eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
283 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهیدانھ{🌹}•° ازآݩ↜زمانےڪه‌نگاهمـოε به‌نگاه ‌•›تـღـو گره‌خورد•🌱 تمآم آرزویم↶ •||ایݩ‌شد دنیا راازقابـ چشم‌هایی توببینم••° هماݩ•›چشم هایی∞ڪه غیر از خــدا•› را ندید||• #مدافع_حرم #شهید_محمود_رضا_بیضایی Eitta.com/yousof_e_moghavemat
👈 ؟ 👉 ✅ 💫 🔵 عملیات بود. می خواست از خط بازدید کند، می گفت: «باید خودم از نزدیک در جریان عملیات قرار بگیرم تا بتونم وضعیت رو بهتر کنترل و هدایت کنم.» به طرف خط در حال حرکت بودیم. همین طور که می رفتیم، یک هواپیمای عراقی بالای سرمان ظاهر شد. مانده بودم چه کنم، دستپاچه شده بودم. هواپیما بالای سرِ ما ویراژ می داد. در این حین، چشمم به سنگ بزرگی که کنار جاده بود، افتاد. سریع زدم روی ترمز تا برویم و آن سنگ را پناه خود قرار دهیم. حاجی پرسید: «چرا وایستادی؟» گفتم: «مگه هواپیما رو نمی بینی ؟ عراقیه!» گفت: «خُب باشه. مگه می ترسی؟» گفتم: «الآنه که ما رو بزنه. خیلی پایین پرواز می کنه.» با همان آرامش قبلی اش گفت: «لا حول و لا قوة الّا بالله، به حرکتت ادامه بده.» مجبور بودم که اطاعت کنم. شروع کرد به تیراندازی. چند تیر هم به عقب وانت خورد و آن را سوراخ کرد. نگاهی به انداختم، دیدم آرام و بی خیال نشسته و هیچ استرسی در چهره اش مشاهده نمی شود. من هم از آن اتکا به خدای بسیار زیادی که داشت، گرفتم و به راهم ادامه دادم. 📷 اطلاعات عکس: جبهه غرب - - پاییز ۱۳۶۲ 📚 منبع: کتاب ، به روایت «ابراهیم سنجری» Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💠 همه چیز را از حاج_احمد یاد گرفتم! 🌷شهید دستواره، از ارادت و دلدادگی خود نسبت به احمد متوسلیان می‌گوید: 🌴سید محمدرضا دستواره هستم و طبق اطلاعات شناسنامه ای، سال 1338 در محلۀ علی‌آباد تهران یا همان "گود" به دنیا آمدم. تا اخذ دیپلم متوسطه ادامه تحصیل دادم و بعد هم وارد مبارزات_سیاسی شدم. روز چهارم آبان 1357 در حال توزیع اعلامیه های امام توسط مأمورین ساواک بازداشت شدم و بعد از چند ساعت بازداشت، آزادم کردند. 🌻بعد از پیروزی انقلاب در 12 آبان سال 58 وارد سپاه شدم و از دی ماه همان سال به مناطق_آشوب_زده غرب کشور اعزام شدم که این مقطع، نقطه عطف زندگی من است. چون در این مأموریت با حاج_احمد متوسلیان آشنا شدم. 🌸 همان طور که بارها و در همه جا گفته ام، من از یک محیط فاسد بلند شده ام. اگر انقلاب نبود، سرنوشت من معلوم نبود چه می شد. حتی وقتی توی سپاه آمدم، باز سرنوشت من معلوم نبود، چون امکان داشت آدمی بشوم که سپاهی‌گری را به عنوان یک شغل انتخاب کرده باشم و یک اسلحه روی دوش خود بیندازم و پُست بدهم و سر برج بروم و حقوق‌ام را بگیرم. 🍀من نمی خواهم از حاج احمد بُت بسازم؛ اما آدمی به اسم حاج احمد بر سر راه من قرار گرفت و وسیله ای شد تا من این جوری که الآن هستم بشوم و نخواهم به سپاهی‌گری به چشم یک شغل نگاه کنم. حاج احمد استاد من است. او مرا بار آورده! همه چیز را او به من آموخته. این حرف شعار نیست. وااله حرف قلب من است، ولو این که پایبندی به این مطلب، به اخراج من از سپاه منجر شود! Eitta.com/yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
اول فروردین ماه 96 ساعت 3عصر زنگ خانه بصدا درآمد مادرم آیفون را برداشت وگفت کیه شخصی گفت من قاسم هستم درب را باز کنید مادر فکر کرده بود یکی از اقوامش که اسمش قاسم است برای عید دیدنی آمده در را بازکرده وسردار که تنها بودند خودشان تا دم درسالن که مادرم ایستاده جلو می آیند مادر که بدلیل نابینایی ایشان رانشناختند میپرسند کدام قاسم هستید؟ سردارخیلی عادی میگویند قاسم سلیمانی هستم تازه مادرم متوجه شده بود که سردار قاسم سلیمانی به دیدارش آمده است. مادر که ازخوشحالی بی اختیارشروع به گریه کردن میکند،میگوید باورنمیکنم شما اینجا چه میکنید؟ چراتنهایی؟ شما دشمن زیاد دارید؟ سردار که خودش هم اشک در چشمانش حلقه زده بود خیلی صمیمی و متواضعانه میگوید آرزو داشتم یکبار دیگر مادر شهید طالبی را ببینم ... مادر بعد از آن دیدار کلی روحیه گرفت،خوشحال بود که سردار با آن همه کار و مشغله هنوز همرزمانش را فراموش نکرده است،خداوند همواره ایشان راحفظ کند. راوی:خواهر شهید منبع:پیج شهدای تیکدر Eitta.com/yousof_e_moghavemat
