کسی مثل او نیست (الفروق في اللغة، ص268 )؛ و البته کاربرد قرآنی آن در این معنا بسیار نادر است و شاید برخی آیات مثل آیه «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ» (ابراهیم/۱۹؛ فاطر/16) را بتوان از مصادیق این کار برد به حساب آورد. ▪️تفاوت آن با کلمه «وری» [به پیامبر اسلام ص خیر الوری گویند] در این است که کلمه «ناس» اعم از مردگان و زندگان است؛ اما «وری» فقط شامل زندگان است (الفروق في اللغة، ص269 )؛ هرچند برخی بر این باورند که «وری» به مطلق جنبدگان روی زمین گفته می‌شود (كتاب العين، ج‏8، ص304). ▪️در تفاوت آن با «أنام» [از ماده «أنم»] (وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنام‏؛ الرحمن/۱۰) عسکری بر این باور است که کلمه «أنام» در جایی به کار می‌رود که بخواهد بزرگداشت و احترامی نسبت به مردم باشد (الفروق في اللغة، ص270 )؛ هرچند سایر اهل لغت این کلمه را نیز به معنای هر مخلوقی که روی زمین یافت شود (مثلا: كتاب العين، ج‏8، ص388 ) ویا به معنای عموم جن و انس (المصباح المنير، ج‏2، ص26 ) دانسته‌اند. ▪️در تفاوت آن با «بریّة» (أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ ... أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة؛ بینه/۶-۷) (که از ماده «بری» یا «برء» است) اغلب اهل لغت خود این کلمه را به معنای «خَلق» دانسته‌اند (مثلا كتاب العين، ج‏8، ص289)؛ اما عسکری در تفاوت آن با »ناس» افزوده است که کلمه «بریة» اقتضای تمییز صورت دارد (برأ الخلق یعنی صورتهای آنان را متمایز کرد) در حالی که کلمه ناس چنین دلالتی ندارد. (الفروق في اللغة، ص270 ) ▪️در تفاوت آن با «بشر» گفته‌اند که «ناس» کلمه‌ای است که فقط برای جمع به کار می‌رود اما «بشر» هم برای واحد و هم برای جمع به کار می‌رود؛ و در کلمه بشر (که به نحو ضمنی دلالت بر بشارت دارد) توجهی به حسن هیئت است و انسانها را به خاظر اینکه از همه حیوانات زیباترند بشر نامیده‌اند و ممکن است وجه کلمه بشر بر ظهور باشد از این جهت که از «بشرة» (پوست که ظاهر است گرفته شده است؛ اما در «ناس» که از «نوس» گرفته شده بیشتر، یک نحوه تحرک مد نظر است (الفروق في اللغة، ص270 ). ▪️در تفاوت آن با «جبلة» (وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ، شعراء/۱۸۴؛ وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً، پس/۶۲) هم گفته‌اند که جبله بر جماعات انبوهی از مردم گفته می‌شود که یک عظمت و سیاهی لشکری را نمود می‌دهد؛‌ چرا که ماده «جبل» بر یک نحوه غلظت و بزرگی دلالت دارد و کوه را به خاطر همین غلظت و عظمتش جبل گویند و تعبیر «مرد جبل» یا «زن جبل» در مورد مرد یا زنی گفته می‌شود که بداخلاق است (الفروق في اللغة، ص271 ) 📿کلمه «الناس» ۲۴۱ مورد و کلمه «أناس» ۵ مورد و کلمه «أناسی» ۱ مورد در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
🔹خَلَقْناكُمْ قبلا بیان شد که ▪️کلمه «خَلق» مصدری است (= آفرینش) که در بسیاری از موارد در معنای مفعولی به کار می‌رود (= مخلوق، آفریده شده). ▪️اهل لغت معتقدند اصل این ماده دلالت بر «تقدیر» (تعیین اندازه) داشته است، چنانکه «خُلق» (به معنای خوی و خصلت و اخلاقیات شخصی) را هم از این جهت «خلق» نامیده‌اند که بیانگر ویژگی‌هایی است که در صاحب آن معین و مقدر شده است و برخی گفته‌اند کلمه «خلق» به نحو خاص به معنای «ایجاد کردن بر اساس یک کیفیت [و محاسبه] خاص» می‌باشد که هم در مورد ایجاد بی‌سابقه، و هم ایجاد چیزی از چیز دیگر به کار می‌رود. 🔖جلسه ۸۲۹ http://yekaye.ir/ya-seen-36-79/ @yekaye
🔹جعَلْناكُمْ قبلا بیان شد که ▪️ماده «جعل» در معانی متعددی به کار رفته: از فعل «جَعَل» به معنای انجام دادن و چیزی را به نحو خاصی قرار دادن، تا «جَعْوَل» به معنای بچه بوقلمون، یا «جُعْل» و «جِعالة» آن مبلغی است به عنوان اجرت یا پاداش که کسی تعیین می‌کند برای اینکه کار خاصی برایش انجام شود؛ «جَعلَة» ‌به معنای خرما بُن (درخت خُرماى كوچك كه از درخت مادر جدا شده و كاشته شود)؛ و … و به همین جهت برخی همچون ابن فارس از اینکه بتوان یک ماده واحدی برای تمام معانی آن یافت اظهار عجز کرده‌اند. ▪️اما برخی دیگر از اهل لغت که اصل واحدی برای این ماده قائل شده‌اند اغلب محور را همان معنای فعل «جَعَلَ»‌ قرار داده‌اند؛‌ مثلا ▫️حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «چیزی را به وضع یا هیئتی معین درآوردن (بعد از متحول کردن جرم آن و یا منتقل کردن آن) است، چنانکه «جَعلَة» که متحول می‌گردد و درخت خرما می‌شود و بوقلمون هم به از این رو به آن رو شدن معروف است [در فارسی هم تعیر بوقلمون‌صفت رایج است]؛ و در قرآن هم جعل، یا برای متحول ساختن و به وضع خاصی درآوردن به کار رفته، مانند «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً» (بقره/۲۲)، یا برای آفریدن که خود این هم یک نحوه متحول ساختن و در هیئت جدید پدید آوردن چیزی، مانند: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ» (انبیاء/۳۰)؛ که از این نحوه ایجاد یک معنای قرار دادن هم در پی می‌آید، مانند: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِن» (انعام/۱۱۲)؛ و به صورت فعل ناقص هم وقتی به کار می‌رود هم معنای «طفق» می‌باشد؛‌جعل یفعل کذا، یعنی به سوی این متحول شد و آن کار را ادامه داد. «جُعل» و جعاله هم دستمزدی است که برای کاری قرار داده می‌شود. ▫️مرحوم مصطفوی نیز بر این باور است که اصل واحد در این ماده معنایی است نزدیک به تقدیر و تقریر و تدبیر (و آنچه در همه اینها مشترک است چیزی را در حالتی قرار دادن است) بعد از آفریدن و پدید آوردن؛ که این تقدیرِ بعد از تکوین، گاه در همان زمان تکوین خارجی رخ می‌دهد و صرفا از حیث اعتبار و لحاظ متاخر است، مانند: «جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً» (یونس/۵) و «وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً« (نحل/۷۲) و «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» (نحل/۷۸) و «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ» (سجده/۸) و «وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ‏» (انبیاء/۳۱)، و گاه در زمانی بعد از زمان تکوین مانند «جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا» (فاطر/۱) و «وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى‏ فَجَعَلَهُ فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى‏» (اعلی/۴-۵) «إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ» (حجرات/۱۳). این جعل گاهی از باب مقام و منزلت دادن بعد از تکوین است، مانند: «إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكا» (مائده/۲۰) و «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبیاء/۷۳)، و گاه در مقام تشریع و احکام است، مانند: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً» (اسراء/۳۳) و «ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ‏» (احزاب/۴)، و خلاصه اینکه جعل مفهومش زمانی محقق می‌شود که منسوب به آثار و لوازم تکوین و یا آنچه بدان متعلق است در نظر گرفته شود چنانکه معانی مشابهش مثل تقدیر و تدبیر و تنظیم و حکم (به معنای حکم وضعی) همگی بعد از خلق و تکوین می‌باشند. ایشان در ادامه تلاش کرده‌اند سایر معانی مانند جوجه بوقلمون و جعاله و نهال خرما و … را نیز به همین معنا برگردانند؛ که البته مطالب ایشان در اینجا مقداری تکلف آمیز می‌شود. @yekaye 👇ادامه بحث از ماده «جعل»👈 https://eitaa.com/yekaye/10207
