یک آیه در روز
۱۰۸۰) 📖 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُ
یک آیه در روز
۱۰۸۰) 📖 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُ
.
6️⃣ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا ...»
میدانیم که تحقیق با سوال شروع میشود. با توجه به اینکه معروف است که اصول دین امری تحقیقی است، نه تقلیدی، اینکه ایمان را مشروط به شک نکردن دانست چه توجیهی دارد؟
🌴الف. نفرمود ایمان آوردند و شک نورزیدند» بلکه فرمود «ایمان آوردند سپس شک نورزیدند»؛یعنی چهبسا این تعبیر نه صرف بروز شک ذهنی، بلکه «شک ورزیدن» عمدیای باشد که بعد از حصول ایمان رخ دهد و به معنای روحیهای است که از تزلزل لذت میبرد و خوشش میآید که هرچیزی را به هر بهانهای زیر سوال ببرد. به تعبیر دیگر، چهبسا این «لم یرتابوا» اشاره به نفی موضع منافقان باشد که در جای دیگر درباره آنان فرمود که آنان کسانیاند که ایمان میآورند اما بعدش دوباره کفر میورزند و دوباره ایمان میآورند و دوباره کفر میورزند: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبيلاً؛ بَشِّرِ الْمُنافِقينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَليماً» (نساء/۱۳۷-138) و «إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ ... ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُون» (منافقون/1-۳).
یعنی این ارتیاب اشاره به این حالت تزلزل و رفت و برگشت بین ایمان و کفر باشد نه صرف وقوع شک در ذهن.
🌴ب. درست است که تحقیق با سوال شروع میشود؛ اما سوال داشتن و بررسی سوالات ذهنی، غیر از شک ورزیدن است؛ و البته مرز اینها چنان ظریف و دقیق است که امیرالمومنین ع در وصیتنامه معروفشان توصیه اکید دارند که تنها زمانی دست به تحقیق در دین بزنند که خیالشان راحت باشد که دلی صاف و آماده دارند و در این لغزشگاههای نفسانی نمیلغزند (حدیث ۲۵). در واقع، این حدیث امیرالمومنین ع بخوبی نشان میدهد رویهای که بسیاری از افراد به بهانه تحقیق در دین در پیش میگیرند (که خود را در وادی هر شبههای میاندازند و بدون اینکه توان تفکیک داشته باشند بین اقوال حق و باطل غوطهور میگردند) خروجی اش هیچگاه آن دینداری حقیقی و تحقیقی نخواهد بود؛ بلکه صرفا گرفتار کردن خویش است به انواع حیرتها و شبههها. و این آیه هم با تعبیر میخواهد همان چیزی را بفرماید که حضرت علی ع از آن چنین تعبیر کرد که: «لَيْسَ طَالِبُ الدِّينِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَ الْإِمْسَاكُ عَنْ ذَلِكَ أَمْثَل: طالب دين کسی نیست که در تاریکی گام نهد یا [حق و باطل را] درهمآمیزد؛ و در چنين حال بازداشتن خويش از این کار بهتر است».
🌴ج. ...
@yekaye
#حجرات_15
یک آیه در روز
۱۰۸۰) 📖 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُ
.
7️⃣ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا ...»
چرا برای بیان اینکه در ایمان واقعی، شک راهی ندارد، نفرمود «مؤمنان کسانیاند که ایمان آوردند و شک نورزیدهاند»، بلکه از تعبیر «ثم» (به جای «و») استفاده کرد، بویژه که کلمه «ثم» دلالت بر «تراخی» (فاصله افتادن بین دو کار) دارد؟
🌴الف. «ثم» در اینجا صرفا دلالت بر ترتیب کلامی دارد نه ترتیب زمانی [و تراخی]؛ لذا چنین تلازمی برقرار نیست
📚به نقل از البحر المحيط، ج9، ص524
به تعبیر دیگر، این نه تراخی در فعل [که فعل «لم یرتابوا» بعد از فعل «آمنوا» باشد]، بلکه تراخی در حکایت است [یعنی همین که اول گفت «آمنوا»، سپس فرمود «لم یرتابوا»]
📚مفاتيح الغيب، ج28، ص117
🌴ب. «ثم» وقتی در عطف جملهها به کار میرود غالبا برای تراخی رتبی است؛ یعنی اشاره دارد که «عدم شک و تردید در ایمان» آنان مرتبه مهمتری از خود «ایمان» دارد، زیرا قوام ایمان بدان است؛ و اشارهای دارد به عبارت «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ: هنوز ایمان در دل شما وارد نشده است»، یعنی به خاطر اینکه در برخی از آن اموری که بدان ایمان آوردهاید هنوز شک و تردیدی در شما خلجان میکند
📚التحرير و التنوير، ج26، ص223
🌴ج. ثم برای تراخی است و نکته در این است که گاهی ایمان به خلوص میرسد و تردیدی همراه آن نیست؛ اما بعدا چیزی پیش میآید که در آن خلوص شائبهای وارد میکند؛ و در اینجا با تعبیر «ثم» میخواهد این گونه موارد را هم از ایمان واقعی خارج کند؛ یعنی ایمانی که در زمانهای بعدی هم همانند اولش خالص و بیشائبه است.
📚به نقل از البحر المحيط، ج9، ص524
📚د. استفاده از «ثم» به جای «و» دلالت دارد بر منتفی دانستن عارض شدن گاه و بیگاه شک و تردید؛ یعنی اگر حرف «و» میآمد دلالت داشت که ایمان اولیه همراه با شک نیست؛ اما اینکه اگر بعدا شک آ«د آن ایمان باقی است یا خیر، ساکت بود؛ اما با تعبیر«ثم» معلوم میشود که اگر بعدا تزلزل و شکی آمد معلوم میشود از همان اول ایمان حقیقی نبوده است.
📚الميزان، ج18، ص329
🌴ه. ...
@yekaye
#حجرات_15
یک آیه در روز
۱۰۸۰) 📖 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُ
🔷د. وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ
8️⃣ «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ»
کلمه «جهاد» (به صورت اسم یا فعل) در ۳۰ آیه قرآن کریم به کار رفته است که بسیاری از آنها از اینکه جهاد به چه وسیلهای انجام شود ساکت است.