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ #گذرے_بر_سیره_شهید ✍مرتضی عادت داشت روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی، با پای برهنه درصف اول عزاداران حسینی شرکت نماید.وقتی مصیبت امام حسین (ع) خوانده می شد، آن قدر گریه می کرد که از کثرت گریه چشم هایش قرمز می شد.تقریباً همه روزه بعد از نماز صبح، به عشق زیارت سیدالشهدا زیارت عاشورا را می خواند. #شهید_مرتضی_جاویدی #معروف_بہ_اشلو #شهیدے_ڪہ_امام_خمینے_ره #برپیشانیش_بوسہ_زد #سالروز_شهادت🌷 📚 منبع: کتاب سیره شهیدان ، صفحه 125 Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌸 🌷 📣 🔊 📢 ⚠ «فکر نکنید افرادی مثل ٬ دوران حکومت امام علی {ع} الان در اطراف ما وجود ندارند وجود دارند. چه کسانی بودند؟ آمدند و ابتدا به (علیه السلام) گفتند: که (ع) ما با تو هستیم. بعد همین ها از پشت به (ع) ضربه زدند. این نیست که ما هم در اطراف خودمان چنین آدم هایی را نداشته باشیم! الان هم مثل زمان حکومت حضرت علی {ع} خوارجی هستند.» 👉 ✅ ↘ .... 📷 منبع تصویر: سایت SarbandeSorkh.ir 📷 👈 منبع سخنرانی: سایت http://hezbollah110.blog.ir و کتاب «به روایت همت» ، صفحه ۲۵۳ ✅ ⬅ اطلاعات عکس: فروردین ۱۳۶۲ ، جبهۀ جنوب ⏩ Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
ازش پرسیــدن چرا همیشہ دست به سینہ ای؟ گفت : نوڪر امام حسین (ع) باید همیشه دست بہ سینه باشہ... برادرش میگفت: از یڪ ماه 20 روز، روزه بود... #شهید_عباس_آسیمه #مدافع_حرم Eitta.com/yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘صحبت های شهید در مورد نگاه آیندگان (یعنی نسل ما) به هشت سال مقدس ☑️به بهانه سالگرد شهادت شهید باقری (نهم بهمن ماه) Eitta.com/yousof_e_moghavemat
#حاج_احمد_متوسلیان به همراه یک نیروی ارتش ویک پیشمرگ مسلمان کرد مریوان کردستان Eitta.com/yousof_e_moghavemat
👈 👉 ✅ ↘ همۀ فرماندهان در پایگاه سوسنگرد جمع شده بودند. قبل از مصرف ناهار، برای گرفتن وضو به بیرون از ساختمان آمدم. وقتی آمادۀ وضو گرفتن شدم، را دیدم که وضو گرفته بود و داشت آستین پیراهنش را پایین می کشید. باهم خوش و بشی کردیم. حسن با همان لهجۀ تهرانی گفت: «حاج آقا! چطوی؟» گفتم: «الحمدلله.» چهرۀ حسن طور دیگری شده بود. با همیشه فرق داشت. او جلو آمد و با دست روی شانۀ من زد و بی مقدمه گفت: «آقای ناصری! حیفه تا زمانی که جنگ هست، ما نشیم، حیفه. کاری بکن که بشی.» گفتم: «حسن آقا! چه باید کرد؟» گفت: «دو تا راه داره: یکی و دیگری . اگه این دو تا رو خوب انجام بدیم، میشیم. بهت بگما، بعد از جنگ معلوم نیست سرنوشت ما چی میشه و عاقبتمون به کجا ختم میشه! بهترین عاقبتی که می تونیم به دست بیاریم، اینه که بشیم. در شرایط ، همه چیز سعادته.» بعد از این صحبت ها، گفت: «آقای ناصری! داریم. اگه زودتر از من شدی، منو هم بکن.» نگاهی به چهره و سیمای او انداختم. اصلاً با روزهای دیگر تفاوت داشت. او پس از صرف ناهار و کمی استراحت، خداحافظی کرد و رفت. بعد از رفتن او، نزد «[شهید] علی هاشمی» رفتم و به او گفتم: « چنین حرفهایی زد. چهره اش انگار پیام خاصی داشت. به نظرم به همین زودی ها میشه.» علی هاشمی گفت: «افرادی مثل باید بشن. این ها دارن و مزد لیاقت خودشونو می گیرن.» 🌸 ✅ ↘ 🌷 👈 منبع: کتاب ، خاطراتی از 👉 . . . : ۹ بهمن ۱۳۶۱ ، در حین شناسایی منطقه بر اثر اصابت ترکش های متعدد ناشی انفجار . . . Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat