eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
271 دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
🔵 در ساعت ۸ صبح روز پنجشنبه ٬ ۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ ، به دستور ، کلیه ی فرماندهان گردان ها و رده های ستادی تیپ ۲۷ جهت شرکت در جلسه ای با هدف توجیه مانورِ عملیات تیپ در قرارگاه فرعی « نصر-۲ » ؛ مرکز هدایت عملیات مشترک تیپ ۲۷ محمّد رسول الله ( ص ) و تیپ ۲ از لشکر ۲۱ حمزه گرد آمدند. ✍ در یادداشت های روزانه ی ؛ فرمانده گردان سلمان فارسی می خوانیم : 🔘 پنجشنبه ۹ / ۲ / ۱۳۶۱ ... جلسه ی توجیهی مانور عملیات با حضور مسئولین تیپ و گردان ها برگزار گردید.مأموریت گردان ها به شرح ذیل اعلام شد : ☑️ به فرماندهی و به فرماندهی ، جهت شکستن خط ، عبور از جاده و محاصرۀ تانک های دشمن در آن سوی . ⚪️ به فرماندهی ، مأمور به نابودی توپخانۀ دشمن در آن سوی جاده و سپس پدافند منطقه از خاکریز غربی تا ۳ کیلومتر. این گردان ها اگر در مرحلۀ اول هم درگیر بودند، باز هم باید برای ادامۀ حرکت در مرحلۀ دوم آماده باشند. برای تجمع گردان ها بعد از عبور از ، محل مناسبی تعیین شده است. ⚫️ و ، به همراه و ، نیروهای عمل کننده در مرحلۀ اول تک خواهند بود. 🔷 بعد از خاتمۀ مرحلۀ اول تک و استقرار نیروهای تک ور این مرحله، یعنی گردان های ، و ، نیروهای احتیاط در جلو خواهند بود. 🔶 نیروهای مجریِ مرحلۀ دوم تک در به ترتیب عبارتند از : به فرماندهی برادر به فرماندهی و ، خودم ( ) 🔴 در قسمت دوٌم تک [ به علّت فقدان شناسایی منطقه ] نیرو در «شرایط کور» وارد عمل می شود.دشمن تعدادی تانک در منطقه مستقر کرده. یک گروهان تانک عراقی در منطقه ی محوله به حضور دارد... - بازوبند سبز رنگ با آرم تیپ باید به بازوی چپ نیرو بسته شود. - بار همراه : مهمّات کلاشینکف برای هر نفر ، ۲۰۰ تیر فشنگ. - جیرۀ جنگی شامل کمپوت ، کنسرو ، آبلیمو ، آجیل و غیره. - جیره و تجهیزات را با قایق به آن دست کارون می برند. - نیروها باید کاملاً توجیه شوند که احدی حق ندارد لباس [ نظامی ] عراقی بپوشد. - آخرین هدف و محل تشکیل خط دفاعی ، پایگاه موشکی زمین به هوای « سام - ۲ » عراقی خواهد بود. 📙 📙 ، صفحه ۴۵۴ https://sapp.ir/yousof_e_moghavemat https://iGap.net/yousof_e_moghavemat https://gap.im/yousof_e_moghavemat Eitaa.com/yousof_e_moghavemat https://Bale.ai/invite/#/join/ZGYyYWQ0Y2
📙 مصاف در دژهای مرزی 📙 - مرحلۀ دوم، مرحله ای است که توانست بسیاری از موانع سد راه را مرتفع کند. 🔵 نیروهای ایرانی بعد از تثبیت مواضع به دست آمده در مراحل اول و دوم عملیات، در شب های و اردیبهشت ، اقدام به انجام ؛ یعنی « حرکت برای آزادسازی خرمشهر» کردند؛ ولی در محور شلمچه - خرمشهر همچنان برتری با ارتش عراق بود. گردان ها با تمام توان خود به قلب مواضع دشمن می زدند و با گرفتن تلفات سنگینی از آنها، خود نیز آسیب می دیدند و به عقب برمی گشتند. 🌷 شهادت ؛ فرمانده دلاور و خستگی ناپذیر گردان ، یار دیرینۀ از نبردهای کردستان تا آستانۀ خرمشهر ... ایشان در حال شلیک آر.پی.جی در شامگاه اردیبهشت ، مورد اصابت رگبار گلوله های دشمن قرار میگیرد و آسمانی می شود. - سرعت عمل ایرانی ها برای اجرای به علت اقدام سریع دشمن جهت عقب راندن ایرانی ها از - بازسازی و سازماندهی نیروهای ارتش و سپاه برای آمادگی هرچه تمام تر جهت آزادی خرمشهر http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
