eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌹🕊🌹 بعد از شما... از نردبان شهادت پایین آمدیم نہ رمز شب می دانیم و نہ راہ بازگشت را می شناسیم سربندها و سنگرهایمان گم شدہ اند اگر بہ دادمان نرسید گرفتار میشویم (فرد سمت چپ تصویر) @yousof_e_moghavemat
شهید محمدرضا تورجی زاده فرمانده گردان بود و مداح. وقتی شهید شد ترکش خورده بود به پهلوی چپ و بازوی راستش. زیر پهلوی چپش شکاف عمیقی ایجاد شده است. هنوز چند دقیقه‌ای از اعزامش با آمبولانس نگذشته بود که سیم اعلام کرد تورجی رفت پیش حسین خرازی. از بس عاشق حضرت زهرا سلام الله علیها بود، سفارش کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند یا زهرا سلام الله علیها. کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۶۴٫ به نقل از کتاب یا زهرا ، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی صفحه ۱۷۹. @yousof_e_moghavemat
●محمدرضا علاقه ی فراوانی به حضرت فاطمه زهرا(س) داشت و در تمامی مداحی های خود در مدح ایشان می خواندند.علاقه ی تورجی زاده به حضرت فاطمه زهرا(س) به حدی بود که وصیت کرد بر روی سنگ قبرش نام مبارک حضرت زهرا را بنویسند. تورجی زاده همیشه نمازهایش را اول وقت می خواند و بسیار قرآن تلاوت می کرد. ●پیش از نماز صبح به راز و نیاز با خداوند مهربان می پرداخت و آنقدر خالصانه به نیایش می پرداخت که گاهی صدای گریه های او موجب بیدار شدن اطرافیانش می شد.او عبادت های خود را تا طلوع آفتاب ادامه می داد. تورجی زاده به طور مداوم در جبهه مجروح می شد و قبل از آنکه به طور کامل بهبود یابد مجدد به جبهه می رفت. ●محمدرضا تورجی زاده در پنجمین روز اردیبهشت سال ۱۳۶۶در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در حین فرماندهی گردان یازهرا در سنگرش از ناحیه ی پهلو،بازو جراحت و ترکش هایی دید و به مقام شهادت نائل شد. 🌷 @yousof_e_moghavemat
🌹🌹 ●براے گرفتن مرخصے وارد چادر فرماندهے گردان شدم،شهید تورجے زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بے مقدمه گفت نمے شود،با تمام احترامـــے ڪه براے سادات داشت اما در فرماندهے خیلـــے جدے بود؛ڪمے نگاهش ڪردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتے گفتم:" شڪایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) مے ڪنم." ● هنوز چند قدمے از چادر دور نشده بودم ڪه دوید دنبال من با پاے برهنه گفت:" این چے بود گفتی؟" به صورتش نگاه ڪردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ے مرخصے سفید امضا،هر چه قدر دوست دارے بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتے قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستے آن حرفت را پس گرفتی؟ 📎فرماندهٔ گردان یازهراے لشگر ۱۴ امام حسین(ع) ●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، @yousof_e_moghavemat
📚 📕عنوان کتاب: در انتظار پدر روایت مادرانه ای دلنشین از زندگی ✍نویسنده: کبری خدا بخش دهقی @yousof_e_moghavemat
📚 📕عنوان کتاب: در انتظار پدر روایت مادرانه ای دلنشین از زندگی ✍نویسنده: کبری خدا بخش دهقی @yousof_e_moghavemat
محمدرضا که از جبهه که میومد و واسه چند روز خونه بود، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم، میدیدم نماز شب میخونه و حال عجیبی داره، یه جوری شرمنده خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترین گناه رو در طول روز انجام داده، یه روز صبح ازش پرسیدم: چرا انقدر استغفار می‌کنی؟ از کدام گناه می‌نالی؟ جواب داد: همین که اینهمه خدا بهمون نعمت داده و ما نمی‌تونیم شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای شرمندگی داره. 📎 راوی: خواهر شهید 🌴 دوران (ع) @yousof_e_moghavemat
🌷در عملیات والفجر دو همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم، گم کرده بودیم. دست مان از همه اسباب ظاهری قطع بود. رو به بچه ها گفتم: بچه ها! فقط یک راه وجود دارد. ما یک امام غایب داریم که در سخت ترین شرایط به دادمان می رسد. هر کسی در یک سمتی رو به دل بیابان حرکت کند و فریاد «یا صاحب الزمان» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورد و یا یکی از یاران شان به دادمان خواهد رسید». 🌷همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم. دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می آیند. پشت درختان و صخره ها قایم شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهرا (س) بودند. خطاب به بچه  ها گفتم: دیدید (عج) ما را تنها نگذاشت. ✍ازکتاب: یا زهرا سلام الله علیها @yousof_e_moghavemat
❣برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) می کنم." هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟ فرماندهٔ گردان یازهرا، لشگر ۱۴ امام حسین علیه السلام شهید محمد رضا تورجی زاده ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰ @yousof_e_moghavemat