از این میان ۱۰ بار (در ۹ آيه، یعنی دوبار در آیه ۹۵ سوره نساء و یک بار در آيه۷۲ سوره انفال و آيات 20 و 24 و ۴۱ و ۴۴ و ۸۱ و ۸۸ سوره توبه و آیه ۱۵ سوره حجرات و آیه ۱۱ سوره صف ) بیان شده است که این جهاد مجاهدان «بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ» انجام میشود و در تمام این موارد صرفا همین تعبیر و به همین صورت بیان شده است.
📝جهاد با جان و مال
اینکه انسان از جان خود مایه بگذارد طبیعی است
اما چرا از میان امور مختلفی که در عرض اموال مطرح شده است:
خواه از این جهت که در اختیار انسان است [مثلا: «وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ» (اسراء/71) «وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ» (نوح/۱۲)]
ویا خداوند انسانها را با آنها میآزماید [مثلا: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرات» (بقره/۱۵۵) یا «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ» (انفال/۲۸)]
ویا مایه مباهات دنیوی انسانهاست [مثلا: فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُم» (توبه/۵۵ و ۸۵) یا «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئا» (آل عمران/۱۰ و۱۱۶) یا « كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلادا» (توبه/۶۹)]
ویا میتواند مانع اقدام انسان به جهاد شود [مثلا: ْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في سَبيلِه» توبه/۲۴]
تنها بر استفاده از اموال برای جهاد تاکید شد؟
🌴الف. بدین جهت که در وسایل بیرون از خود آدم، مال مهمترین چیزی است که با آن به انواع خیرات و خدمات میتوان رسید
📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج11، ص218
🌴ب. کلمه «اموال» با توجه به معنای لغوی مال که در نکات ادبی گذشت و برخی آن را همخانواده با «میل» دانسته بودند، می تواند به معنای مطلق اموری باشد که دلخواه و مورد تمایل انسان است، نه صرف داراییهای مادی.
📚این نکته اقتباس است از ترجمهای از قرآن کریم که مربوط به قرن دهم هجرى است و نويسنده آن نامشخص است و به اهتمام دكترعلى رواقی در سال ۱۳۸۴ در تهران منتشر شده و در نرمافزار جامع تفاسیر موجود است، که این فراز از آیه را چنین ترجمه کرده است: «و كوشش كردند به خواستههاى خويش و تنهاى خويش در راه خداى»
🌴ج. آنچه در اختیار انسان است یا انسان به نحو واقعی اختیاردار آن است یا به نحو اعتباری. نفس انسان (که شامل تمام اعضای جوارحی و جوانحی وی میشود) چیزی است که انسان به نحو واقعی اختیاردار آن است؛ و «مال» هر آن چیزی است که انسان به نحو اعتباری اختیاردار آن است. در خصوص سایر اموری که در قرآن کریم در عرض مال مطرح شده (همچون اولاد و ثمرات و ...) یا به نحوی ذیل اموال قرار میگیرند (مانند ثمرات) ویا اختیار انسان نسبت به آنها فقط در عرصههایی خاص است و همچون مال نیست که انسان تنها تصمیمگیر در مورد آن باشد (مثل اولاد و بستگان که خودشان هم اختیار خود را دارند). از این رو، جهاد – که قرار است با اموری که در اختیار انسان است انجام شود- تنها با جان و مال معنی دارد نه با سایر اموری که به نحوی به انسان مرتبطند.
🌴د. ...
@yekaye
#حجرات_15
یک آیه در روز
۱۰۸۰) 📖 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُ
.
9️⃣ «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ»
در تدبر ۸ اشاره شد که کلمه «جهاد» در ۳۰ آیه قرآن کریم به کار رفته است که تنها در ۹ آيه، بیان شده است که این جهاد مجاهدان «بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ» انجام میشود.
چرا همواره در این آیات، اموال بر انفس مقدم ذکر شد با اینکه در آیهای دیگر که این جهاد به معامله با خدا تعبیر شده: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ» (توبه/۱۱۱) انفس مقدم ذکر شده است؟
🌴الف. بدین جهت که اینکه انسان با اموالش در راه خدا جهاد کند و هزینه بدهد در مقام عمل سادهتر از این است که از جان خویش مایه بگذارد و از این رو این مقدم شمرده شده است.
اما در خصوص آیه ۱۱۱ سوره توبه، بدین جهت است که خریدن به تمامیت جان و مال تعلق گرفته و صرف نظر و سلب مالکیت از مال بعد از انصراف و سلب توجه و تعلق از جان حاصل میشود؛ یعنی چون تعلق به مال از علایق نفسانی است، تا انسان از خویش سلب تعلق نکرده باشد نمیتواند از مال سلب تعلق کند؛ و از این رو خریداری جان بر مال مقدم شده است؛ اما در مقام مجاهده و عمل، انسان کمکم اقدام میکند و از این رو از آنچه سادهتر است شروع کرده است؛ چنانکه در آیات دیگر، اموال بر اولاد هم مقدم شده است [در ۱۶ آیه مال و ولد در کنار هم ذکر شده و همواره مال بر ولد مقدم شمرده شده است ]
📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج11، ص218
البته به نظر میرسد این سخن قابل مناقشه است زیرا برخلاف ادعای ایشان، سلب تعلق از مال نهتنها نیازمند سلب تعلق از جان نیست بلکه در بسیاری از موارد انسان عاقل به خاطر حفظ جان خود، مالش را فدا میکند.
🌴ب. شاید تفاوت در این است که وقتی تعبیر جهاد به میان آمده (که اموال بر انفس مقدم شده) فاعل انسان است؛ اما وقتی تعبیر «اشتری» در این آیه به میان آمده فاعل «خداوند» است. وقتی مساله را از زاویه خداوند به عنوان مشتری مینگریم باید گفت که برای مشتری، جان مخاطب ارزشمندتر از مال اوست؛ لذا خداوند که خریدار است از امر باارزشتر شروع کرد؛ اما وقتی از جانب شخصی که قرار است هزینه دهد بنگریم این مقدم داشتن مال دست کم دو وجه می تواند داشته باشد:
🌿ب.۱. برای خود انسان چون جانش مهمتر از مالش است در مقام جهاد ابتدا از مال خود هزینه می دهد و در گام آخر است که جان خود را فدا میکند
📚مفاتيح الغيب، ج11، ص193 ؛ البحر المحيط، ج4، ص36-37
🌿ب.۲. با توجه به غلبه اعتباریات بر زندگی انسان و محوریت یافتن مال، برای انسانی که میخواهد جهاد کند، و جهادش هم فی سبیل الله باشد، مهم این است که ابتدا از اعتباریات جدا شود و دل بکند؛ که اگر کسی از اعتباریات دل کند متوجه عمق حقیقت عالم میشود و درمییابد که حقیقت نهایی تنها در آخرت یافت میشود آنگاه میفهمد که همین جان دنیوی هم عاریتی است و بودنش در دست وی اعتباری بیش نیست، پس در گام بعد از این هم دل میکند.
