💗 حاج احمد 💗
#خاطرات_شهید
💠شهید حسن فتاحی معروف به حسن امریکایی یا حسن سر طلا
پدر و مادرم اصفهانی بودند؛ در کودکی به عراق رفتند و در شهر نجف اشرف مستقر شدند؛ ما هم از کودکی در نجف بزرگ شدیم؛ همسرم مرحوم « جان محمد فتاحی » که با برادر و پسرعمویشان به عراق برای کار رفته بودند، در منزل پدرم ساکن شدند؛ بعد از آشنایی با وی ازدواج کردیم.
حسن فرزند پنجم خانواده بود که 20 شهریور 1348 در نجف اشرف به دنیا آمد؛ وقتی او دو ساله بود، در سال 1350 ما را از عراق بیرون کردند و زمانی که وارد ایران شدیم، با توجه به سردی هوا ما را به جیرفت استان کرمان بردند؛ برای همه ما که از عراق آمده بودیم، چادر زدند؛ اطراف مان کوه بود.
محل موقت زندگیمان به قدری جمعیت زیاد بود که یک بار حسنآقا را گم کردم و بعد از ساعتی در پشت بلندگو اعلام کردند: «بچهای با موهای طلایی پیدا شده، خانوادهاش بیایند و او را تحویل بگیرند». بعد از 3 ماه ما را از کرمان به اصفهان منتقل کردند و بعد از 2 ـ 3 سال در شاهینشهر ساکن شدیم.
او 17 سال بیشتر نداشت و در وصیتنامهاش برای خواهرانش نوشت: «مثل حضرت زینب(س) باشید»؛ دفعه آخر هم میخواست برود، گفت: «اگر من مجروح و زخمی شدم؛ اگر شهید شدم و نیامدم، شما راه مرا ادامه بدهید».
تا اینکه پسرم در 14 دی 1365 و در جریان عملیات «کربلای 4» منطقه امالرصاص به شهادت رسید و پیکرش را نتوانستند به عقب بازگردانند.
وقتی خبر شهادت حسن آقا را آوردند، آخرین عکس او که با لباس غواصی است، داخل ساکش بود و در نامهای هم نوشته بود: «وصیت نامهام در کمدم است»
پدر شهید هم بعد از 12 سال بیخبری از حسن آقا به رحمت خدا رفت و بالاخره چهل روز بعد از فوت همسرم، استخوانهای پسرم را آوردند؛ وقتی برای شناسایی رفتیم، استخوانهایش تیره رنگ شده بود؛ پلاکش همراهش بود؛ حتی موهای طلایی حسن روی لباسهایش بود...
📎 پ ن: بیسیمچی گردان غواصی نوح لشگر سیدالشهدا
#شهید_حسن_فتاحی🌷
#سالروز_شهادت
#چهاردهم_دی_1365
@yousof_e_moghavemat
روزی جلوی آیینه ایستاده بود و به دندانهایش مینگریست. مرا صدا زد و گفت: “بیا دندانهای مرا ببین!” گفتم: «”حالا چه وقت مزاح است.” گفت: “بیا رفتم و دندانهایش را دیدم. گفت: “شکل آنها را خوب به خاطر بسپار.” از حرفش تعجب کردم و گفتم: “چرا؟” گفت: “جنگ است دیگر، اگر یک وقت اتفاقی افتاد، شاید مجبور شوید از روی دندانهایم مرا شناسایی کنید چون دندان عضو سختی است و آسیب کمتری میبیند.» باز هم با تعجب نگاهش کردم. آن روز گذشت. وقتی پیکر متلاشی شده و سوخته آنان را از لای آهن پارههای هواپیما بیرون کشیدند، دندانها تنها عضو آشنای آن قامت رشید بود.
راوی همسر شهید
#شهید_یوسف_کلاهدوز
@yousof_e_moghavemat
وه! چه فرخنده شبی باشد و خرم روزی!
که فراق تو مبدل شده باشد بوصال
روی در روی تو آرم، همه وقت، از همه سو
چشم بر چشم تو باشم، همه جا، در همه حال
(هلالی جغتایی)
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاوید_الاثر_احمد_متوسلیان
#جاوید_نشان_احمد_متوسلیان
#اللهم_فک_کل_اسیر
@yousof_e_moghavemat
12.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹▪️ حڪایت لشگر برادران
روایتها از سردار شهید قاسم سلیمانی در سالهای اخیر بیشتر معطوف به فرماندهی او در سپاه قدس ایران است.
