😪 #خواب_فرمانده_لشکر 😴
✅
🌺
🔻
🔶 وقتی که عملیات می شد، دیگر خواب و خوراک نداشت. از سه بعدازظهر تا سه صبح جلسه می گذاشت. همه را یکی یکی صدا می زد و توجیه شان می کرد. گاهی بیشتر از نیم ساعت در شبانه روز نمی خوابید.حتی بعضی وقتها سه چهار شب اصلاً نمی خوابید.
روز پنجم عملیات «خیبر» بود که دنبالش می گشتم. توی جیپ پیدایش کردم. گفتم: «کارت دارم #حاجی .» گفت: «صبر کن اول نمازمو بخونم.» منتظر شدم نمازش را خواند. بعد چراغ قوه و نقشه را آوردم که به او بگویم وضعیت از چه قرار است. چراغ قوه را روشن کردم و روی نقشه انداختم و گفتم: « #کارور از اینجا رفته، از همین نقطه، بقیه هم...» نگاهی بهش انداختم، دیدم سرش در حال پایین آمدن است. گفتم: « #حاجی ، حواست با منه؟ گوش می کنی؟» به خودش آمد و گفت: «آره، آره بگو.» ادامه دادم: «ببین #حاجی ، #کارور از اینجا...» که این دفعه دیدم با سر افتاد روی نقشه و خوابید. همان طور که خواب بود، به او گفتم: «نه #حاجی ، الآن خواب از همه چیز برای تو واجب تره. بخواب، فردا برات توضیح می دم.»
🔸
🔹
🔸
📷 اطلاعات عکس: جبهه غرب، #قلاجه ، تابستان ۱۳۶۲
📹 منبع عکس: سایت SarbandeSorkh.ir
📑 منبع: کتاب #برای_خدا_مخلص_بود ، صفحه ۸۱
👤 راوی: سردار #شهید_سعید_مهتدی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
#معجزه_آیتالکرسی 🔰
♡
☆
سال اول جنگ که #کارور اعزام شده بود منطقهی غرب، توی گروهان اینها، پیرمرد مُسنّی بود به نام عمومجید که چشمهای خیلی ضعیفی داشت. این چشمهای ضعیف دردسرساز هم بود. گاهی عینکش را میان صخرهها گم میکرد و فریاد میزد: "کور شدم."
هر بار که محمدرضا میرفت، با حوصله و آرامش خاصی بدون هیچ نور فانوس یا چراغقوهای، زمینهای سنگلاخ را میگشت و عینک عمومجید را پیدا میکرد.
یک بار نصرتالله اکبری - دوست صمیمی محمدرضا - ازش سوال کرد:
«چطوریه که هر بار میری دنبال عینک، سهسوته پیداش میکنی؟!»
محمدرضا در جوابش گفت:
«هیچی. یه #آیت_الکرسی میخونم. مگه نمیگن قرآن خودش نوره؟!»
✔
🌸
👈 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی #گمشده_مجنون ؛ زندگینامهی سردار دلاور و سلحشور سپاه اسلام، فرماندهی اسطورهای #گردان_مقداد ، جاویدالاثر #شهید_محمدرضا_کارور به روایت «مریم عباسی جعفری»، صفحهی ۱۴۷ با تخلیص و اختصار.
#شهید_کارور
#شهید_گمنام
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
@yousof_e_moghavemat
#کیا_میخوان_برن_بهداری !!؟ 😅
موقع صبحگاه، اعلام میکردن اونایی که مریضن و نیاز به بهداری دارن، از صف بیان بیرون. بعضیا به خاطر تنبلی و پیچوندنِ صبحگاه، خودشونو میزدن به مریضی. #کارور هم واسه اونایی که اغماض میکردن، تنبیه گذاشته بود. چون مریض که نبودن و بهداری رفتن هم بهونه بود.
#کارور از قبل با #هاشم_کلهر (صاحب تصویر پیشِ رو!!!😄) هماهنگ کرده بود که اینارو ببره بهداری. یه روز صبح طبق روال سابق، #محمدرضا_کارور اعلام کرد که کیا نیاز به بهداری دارن؟
یه دفعه، صد، صدوخوردهای آدم ریختن بیرون. هاشمم نامردی نکرد و اینا رو از مقر دهکدهی حضرت رسول (ص) تو چنانه تا نزدیکی دشت عباس برد و برگردوند؛ یعنی چیزی حدود سه چهار ساعت پیاده روی.
همشون ولو شدن رو زمین و آب میخواستن. محمدرضا برگشت به کلهر گفت: «خدا قوت! چیکار کردی با اینا!؟»
هاشمم گفت: «حاجی، دیگه کی به بهداری نیاز داره، بده خودم ببرمش.»
فردای اون روز مثل همیشه دوباره #کارور اعلام کرد اونایی که به بهداری نیاز دارن، از صف بیان بیرون و یه راست برن پهلوی #هاشم_کلهر .
این دفعه فقط سه نفر اومدن بیرون که واقعا هم مریضاحوال بودن...😅😅
✍ با تخلیص و اختصار فراوان!!! از کتاب ارزشمند و خواندنی #گمشده_مجنون ، صفحات ۳۱۳ و ۳۱۴.
#شهید_هاشم_کلهر
#شهید_محمدرضا_کارور
#گردان_مقداد
#لشکر_27_محمدرسول_الله_ﷺ
@yousof_e_moghavemat