💗 سالروز ولادت مالک اشتر «حاج احمد» سردار شهید فرمانده گردان مالک اشتر ۱۵ خرداد ۱۳۳۴ https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
پس از فتح خرمشهر، وقتی به شهر رفتيم همه روبروی #مسجد_جامع_خرمشهر جمع شده بودند. #حاج_احمد_متوسلیان كه وارد شد، همه صلوات فرستادند. 🔰 حاج احمد گفت: ای كسانی كه بر زمين های #خرمشهر خوابيده ايد، شما جانتان را فدایی كرديد و اين شهر را آزاد كرديد. بعد شروع كرد به نام بردن تك تك بچه ها: #حسين_قجه‌ای، #محسن_وزوايی، #احمد_بابايی، #محمود_شهبازی، #عباس_شعف، #علی‌اصغر_بشکیده و... شانه هایش داشت تکان میخورد. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
📝 📃 ↩ "قسمت یازدهم" ↪ 💠 به دنبال آزادسازی و تثبیت نسبی امنیت مردم این شهر، بلافاصله عازم مصافی دیگر شد. مقصد بعدی او شهر بود. بر خلاف که تا پیش از ورود و همرزمانش کلاً در تصرّف ضد انقلابیون مسلّح قرار داشت، در ، معدود نیروهای تیپ ۲ لشکر ۲۸ ارتش در پادگان شهر، مدّت ها بود که دلاورانه به مقاومتی عاشورایی در برابر حملات پی در پی مهاجمان تا بُن دندان مسلّح ضدانقلاب ادامه می‌دادند. پس از آزاد سازی شهر همراه با نیروهایش به اصلاح امور در این شهر پرداخت. با تثبیت شهر ، هدف بعدی قوای انقلاب اسلامی، آزادسازی شهر استراتژیک اعلام شد. شهری که مردم مسلمانان آن ماه‌ها بود که با کابوس اشغال و حضور نامشروع عوامل مسلّح ضد انقلاب دست به گریبان بودند و در انتظار قدوم مبارک دلاورمردان اردوی انقلاب اسلامی؛ سردارانی همچون و لحظه شماری می کردند. در پی آزادسازی پادگان ، ماموریت یافت تا هرچه سریع تر در سِمَت فرماندهی سپاه ناحیه ، ضمن پاکسازی محورهای آلوده حومه این شهر و در هم کوبیدن بقایای ضد انقلابیون مسلّح در شهرستان حضور سپاه را تجدید سامان بدهد. طی مدت چهار ماه - تا اواسط دی ۱۳۵۸ - با مساعدت جمعی از همرزمان دلاورش همچون: ، ، ، و...، توانست با نهایت اقتدار از پس اجرای این ماموریت دشوار برآید. 📚 با تخلیص و اختصار از کتاب 📷 تصویر اول: پاییز ۱۳۵۸، سپاه بانه - ایستاده از راست: ( ، ناشناس، ) نشسته از راست: ( ، )🌹 📷 تصویر دوم: پاییز ۱۳۵۸، سپاه بانه - ایستاده از راست: (ناشناس، شهید احمد بابایی، ناشناس، ) نشسته از راست: (ناشناس، ناشناس، شهید سید ولی جناب، شهید علی اکبر حاجی پور، ناشناس، ) ❤ 🌸 ⚘ 🌸 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 . . 1️⃣ نیروهای ایرانی بعد از تثبیت مواضع به دست آمده در مراحل اول و دوم عملیات، در شب های ۱۹ و ۲۰ اردیبهشت، دو بار اقدام به انجام مرحله سوم یعنی حرکت برای آزادسازی خرّمشهر کردند؛ ولی در محور شلمچه - خرّمشهر همچنان برتری با ارتش عراق بود. گردان‌ها با تمام توان خود به قلب به مواضع دشمن می زدند و با گرفتن تلفات سنگینی از آنها خود نیز آسیب می دیدند و به عقب بر می گشتند. 🚩 2️⃣در شامگاه دوشنبه بیستم اردیبهشت، ؛ فرمانده گردان مالک اشتر از ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ به شهادت رسید. او پا به پای متوسّلیان، از نبردهای کردستان و غرب کشور تا آستانه فتح خرّمشهر پیش آمده بود. بابایی پس از هشت بار مجروحیت، در حالی به شهادت رسید که در مرحله اول همین عملیات، بر اثر اصابت ترکش به دستش، یک انگشت خود را از دست داده بود. 