🌴ج. ...
@yekaye
#حجرات_15
یک آیه در روز
۱۰۸۰) 📖 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُ
.
🔟 «جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ»
در فرهنگ اسلام، جهاد چه مالى و چه جانى، بايد در راه خدا باشد (تفسير نور، ج9، ص200).
📝نکته تخصصی: #جهاد فی سبیل الله
کلمه «جهاد» (به صورت اسم یا فعل) در ۳۰ آیه قرآن کریم به کار رفته است که در ۱۵ بار (یعنی در آیه ۲۱۸ سوره بقره و آیه ۹۵ سوره نساء و آيات ۳۵ و ۵۴ سوره مائده و آیات ۷۲ و ۷۴ سوره انفال و آيات ۱۹ و ۲۰ و ۲۴ و ۴۱ و ۸۱ سوره توبه و آیه ۶۹ سوره عنکبوت و آیه ۱۵ سوره حجرات و آیه ۱ سوره ممتحنه و آیه ۱۱ سوره صف ) تاکید شده است که این جهاد در راه خداست (عموما با همین تعبیر «فی سبیل الله»، و گاه با تعابیری همچون «فی سبیله» یا «فی سبیلی»)؛
و البته دو آیه دیگر هم هست که به همین مضمون اشاره دارد؛ ولی در آنها کلمه «سبیل» نیامده و تعابیری همچون «فی الله» یا «فینا» مطرح شده است:
«وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ» (حج/78) و
«وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/69).
این نشان میدهد که برخلاف تبلیغات دشمنان اسلام که به خاطر توصیههای مکرر اسلام به «جهاد» ادعا میکنند که اسلام دینی جنگطلب است، آن جهادی در اسلام موضوعیت دارد،
اولا به معنای کوشش و جدیت در راه خداست که تنها یک مصداق آن جنگیدن و قتال است؛ و
ثانیا این جهاد (چه مطلق کوششهای جدی و چه حتی در معنای جنگیدن) باید در راه خدا باشد، نه کشورگشایی و غارت دیگران و سایر مولفههایی که در جماعتهای جنگطلب وجود دارد.
این مساله بقدری در ادبیات قرآنی پررنگ است که حتی در برخی مواردی که مستقیما از تعبیر «قتال در راه خدا» استفاده شده است تاکید شده که اولا این قتال با کسانی است که دست به قتال زدهاند و ثانیا باید در حد سرکوبی متجاوز باشد و اگر در همین سرکوبی متجاوز از حد بیرون روند نیز دیگر خداوند آنها را دوست ندارد: «وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ» (بقره/190).
@yekaye
#حجرات_15
یک آیه در روز
🔷د. وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ 8️⃣ «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ و
🔹ه. أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ
یک آیه در روز
۱۰۸۰) 📖 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُ
.
1️⃣1️⃣ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»
عبارت «أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ» دلالت بر حصر دارد؛
حصر اینجا را شبیه حصر موجود در عبارت «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ ...» میتوان حصر اضافی گرفت یا حقیقی:
🌴الف. اگر حصر اضافی باشد آنچه با این حصر کنار میگذارد اعرابی هستند که ادعای ایمان میکردند؛ یعنی آیه می فرماید: کسانی که این اوصاف را دارند (که بعد از ایمان شک نمیکنند و اهل مجاهدت مالی و جانی هستند) واقعا ایمان دارند نه آن اعراب پرمدعا، که ایمانشان فقط لقلقه زبانشان بود (التحرير و التنوير، ج26، ص223 ؛ البحر المحيط، ج9، ص524 ).
🌴ب. اگر حصر حقیقی باشد میخواهد بفرماید تنها کسانی که این اوصاف را دارند اگر ادعای ایمان کنند راست میگویند؛یعنی این اوصاف است که واقعا نشانه ایمان است. (الميزان، ج18، ص330 ) و احتمالا وجهش این است که این اوصاف عملا تمام ویژگیهای نظری و عملی را در خود جمع کرده است: اینها کسانیاند که هم در حوزه باور واقعا ایمان دارند (چون بعد از ایمان، شک نمی کنند) و هم در حوزه عمل (چون با مال و جانشان در راه خدا مجاهدت می کنند).
@yekaye
#حجرات_15
یک آیه در روز
۱۰۸۰) 📖 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُ
.
2️⃣1️⃣ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ ... أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»
قرآن کریم بعد از اینکه توضیح داد که مومنان واقعی چه کسانیاند؛ آنان را با این وصف که «فقط آناناند که راستگویاناند» توصیف فرمود. این جمله، اگرچه - چنانکه در تدبر قبل گذشت- دلالت بر حصر دارد؛ اما دلالت غیرمستقیم مهم دیگری نیز دارد درباره جایگاه صداقت.
📝نکته تخصصی #اخلاقی:
جایگاه #صداقت در منظومه #دینداری
این آیه به طور غیرمستقیم اعتبار و ارزش راستگویی و صداقت را در اوج ارزش های دینی قرار میدهد؛ زیرا وقتی میخواهد «مؤمن» واقعی را بستاید او را با وصف اینکه آناناند که واقعا راستگویند، میستاید. یعنی صداقت سنجهای است که ارزشمندترین ویژگی انسان دیندار (که همان «ایمان» است) با آن توصیف میشود.
🔺شبیه این نکته قبلا در آیه «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم» (حجرات/۱۳) بیان شد
(در جلسه ۱۰۷۸ تدبر۱۲ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13/)
و گفتیم که این آیه در عین اینکه بیان میکند که باارزشترین انسانها اهل تقوا هستند، در همان حال به خاطر اینکه از تعبیر «کرامت» برای دلالت بر «باارزشترین» استفاده کرد عملا نشان میدهد که «کرامت» انسان مهمترین ویژگی بنیادین انسان است؛ چرا که تقوا (که اینچنین مدح شده) ثمرهاش این است که «کرامت» انسان را به اوج خود میرساند. پس آنچه اولا و بالذات ارزشمند است «کرامت» داشتن است؛ که تقوا چون این کرامت داشتن را تقویت میکند چنین ارزشمند شده است.)