اما سردار سلیمانی در جنگ هشتساله ایران و عراق، فرمانده لشگری بود که آنرا لشگر برادران میخوانند.
#لشکر_41_ثارالله کرمان، که پای ثابت عملیاتهای جنگ بود. لشگری یکدست و منسجم که هشتسال یک هدف و یک فرمانده داشت
#سردار_دلها
#شهید_قاسم_سلیمانی
@yousof_e_moghavemat
#احمد_همت_محمود 🥰
☆
♡
«...اینها خیلی به هم علاقهمند شدند. حالا تا جایی که در خاطرم مانده، از فحوای صحبتهای #محمود_شهبازی کاملاً مشخص بود که عجیب شیفتهی #حاج_احمد شده است. خودش میگفت:
به واقع برادرمان #احمد_متوسلیان یک انسان برجسته و درخشان است. فرمانده مدیر و مدبری است. او آدمی است که در بیان و عمل به حکم حق، ملاحظهی هیچ شخص یا گروهی را نمیکند و اهل مداهنه و معامله بر سر حق نیست.
به #حاج_ابراهیم_همت هم خیلی ارادت پیدا کرده بود، چه اینکه بعدها دیدیم این ارادت و محبّت دوطرفه بوده و #همت هم به او خیلی محبّت دارد. همّت معمولاً محمود را با عنوان #حاج_شهبازی مخاطب قرار میداد و میگفت:
حاجشهبازی، عزیزم، ما شما را خیلی دوست داریم.
محمود هم در جواب به او میگفت:
همّت جان، ما هم شما را دوست داریم.
اصلاً عالمی داشتند در مودت و دوستی، که در تمام عمرم دیگر مثل و مانند آن را، نه دیدم و نه از کسی شنیدم...»
📚 به نقل از سردار #شهید_حاج_حسین_همدانی در کتاب ارزشمند و خواندنی #مهتاب_خین صفحه ۲۳۹ و ۲۴۰
♡
☆
📸 از سمت راست: سرداران:
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان ، #شهید_حاج_محمود_شهبازی و #شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
@yousof_e_moghavemat
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹١٣دی سالروز درگذشت حزب اللهی بصیر، پیر دلاور جبهههای جهاد، پدر دو شهید و همرزم هزاران شهید، #مرحوم_ذبیح_الله_بخشی
▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
🎥 حضور حاجی بخشی در جبهه ها
🌿 رجزخوانی و روحیه دادن به رزمنده ها
🌈 پیران روشن ضمیر
🌴 دوران #دفاع_مقدس
@yousof_e_moghavemat
✅ حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند:
📍 اِنَّ السَّعیدَ، کُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَن أحَبَّ عَلِیاً فی حَیاتِه وَ بَعدَ مَوتِه؛
📌 همانا سعادتمند واقعی و حقیقی کسی است که امام علی علیهالسلام را در دوران زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد.
📚 امالی(صدوق) ص۱۸۲
#استوری
#حدیث_حضرت_زهرا
#ولایت
#دهه_فاطمیه
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🔹خاطرهای از حاجی بخشی، رزمنده پیر جبههها
🌴 ای ساربان آهسته رو......
به من ماموریت دادند که برای استفاده عملیات در مناطق کوهستانی تعدادی قاطر بخرم و من هم برای خرید این چهارپا به مناطق عشایری و روستایی رفتم در یکی از روستاها تعدادی قاطر انتخاب کردیم و قرار شد که نزد اهالی روستا بماند تا ما کامیون تهییه کنیم و اونها رو به جبهه انتقال دهیم.
رفتیم و با کامیون برگشتیم و قاطرها رو سوار کامیون کردیم.یکی از اونها کم بود...سراغش رو گرفتیم و گفتند : صاحب قاطر برده لب رودخانه تا آبش بدهد...با ماشین رفتیم سمت رودخانه که از وسط ده رد میشد وبا منظره عجیبی مواجه شدیم..دیدم یک پارچه سبزی روی این حیوان انداخته وبا علاقه ای خاص دارد اون رو شستشو میدهد وبا این حیوان داره حرف میزنه...من به شوخی گفتم بابا چیکار میکنی... رهاش کن کار داریم..داری لوسش میکنی..اون روستایی با صفا در جواب ما گفت:حاجی این حیوان از این به بعد سعادتمند است ...او انتخاب شده ..اون مرکب مجاهدان راه خدا خواهد شد. اون ذوالجناح رزمندگان خواهد بود.
