🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔶 سپاه محمّد (ص) می آید 🔶
📖 #سعید_قاسمی که همراه با گروه سوم عازم #سوریه شد، می گوید:
... ماجرای سفر هم خیلی عجیب بود. پانصد نفر نیرو را سوار یک هواپیمای جمبوجتِ «کارگو» [ ویژه حمل بار ] کردند! از فرط تراکم مسافر، درِ هواپیما را به زور توانستند ببندند. توی آن دالان هواپیما، این پانصد نفر داشتند از سر و کول هم بالا می رفتند. ما با #حاج_همت یک گوشه ای نشسته بودیم. #حاجی چفیۀ سفیدی به گردن داشت و یک دست #لباس_خاکی_بسیجی پوشیده بود. پاچۀ شلوار را گِتر کرده بود و به جای پوتین هم از این کتانی های چینی سفید به پا داشت.
❓
❓
#حاجی از من پرسید: بگو بدانم چه احساسی داری؟ با توجه به اینکه این سفر در حکم ورود به وادی جدید در زندگی ماست، آیا آمادگی داری؟
گفتم : بالاخره سرنوشت است دیگر. هرچه پیش آید، خوش آید.
بعد #حاجی دست کرد توی جیب پیراهنش،کتاب دعای کوچکی را درآورد و در آن شلوغی و ازدحام بچه ها نشست و #زیارت_عاشورا خواند. اصلاً انگار توی خلسه رفته باشد، دعا می خواند و کار به کار کسی نداشت.
📚 منبع : کتاب #همپای_صاعقه
https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
❤️🌺🌷💐🌹🌸❤️
#حاج_همت و #زیارت_عاشورا
◽️ سعید قاسمی که همراه با گروه سوم عازم #سوریه شد، می گوید:
...ماجرای سفر هم خیلی عجیب بود. پانصد نفر نیرو را سوار یک هواپیمای جمبوجت ِ «کارگو» [ ویژهی حمل بار ] کردند! از فرط تراکم مسافر، دَرِ هواپیما را به زور توانستند ببندند. توی آن دالان داخل هواپیما، این پانصد نفر داشتند از سر و کول هم بالا می رفتند. ما با #حاج_همت یک گوشه ای نشسته بودیم. حاجی چفیۀ سفیدی به گردن داشت و یک دست لباس خاکی #بسیجی پوشیده بود. پاچۀ شلوار را گِتر کرده بود و به جای پوتین هم از این کتانی های چینی سفید به پا داشت.
#حاجی از من پرسید: بگو بدانم چه حسی داری؟ با توجه به اینکه این سفر در حکم ورود به وادی جدید در زندگی ماست، آیا آمادگی داری؟
گفتم: بالاخره سرنوشت است دیگر. هرچه پیش آید، خوش آید.
بعد #حاجی دست کرد توی جیب پیراهنش، کتاب دعای کوچکی را درآورد و در آن شلوغی و ازدحامِ بچه ها نشست و #زیارت_عاشورا خواند. اصلاً انگار توی خلسه رفته باشد، دعا می خواند و کار به کار کسی نداشت.
👈 ادامه دارد...
📚 #همپای_صاعقه ، ۷۷۹ و ۷۸۹
@yousof_e_moghavemat
❤ #سپاه_محمد_ص_می_آید 🚩
🌸
✔
💠
📖 #سعید_قاسمی که همراه با گروه سوم عازم #سوریه شد، می گوید:
... ماجرای سفر هم خیلی عجیب بود. پانصد نفر نیرو را سوار یک هواپیمای جمبوجتِ «کارگو» [ ویژه حمل بار ] کردند! از فرط تراکم مسافر، درِ هواپیما را به زور توانستند ببندند. توی آن دالان هواپیما، این پانصد نفر داشتند از سر و کول هم بالا می رفتند. ما با #حاج_همت یک گوشه ای نشسته بودیم. #حاجی چفیۀ سفیدی به گردن داشت و یک دست #لباس_خاکی_بسیجی پوشیده بود. پاچۀ شلوار را گِتر کرده بود و به جای پوتین هم از این کتانی های چینی سفید به پا داشت.
#حاجی از من پرسید: بگو بدانم چه احساسی داری؟ با توجه به اینکه این سفر در حکم ورود به وادی جدید در زندگی ماست، آیا آمادگی داری؟
گفتم : بالاخره سرنوشت است دیگر. هرچه پیش آید، خوش آید.
بعد #حاجی دست کرد توی جیب پیراهنش،کتاب دعای کوچکی را درآورد و در آن شلوغی و ازدحام بچه ها نشست و #زیارت_عاشورا خواند. اصلاً انگار توی خلسه رفته باشد، دعا می خواند و کار به کار کسی نداشت.
🔸️
👉
📚 منبع : کتاب #همپای_صاعقه
📸 حضور سردار #حاج_سعید_قاسمی در کنار وجود نازنین سردار #شهید_حاج_ابراهیم_همت - پادگان دوکوهه.
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
#شهید_آوینی:
صحرای #بلا به وسعت همه تاریخ است و کار به یک «یا لیتنی کنت معکم»ختم نمی شود. اگر مرد میدان صداقتی، نیک درخود بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این گونه است یا خیر! اگر هست که هیچ، تو نیز از قبله داران دایره ی طوافی و اگرنه ... دیگر به جای آنکه با زبان زیارت عاشورا بخوانی، در خیل #اصحاب_آخرالزمانی حسین(ع) با دل به #زیارت_عاشورا برو.
