eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
283 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 چرا ، به شکستن دژ محدود شد؟ دو محور داشت: ۱- محور پاسگاه زید و ۲- هورالعظیم. روی محور زید ارتش عمل می کرد و محور هور را هم که تلاش اصلی برای ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) به فرماندهی سردار رشید اسلام بود. متأسفانه نیروهای ارتشی در محور زید نتوانستند به اهداف خود برسند و ماند محور هور و شکستن خط . به همین خاطر کل عملیات در یک زمین کوچک به مساحتِ ۲ کیلومتر در ۲ کیلومتر خلاصه شد؛ در . دشمن از طریق محاسبۀ دقیق و اطلاعات کامل، این را فهمیده بود که تنها راهکار ایران در خشکی همین راه است؛ شکستن خط مساوی بود با سرنگونی ↘ سرلشکر ؛ فرمانده قدرقدرت لشکر مخوف سپاه سوم ارتش عراق که با تمام امکانات و تجهیزات در مقابل و نیروهایش ایستاد. یعنی باید گفت دوئل این دو مرد بود... به نحوی که خود ماهر عبدالرشید شخصاً به خط مقدم می آید و هدایت عملیات را به عهده می گیرد!!! چون می داند ۲۷ همیشه لشکری بوده و این لشکر، است!!!!!!! چندبار به حمله می کند ولی این دروازه باز نمی شود که نمی شود!!! عاقبت عملیات، محدود به حفظ می شود و بعد از صرف یک لشکر نیرو ، خود نیز با سرافرازی و در اوج مظلومیت به می رسد...🌹🌹🌹 ✅ 🚩 🍃 ۲۲ اسفند ٬ گرامی باد...🍃 . . . http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌸 🍃 ✅ 💫 ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ سالروز سردار دلیر و شجاع سپاه اسلام فرماندۀ ایثارگر و فداکار ۳۱_عاشورا 🌷 ✔ ✔▪✔ ولادت ۱۳۳۳ ، رشد و تربیت در یک خانواده مذهبی و از دست دادن مادر در همان اوان کودکی ورود به مبارزات سیاسی در دوران دبیرستان با شهادت برادرش توسط دژخیمان ساواک اخذ دیپلم، ورود به و ادامه تحصیل در رشته تحت تعقیب شدید ساواک ارسال برادرش به خارج از کشور جهت ورود اسلحه برای مسلح کردن مبارزین علیه شاه فرار از پادگان به دستور حضرت امام و زندگی مخفیانه به عضویت درآمدن در بعد از پیروزی انقلاب سازماندهی و تأسیس تصدی امر دادستانی دادگاه انقلاب ارومیه بنا به ضرورت انتصاب به ریاست شهرداری ارومیه به مدت ۹ ماه همزمان با خدمت در همزمان شدن ازدواج و آغاز جنگ تحمیلی خدمات ارزشمند و ارزنده در ارومیه مسئولیت فرماندهی عملیات و پاکسازی منطقه شمال غرب از لوث وجود ضدانقلاب و وابستگان رژیم منحوط و ساقط شده پهلوی عزیمت به جبهه جنوب و معاونت ۸_نجف_اشرف در عملیات شرکت در عملیات با همین سمت و جراحت از ناحیه چشم و کمر فرماندهی ۳۱_عاشورا در عملیات بزرگ و عملیات مسلم ابن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر یک، دو، سه و چهار و خیبر شهادت برادرش ( معاون خودش ) در عملیات خیبر حماسه آفرینی قهرمانانه و تصرف و مقاومت جانانه در دفع پاتک های طاقت فرسای دشمن : ، شرق دجله ، ✅ . . 👈 ادامه دارد... 🔶 🔸 🔶 ۳۱_عاشورا http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🍃 🌸 💫 ✅ 👈 خدایی بخونید کپشن ها رو! خیلی واسه نوشتنش زحمت کشیده میشه!!😞 👇 ↘ 🔶 حسین بهشتی؛ جانشین واحد مخابرات ۲۷ ؛ که طی عملیات، همراه فرماندهی لشکر هم بوده است، در بیان روحیات در نبرد ، به خصوص در جزیرۀ جنوبی مجنون می گوید: «...یکی از وقایع منحصر به فردی که واقعاً تا آن موقع از جنگ اتفاق نیافتاده بود، جنگیدن داخل بود. طی ، رزمنده هایی که وارد می شدند، چون هیچ عقبه و پشتیبانی نداشتند، تنها اتکایشان به خداوند متعال بود. این حالت جداافتادگی از پشتیبانی ها، حمایت ها، رفاقت ها و محرومیت از هر گونه امکانات مادی، بچه های داخل جزیره را به خدا نزدیک تر می کرد. احساس می کردیم وارد دنیای دیگری شده ایم که با دنیای بیرون از جزیره، زمین تا آسمان تفاوت دارد. البته این حالت در بیشتر نمایان بود. خُب؛ من به عنوان بی‌_سیم_‌چی فرماندهی لشکر، همه جا در کنار بودم. با کمال شگفتی، می دیدم که از آن همه تنهایی و غُربت، واقعاً لذت می بَرَد. در ذهن امثال من، این توهمات خطور می کرد که هر آن نیروهای دشمن وارد جزیره می شوند و همه ما را یا می کشند و یا به اسارت می برند؛ اما ، اصلاً چنین فکری در ذهنش نبود. این را ما از حرکات و تصمیم های او می فهمیدیم. تصمیم هایی که واقعاً بوی خون می دادند و از همان این مرد سرچشمه می گرفتند. با توجه به آن که نیرویی دور و برش نمانده بود، اما به همان چند نفر از مسئولین لشکر که در اطرافش مانده بودند، خیلی وابستگی پیدا کرده بود. به ، ، ، و از همۀ این ها بیشتر به . یادم هست یک روز، چند ساعتی بود که صدای مهتدی از پشت بیسیم ما شنیده نمی شد. که دستپاچه شده بود، به من گفت: «سریع را به گوش کن، ببین او کجاست؟ چرا با من حرف نمی زند؟ وقتی پشت بی سیم آمد، با لحنی پر از دلواپسی به او گفت: «کجایی برادر ؟ چرا اذیتمان می کنی؟» ✔ 📄 🌸 👈 منبع کپشن: کتاب خواندنی و باشکوه ، نوشته آقایان «گلعلی بابایی و حسین بهزاد» - صفحات ۷۱۸ و ۷۱۹ 🔶 🍃 ✅ ۲۷_محمد_رسول_الله http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌷 🌷 🔶 در آن لحظات سراسر سختی و دلهره، دریافت خبر می توانست به منزلۀ ضربه روحی بزرگ برای محسوب شود. جعفری؛ همرزم وفادار فرمانده ۲۷ ، واکنش نسبت به خبر را این گونه بازگو کرده است: «...صبح روز سه شنبه پانزدهم اسفند، وقتی برای سرکشی از نیروهای مستقر در خط ، به پَدِ شرقی رفت، بی صبرانه منتظر بود تا به قرارگاه برگردد. هرکس از خط برمی گشت، از او سراغ را می گرفت و می گفت: «چرا با من تماس نمی گیرد؟» هیچ کس هم جرأت نمی کرد تا خبر او را به بدهد. دست آخر، وقتی به گفتیم مجروح شده، باور نکرد و گفت: «اگر اکبر شده ، به من بگویید.» ناچار حقیقت ماجرا را به ایشان گفتیم. وقتی مطمئن شد شد، به بیرون قرارگاه رفت. صورتش را به سمت برگرداند و چند لحظه در سکوت به خیره شد، بعد فقط یک جمله به زبان آورد: ! من می دانستم اگر شرایط فراهم بود، برای معاون باوفای خودش، چه بسا چندین ساعت گریه می کرد، امّا...» ✍ بیخود نیست به ، میگن! حاجی ۸ تا گردان یعنی نزدیک به ۳۰۰۰ نفر برای باز کردن و همچنین حفظ خرج کرد و روز آخر به قول عزیز، با یه دسته نیرو ( ۴۰ نفر ) تو جزایر موند و مقاومت کرد و همچون حضرت علیه السلام مظلومانه و غریبانه، سر از تنش جدا شد و به رسید. 🚩 🚩.🚩 👈 مایه افتخار اسلام و قرآن و ایران : سردار_بی_سر 📑 منبع کپشن: کتاب خواندنی و ارزشمند ، نوشتۀ آقایان « گلعلی بابایی و حسین بهزاد» - صفحه ۷۲۱ و ۷۲۲ http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🍃 🌸 💫 ✅ 👈 خدایی بخونید کپشن ها رو! خیلی واسه نوشتنش زحمت کشیده میشه!!😞 👇 ↘ 🔶 حسین بهشتی؛ جانشین واحد مخابرات ۲۷ ؛ که طی عملیات، همراه فرماندهی لشکر هم بوده است، در بیان روحیات در نبرد ، به خصوص در جزیرۀ جنوبی مجنون می گوید: «...یکی از وقایع منحصر به فردی که واقعاً تا آن موقع از جنگ اتفاق نیافتاده بود، جنگیدن داخل بود. طی ، رزمنده هایی که وارد می شدند، چون هیچ عقبه و پشتیبانی نداشتند، تنها اتکایشان به خداوند متعال بود. این حالت جداافتادگی از پشتیبانی ها، حمایت ها، رفاقت ها و محرومیت از هر گونه امکانات مادی، بچه های داخل جزیره را به خدا نزدیک تر می کرد. احساس می کردیم وارد دنیای دیگری شده ایم که با دنیای بیرون از جزیره، زمین تا آسمان تفاوت دارد. البته این حالت در بیشتر نمایان بود. خُب؛ من به عنوان بی‌_سیم_‌چی فرماندهی لشکر، همه جا در کنار بودم. با کمال شگفتی، می دیدم که از آن همه تنهایی و غُربت، واقعاً لذت می بَرَد. در ذهن امثال من، این توهمات خطور می کرد که هر آن نیروهای دشمن وارد جزیره می شوند و همه ما را یا می کشند و یا به اسارت می برند؛ اما ، اصلاً چنین فکری در ذهنش نبود. این را ما از حرکات و تصمیم های او می فهمیدیم. تصمیم هایی که واقعاً بوی خون می دادند و از همان این مرد سرچشمه می گرفتند. با توجه به آن که نیرویی دور و برش نمانده بود، اما به همان چند نفر از مسئولین لشکر که در اطرافش مانده بودند، خیلی وابستگی پیدا کرده بود. به ، ، ، و از همۀ این ها بیشتر به . یادم هست یک روز، چند ساعتی بود که صدای مهتدی از پشت بیسیم ما شنیده نمی شد. که دستپاچه شده بود، به من گفت: «سریع را به گوش کن، ببین او کجاست؟ چرا با من حرف نمی زند؟ وقتی پشت بی سیم آمد، با لحنی پر از دلواپسی به او گفت: «کجایی برادر ؟ چرا اذیتمان می کنی؟» ✔ 📄 🌸 👈 منبع کپشن: کتاب خواندنی و باشکوه ، نوشته آقایان «گلعلی بابایی و حسین بهزاد» - صفحات ۷۱۸ و ۷۱۹ 🔶 🍃 ✅ ۲۷_محمد_رسول_الله @yousof_e_moghavemat