فراز دوم از بحث ماده «جعل» ▫️از نظر راغب هم جَعَلَ، لفظ عامى است در تمامى افعال، كه از ماده‌های «فعل» و «وضع» و ساير واژه‏ها در اين رديف عام‏تر است و پنج گونه به کار می‌رود: ۱) در معنای صار و طفق، در اين معنى متعدّى نيست مثلا جعل زيد يقول كذا: زید دارد می‌گوید چنین و چنان» ۲) در معنای أوجد، كه متعدّى به يك مفعول است مثل «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» (انعام/۱) یا «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» (نحل/۷۸) ۳) در معنى ايجاد كردن و پدید آوردن چيزى از چيز دیگر؛ مانند «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً» (نحل/۷۲) یا «وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً» (نحل/۸۱) یا «وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا» (زخرف/۱۰). ۴) برای چیزی را به حالت خاصی درآوردن، مانند «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً» (بقره/۲۲) یا «جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا» (نحل/۸۱) یا «وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً» (نوح/۱۶) یا «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا» (زخرف/۳). ۵) در معنای حكم كردن با چيزى در خصوص چيز ديگر؛ خواه حکم به حق باشد یا به باطل؛ برای حکم به حق مانند «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ» (قصص/۷)؛ و در مورد حکم به باطل مانند «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً» (انعام/۱۳۶) یا «وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ‏» (نحل/۵۷) یا «الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ» (حجر/۹۱). ▫️طریحی نیز بر این باور است که فعل «جَعَلَ»‌ گاه به معنای «خلق» است، مانند: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ» (انبیاء/۳۰)، و گاه به معنای «وصف» است؛ و گاه به معنای «صَیَّر» است، مانند: «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/۱۲۴)، و گاهی به معنای «عمل» است، مانند: «جَعَلْتُ الشي‏ء على الشي‏ء»، و گاه به معنای «أخذ» است، و گاه به معنای تسمیه است، مانند: «وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً» (زخرف/۱۹)، و گاه به معنای «صنع» است، مانند: «وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً» (انعام/۹۶). ▪️گفته شد گاه معنای «جعل» به «عمل» نزدیک است؛ در تفاوت این دو گفته‌اند که عمل، ایجاد اثری در چیزی است؛ اما جعل، با ایجاد اثری در چیزی صورت آن چیز را تغییر دادن است؛‌ لذا می‌گویند برای تبدیل گِل به سفال هر دو ماده به کار می‌رود: «جعل الطين خزفا» و «عمل الطين خزفا» اما اینکه ساکنی را به حرکت درآوریم تعبیر «جعل الساکن متحرکا» به کار می‌رود اما «عمل الساکن متحرکا» به کار نمی‌رود. 