#یـارَجـآئـےعِنـدَمُـصیـبَتــے
#اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#شهید_مرتضی_آوینی
@yousof_e_moghavemat
🖊📃از دسـت نوشتـه های شهیــد
✍چه خوب است به دست آقا امام زمـان(عج) جرعه ای از چشمه زلال كوی حسینی بنوشم و حسینی بمیرم...
💢حاكمیت شیطان در محدوده ضعف و ترس انسانهاست و اگر می خواهی از #علائق_دنیوی خارج شوی نباید بترسی و این چنین بود شناسنامه مردان جبهه كه در آن دشتها جان خود را فدای حقیقت ازلی كردند.
💢خدایا چه می شد #حاجت مرا روز تاسوعا و عاشورا و یا بالاخره ایام دهه اول محرم برآورده می فرمودی، عشق من این است كه در #محـرم شهید شوم
💢ای شهـدا! شما مرا به فڪه دعوت كردید ولی اكنون ندایی نمی آید كه بگوید: عباس بیا، بیا، بیا، با هم برویم بیا تا تو هم حسینی شوی. باور كنید روز و شب خوابیده و نشسته و ایستاده و در همه حال #زیارت_عاشورا را ميخوانم مبادا این روزها از دستمان برود و حسرت روزهای رفته در دلمان بماند، كارهای خود را با یاد و نام خداوند و معصومین و شهدا شروع كنید.امید رهبر بعد از خدا به شما است...
#جستجوگر_نور
#شهید_تفحص
#شهید_عباس_صابری
#شهادت: پنجم خرداد ۷۵ مصادف با هفتم محرم در اثر انفجار مین در فکه
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
🌹🕊🌹🕊🌹
گفتم دقت کنيد، مثل اينکه امروز قراره خبري بشه. يکي از بچه ها به شوخي گفت: «لشکر ما هم مي خواد شهيد بده و...». وسط ميدان مين بوديم ناگهان يکي فرياد زد «شهيد» همه غمگين و ناراحت شدند. هيچ مدرکي نبود و يک پاي شهيد هم نبود.
گفتم: بچه ها نذري بکنيم. هر کجا پلاک پيدا شد يک زيارت عاشورا بخوانيم.
يکي از بچه ها گفت: «يکي هم براي پايش»
يکي از بچه ها به شوخي گفت: شانس آورديم فقط يک پا و يک پلاکش نيست و گرنه دو سه روز بايد اينجا ...
پا و پوتين که از مچ قطع شده بود پيدا شد. زيارت را خواندیم.
غروب برگشتيم مقر، اما پلاک پيدا نشد.
همان کسي که شوخي مي کرد آمد و گفت: زيارت عاشوراي دوم را بخوان، هويت شهيد روي زبونه پوتين نوشته شده.
من هم خواندم «السلام عليک يا اباعبدالله و.. .»
روایت از جستجوگران شهدا
#تفحص
#شهدا
#رزمندگان
#دفاع_مقدس
#زیارت_عاشورا
@yousof_e_moghavemat
#عکس_یادگاری_با_تخریبچی_شهید👆👆👆
#مجتبی_اکبری
#شهادت_آبانماه_66
#منطقه_عمومی_سردشت
✍️✍️ راوی : #محمد_سادات
قبل از شروع بکار #زیارت_عاشورا خواند و بعد حرکت کرد.
ما از طرف #گردان_المهدی(ع) مامور بودیم که برای #تامین_بچه_های_تخریب داخل #میدون_مین نگهبانی بدهیم .فاصله ما با عراقی ها حدود ۳۰۰ متر بود و روی قله ای بودیم #شهید_اکبری به همراه سایر #بچه_های_تخریب داخل میدون مین مشغول خنثی کردن #مین_های_والمری بودند که یکدفعه صدای انفجار اومد.با صدای انفجارو با هدایت #بچه_های_تخریب بالای سرش رسیدیم و داخل پتو پیچیدیم و از #میدون_مین بیرونش آوردیم.ترکش های فراوانی به سفید رونش خورده بود و خون بدنش تخلیه شده بود و همان جا پرکشید
من هم دوربین همراه داشتم و آخرین عکس یادگاری رو با این #تخریبچی_شهید انداختم
#رزمندگان
#شهدا
#دفاع_مقدس
@yousof_e_moghavemat
#عکس_یادگاری_با_تخریبچی👆👆👆
#شهید_مجتبی_اکبری
#شهادت_آبانماه_66
#منطقه_عمومی_سردشت
✍️✍️ راوی : #محمد_سادات
قبل از شروع بکار #زیارت_عاشورا خواند و بعد حرکت کرد.
ما از طرف #گردان_المهدی(ع) مامور بودیم که برای #تامین_بچه_های_تخریب داخل #میدون_مین نگهبانی بدهیم .فاصله ما با عراقی ها حدود ۳۰۰ متر بود و روی قله ای بودیم #شهید_اکبری به همراه سایر #بچه_های_تخریب داخل میدون مین مشغول خنثی کردن #مین_های_والمری بودند که یکدفعه صدای انفجار اومد.با صدای انفجارو با هدایت #بچه_های_تخریب بالای سرش رسیدیم و داخل پتو پیچیدیم و از #میدون_مین بیرونش آوردیم.ترکش های فراوانی به سفید رونش خورده بود و خون بدنش تخلیه شده بود و همان جا پرکشید
من هم دوربین همراه داشتم و آخرین عکس یادگاری رو با این #تخریبچی_شهید انداختم
@yousof_e_moghavemat