💢در آیه محل بحث هم «مؤمن» مهمترین وصف انسان دیندار است؛ اما همین «مؤمنان» وقتی کاملا خالص و واقعی میشوند عنوان «صادق» و راستگو بر آنان حمل میشود؛
از این رو میتوان نتیجه گرفت که «صداقت» است که حتی ایمان را هم ایمان میکند؛ و
از این رو میتوان گفت، صداقت بنیادیترین اصل برای مومن بودن است.
چیزی که میتواند موید این برداشت باشد این است که بالاترین درجه انسانها (البته بعد از نبوت که یک ویژگی بسیار خاص و محدود به افراد معینی است و اکتسابی نیست) «صدیق» بودن معرفی شده است: «الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحين» (نساء/۶۹).
@yekaye
#حجرات_15
یک آیه در روز
۱۰۸۰) 📖 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُ
.
3️⃣1️⃣ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ ... أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»
حصری که در عبارت پایانی این آيه آمده، نه فقط «مومنان» واقعی را نشان میدهد، بلکه عملا «صادقان» واقعی را هم معلوم میکند.
وقتی میگوییم «تنها این مومناناند که واقعا صادقان محسوب میشوند» نشان میدهد که «صادق» واقعیای هم غیر از مومنان نداریم؛ یعنی اگر کسی ایمان ندارد حقیقتا صداقت هم ندارد؛ ولو در ظاهر انسان راستگویی به نظر برسد.
📝نکته تخصصی #اخلاقی:
انحصار #صداقت در #مومنان
این ادعا که صداقت تنها و تنها از آنِ مومنان حقیقی است، ادعایی است که در بدو نظر ممکن است عجیب به نظر برسد زیرا بسیاری از ما افرادی را میشناسیم که در معنی دقیق کلمه #مومن نیستند اما آدمهای راستگویی هستند.
توجیه این چیست؟
🌴الف. باید بین دو امر تفکیک کرد: عمل «راست گفتن» و خصلت «راستگویی».
اگرچه در نگاه نخست به نظر میرسد که این دو با هم تلازم دارند و ویژگی «راستگویی» مربوط به انسانی است که همواره فعل راست گفتن از او سرمیزند؛ اما این تحلیل ناشی از بیتوجهی به پیچیدگیهای زندگی انسان و تصمیمات اوست؛ که اگر عمیق بنگریم خواهیم دید تلازم قطعی بین «فعل» راست گفتن و «خصلت» راستگویی در انسان وجود ندارد؛
یعنی گاه میشود که خصلت واقعی کسی «دروغگویی» است، یعنی وی حقیقتا یک انسان دروغگوست، اما در مطالبی که تاکنون ابراز کرده همواره راست گفته است؛
و از آن سو کسی بهرهمند از خصلت «راستگویی» باشد اما بارها و بارها دروغ بگوید!
مطلب را با دو مثال از دوسر طیف توضیح میدهم:
(۱) دروغگویی که همواره راست میگوید: اگر جمله کاملا بدیهی «اولین دروغ هرکس، اولین دروغ اوست» را در کنار این جمله بگذاریم که «الف اولین دروغش را در ۴۰ سالگی گفت» براحتی میتوانیم بفهمیم که چگونه ممکن است خصلت «دروغگویی» با فعل همواره راست گفتن همراه شود. در واقع، دروغگوی حرفهای کسی نیست که زیاد دروغ بگوید (زیرا در این صورت همانند چوپان دروغگو میشود که کسی به دروغ وی وقعی نمینهد)؛ بلکه دروغگوی حرفهای کسی است که همواره راست بگوید تا بتواند اعتماد مخاطب را به خود جلب کند تا در وقت مقتضی دروغش را بگوید. کسی که ۴۰ سال دروغ نمیگوید تا در زمان مناسب بتواند دروغ مورد نظرش را بگوید خصلت درونی او دروغگویی است هرچند که تمام جملات او در این ۴۰ سال راست باشد.
(۲) راستگویی که غالبا دروغ میگوید: همه میدانیم که هر انسانی که خصلت راستگویی داشته باشد ممکن است در شرایطی قرار بگیرد که مجبور شود برای اینکه حق برتر و مهمتری را حفظ کند دروغ بگوید. مثلا اگر ظالمی درصدد کشتن انسان بیگناهی است و این شخص راستگو میداند آن بیگناه کجا مخفی شده است؛ اگر برای اینکه شر آن ظالم را کم کند بگوید «نمیدانم وی کجا مخفی شده» سخنش دروغ است، اما همگان میفهمند که با این سخن ذرهای از خصلت راستگویی از وجود او کم نشده است. اکنون در نظر بگیرید که این انسان راستگو (فرض کنید که یک پیامبر باشد که میدانیم معصوم است) در موقعیتی قرار بگیرد که برای حفظ جان خویش و دیگران دائما مجبور به تقیه شود (همانند شیعهای که در میان داعشیان گرفتار آمده باشد). وی بارها و بارها سخن غیرمطابق با واقع بیان میکند اما هرگز متصف به دروغگویی نخواهد شد.
با این مقدمه، یکبار دیگر ادعای نخست را مرور کنیم:
اگر باطن امور آشکار شود درخواهیم یافت که تنها و تنها مومنان حقیقی راستگویند یعنی تنها آنان برخوردار از خصلت راستگویی هستند؛ و هرکس که حقیقتا و در عمق وجود خویش ایمان ندارد حقیقتا و در عمق وجود خویش فاقد خصلت راستگویی است؛ولو که بارها و بارها راست بگوید و امر حتی بر خودش مشتبه شود.
به تعبیر دیگر، همان طور که ممکن است ایمان در دل قلبی نفوذ نکرده باشد اما وی وحتی دیگران وی را مومن بدانند، کاملا محتمل است که کسی در عمق وجود خویش فاقد خصلت راستگویی باشد ولو خود و دیگران وی را راستگو بدانند.
🌴ب. همان طور که خصلت ایمان یک امر درونی است و بر اساس ظاهر نمیتوان قضاوت قطعی کرد خصلت راستگویی هم طبق بیان فوق یک خصلت درونی است و دربارهاش بر اساس ظاهر نمیتوان قضاوت قطعی کرد.