🚩 3️⃣ نادر بابایی، برادر فرمانده شهید گردان مالک اشتر در توصیف شخصیت او می گوید: ✔ «...چیزی که در وجود این بشر وجود نداشت، ترس بود. در آن وضعیت دشوار که دشمن با تمام توان زرهی اش ارتش به ما حمله کرده بود، احمد خیلی آرام و باوقار پشت خاکریز قدم می‌زد و نیروها را آرایش می داد؛ به طوری که تعدادی از برادرها به ایشان اعتراض کردند و گفتند: برادر احمد! چرا مسائل امنیتی را مراعات نمی کنید!؟ خود احمد به این امر کاملا آگاه بود و می دانست که باید مراعات کند؛ ولی اگر او در زیر آن آتش سنگین کمر خم می کرد، دیگر روحیه ای برای نیروهای زیردست او باقی نمی‌ماند که با دشمن دست و پنجه نرم کنند؛ از این رو، با قامتی استوار قدم بر می داشت و هوشمندانه رزم‌آوران گردانش را هدایت می کرد. احمد بابایی به واسطه جراحت در مرحله اول همین عملیات و قطع انگشت دستش، با دست گچ گرفته در منطقه حضور پیدا کرده بود و می‌گفت: تقدیر خداوند هر چه باشد، همان اتفاق می‌افتد و اگر نوبت من رسیده باشد، خودش به سراغم خواهد آمد؛ از این رو هیچ واهمه‌ای از آتش دشمن نداشت و با شلیک های ممتد آر.پی‌.جی، تانک‌های دشمن را شکار می کرد.» ✔ 4️⃣ شامگاه دوشنبه ۲۰ اردیبهشت بود که در حین شلیک یکی از همین آر.پی‌.جی ها، مورد اصابت رگبار گلوله‌های خصم تجاوز قرار گرفت و با تمام عشق و ایمانش بر خاک مقدس خوزستان، سجده ای خونین به جای آورد. 🌸 ✔ ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌸 💕 . . «... بود. از ناحیۀ دست تیر خورده بود. تن هردویمان لباس بیمارستان پوشاندند و کمی دوا و درمان کردند. بابایی آهسته گفت: «می آیی فرار کنیم؟» - کجا؟ - خط. خیلی جدی گفتم: «می آیم. اما چطوری؟» پشت سر او راه افتادم.رفتیم داخل یکی از همان هلی کوپترهای شنوک که مجروح آورده بود و نشستیم یک گوشه. ناگهان خدمۀ هلی کوپتر آمد و وقتی ما را با لباس بیمارستان دید با عصبانیت گفت: «شما اینجا چه کار می کنید؟!» بابایی جواب داد: «من فرمانده گردانم. باید برگردم خط، پیش نیروهایم.» - هرکی می خواهی باش. ما وظیفه نداریم شما را ببریم. دعوای بابایی با خدمه بالا گرفت، اما نتیجه نداشت. از هلی کوپتر پیاده شدیم، اما به جای رفتن به سمت سوله های بهداری، رفتیم به سمت دژبانی که باز هم لو رفتیم و دژبان همه را خبر کرد؛ پرستار، دکتر و بقیه را. ناچار همان جا ماندیم. بعد از نماز صبح، بابایی گفت: «پاشو.» و این بار مثل کسانی که از زندان فرار می کنند، به سمت دیوار انتهای درمانگاه رفتیم. من دست هایم را که سالم بود، قلاب کردم و از دیوار بالا رفت و او هم با همان یک دست سالمش، مرا با آن زخم باز، بالا کشید. افتادیم آن طرف دیوار و رفتیم تا جایی که عربِ دشداشه پوش و چفیه به سری را سوار بر یک تویوتا وانت دیدیم. با خانواده اش بود. اصرار کردیم ما را هم ببرد. دلش سوخت. ما را تا شادگان برد و از آنجا هم سوار یک مینی بوس شدیم که به می رفت. در مسیر دیدم خیلی ساکت است. پرسیدم: «برادر بابایی، خیلی در فکری؟» - آره. از تهران بهم زنگ زدند و گفتند "خدا بهت یه دختر داده." پرسیدم: «پس می خواهی از دارخوین بروی تهران؟» - نه. می روم خط - اما شما با این وضعیت و زخم و شرایط سخت و بچه ات؟! حرفم را برید: «تکلیف من اینجاست. از بچۀ من، مهم تر است.»😃 📑 منبع کپشن: کتاب خواندنی و ارزشمند ، صفحات ۱۶۲ و ۱۶۳ به روایت سردار 💌 @yousof_e_moghavemat