eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_سیدسجاد_روشنایی ❤️ تــــو خندیدی و چشمانت ز یادم بُـــــرد رفتن را من از لبخنـــــدت آموختم ز این دنیــا گذشتن را ... @yousof_e_moghavemat
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 تصاویر دلخراش در عملیات لو رفته از تلویزیون عراق - دی ماه ۱۳۶۵ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
😂 ؟؟؟ 😥 😖 😞 😩 "نصرت الله غریب" ، همان هم بازی دوران کودکی است که اگر کتاب زندگیش را ورق بزنی، پر است از خاطرات دوران جنگ که هر کدام برای خودشان حکایتی دارد. ⬇ "نصرت الله غریب" ، در گفتو گو اختصاصی خود با از دوران زندگی و خاطرات خود با گفت. از ای که  هیچ گاه حتی در شرایط سخت هم از روی لبانش پاک نشد و تا آخرین لحظه در این جنگ باقی ماند. سرانجام در ۱۳ تیر ماه سال ۱۳۶۵ در ، آزادسازی ، شهد شیرین را نوشید. ✅ ⬅ ⬅ نامردها کجا میروید ↘ در ، ، برف سنگینی آمده بود. به بالای ارتفاعات رفتیم. همین طور که مسیر را طی می کردیم، ناگهان احساس کردم که افتاد. دیدم شروع به لرزیدن کرد. انگار غش کرده بود. همه بچه ها نگران و سراسیمه خودشان را بالای سرش رساندند. همه ما نگران که در عین ناباوری ، ه بلند شد و شروع کرد به .😁😁 ما همین طور او را نگاه می کردیم. ✅ این موضوع در کوچه های ذهنمان چند باری تکرار شد. ✅ یک بار دیگر در ، خمپاره ای در اطراف فرود آمد. روی زمین افتاد و شروع کرد به نال و فریاد زدن. بچه ها به واسطه کارهایی که انجام داده بود، باور نمی کردند که زخمی شده باشد. من گفتم: " بچه ها ولش کنید. این دوباره دروغ میگه". اما هم چنان صدای فریاد به گوش می رسید که " نامردها کجا میرید". ما همچنان اهمیتی بهش نمی دادیم. گفتم: "دوباره رضا می خواهد ما را دست بندازد. کارش همین است." اما یکدفعه دیدیم که واقعاً چهار دست و پا راه می آید. برگشتیم، متوجه شدیم که وقتی خمپاره افتاده است، خاک به سر و صورت و چشمانش پاشیده. صورتش دیده نمی شد. من یک آن احساس کردم که  ترکش  به چشمانش اصابت کرده و نابینا شده است. همچنان ناله کنان فریاد می زد، "دیدید نامردا دروغ نمی گم". Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
😅 ؟؟!!!! 😂 😛 😜 😩 زمانی که (ص) تشکیل شد، با توجه به استعدادی که داشت٬ به عنوان شروع به کار کرد. محل کار او در یک بود که در  آن یک پنجره تعبیه شده بود و این کانکس در سطح بالاتری از زمین قرار داشت. این طوری بر رزمنده های مراجعه کننده تسلط داشت؛ از طرفی بچه های باید بر روی بلوکی می رفتند. یک روز که آماده می شدیم برای  ٬ یک رزمنده پشت پنجره قرار گرفت و گفت: "مرخصی می خوام." گفت: "طبق دستور ، چون نزدیک است نمی توانیم بدهیم." خیلی اصرار کرد. گفت : "آقا،  گفته است  مرخصی ندهید. چرا اینقدر اصرار می کنید؟" ولی وقتی دید این همچنان پافشاری می کند٬ یه بغل دست بود. گفت: "وایسا الان بهت مرخصی می دم". تقریباً سر و صورت مقابل پنجره بود. پارچ آب را روی سر خالی کرد گفت: "حالا متوجه شدی...مرخصی نمی دیم". 😂😂😂 😖 😞 👤 راوی: سردار «نصرت الله قریب» Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📷 پادگان ، آبان ۱۳۶۳ ، قبل از ۱- سمت چپ: ۲- سمت راست: رزمنده با اخلاص و باصفا «حاج حمیدرضا فرزاد» Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