پس اینکه ما در مورد برخی افراد گمان میکنیم که مومن نیستند اما راستگو هستند دو احتمال وجود دارد:
یکی مطلبی که در بند الف گذشت یعنی چهبسا آنان واقعا راستگو نیستند اما ما چون بر اساس ظواهر حکم میکنیم آنان را راستگو میپنداریم؛ و
احتمال دوم اینکه چهبسا آنان واقعا مومن هستند اما چون ما بر اساس ظواهر حکم میکنیم آنان را غیرمومن میپنداریم.
🌴ج. ...
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
📝#ثمره_اخلاقی
ادامه تدبر ۱۳: تلازم ایمان و صداقت
📝#ثمره_اخلاقی
کسی که ارتباط متقابل و وثیق بین ایمان و صداقت که در این آیه است را جدی بگیرد، آنگاه کاملا از دروغگویی دست خواهد شست؛
یعنی جز در شرایط کاملا اضطراری که هر عاقلی راست گفتن را ناروا میشمرد (مانند موقعیت حفظ جان بیگناه)، مطلقا دروغ نخواهد گفت.
آیا ما اینچنین از دروغ گفتن رویگردانیم؟!
اگر نه، بدانیم که واقعا مومن نیستیم!
@yekaye
#حجرات_15
یک آیه در روز
۱۰۸۰) 📖 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُ
.
4️⃣1️⃣ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»
در خصوص ارتباط با آیات قبل چند تحلیل میتوان داشت:
🌴الف. بعد از اینکه در آیه قبل در مورد آن اعراب بیان داشت که ایمان در دل آنان وارد نشده، در این آیه این را تعلیل میکند که چرا گفته شد ایمان حقیقی در دل آنها وارد نشده است.
📚التحرير و التنوير، ج26، ص222
🌴ب. قرآن، در آیات قبل ابتدا ملاك و معيار كمال را بيان فرمود که: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»؛ سپس در آیه قبل، مصداق نادرست آن را برشمرد؛ و اکنون در این آیه، مصداق درست آن را نشان مىدهد.
📚تفسير نور، ج9، ص۱۹۹
🌴ج. ...
@yekaye
#حجرات_15
۱۰۸۱) 📖 قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِكُمْ وَ اللهُ یعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللهُ بِكُلِّ شَیءٍ عَلیمٌ📖
ترجمه
💢بگو آیا خدا را به دینتان آگاه میکنید [به خدا دینتان را تعلیم میدهید]، در حالی که خداوند میداند آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است و خداوند به هر چیزی داناست.
سوره حجرات (۴۹)، آیه۱۶
۱۴۰۲/۲/۳۱
۱ ذیالقعده ۱۴۴۴
@yekaye
#حجرات_16
🔹تعَلِّمُونَ / یعْلَمُ / عَلیمٌ
درباره ماده «علم» و کلمه «علیم» قبلا در آیه ۱ همین سوره (به تبع بحثی که قبلا ذیل آیه ۸۰ سوره واقعه آمده) مطالبی بیان شد که مجددا تکرار نمیکنیم
🔖جلسه ۱۰۶۶ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/
فقط دو نکته که ذیل آیه مذکور آمده بود ولی آوردنش در بحث از آیه ۱ ضرورتی نداشت ولی در اینجا میتواند مفید باشد تقدیم میشود:
🔸الف. تفاوت «علم» با کلمات مشابه:
«عِلم» به معنای ادراک و شناخت است که به کلماتی مانند «معرفت» و «یقین» و «شعور» و «عقل» و «فطنة» و «فهم» و «فقه» و «بصیرت» و «درایت» و «اعتقاد» و «حفظ» و «ذکر» و «خبر» و «رویت» و «تبیین» و «شهود» نزدیک است و بیان تفاوت آنها می تواند به فهم دقیقتری از آن کمک کند.
▪️در تفاوتش با «معرفت» گفتهاند که معرفت اخص از علم است؛ یعنی علمی است به یک چیز معین که کاملا آن را از غیرش متمایز میسازد؛ در حالی که علم میتواند مجمل یا مفصل باشد؛ و این را با بیان دیگری هم مطرح کردهاند که فعل «عَلِمَ» اقتضای اولیهاش دومفعولی است یعنی وقتی گفتی «علمت زیدا» باید یک مفعول دیگر بیاوری که آن تفصیلی را بیان کنی اما فعل عرف را براحتی میتوان یک مفعولی آورد و گفت «عرفت زیدا» [که توضیح بیشتر این نکته در ذیل بحث از فعل «علم» خواهد آمد] و برخی علاوه بر این دو نکته فوق (تفاوت لفظی در یک یا دومفعولی بودن؛ و تفاوت معنوی در اجمال و تفصیل) افزودهاند معرفت غالبا به چیزی تعلق میگیرد که بعد از ادراک شدن از قلب رفته باشد؛ یعنی چیزی که از یاد رفته و دوباره احضار میشود لذا نقطه مقابل معرفت را «انکار» میگویند؛ در حالی که علم این چنین نیست و نقطه مقابل علم را جهل (ندانستن) میگویند؛ و تفاوت دیگر اینکه معرفت به ذات شیء تعلق میگیرد ولی علم به احوالات شیء.
▪️در تفاوتش با «یقین» گفتهاند که علم اعتقاد به چیزی در حد اعتماد کردن است؛ اما یقین آن است که نفس آرام بگیرد و دل انسان خنک شود (لذا تعبیر «برد الیقین: خنکی یقین» رایج است)؛ در واقع یقین جایی است که با سکون و طمانینه قلبی همراه باشد و به همین جهت است که خداوند به یقین متصف نمیشود؛ به تعبیر دیگر یقین نقطه مقابل شک است و «موقن» به کسی گویند که با رسیدن به علم از حیرت شک بیرون آید؛ و به همین جهت که با آمدن علم شک رفع میشود به علم یقین میگویند.
▪️در تفاوتش با «شعور» گفتهاند که شعور علمی است که به نحو دقیق به چیزی برسد مانند دقت و ظرافت شَعر (= مو) و شاعر را هم به خاطر همین نکتهسنجیاش شاعر گفتهاند؛ و باز در مورد خداوند این ماده به کار نمیرود زیرا برای خدا دقیق و غیردقیق معنی ندارد؛ و البته برخی گفتهاند شعور چون ادراک با مشاعر (= حواس) است در مورد خداوند به کار نمیرود.