حاجی بخشی میگفت : این مرد روستایی آنقدر گفت تا اشک ما رو درآورد...
گردانی در لشگر سیدالشهداء(ع) داشتیم به نام گردان صابرین ، یا به قول رزمندگان لشگر، گردان قاطریزه...این گردان وظیفه اش از یک طرف رساندن آب و غذا و مهمات به رزمندگان در خط مقدم بود و از طرف دیگر انتقال مجروحین و شهدا به عقب جبهه بود....خدایی ماموریت سخت و طاقت فرسایی هم داشتند و شاید به خاطر صبوریشان به آنها گردان صابرین می گفتند...رزمندگان این گردان آدم های ورزیده ای بودند ... آنها پای پیاده در حالی که مقدار زیادی مهمات و آذوقه بار قاطرها بود چندین کیلومتر طی می کردند تا به خط مقدم برسند و در این مسیر خطرات زیادی را به جان می خریدند و از همه سخت تر وقتی بود که باری از مهمات رو با قاطر حمل می کردند و کافی بود با یک انفجار خودشون هم دود بشند....
و شاید سخت ترین لحظه برای رزمندگان این گردان وقتی بود که باید پیکر شهیدی رو به عقب می آوردند.
(راوی : مرحوم حاج بخشی)
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
عکس بالا👆👆👆👆مربوط به عملیات بیت المقدس 6 است که در اواخر اردیبهشت ماه 67 در ارتفاعات شیخ محمد که مشرف به شهر ماووت بود انجام شد.و در تصویر پیکر دو رزمنده شهید لشگرده سیدالشهداء (ع) دیده میشود که روی مرکب بسته شده است ...شاید ساعت ها طول کشید که این ابدان مطهر تا پشت جبهه رسید...و این دو رزمنده که مرکب مسافران بهشت را هدایت می کنند چه حالی داشتند.
ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
🌴 ای ساربان آهسته رو کارام جانم می رود .....آن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود...من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم می رود...و خوشا به حال این حیوان که مرکب بهشتیان شد.
#مرحوم_ذبیح_الله_بخشی
#دفاع_مقدس
@yousof_e_moghavemat
#خصوصیات_رفتاری_همت_احمد_محمود 😎
💢
💥
💯
«...به عنوان یک معترضهای همینجا بگویم، اصولاً #همت خیلی پرجاذبه بود. انگار اصلاً در وجود این مرد دافعه نبود. حتی یک بار ندیدم برخورد خشنی با کسی داشته باشد. چرا، تند میشد، ولی در تندی هم خیلی خوددار و صبور بود و کماکان به طرفِ عتابِ خودش #عزیزم و #جانم خطاب میکرد.
#احمد_متوسلیان که هیچ. در هر ۲۴ ساعت حداقل یکی دو نوبت بایستی دادی میزد و به قول معروف گرد و خاک میکرد! تند بود.
#محمود_شهبازی ، جاذبهاش بیش از دافعهاش بود، منتها در جنبهی دفعی، هیچ از #احمد کم نمیآورد. خیلی قاطع و تند برخورد میکرد. خودم در مورد هر سه این بزرگواران در دوران تشکیل #تیپ_۲۷ و نبردهای فتحمبین و الیبیتالمقدس، به دفعات شاهد این نحوه برخوردهایشان بودم.
در یک کلام، #احمد کلاً یک انسان جلالی و بامهابت بود. #شهبازی مهابت و ملاطفت را با هم داشت و #همت یک انسان جمالی؛ اهل ملاطفت و جاذبه بود...»
《》
《》
📚 به نقل از #حبیب_حرم ، سردار #شهید_حاج_حسین_همدانی در کتاب ارزشمند و درخشان #مهتاب_خین - صفحه ۲۴۰
#حاج_احمد_متوسلیان
#حاج_همت
#حاج_محمود_شهبازی
@yousof_e_moghavemat