#قاب_ماندگار انتشار برای اولین بار #حاج_احمد_متوسلیان ❤️ ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به #عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما.... @yousof_e_moghavemat
🌸 🌸 ✅ 🌷 وقتی بودیم، برای انجام امور نظافت، نوبت بندی کرده بودیم و هر روز یک نفر وظیفۀ نظافت را به عهده داشت. روزهای چهارشنبۀ هر هفته نوبت بود. او با وجود مسئولیت سنگین ، در هر حالت و موقعیتی، سخت مقیّد بود که نوبت انجام مسئولیت نظافت را رعایت کند. هیچ کاری، هرچقدر هم که مهم بود، مانع حضور سر وقت او برای نظافت نمی شد. سفره می انداخت و جمع می کرد. غذا و چای، آماده و تقسیم می کرد. خیلی تمیز ظرف ها را می شست. سنگر، محوطه و حتی دستشویی و توالت ها را به دقت و می کرد. شاید بعضی ها چنین اَعمالی را برای یک فرماندۀ شاخص نظامی جایز نمی دانستند، اما منطق دیگری داشت. او می گفت: « کسیه که توی ، برادر بزرگ تره و در سایر مواقع، کمترین و کوچک ترین برادر بچه هاست.» با این رفتار خود بر قلب های بچه ها می کرد. 📙 برگرفته از کتاب @yousof_e_moghavemat
💓 💓 🌸 ✅ 🌺 سردار (سمت چپ) اهل ، شهرستان ، روستای از یاران وفادار و شجاع در و ◼ این عزیز اسلام، در تاریخ ۴ فروردین ۱۳۶۱ در عملیات غرورآفرین به رسید. Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
در فراق دوستان آخر ز ما چیزے نمانـد ... هر ڪہ رفت از هستے ما پاره اے با خویش برد ... نشسته از سمت چپ #حاج_احمد_متوسلیان❤️ @yousof_e_moghavemat
🔺خاطره سردار قالیباف از آخرین دیدارش با برادرش: « سخت ترین روزهای من آن روزهایی بود که درست در شلمچه نشسته بودیم. با همه آن نفراتی که آنجا بودیم ولی به خاطر شرایط خط امکانش نبود و نمی توانستیم با هم وداع و خداحافظی کنیم من هم فرمانده لشگر بودم و دوست داشتم برادرم را در بغل بگیرم ولی نمی توانستم و سزاوار نبود باید با همه خداحافظی می کردم که به خاطر شرایط خط امکانش نبود نمی دانم بگویم تلخ، شیرین، چه بگویم این برادرم (حسن) اینقدر مرا نگاه کرد که من او را یک لحظه در آغوش بگیرم ولی برایم خدا شاهده اصلا به خاطر بچه هایی که آنجا بودند و من فرمانده لشگرشان بودم، امکانش نبود. به من اطلاع دادند که جنازه برادر شما پیدا شده است. من رفتم و گفتم حداقل آن موقع نشد همدیگر را ببینیم. حالا شهید شده جنازه اش را ببینم، رفتم وارد شدم، دیدم حدود دویست تا سیصد نفر از خانواده ها آنجا جمع شده اند همه منتظر جنازه های شهدای خودشان هستند به همه گفتند این آقای قالیباف فرمانده لشگر نصر است. حالا شما تصور کنید جنازه برادرم را آوردند بیرون و همه آرزوی من این بود که یکبار او را ببوسم ولی وقتی دیدم آن خانواده های شهیدی که جنازه ای ندارند و من را نگاه می کنند نتوانستم برای آخرین بار...»😔😢 @yousof_e_moghavemat