▪️در تفاوتش با «عقل» هم گفتهاند عقل آن علم بدیهیای است که انسان را از ارتکاب زشتیها باز میدارد؛ و از تعبیر «عقل البعیر: بر شتر پابند نهادند» گرفته شده است؛ هرچند این مناقشه شده که با توجه به اینکه در اهل بهشت هم عقل هست و در آنجا میل به زشتیها و منعی از زشتیها در کار نیست شاید بهتر باشد عقل را ناظر به همان معلومات بدیهی در نزد انسان بدانیم بویژه که نقطه مقابل عقل، حُمق است و احمق صرفا نادان نیست بلکه کسی است که از معلومات واضح خود استفاده نمیکند.
▪️در تفاوتش با «فطنة» (فطانت) هم گفتهاند که «فطنة» تنبه پیدا کردن به معانی است چنانکه نقطه مقابلش «غفلت» استگ در واقع فطنه علم پیدا کردن به چیزی از وجه غامش و پیچیده آن است؛ لذا مثلا نمیگویند کسی نسبت به خودش فطانت پیدا کرد؛ و میتوان گفت اخص از علم است.
▪️در تفاوتش با «فهم» هم گفتهاند که فهم علم به معنای کلام است در هنگام شنیدن؛ لذا میگویند فلانی «بد فهم» است وقتی که در درک مطالبی که میشنود خیلی معطل کند؛ و به همین جهت است که فهم هم در مورد خداوند اطلاق نمیشود زیرا خداوند به همه چیز از ازل آگاه است؛ وگفته شده که فهم فقط در خصوص کلام و سخن به کار میرود نه هر دانستنی؛مثلا هیچگاه نمیگوییم من رفتن فلانی را فهمیدم؛ و البته در اشاراتی که به جای کلام به کار میرود هم به همین مناسبتی که با کلام دارد تعبیر فهم را به کار میبرند.
▪️در تفاوتش با «فقه» گفتهاند که فقه علم به مقتضای کلام پس از تامل است؛ و لذاست که به خداوند اطلاق نمیشود زیرا در خداوند تامل کردن راه ندارد؛ و این هم صرفا در مورد کلام و سخن به کار میرود نه مطلق دانستهها: «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» (کهف/۹۳) «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ» (اسراء/۴۴).
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیحات درباره ماده «علم» و تفاوتش با کلمات متشابه
▪️در تفاوتش با «حس» (و احساس کردن) هم گفته شده که حس به لحظه آغاز علم و آگاهی گفته میشود چنانکه خداوند فرمود: « فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ» (آل عمران/۵۲) یعنی علمش در همان وهله اول؛ و حواس هم چیزهاییاند که در همان مواجهه اول علمی را برای ما به ارمغان میآورند.
▪️در تفاوتش با «بصیرت» هم گفتهاند که بصیرت تکامل عمل و معرفت به چیزی است.
در تفاوتش با «درایت» هم گفتهاند درایت به معنای فهم است و عبارت است از اینکه انسان در خصوص چیزی که بر وی وارد میشود دچار سهو نشود و آن را خوب بفهمد.
▪️و در تفاوتش با «اعتقاد» گفتهاند که اعتقاد اسمی است برای جنس فعل به هر نحوی که که این اعتقاد حاصل شود؛ در واقع اصل آن از گره زدن (عقد) ریمان گرفته شده گویی کسی که به چیزی عالم میشود مانند کسی است که گره محکمی به آ» چیز میزند؛ و البته هر عالمی معتقد نیست و در واقع کاربرد کلمه اعتقاد در خصوص علم مجازی است.
▪️تفاوتش با «حفظ» در این است که حفظ در خصوص علم به شنیدههاست و عموما در خصوص کلام و سخن به کار میرود نه در معلوماتی که با مشاهده و مانند آن حاصل میشود؛ و نیز میتوان گفت حفظ علمی است که تداوم داشته باشد بدون اینکه خلل یا نسیانی در آن وارد شود چنانکه این کلمه در خصوص حافظان قرآن به این معنا به کار میرود.
▪️تفاوتش با «ذکر» در این است که اگرچه ذکر هم یک نوع علم است اما صرفا به آنچه بعد از فراموشی به دست میآید گفته میشود و غالبا در خصوص علوم بدیهی اطلاق میگردد و نقطه مقابل آن «سهو» و «نسیان» است.
▪️تفاوتش با «خبر» در این است که «خبر» علم به کنه معلومات به حقیقت آنهاست و لذا معنایی زاید بر علم دارد.
▪️در تفاوتش با «رویت» هم گفتهاند که رویت فقط برای علم به موجود به کار میرود در حالی که علم برای موجود و معدوم استفاده میشود
▪️تفاوتش با «تبیین» در این است که علم اعتقاد به چیزی است آن طور که هست به نحو قابل اعتماد خواه قبلا اشتباه و ابهامی در آن بوده باشد یا خیر؛ اما تبیین در جایی است که یک نحوه لبس و ابهامی قبلا در کار بوده باشد.
▪️تفاوتش با «شهود» و «شهادت» در این است که شهود اخص از علم است و علم به وجود اشیاءاست بدون واسطه؛و شاهد به لحاظ معنایی در مقابل غایب است؛ و لذا بر آنچه با حواس درک میشود و نیز آنچه بدیهی است اطلاق می گردد؛ در واقع شهادت هم صرفا ناظر به امر موجود است؛ اما علم شامل موجود و معدوم میشود.
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیحات درباره ماده «علم»
🔸ب. کاربرد «علم» به صورت فعل
▪️این کلمه وقتی به صورت فعل به کار میرود گاه تکمفعولی است و گاه دومفعولی؛ البته چنانکه در بحث از تفاوت این ماده با ماده «عرف» اشاره شد برخی بر این باورند که اصل در کلمه «علم» این است که دو مفعول داشته باشد و وقتی یک مفعولی به کار رود به معنای «معرفت» (که کاملا تشخص دارد) میباشد؛ و البته گاه «عرف» و «علم» به جای همدیگر هم به کار میروند مانند «تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» (مائده/۸۳) که به معنای «عَلِمُوا من الحق» است ویا «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِم لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ» (انفال/۶۰) که به معنای «لَا تَعْرِفُونَهُم اللّهُ يَعْرِفُهُمْ» است.