🔸همچنین دیدیم معنای «جعل» به «خلق» هم بسیار نزدیک است؛ چنانکه در مواردی در قرآن کریم گویی این دو به جای هم به کار رفته‌اند، مانند: «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً» (نحل/۷۲؛ ‌شوری/۱۱) و «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجا» (روم/۲۱). در تفاوت این دو گفته‌اند که «جعل» عموما ناظر به مرحله بعد از وجود پیدا کردن است؛ هرچند یک احتمال دیگر هم مطلبی است که قبلا (جلسه ۱۶۵ http://yekaye.ir/sad-038-71/) توضیح دادیم، بدین بیان که: تفاوت تعبیر «جعل» در قرآن کریم با تعبیر «خلق» در این است که در تعبیر «جعل» یک نحوه تغییر و صیرورت لحاظ شده است؛ اما اگر در خلق هم صیرورتی مطرح شود فقط ابتدا و انتهای کار بیان می‌شود «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاما (مومنون/۱۴)، در حالی که در جعل، صیرورتی است که در متن شیء حضور فعال دارد و نقطه آغازی نیست که در پایان نباشد (یا نقطه پایانی نیست که در آغاز نباشد) چنانکه در جای دیگر هم که هر دو را آورده به نظر می‌رسد چنین ملاحظه‌ای را بتوان نشان داد: و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین ثم خلقنا النطفه علقه… (مومنون/۱۲-۱۳) @yekaye 👇ادامه بحث از ماده «جعل»👈 https://eitaa.com/yekaye/10208
فراز پایانی از ماده «جعل» همانجا عنوانی به صورت «جعل در قرآن» باز کردیم و توضیح دادیم که شاید بتوان با توجه کاربردهای ماده «جعل» در قرآن بتوان گفت وجه جمع تمام کاربردهای این ماده معنای «وضع» و قرار دادن است؛ با این تفاوت که در «وضع»‌یک معنای از بالا به پایین بودنِ اقدام لحاظ شده است؛ اما در «جعل» چنین قیدی ندارد؛ و می‌توان با یک دسته‌بندی نشان داد که یک معنای مشترک در تمام کاربردهای این ماده (لااقل در کاربردهای قرآنی‌اش) وجود دارد؛ که فهرست‌وار (و با حذف آیاتی که برای هریک ذکر شد) به این کاربردها اشاره می‌شود (تفصیل را در همانجا بخوانید). ۱) جعل بسیط ۱.۱. در معنای تکوینی ۱.۱.۱ تکوین محض (ایجاد) ۱.۱.۲. تکوین امر مرکب به نحو بسیط ۱.۱.۳. تکوین برای چیزی (چیزی را برای کسی جعل کردن؛ چیزی را به کسی دادن) ۱.۲. در معنای تشریعی ۲) جعل مرکب درجه اول (چیزی را چیزی دیگر قرار دادن) ۲.۱. به معنای تبدیل کردن چیزی به چیز دیگر (تغییر در ذاتش) ۲.۱.۱. به نحو تکوینی ۲.۱.۲. به نحو تشریعی ۲.۲. دادن وصفی به چیزی (تغییر در اوصافش) ۲.۲.۱. به نحو تکوینی ۲.۲.۲. به نحو تشریعی و اعتباری تبصره: برخی تعابیر می‌تواند هم تکوینی باشد و هم تشریعی ۲.۳. چیزی را از چیزی قرار دادن (اخذ کردن) ۳) جعل مرکب درجه دو (چیزی را به نحوی برای چیزی قرار دادن) ۳.۱. چیزی را با وصف خاصی برای چیز دیگری قرار دادن ۳.۱.۱. به نحو تکوینی (یکسویه) ۳.۱.۲. به نحو اعتباری (دوسویه: وقتی «برای» یکی است، «علیه» دیگری است) ۳.۲. چیزی ‌را با نسبت خاصی در قبال چیزی قرار دادن ۳.۲.۱. چیزی را شبیه چیزی قرار دادن (فرض کردن) ۳.۲.۲. چیزی را فوق چیزی قرار دادن ۳.۲.۲.۱. که گاه در معنای بر چیزی مسلط کردن هم می‌آید ۳.۲.۳. چیزی را زیر چیزی قرار دادن ۳.۲.۴. چیزی را بین دو چیز قرار دادن ۳.۲.۵. دو چیز را پشت سر هم قرار دادن ۳.۲.۶. چیزی را در چیزی قرار دادن ۳.۲.۶.۱. با نسبت کل و جزء (چیزی را درون چیزی قرار دادن) ۳.۲.۶.۲. با نسبت کلی و جزیی (فردی را در یک مجموعه قرار دادن) ۳.۶.۲.۲.۱. که این گاهی با تعبیر «از زمره کسان خاصی قرار دادن» آمده ۳.۲.۷. چیزی را همراه چیزی قرار دادن؛ در چند حالت: ۳.۲.۷.۱. در عرض هم قرار دادن ۳.۲.۷.۲. همکار قرار دادن ۳.۲.۷.۳. هم‌رتبه و همراه قرار دادن 📝جلسه ۱۰۴۹ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-82/ @yekaye