▪️در هر صورت موید تحلیل مذکور این نقل قول از ابن الاعرابی است که حتی ماده «رأی» که در اصل یک مفعولی است وقتی دومفعولی به کار میرود که به معنای «علم» (نه دیدن با چشم) باشد. برخی مطلب را این گونه تحلیل کردهاند که علم اگر به معنای یقین باشد دو مفعولی و اگر به معنای «عرف» باشد یک مفعولی به کار میرود و برخی هم این گونه تحلیل کردهاند که علم به معنای ادراک است؛ اما ادراک بر دو قسم است؛ یکی ادراک ذات چیزی؛ یعنی شناختی که به یک شیء و یک وجود معین تعلق میگیرد که در این حالت یک مفعول میگیرد [که ظاهرا ماده «عرف» هم ناظر به چنین ادراکی است] مانند «لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ» (أنفال/۶۰)؛ و گاهی شناخت گزارهای است؛ یعنی حکم کردنی در مورد چیزی (که الف ب است) که در این صورت دو مفعول میگیرد مانند «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ» (ممتحنة/۱۰)، «يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ … لا عِلْمَ لَنا».
▪️فعل «علم» با اینکه خودش متعدی (و در بسیاری از موارد متعدی به دو مفعول) است اما وقتی به ابواب افعال و تفعیل میرود مفعول جدیدی هم میگیرد و «اعلام» و «تعلیم» هر دو به معنای مطلبی را به کسی شناساندن است؛ در تفاوت این دو گفتهاند که «إعلام» مختص به خبردادن سریع است (یعنی صرف اطلاع رسانی) اما «تعلیم» در جایی است که با تکرار و مداومت و اموری از این سنخ اثری در نفس متعلم حاصل میشود که آن دانسته در وی باقی بماند؛ مانند «الرَّحْمنُ؛ عَلَّمَ الْقُرْآنَ» (رحمن/۱- ۲)، «الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ؛ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ» (علق/۴)، «وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا» (أنعام/۹۱)، «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ» (نمل/۱۶)، «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» (بقرة/۱۲۹)، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» (بقرة/۳۱)، «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» (كهف/۶۵)، «قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (كهف/۶۶)، [«وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّه» (مائده/۴)] و با توجه به اینکه در «تعلیم» این تکرار کردن حضور دارد، گاهی حتی برای «اعلام» کردنی که خبر دادن در آن تکرار شود [ولو اصلا تثبیت در ذهن مخاطب و سایر مولفههای یادگیری، در آن دخالت نداشته باشد] از همین تعبیر «تعلیم» استفاده میشود، مانند: «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ» (حجرات/۱۶).
📖اختلاف قرائت
▪️در اغلب قراءات به همین صورت «تُعَلِّمُونَ» یعنی صیغه باب تفعیل قرائت شده است؛ که به معنای این است که «آیا تعلیم میدهید؟»
▪️اما در روایتی از یکی از قراءات عشره (روایت سلمی از زید از یعقوب) به صورت «تُعْلِمُونَ» یعنی صیغه باب افعال قرائت شده است؛ که به معنای این است که »آیا اعلام میکنید و خبر میدهید؟»
📚المغنی فی القراءات، ص۱۷۰۲
@yekaye
🔹بدینِكُمْ
قبلا بیان شد که
▪️ماده و حتی خود کلمه «دین» در معانی متعددی به کار رفته است تا جایی که ابن جوزی فقط ۱۰ معنا برای این کلمه را در کاربردهای قرآنی برشمرده است: از نظر او کلمه دین
در آیه «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» به معنای «جزاء»، و
در آيه و «أرسله بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ» به معنای [خصوص دین] «اسلام»، و
در آیه «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» به معنای «عدل، و
در آیه «وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ» به معنای طاعت، و
در آیه «مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» به معنای توحید، و
در آیه «ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ» به معنای «حکم» و
در آیه «وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ» به معنای «حد»، و
در آیه «يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ» به معنای حساب، و
در آیه «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ» به معنای عاقبت، و
در آیه «ذلِكَ دِينُ الْقَيِّم» به معنای «ملت» [= کیش و آیین] استفاده شده است؛
که البته واضح است برخی از اینها نه معنای لغوی، بلکه ناظر به مصداق مورد نظر از این کلمه در آیه مذکور است.
🔸اما عموم اهل لغت این معانی متعدد را به طور کلی در دو حوزه معنایی دانستهاند؛
یکی در معنای بدهی و قرض
و دیگری در معنای طاعت و حکم و جزا و مانند آن.
برخی مانند راغب اصفهانی ظاهرا اصراری بر اینکه این دو را به هم برگردانند ندارند؛ اما بسیاری کوشیدهاند یکی از این دو را مبنای اصلی این ماده معرفی کنند.
▪️غالبا اصل این ماده را نوعی تسلیم شدن (انقیاد) و ذلیل شدن در برابر چیزی دانسته و گفتهاند که مصدر «دین» هم به معنای «طاعت» است و دان یدین در جایی به کار میرود که کسی در برابر دیگری منقاد و مطیع باشد.
به تعبیر دیگر، اصل این ماده دلالت دارد بر اطاعت و تسلیم شدن و خضوع در مقابل یک برنامه یا مقررات معین؛ و نزدیک است به معانیای همچون طاعت و تعبد و محکومیت و مقهوریت و تسلیم در برابر امری ویا حکمی و یا قانونی و یا مجازاتی و وجه تسمیه «دَین» به معنای بدهی و قرض (تداینتم بدَین؛ بقره/۲۸۲) را این دانستهاند که بدهی یک نوع ذلت برای بدهکار میآورد.
▪️در مقابل، برخی معنای بدهکاری و یا بردگی را (که اشاره شد مدین و مدینه به معنای عبد و کنیز است) محور اصلی تحلیل این ماده قرار داده و گفتهاند معنای محوری این ماده «حقی برای دیگری است که با قوت و تمکنی شدید ذمهای را برعهده شخص مورد نظر بار میکند» و «دین» به معنای شریعت و آیین و نیز به معنای حساب و کتاب و جزا را هم از همین باب دانستهاند.
▪️در هر صورت، گاه «دین» به وضوح به معنای «شریعت» به کار رفته است؛ که در تفاوت آنها گفتهاند که از این جهت شریعت گفته میشود که راهی است که قرار است پیموده شود (شارع= جاده)؛ اما از این جهت، دین میگویند که قرار است با آن خداوند اطاعت شود؛ برای همین شریعت به خود افرادی که از آن پیروی میکنند نسبت داده نمیشود؛ اما دین نسبت داده میشود (نمیگویند شریعت زید و عمرو، اما میگویند دین زید و عمرو) که این بیشترین کاربردهای ماده «دین» در قرآن کریم است؛ مانند: «حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ» (بقره/۲۱۷) «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» (آل عمران/۱۹) «أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ» (آل عمران/۸۳) و ...
▪️و گاه در معنای جزا و پاداش به کار رفته و اصلا نمیتوان آن را به معنای شریعت و آیین گرفت؛ مانند «مدین» (به معنای «مجزی» کسی که جزا داده شده است) در آیات «أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدينُونَ» (صافات/۵۳) و «فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدينينَ» (واقعه/۸۶).
▪️ولی در بسیاری از موارد کلمه «دین» هم به معنای حکم و شریعت و آیین، و هم به معنای جزا میتواند گرفته شود، مانند آیات «وَ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ واصِباً أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ» (نحل/۵۲) «يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ» (نور/۲۵) «وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ» (ذاریات/۶) «فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ» (تین/۷) «أَ رَأَيْتَ الَّذي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ» (ماعون/۱)؛
و حتی میتواند علاوه بر اینها به معنای اصلی «طاعت» باشد؛ مانند اینکه در خصوص آیه «ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ» (یوسف/۷۶)
وحتی در خصوص تعبیر «یوم الدین» (که غالبا آن را به معنای روز جزا میگیرند و در تدبرها دربارهاش توضیح بیشتر خواهد آمد) هر سه احتمال مطرح شده است و حتی برخی احتمال دادهاند که اساسا چون حقیقت دین در قیامت آشکار میشود و آنجاست که همه تحت انقیاد و خضوع کامل در برابر احکام الهی هستند از آن روز به «یوم الدین» تعبیر شده باشد.
🔖جلسه ۱۰۲۳ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-56/
@yekaye
🔹بدینِكُمْ
حرف «ب» در زبان عربی کارکردهای بسیار متنوعی میتواند داشته باشد و زبیدی از ۲۰ نوع استفاده از این حرف در زبان عربی یاد کرده است که عبارتند از کاربرد آن برای:
الصاق (حقیقی یا مجازی)، تعدیه، استعانت، سببیت، مصاحبت، التباس و مخالطه، ظرفیت، بدل، مقابله، مجاوزه، استعلاء، تبعیض، قسم، غایت به معنای «إلی»، [غایت] به معنای «من أجل»، تاکید (باءزائده)، مبالغه در مدح، عوض، تقلیل، و تعبیر، که این آخری متضمن معنای زیادتی علم است ؛
و برای آن همین آيه «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ» شاهد آورده است
📚تاج العروس، ج20، ص376-381
@yekaye
🔹السَّماواتِ
قبلا بیان شد که
▪️درباره معنای اصلی ماده «سمو» گفتهاند دلالت دارد بر علو؛ و به تعبیر دیگر، دلالت دارد بر رفعت چیزی و شاخص و کاملا آشکار بودنش و علو آن نسبت بدانچه تحت آن؛ و از آنجا که «سماءِ» هر چیزی، به بالای آن گفته میشود برخی معتقدند که اصل ماده «سمو» هر آن چیزی است که رفعتی یافته و فوق چیز دیگر و محیط بر آن باشد؛ و از آنجا که در زبانهای آرامیو عبری و سریانی کلمه «شماء» به همین معنای «سماء» به کار رفته این احتمال منتفی نیست که این لفظ با همین معنا از آن زبانهای دیگر به زبان عربی وارد شده باشد.
▪️به همین مناسبت فوقیت در معنای این ماده، کلمه «سماء» هم بر ابر (و حتی باران) اطلاق میشود (يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً؛ هود/۵۲؛ نوح/۱۱) و هم بر سقف خانه؛ چنانکه در مقابل برای آسمان هم تعبیر سقف شده است (وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً؛ انبیاء/۳۲) و برای پشت اسب (روی اسب) نیز از «سماء الفرس» استفاده میشود و حتی به گیاهان نیز «سماء» میگویند؛ و البته رایجترین معنای آن همان آسمان است؛ و گفته شده که هر چیزی در مقایسه با آنچه پایینتر از آن است «سماء»و در مقایسه با آنچه فوق آن است «أرض» است و آیه «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ» (طلاق/۱۲) را نیز بر همین حمل کردهاند؛
البته گفتهاند «سماء» در معنای باران به صورت مذکر میآید و جمع آن به صورت «أَسْمِيَة» است؛ اما «سماء» در مقابل «أرض» هم به معنای مفرد (فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ؛ دخان/۲۹) و هم به معنای جمع (ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَ؛ بقرة/۲۹) به کار میرود ولو با ادات جمع هم جمع بسته میشود: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ» (اسراء/۴۴)؛ و این «سماء» مونث است: «وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ» (ذاریات/۴۷) «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْميزانَ» (الرحمن/۷) «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ» (انشقاق/۱) «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ» (انفطار/۱)؛ هرچند گاه «مذکر» هم میآید: «السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ» (نازعات/۷۹)
و البته برخی بر این باورند که «سماء» در مقابل «أرض» همواره مونث است و اگر آن را به عنوان سقف لحاظ کنند (در همین آیه اخیر) به صورت مذکر به کار میبرند.
🔸با این اوصاف معلوم میشود که کلمه «سماء» به کلماتی مانند «رفعت» و «ارتفاع»، «علو» «صعود» «رقی» و «فوق» نزدیک است؛
در تفاوت اینها گفتهاند:
▪️«رفعت» (ماده «رفع») نقطه مقابل «خفض» است و مستلزم زایل شدن از جایگاه پایینی است که قبلا در آنجا بوده است؛
▪️«علو» وقتی است که فی نفسه و به خود شیءنگاه شود صرف نظر از مادون آن و یا جابجا شدنش و در آن یک معنای قهر و اقتدار نهفته است؛
▪️«صعود» ناظر به جابجایی مکانی و مختص مکان است؛
▪️«رقی» صعودی است که تدریجی انجام شود؛
▪️«فوق» هم ظرف مکان و نقطه مقابل «تحت» و صرفا ناظر به وصف شیءدر مقایسه است؛نه وصفی برای خود شیء.
🔖جلسه ۱۰۴۱ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-74/
@yekaye